RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سرافراز عزیز شما درباره اعتماد سازی و بعدبا احترام حرف زدنه من گفتید در مورد پدر شوهرم ولی اون موقع که پدر شوهر گرامی دستور میدن یا تصمیم می گیرند جوری که من حس می کنم برای همسرمم واقعا سخته نه گفتن و دلم بحالش میسوزه که وقعا گیر افتاده
یا رو میکنه به من میگه که جمعه مثلا فلان کارهای مارو بکنید من باید چی بگم
سکوت کنم
بگم نه
دیشب که داشت دوباره برای جمعه ی ما برنامه میچید و روی صحبتش با من بود من فقط سکوت کردم یه سکوت توام با نارضایتی کارم درست بوده
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
اقلیما جان به خدا نمیدونم برات چی بنویسم دیگه
حق داری، ولی نمیدونم چرا همه این مسائلو مردها باید تو زندگی مشترک یاد بگیرن، پس این پدر مادرا چکارن من نمیفهمم
یعنی این نیازهای زن نباید قبل از ازدواج آموزش داده بشه
واسه من هزاربار زندگی پیغمبرا و سلاطین و هر کی تا حالا زندگی کرده رو تا سال آخر درس خوندن آدم تدریس میکنن، مسائل تکراری و حوصله بر ولی یه کم رو این مسائل کار نمیکنن که وقتی یه مرد وارد زندگی میشه این حداقل نیازهای زن رو بشناسه و بتونه تأمینش کنه
به خدا من که دیگه حس میکنم کم آوردم
کلی تلاش میکنم و بعد از یه مدت که هوا ورم میداره که زندگیم رو براه شد یه اتفاقی میفته که میبینم سر خونه اولم هستم و این خیلی دلسرد کنندس
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
من نظر شخصي خودم رو بهت ميگم:
من اگه بودم مي گفتم "پدرجان انشاءالله اگه فرصت كرديم حتما به كار شما هم رسيدگي مي كنيم."
بعدي ميومدم خونه و با همسرم مشورت ميكردم انگار كه يك دوسته.
" بنظرت چيكار كنيم؟ جمعه بريم آكواريوم درست كنيم؟"..."بعد منتظر جوابش مي موندم...اگه نمي دونست مي گفتم" چطوره بهشون زنگ بزني و بگي فلان ساعت در فلان روز(نه الزاما جمعه) مياييم و درستش مي كنيم"...
نه بهشون نه گفتيد و نه زير بار حرفشون رفتيد. برنامه خودتون رو داريد و بهشون احترام هم گذاشتيد.
نكته:" اگر پرسيدن چرا جمعه نمياييد؟ بگيد كار داريم. فرصت نمي شه. اگه پرسيدن چرا؟... جمله قبلي رو عين ضبط صوت تكرار كنيد تا خسته بشن ديگه نپرسن چرا! :311: (منبع: از صحبتهاي جناب sci- تكنيك صفحه خط خورده)
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سرافراز عزیز ولی یه چیزیم هستا
وقتی تو روی پدر شوهر مودبانه بیای بگی کار داریم، بعد شوهر گرامی برگرده بگه چه کاری؟ اونموقع با ضایع شدن چکار کنیم؟ :311:
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام شمیم عزیزم
چه میشه کرد زندگی تا بوده همین بوده
منم بعضی وقتا کم می ارم ولی این تصمیم و انتخاب خودم بوده و باید پاش وایسم
من معتقدم هرمردی مشکلات خاص خودشو داره
گاهی وقتا که پیش خودم میگم دیگه خسته شدم بعدش میگم به خودم که مطمئنم هر مرد دیگه ای غیر از همسرم هم بود یه سری بدیهای دیگه داشت که شاید خیلی بدتر و غیر قابل قبول تر از مشکلات فعلی همسرم بود
دلگرم تر میشم به زندگیم و تلاش براش
با حرفات موافقم کاملا موافقم
دیشب همسرم بهم میگه اگه من این همه مشکل دارم تو چه طوری داری با من سر می کنی آخه بعدشم گفت من مشکل ندارم تو پر توقعی و بهونه گیر
[quote=سرافراز]
من نظر شخصي خودم رو بهت ميگم:
من اگه بودم مي گفتم "پدرجان انشاءالله اگه فرصت كرديم حتما به كار شما هم رسيدگي مي كنيم."
