-
سلام مجدد خدمتتون دارم خانم ای تک...چون دیدم الان توی تاپیک هستید پستمو قرار میدم ولی اگه خلاف قوانین بود ممنون میشم عزیزان مسئول همدردی زحمت پاک کردنشو بکشند...
نه منظور بنده این نبود که شما برای فرار تنهایی حالا مثلا خدایی ناکرده با هر کی از راه برسه ازدواج می کنید اصلا و ابدا...نه پارسال که اولین تاپیکتون رو زدید و من توی دوران اوج و میل قلبی شدید به ازدواج و البته اخراش بودم دیدم محکم نوشتید حاظرید تا اخر عمر مجرد بمونید...اگه یادتون باشه پرسیدم شما چطور می تونید این کار رو انجام بدید؟! که شما هم لطف کردید و جواب دادید... و گفتم بحثم انتقادی نبود و خواستم چیزی ازتون یاد بگیرم...
اره چند بار توی صحبت هاتون خوندم که اگه قرار بود با هر فردی ازدواج کنید تا حالا شاید الان صاحب فرزند هم بودید...البته میدونم با نگاه بالا و پایین نمی گید اینو...به هر حال خیلی از ازدواج ها توی کشور ما همین طوری شکل می گیره...راستش درسته شاید تجربه ی زیادی ندارم...درسته منم اگه می خواستم صرفا ازدواج کرده باشم تا الان ازدواج کرده بودم... و می دونم ازدواج نکردنم هم خیری درش داره...
ولی اینو فهمیدم که هیچ وقت دنبال بهترین نباشم...بلکه دنبال یک خانم بهتر هستم و ترجیح میدم بعدش کنار هم بهترین بشیم...
ما این جا شما رو با روحیه همیشه شادتون بیش تر به یاد داریم...پس امیدوارم همیشه شاد باشید قلبا و واقعا...راستش من خیلی جاهای خاصی که میرم درسته با خانواده میرم و از این بابت مشکلی ندارم...ولی واقعا دوست دارم و و اقعا جای خالی همسر رو حس می کنم...حداقل سه سال میشه مثلا شب های قدر جایی که میرم میگم یعنی خدا میشه سال بعد دیگه با اون بیام و این جا توی این شب عزیز شکرت کنم بابت داشتن و ازدواج با چنین فرشته و همسری...ولی باز اخرش میگم هر چی صلاحه و هیچ وقت عدد و زمان مشخص نمی کنم...
چون همین حس زیبا رو دوست دارم... خداییش هم بعضی رنج ها کشیدنش لذت داره...مثل همین رنج وصال و انتظار رسیدن به یار...
نمی دونم مشکلتون چیه اگه خواستید تاپیک بزنید به هر حال هر فردی از زاویه ای بهش نگاه می کنه و شاید بهتون کمک شه...بنده که قابل باشم مطمئن باشید این روزا حتما دعاگوی شما خواهم بود...مطمئن باشید به یادتون خواهم بود و بقیه دوستان عزیزم در تالار همدردی...
از خدا می خوام هر تصمیمی که خیر و صلاحتون درش هست به دلتون بیفته...و اون جایی که ارامش دارید باشید...امید هیچ بنده ای رو خدا ناامید نکنه...امیدوارم یک روز از اون روزایی که اصلا فکرشو نمی کنید یار شما هم شما رو پیدا کنه.و عمری در کنار هم خوشبخت تر زندگی کنید.
در پایان یک دعای دوست داشتنی برای شما و همه ی مجردین و حتی متاهلین تالار دارم
و اون این هستش که یک روز دست در دست یارشون همونی که عمری انتظارشو داشتند توی یکی از روزای قشنگ پاییز شونه به شونه زیر نم نم بارون ملایم پاییزی قدم بزنند...خیلی حس خوبییییییییییییی داره....خیلیییییییییییییییی یییییییی.
امین.
-
سلام دوستان
چقدر آرزو داشتم متاهل شم و بیام اینجا بنویسم خاطرات عاشقانم رو :303:
چند روز پیش مادر همسرم بهم گفت بهار ازت خیلی ممنونم.
گفتم برای چی مامان؟
گفت برای اینکه به پسرم آرامش دادی. از وقتی با تو ازدواج کرده دیگه شب تا صبح مشغول کار نیست و به موقع می خوابه. دیگه تو خودش نیست و همش میگه و می خنده. :311:
من انقدر ذوق زده شدم گفتم راست میگی مامان؟ :43:
مادر همسرمم گفت آره گل دختر. اصن ازین رو به اون رو شده. هرچی ما بهش می گفتیم زن بگیر می گفت کی زن می گیره ولی با تو که آشنا شد ما رو کچل کرد که زودتر بیایم
خواستگاریت. منم تو دلم این شکلی بودم :227: این حرفا رو وقتی بهم زد که همسرم تو ماشین سرشو گذاشته بود رو پای من و خوابش برده بود.
