RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام اقليما جان
با توجه به حساسيتي كه از قبل برات پيش اومده بوده و اينكه جديدا خرج زندگي دسته خودته ( احساس فوق العاده بد) كاملا دركت ميكنم و مطمئنا اگه من هم بودم داد و بيداد ميكردم
ولي يك چيزي رو در نظر بگير تو اخلاق شوهرتو تو اين زمينه( رسيدگي به خانواده) ميدوني ... چيز جديدي نيست پس دعوا كردنهاتم واسه اون جديد نيست.به نظرم ميشد تو يك جمله بهش بگي " وقتي اينقدر خوشگل بلدي كار خونه بكني دوست دارم به منم تو خونه خودمون كمك كني" شايد جواب بهتري ميگرفتي
ميدوني ؟ ميدونم اين حرفها فقط اينجا نوشتنش راحته تو عمل سخته
به خدا من خودم ديشب سر يك قضيه مسخره دعوايي راه انداختم كه نتيجه اش فقط بيخوابي تا صبح واسه خودم بود...صبح كه اومدم تو سايت گفتم چه فايه اين همه من تو اين سايت دارم مطلب ميخونم ولي تو عمل ... هيچي!!!
كنترل عصبانيت سخته ولي واسه من و تو كه يكسري از خصوصيات اخلاقي شوهرامون فيكس و ثابته بايد ديگه عادي بشه
از من ميشنوي تا وقتي حساسيت رو مامانش نشون بدي وضع همينه.. تازه متهم ميشي به حسادت و ...
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام یکتا جان
کنترل عصبانیت گاهی اوقات خیلی خیلی سخته
مثل دیروز من
من واقعا عذاب وجدان شدم به خاطر داد و بیداد و بی احترامیم
می خوام برم معذرت خواهی کنم
ولی نمی دونم کار درستی هست یا نه
حدس می زنم به پدر و مادرش بره بگه و داستان درست کنه دوباره:302:
اصلا حالم خوب نیست
من خیلی اشتباه کردم
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
اقلیمای عزیز و مهربان...
خیلی وقته مطالبتو میخونم... اما خودت دقت کردی افتادی توی یک دور منفی و باطل ... هر روز یک مشکل کوچیک که یا شما و یا همسرتو ناراحت میکنه بعد یک راه حل ساده و مشکل در ظاهر حل میشه اما چند روز بعد روز از نو روزی از نو...
اما اقلیما جان چرا این جوری شده؟
به نظر من شما بانک احساسیتو مرتب از احساسات منفی پر میکنی و مرتب هم ازش برداشت میکنی...مثلا آخرین مشکلت با همسرت.من اصلا نمیفهمم اگه یک هفته است خونه کثیفه و همه ی کارها رو دوش شماست چرا توی این یک هفته از همسرت خواهش نکردی کمکت کنه؟در عوض همه اش همه چیزو ریختی تو خودت هی گفتی اشکال نداره خسته است استرس داره.خواستی نقش ابر زن رو بازی کنی(غافل از این که هیچ کس نمیتونه این کارو بکنه نه من نوعی نه شما ی نوعی) و فکر همسرتو مغشوش نکنی اما همه اش فکر خودت مغشوش بود، این قدر از این احساسات ضد و نقیض پر بودی که بالاخره بر حسب اتفاق یا اشتباه همسرت دریچه ای برای بروز این احساسات پیدا کردی...
اما اقلیما...به نظر من اگه همسرت اون روز توی خونه ی مادرش اون کارو نمیکرد بازم بالاخره چند روز دیگه یه چیز دیگه میشد.مطمئنم...
اما حالا چی کار باید کرد؟
اول از همه یاد بگیر که هیچ خانمی نمیتونه ابر زن باشه.شما هم حق داری خسته بشی، گلایه کنی، درخوست کمک کنی و ... اگر از همون اوایل که جرقه های این احساسات منفی در شما زده شده بود به جای این که بانک احساسیتو از افکار و احساسات منفی پر کنی این موضوع رو با همسرت در میون میزاشتی و جرات مندانه ازش درخواست کمک میکردی آیا از کمک کردنش به مادرش ناراحت میشدی؟ مسلمه که نه...
میدونم الان میگی ای بابا باید خودش میفهمید باید میدونست اما باور کن شما این قدر خوب تو نقش ابر زنت فرو رفتی که همسرتم داره یواش یواش باورش میشه در حالیکه مادرش این پالسهای کمک خواهیو میفرسته همون طور که شما هم زودتر رفتی کمکش برای مهمونی.
پس:دفعه ی بعدی به جای این که این قدر به خودت فشار بیاری و بعد یه دفعه منفجر شی احساساتت رو ریشه یابی کن و از همون اول از راه درست بروزشون بده.
آفرین...
موفق باشی
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام زن امیدوار عزیز
ممنون که بهم سر زدی
راستش جندین بار قبلش بهش گفته بودم که خسته شم
گفته بودم از اینکه خودم برای خودم خرج کنم احساس بدی دارم
گفته بودم که کمرم درد می کنه.............
گفته بودم دوست دارم از نظر احساسی و عاطفی و مالی پشتم باشی
گفته بودم که دچار یک نواختی شدم تو زندگیم
گفته بودم کم اوردم
گفته بودم که دوست داشتم هیچ حقوقی نداشتم تا تو از نظر مالی پشتم باشی
گفته بودم که دلم می خواد تمام اون پولی که تو حسابمه آتیش بزنم تا بفهمم تو چقدر به فکرمی
زن امیدوار عزیز حالا چی کار کنم خیلی خیلی ازم دلخوره..........