بعدي ميومدم خونه و با همسرم مشورت ميكردم انگار كه يك دوسته.
" بنظرت چيكار كنيم؟ جمعه بريم آكواريوم درست كنيم؟"..."بعد منتظر جوابش مي موندم...اگه نمي دونست مي گفتم" چطوره بهشون زنگ بزني و بگي فلان ساعت در فلان روز(نه الزاما جمعه) مياييم و درستش مي كنيم"...
نه بهشون نه گفتيد و نه زير بار حرفشون رفتيد. برنامه خودتون رو داريد و بهشون احترام هم گذاشتيد.
نكته:" اگر پرسيدن چرا جمعه نمياييد؟ بگيد كار داريم. فرصت نمي شه. اگه پرسيدن چرا؟... جمله قبلي رو عين ضبط صوت تكرار كنيد تا خسته بشن ديگه نپرسن چرا! :311: (منبع: از صحبتهاي جناب sci- تكنيك صفحه خط خورده)
[/quot
می دونی سر افراز عزیز جواب همسر من چیه پدر و مادر من کسی رو جز من ندارند و باید کارای اونارو هم انجام بدم وسط هفته که دیر می ام می مونه یه جمعه که باید به اونا هم برسم
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
مشکلت
اینه که خودت جواب پدر شوهرتو نمیدی.وقتی کار دارین بهش بگو که نمیتونی
باشون بری بیرون.تو زیر بار حرف پدرشوهرت میری در حالیکه ناراحتی بعدشم
میای ناراحتیتو سر شوهرت خالی میکنی و بهش غر میزنی.اونم خسته میشه که به
خاطر رفتار دیگران حتی اگه پدرش باشه داری غر میزنی.
تو شوهرت و پدرشو با هم قاطی کردی.شاید اونم از رفتار پدرش ناراحته ولی نه
به اندازه تو .حالا هم باید رفتار اونو تحمل کنه هم غرولندهای تو رو.وقتی
خودش میاد بهت میگه میخوام به پدرم بگم تو ناراحتی یعنی دیگه داره دادمیزنه
پدر از رفتارات خسته ام.همسر از غرهات خسته ام.پس من چی؟(همون جمله خودش)
انقد به این شوهر بیچاره بدبین نباش.اگه محبت کلامی نداره عوضش محبتو جور
دیگه ابراز میکنه.
چرا فکر نمیکنی اگه تو ناراحتی پس حتما اونم ناراحتی هایی داره.تا حالا به
ناراحتی و دلخوریهایی که اون از تو داره فکر کردی.تو هم حتما ایرادهایی
داری که اون بخاطر علاقه بهت چشم پوشی میکنه.تو هم اینطور باش
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام به همه دوستان خوبم
حق با شماست بهار عزیزم
من این چند روز به این نتیجه رسیدم باید خودم رو اصلاح کنم من می تونم خودم رو عوض کنم و وقتی هم تلاش برای عوض کردن رفتارهای اشتباه شوهرم و یا خانواده اش داشتم چیزی جز یک احساس ترس در شوهرم که بسیار آزار دهنده است نصیبم نشد مثلا پریشب قبل خواب تلفن رو از برق کشید که جمعه پدر و مادرش با زنگاشون اذیتمون نکنند چون عادت دارند جمعه مارو همیشه از خواب بیدار می کنند و یا اصلا دیروز بهشون زنگ نزد و من خودم صبح به پدر و مادرش زنگ زدم
که اینها رو همسرم از روی ترس از دعوا و مرافه انجام میده و این خیلی برام آزار دهنده است دوست ندارم آزار بکشه و می دونم امروز به خاطر اینکه دیروز به پدر و مادرش زنگ نزده کلی سرزنش باید بشنوه از جانب اونا
حتی از نظر عاطفی ام ازم خیلی دور شده به ظاهر با هم خوبیم و دلامون خیلی از هم دوره
من باید خودمو تغییر بدم و اصلاح کنم
باید پدر و مادرشو با این خصوصیات اخلاقی بد بپذیرم