همچین هیجان زده شدم که همسرمو محکم بوسیدم :biggrin: بنده خدا با تعجب از خواب پرید و هاج و واج منو نگاه کرد :disillusionment:
گفت چی شده؟ منم گفتم هیچی بخواب...
ولی واقعا خوشحالم که مایه آرامش همدیگه شدیم و با محبت بهم آرامش می دیم :43::43:
-
خووووب برید کنار برید کناااااار نوبت گیسو کمنده :324:
بنده خاطرات قشنگ زیاد دارم مثل همه ی شما سروران قبلا یکیشو اینجا گفتم ولی الان میخام بهترینشو بگم::43:
اولا بگم که ما خیلی ام وضعیت مالیمون الان روبه راهه و خدارو شکر :very_drunk:
اون موقع ها که وضعیت مالیمون حسابی بهم ریخته بود توی یه برهه ای؛دیگه به خودم قول دادم ابدا از خانوادم کمک مالی نگیرم حتی 1 قران ، اما وضعیت مالیمون به حدی وخیم شد که حتی پول خرید روزنامه همشهری نداشتیم که بخوام برم دنبال کار:311:
همسرم بیکار و بدهکار و افسرده شده بود و منم ضعیف، اما هیچ یک از خانواده ها نمیدونستن ، اونها مارو دعوت میکردنو همراهمون غذا و میوه و ... میفرستادن اما همون آذوقه هم که تموم میشد بازم ما هییچی نداشتیم حتی اگه کسی نمیومد دنبالمون پول کرایه هم نداشتیم :58: ، عه عه عه ؟ بابا خودتونو نزنید (نگاه کن تو رو خدا ، رفته حوله آورده اشکاشو پاک کنه:311: خخخخخ:victorious:) اون روزا تموم شدن تازه اون موقع ها شادترم بودیماااا :228:
یک روز تلویزیون داشت اهدای خون رو تبلیغ میکرد و یه آقایی میگفت متاسفانه خانمها، اهدای خون انجام نمیدن و.. ، منم با خودم رو به تلویزیون گفتم شما برو اول یکم مطالعه کن بعدش بیا بگو خانمها چرا خون اهدا نمیکنن ، همسرم ازم پرسید خوب واقعا چرا خون اهدا نمیکنید؟
گفتم خوب عزیزم فیزیک بدن خانومها با اقایون فرق داره ، درصد زیادی از خانمها فقر آهن و کم خونی دارنو اکثرا قبل از بارداری کپسول خون و..استفاده میکنن ،خانمها هر ماه عادت ماهانه میشن و .. بدنشون کمبود هم داره و..، همسرم توی فکر فرو رفت و هیچی نگفت
بعدش از خونه رفت بیرون ، هر چی فکر کردم کجا میره نفهمیدم نگران شدم ، نمیفهمیدم ، وقتی برگشت دیدم 3-4نوع میوه خریده بود و کمی جگر:peach:خیلی تعجب کردم ولی نپرسیدم پولشو از کجا آورده از کی خریده و.. :303: رفت 1بشقاب میوه شست و 2سیخ جگر
آورد خودش نشست بالای سرم تا همرو بخورم :43: ازون به بعد هر روز یا حداکثر یکی 2روز در میون خودش برام میوه می آوردوشیر ولی درکنارش بخاطر اصرار من ،خودش خیلی کم میخورد تا من همه رو بخورم، میگفت تو خانمی بدنت احتیاج داره باید بخوری من مردم و با تو خیلی فرق دارم
هرگز اون درک بالاشو فراموش نمیکنم و هنوز برام سواله توی محله ای که کسی مارو نمیشناخت اونها رو از کجا میخرید ، میدونم همسرم از دل پاکترین آدمهای دنیاست برای من هر کار درستی که از دستش بربیاد انجام میده ، خدا حفظش کنه و به راه راست هدایتش کنه.الهی آمین
این بهترین خاطره عمرم بود.
-
سلام دوستان تاپیک قشنگیه.به آدم حس خوبی میده و آدمو میبره به سمت نکات مثبت زندگیش.به قول مشاوران عزیز آدمو مثبت اندیش میکنه.