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
آیا جرات مندانه ازش درخواست کمک کردی؟یا فقط گفتی؟(روی بخش جرات مندانه اش با همه ی قوانین و تبصره هایی که داره و بارها و بارها گفته شده دقت کن)
ببین عزیزم الان مشکلت به طور واضح حتی برای من که یک نفر سومم مشخص نیست.بیشتر به نظرم یه غر غر زنانه میاد(با عرض معذرت)
مشکلت با مسائل مالیه؟
یا عاطفی؟
یا یک نواختی؟
یا توجه؟
یا همه اش؟
یا هیچ کدوم؟
احساساتت رو دقیقا بشناس.به نظرم همه ی مسائل حل نشده ی گذشته روی هم تلنبار شده خسته ات کرده.
بشین با خودت فکر کن.ریشه یابی کن.(این خیلی مهمه)
اشکالی نداره که الان همسرت دلخوره.آسمون که زمین نمیاد.نزار عذاب وجدان مانع از این بشه که مشکلاتتو ریشه یابی کنی.این به نفع همسرتم هست.
بعد دونه دونه برای حلشون اقدام کن.مثلا اگه الان همسرت تحت فشار مالیه و توهم پذیرفتی که فعلا کمکش کنی دیگه نباید از این کار احساس بدی داشته باشی چون این حالت گذراست.
پس نباید همه چیو باهم قاطی کنی.وقتی همسرتو با آماجی از حرفهای بالا مواجه میکنی حوب معلومه که کمکت نمیکنه.در یک زمان مشخص یک در خواست معین رو مطرح کن.نه همه رو باهم و بی نتیجه...
در مورد دلخوری هم بعد از این که خودت به نتیجه رسیدی و کارهایی رو که در بالا گفتم انجام دادی با یه گفتگوی دوستانه رفعش کن.
باشه گلم؟
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
زن امیدوار عزیز
خیلی خیلی ذهنم بهم ریخته است اصلا نمی تونم به هیچی تو ذهنم نظم بدم
حتی نمی تونم روی متنی که نوشتی برام خوب خوب تمرکز کنم
باشه
اگه بازم راهنمایی برای ذهن آشفته ام داشتی برام بگو که چه کنم با خودم
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام این روزا اصلا حالم خوب نیست
دوباره با همسرم بحثم شد
و اون همش میگه من همینیم که می بینی و بیشتر از دستم بر نمی اد که برات انجام بدم
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
اقلیمای عزیزم
ازتمرکز روی شوهرت بیرون بیا.روی خودت، روحیه ات تمرکز کن.سعی کن روحیه خودت رو تقویت کنی.کارهایی که دوست داشتی و انجام ندادی رو انجام بده.
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
دعوامون از سر خونه ی مامانش اینا که قبلا گفتم شروع شد و به مسائل مالی و بچه دار شدن کشید
تو کارای خونه بهم اصلا کمک نمی کرد و من همیشه درک می کردم این قضیه رو ولی وقتی دیدم داره برای مامانش خودشو می کشه و تو مهمونی همه کار برای مامانش می کنه خیلی داغون شدم از اینکه هم کار بیرونو و هم کار خونه رو تنهایی بدون اعتراض انجام دادم ولی اون بدون درک من خونه براش فقط جای استراحت بوده ولی مامانشو خیلی خوب درک می کنه و حاضره صد بار بیشتر دلا و راست بشه تا مامانش حتی یه بارم دلا و راست نشه.......:302:
از طرفیم اوضاع کاریش اصلا خوب نیست و منم دیگه نمی تونم همراهی کنم و خودم خرج خودمو بدم و دوست دارم از نظر مالی شوهرم پشتم باشه نه اینکه......
مادر شوهر گرامی دوباره زنگ زده به من که این هفته دوباره مهمونی می خوام بدمو چی غذا درست کنم و ..... از این حرفا
یعنی که دوباره همسایه ها یاری کنند من شوهر داری کنم
منم پشت دستمو داغ کردم که دیگه زودتر نرمو بهش کمک نکنم تا بعد اقای همسر در نیاد بگه خوب کمک نمی کردی!!
سلام تسنیم جان دارم همین کارو می کنم
من نقاشیه رنگ روغنم می کنم و الان تو خونه دارم نقاشی می کشم
تصمیم دارم این هفته برم آرایشگاه و خرید تا حال و حوام عوض بشه چون واقعا روحیه ام خسته است
گاهی خونه که هستم اصلا دلم نمی خواد جز خواب کاری کنم ولی بزور بلند میشم و میرم پشت بومم و .....
ولی بازم با این روحیه و بی انگیزه ایم سعی می کنم کم و کسری برای آقای همسر نذارم!!
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
توي دعوا حلوا خير نمي كنند اقليما جون. پس بهتره روي حرف هايي كه توي دعوا به هم زديد زياد فكر و تجزيه و تحليل نكني و بيش از اين خودت را عذاب ندي. چون مطمئن باش هيچكدوم از ته دل نبوده.
اما در مورد از خودت مايه گذاشتن (كمك به مادر شوهرت، يا خرج خودت را دادن) اگه اين كارها را نمي توني بي توقع انجام بدي و بعدش احساس بدي بهت مي ده. اگر اين كارها را انجام ندي خيلي بهتره و تبعات و عواقب كمتري برات داره.
من خودم هر وقت مي خوام كاري براي همسرم انجام بدم. اول از خودم مي پرسم كه آيا توقع جبران دارم يا نه؟
و دوم اينكه آيا از انجام اون كار احساس بهتري دارم يا از عدم انجام اون؟
و سوم اينكه تبعات انجام اون كار برام چيه و تبعات عدم انجام اون؟ (در اين زمينه حتي تبعات احساسي كه بعد از اون كار پيدا ميكنم را هم براي خودم در نظر ميگيرم. )
و در نهايت با در نظر گرفتن همه اين موارد، اين كار را انجام مي دم.