باید همسرمو به خاطر رفتارهای پدر و مادرش سرزنش نکنم هر چند ازشون طرفداری بکنه
باید از همسرم توقع ابراز احساسات نداشته باشم
چند وقتیه از نظر عاطفی زیاد کاری به کار همسرم ندارم و باید از نظر عاطفی نسبت بهش مثل سابق بشم
خیلی بد شدم خیلی زیاد با خودم درگیرم
وقتی احساساتم جریحه دار میشه غیر منطقی ترین ادم دنیا میشم
پیشرفتام تو کار و علایقم کاملا متوقف شده
ممنون میشم برای رفع مشکلاتم راهنماییم کنید
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
اقليما جان
ديگران زماني ميتونن به كسي كمك كنن كه خودش هم بخواد. و الان شما واقعا مي خواي.من برا خودم جدولي برا مرور به رفتارام دارم و شبا نگاش ميكنم.مثلا توش شب علامت مي زنم:
وقت كشي
تمركز
واكنش مناسب به..
شايد واسه شما هم بد نباشه.البته توش هم منكات مثبت خودتو بنويس هم اون چيزي رو كه منفي ميدوني.. گمونم كمك كنه.:72:
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
سلام اقليما جون
مشكل پولي كه از پدرتون قرض گرفته بوديد حل شد؟
سلام لیلا جان
نه حل نشده یه مقداریشو داده و یه مقداریش مونده که فعلا می خوام بیخیالش بشم و دخالت نکنم مامانم گفته که دلش نمی خواد زندگی ما سر این مسئله خراب شه و بهم گفته تو دخالت نکن و هیچ وقتم حرفی نزن منم فعلا بیخیال شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ملاحت1
اقليما جان
ديگران زماني ميتونن به كسي كمك كنن كه خودش هم بخواد. و الان شما واقعا مي خواي.من برا خودم جدولي برا مرور به رفتارام دارم و شبا نگاش ميكنم.مثلا توش شب علامت مي زنم:
وقت كشي
تمركز
واكنش مناسب به..
شايد واسه شما هم بد نباشه.البته توش هم منكات مثبت خودتو بنويس هم اون چيزي رو كه منفي ميدوني.. گمونم كمك كنه.:72:
سلام ملاحت جان
میشه کمی بیشتر از جزئیات جدولی که برای خودت تربیت دادی بگی و آیتم هایی که توش گذاشتی رو بگی
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام دوستان خوبم
من دیروز خیلی فکر کردم و می خوام تمام وقت و انرژیم رو روی رفع مشکلات خودم بذارم
4 سال خواستم اطرافیانمو تغییر بدم نشد ولی حالا
اوضاع تو خونه خدارو شکر خوبه و من راحت تر می تونم خودمو محک بزنم و فکرمو تغییر بدم
یه مشکلی که من باهاش مواجهه ام بدبینی شدید من به اطرافیانم هست اتفاقاتی که تو این چند سال زندگی برام افتاد به این بدبینی دامن میزنم
دچار یه جور وسواس شدم یعنی در مورد اتفاقاتی که تو حال می افته نسبت به گذشته و موارد مشابه اش تو گذشته تصمیم گیری می کنم و این باعث میشه در مورد موارد مشابه اتفاقات گذشته تکرار شه چون فکر من اینطوری بوده
کاری که من باید بکنم اینکه باید تلاش کنم یه فکر تبدیل به وسواس فکری نشه یعنی مثلا یه فکر که تو ذهنم می اد و دارم بهش پر و بال میدم سریع متوقفش کنم
حالا اگه میشه بهم بگید چه طوری میشه متوقفش کرد؟
تمرین تنفس و انجام دادن یه کاری که ذهنو مشغول کنه رو می دونم و بازم انگار تاثیری نداره
sci عزیز میشه اگه راه حل بیشتری دارید برام بگید؟