من چند وقت (3ماه پیش که هنوز عروسی نکرده بودم)پیش دستبندمو گم کردم.یک میلیونو خوردی پولش بود.یادم نمیاد دقیق چقد گرفته بود برام.خیلی دنبالش گشتم .مونده بودم چطور به شوهرم بگم.بگم چی شده.خلاصه گذاشتم آخر هفته که اومد خونمون .رفت دست و صورتشو شست منم براش حوله بردم.نشستیم به صحبت و این حرفا.گفت قیافت یه جوریه چیزی شده ؟
زود قیافم تابلو میشه گفتم یه چیزی شده باید بهت بگم گفت خوب بگو .منم بعد کلی من من کردن گفتم دستبندم گم شده.یه نفس عمیق کشید پیشونمو گرفت و بوسید گفت ترسیدم.فکر کردم چی شده دلم هزار راه رفت.فدای سرت که گم شده.خودت سلامت باشی
این در صورتی بود که از لحاظ مالی درمضیقه بودیم و عروسیمون هم نزدیک بود.من عاشقشم خیلی مهربون و دوست داشتنیه.خدایا شکرت
-
سلام عزيزانم باز چند وقته اين تايپيك قشنگ داره خاك ميخوره و هممون درگيرو دار زندگيامونيم.
خواستم خاطره اي عاشقانه بگم كه حسش بايد كرد تا عاشقانه به نظر بياد...
وقتي كه بعد سه روز به خونه ميام قشنگ ميفهمم همسرم چقدر دلش تنگ شده بود بعضي وقتا يه دفعه بي مقدمه با اينكه اصلا اهل اين كارا نيست و مشخصه ناخواسته اينكارو ميكنه ميگه خيلي دلم برات تنگ شده بود
همين يه جملش براي من قشنگترين خاطرست كه چهارساله اصلا برام پيش نيومده بود كه دلش برام تنگ بشه
واقعا گاهي نيازه كمي از هم فاصله بگيريم تا قدر همو بدونيم
با خودم فكر ميكنم همش كه ققط چهار روز پيششي پس بايد تو اختلافا كوتاه بياي تو بايد بيشتر محبت كني...
واقعا چرا نميتونم هميشه اين فكرو داشته باشم كه عمر ما مگه چقدره كه اينقد بيخيال داربم روزارو ميگذرونيم؟ حالا كه سه روز پيششم حس ميكنم بايد قدر لحظاتو بدونم اما حقيقت اينه كه عمرمون خيلي كوتاهتر ازونه كه اينقدر بي هوا سپريش ميكنيم...
-
سلام دوستان من اولین باره اینجا دارم خاطره مینویسم....ولی از این صفحه خیلی خوشم میاد...ما ۵ ساله عروسی کردیم قبلش هم دو سال نامزد بودیم....نزدیک عروسی که شد همسرم و خانوادش پیشنهاد دادن خونه ی فعلی پدر شوهرم اینا رو نصف کنیم و نصفشو ما بشینیم......اون موقع ها شوهرم از صبح ساعت ۶ میرفت سر کار تا شبا بعضی وقتا ساعت ۱۲ میومد حقوقشم هر چی که میگرف همشو میداد واسه خرج خونه.....کلا اون سال تابستون پر کاری بود.....گذشت و عروسیمون تموم شد...شب عروسی هم هرچی کادو جمع شد همشو باید میدادیم واسه بدهی خونه.....همون شبدادیم به پدر شوهرم..
شب عروسی که اومدیم خونه کنار هم دراز کشیده بودیم....داشتیم حرف میزدیم.....من گفتم واااای هیچی پول نمونده برامون.....بعدش شوهرم گفت اره....منم گفتم اشکال نداره ماه بعد حقوق میگیری( ناگفته نماند حقوق این ماهشو پیش پیش گرفته بود داده بود واسه بدهی)......
بعدش شوهرم رفت از جیب کتش ۷۰۰ هزار تومن در اورد داد به من منم گفتم این چیه.
گفت این پولو تو کل تابستون هر روز یه مقدار میذاشتم کنار....
خیلی خوشحال شدم و بوسیدمش که انقدر مسئولیت پذیره و انقدر به فکر بوده که همچین کاری کرده........
-
:72:سلام دوستان دیشب یه بحث کردیم با شوهرم می گفتش که من وتو یکی از با صداقت ترین همسراییم درسته ناراحت
میشیم جوش می کنیم ولی من بین خودم وتو هییییییچ فاصله ای نمی بینم می گفت خیلیا زرنگی دارن می خان سیاست
بازی در بیارن ولی من وتونداریم
وبا هم صادق هستیم پس هیچ زمان گول حرفای بقیه رو نخور خوشحالم :311:که فهمیده بی شیر پیله ایم و خدارو شکر:203:
می کنم که هستش خدایا کمکم کن بیشتر قدردان شوهرم باشم
-
قبل از اینکه خاظره ام رو بگم اول از همه میخوام به هلنای عزیز به خاطر موفقیتش تا به الان تبریک بگم .. هلنا جان میدونم تاپیکت به حد مجاز رسیده و بسته شده .. به نظرم بد نیست تاپیک دیگه ای باز کنی و حرفهاتو اونجا بنویسی تا ایشالا همیشه محکم و درست مثل همیش گام برداری و خدای نکرده رفتار اشتباهی انجام ندی...
من هم یه خاظره خوب از پنجشنبه دارم... از صبح که بیدار شده بودم کلااا رو مود خوبی نبودم :102:و بی حوصله بودم.. شوهرم بیدار شد و بعدش دوش گرفت... خلاصه اون هر چی حرف میزد وشوخی میکرد من اخمو بودم :47: (فکر کنم یه دلخوری کوچیک ازش داشتم ).. .. تا اینکه کمی که حالم بهتر شد و شوهرم چیزی تعریف کرد و من خندم گرفت.... همینجا بود که شوهرم بغلم کرد و کلی بوسم کرد بعدش بهم نگاه کرد و گفت: همیشه بخند عزیزم.... میخندی خیلی خوشگل تری... خیلللی بهم چسبید و کلا همه چیز از یادم رفت... :58:
دیروز هم کلی دلم برای خانوادم تنگ شده بود... صبح که بیدار شدم بهش گفتم دیشب خواب داداشمو دیدم... گفت الان که عروسی کردی خیلی کم تر میتونی ببینیشون ..نه؟ این جرفش باعث شد اشکم در بیاد... بهش گفتم اخه الان هم اگه بخوام برم پیششون یکی دو روزه باید برگردم چون تو حوصلت سر میره... بعدش گفت بهت قول میدم ولی پروپوزالمو دفاغ کردم میریم خونتون هر چی دلت خواست میمونیم اونجا................ وای که چقدر خوشجال شدم.. منم ازش تشکر کردم و برفتم براش دو تا چای داغ ریختم...:43:
-
سلام صبح بخیر به همه دوستان ونارجیس جان خدارو شکر :203:اوضاعم بهتره البته با راهنمودهای شما ودوستان ممنون که منو
فراموش نکردین یه چیزی تعریف کنم براتون من برا مشکلم با یه بنده خدایی صحبت کردم که قران درمانی میکنه یعنی با سوره
های قران و ذکر ها کمک میکنه که خیلی اونم کمکم کرد چون به ارامش روحی رسیدم اخرش به من گفت که ببین همه میتونن
گواهینامه داشته باشن ولی کی رانندست می گفتش که همه ما میریم امتحان رانندگی میدیم ممکنه یه نفر مرحله اول قبول
بشه یا مرحله دوم یا سوم یا به مرحله بیشتر هم بکشه و در آخر همه مارا به عنوان راننده میشناسن ولیییییی کدوم راننده
ای ماهره هستن و رانندگیشون بی عیب هست و احتیاط میکنن می خاست بگه که درسته که تو ازدواج کردی و تشکیل
خانواده دادی پس فکر نکن دیگه همه چی تموم شده اول راهی بایستی زندگیت رو مدیریت کنی زندگیت را بدست بگیری
نذاری کسه دیگه زندگیت را مدیریت کنه و بدستش بگیره واین مدیریته شامل همه چی هستش این رییسا میگن کار ما سخته من از زبون
خانما میگم کار ما سختره اونم مدیریتمون توی خونه :72:
-
اینجا چرا شل و سفت میشه، یه مدت خوب بود اما باز داره خاک می خوره!
الان یه اس ام اس از خانومم بهم رسید؛ میشه گفت به نوبه خودش یه خاطر عاشقانه هست؛
"خواستم بگم مرسی که مهربونی،
مرسی که واسه زندگیمون خیلی خیلی زحمت می کشی.
به داشتنت افتخار می کنم و بدون اغراق، هر لحظه بیشتر از لحظه قبل، دوستت دارم.
با تمام وجود دوستت دارم."
من بعد از خوندن اس ام اس :43::310::227:
چون هدف اصلی ما در این بخش دادن ایده به هم، برای شیرین تر کردن زندگی هست، پس یه اس ام اس از ته دل هم میتونه انرژی جدیدی رو به طرف مقابل تزریق کنه و شارژ روحی هست برای شیرین تر شدن روزهای آینده.