-
در آستانه ی جدایی
سلام.نیومدم اینجا کمک بکیرم فقط اومدم درد دل کنم مشکلات بین من و همسرم اونقدر زیاد و ریشه دار شده که حتی به نظر خانواده هامونم شاید بهتر باشه از هم جدا شیم.خیلی خسته ام نمیدونم چقدر مشکلات مالی در این رابطه اثر گذار بود.... خامی و بچیگی هر دوی ماهم بی اثر نبود.... نگران زندگی بعد از جداییم.با آینده ی ترسناکی که پیش رومه چه کار کنم؟.... تحمل یک زندگی مشترک سرشار از جنگ و جدل رو هم ندارم....
همه چیمو باختم.تحصیلات..پول...عمر...هم چیو و هیچ چیزی برای شروع مجدد ندارم.
-
RE: به آخر خط رسیدم
خانم اميدوار چرا به آخر خط رسيدي و اينقدر نا اميدي؟ چي شده؟
-
RE: به آخر خط رسیدم
این قدر اعصابم خرد بود که اصلا یادم رفت بگم مشکلم چیه اگه خواستین یه کم از احوالات من باخبر شین به لینک زیر برین.البته در یک ماه گذشته اتفاقات بسیار زیاد دیگه ای هم افتاده که وضع ما رو بدتر کرده
http://www.hamdardi.net/thread-17164.html
-
RE: در آستانه ی جدایی
خانوم امیدوار ، واقعا دلم می خواد بهت کمک کنم و یه پستی برایت بزنم که کارساز باشه
میدونی ، یه پست برای اینکه مثمر ثمر باشه
با همدردی و هم حسی با مراجع شروع میشه و خیلی ظریف اعتماد مراجع رو به خودش جلب می کنه ، بعد از اشتباهات مراجع میگه و در نهایت راه حل عنوان میشه
فرض رو بر این بذار که قسمت همدردی و جلب اعتماد (!) و گفتن اشتباهات شما طی شده
خوب توی چند خط راه حل ممکن همون که خودت گفتی هست " جراحی یک زندگی دوساله"
ولی این جراحی به معنای طلاق و جدایی نیست بلکه جراحی خودت و نحوه تفکرت هست
ببین ، فکر نکن از روی سرخوشی دارم برایت می نویسم
دوسال پیش هم که اومدم تالار هیچ وقت توی ذهنم نمی اومد که اینقدر تغییر کنم
زندگی من متلاشی بود ، خدا رو شکر الان خوبه یعنی در حقیقت می تونم بگم : ساختمش و دارم لذتش رو می برم
پس اگر من تونستم تو هم میتونی
یه نگاه به اسم کاربری ات بکن
پر از امید هست پس با امید برو جلو
دوتا تاپیک مشکل دار دارم هردوتاشون رو بخون (اصل راهنمایی اون تاپیک ها برای شما میشه دست از حمایت و کنترلگری برداری و اجازه بدی شوهرت مسئولیت کارهایش را ولو نادرست بر عهده بگیرد )
سخته ها ولی ممکن هست ... صبوری به خرج بده تا کم کم شوهرت بیاد توی راه
شاید برای یه زندگی دوساله ، چهارسال زمان جهت بازسازی لازم باشه اما تو نباید ناامید بشی
عشق رو دوباره توی خونتون بیار
... اگر شروع به تغیییر کردی و راهکارها رو در پیش گرفتی باز هم پست میزنم :72::72::72::72::72::72:
از اقای سنگتراشان شنیدم که :
زندگی دوم (ازدواج مجدد) مثل بچه ناتنی می مونه و هیچ وقت جای بچه تنی (ازدواج اول) رو نمی گیره
-
RE: در آستانه ی جدایی
سلام.ممنونم که به من جواب دادین.راستش من هیچ وقت ته دلم راضی به جدایی نبودم ونیستم چون اساسا ما به خاطر عشق و علاقه ی زیادی که بهم داشتیم ازدواج کردیم و هر وقت یادم میاد که چقدر به خاطر این که بهم برسیم سختی کشیدیم و حالا عوض این که یه زندگی عاشقانه داشته باشیم همه اش مثله سگ و گربه بهم میپریم دیوونه میشم.
حالات روحی منم در اثر این مشکلات خیلی متغیر شده مثلا صبح خیلی مصرانه به این فکر میکنم که همه ی تلاشمو واسه زندگی بکنم بعد دو سه ساعت که رفتار سرد اونو میبینم از ته دلم میخاد ازش جدا شم!
الانم خونه ی پدریم هستم(پدر و مادرم شهرستان زندگی میکنن و من و همسرم تهران) و اینم به خاطر یه دعوای شدید دیگه است که برای چندمین بار توی چند ماه گذشته من خونه زندگیمو ول کردم اومدم.
همسرم دوماه پیش از کار معلق شد بعد تا اومد برگرده سر کار پاش شکست و حالا فکر کنین در عرض سه ماه زندگی که همه اش بر اساس قسط بنا شده چقدر از نظر مالی آسیب میبینه.
حالا که برگشتم اینجا خانواده ام میگن اگه فقط مشکل مالیه بازم ما کمکتون میکنیم(گفتم که ما وضع مالی نسبتا خوبی داریم و من تک دخترم ) اما من به هیچ عنوان دلم نمیخاد باز مسایل مالیو من حل کنم.چون هزار بار تا حالا کردم و نتیجه نگرفتم.
البته باید منصف باشم و بگم تو چند ماه گذشته منم به شدت دمدمی مزاج و عصبی رفتار کردم حتی به نوعی دعوای آخرم تقصیر من بود اما همسرم نمیفهمه ریشه ی خیلی از بحثایی که من باهاش میکنم اینه که من خواهان محبت و عشق اونم و اون ازم دریغ میکن(حتی الان حدود 3 ماه که با هم رابطه نداشتیم و من از نظر روحی خیلی آسیب دیدم)
این قدر خسته ام و البته اونم خسته است که فقط وقتی میام خونه مامانم آروم میشم چون اونا همیشه با آغوش باز پذیرای منن.
-
RE: در آستانه ی جدایی
عزیزم
شرایطت رو می فهمم چون تجربه اش کردم
الان هنوز شوهرت پاش توی گچه؟
اگر این طور هست هرچه سریع تر به خونه و کنار همسرت برگرد
تاپیک من رو بخون
-
RE: در آستانه ی جدایی
بله پاش تو گچه و من واقعا از این که ترکش کردم ناراحتم اما طاقت دعوا رو هم ندارم.احساس میکنم حداقل این جوری اعصاب هر دومون راحته و بهتر تصمیم میگیریم.شایدم اشتباه میکنم نمیدنم....
-
RE: در آستانه ی جدایی
بیبین خانومی الان شوهرت به شما نیاز داره و توی سختی تو تنهاش گذاشتی
میدونی چقدر مرد به همراهی و دلسوزی زنش توی همچین مواقعی نیاز داره
( روی تاپیک من ) توی پست قبلی کلیک کن و بخونش
مشکل تو در برابر مشکل من خیلی حاد نیست
با تلاش و یادگیری می تونی زندگی ات رو بسازی ، مطمئن باش
منم اون موقع که شوهرم بهم احتیاج داشت کنارش نبودم
به همین خاطر بهت توصیه می کنم برگردی پیشش
-
RE: در آستانه ی جدایی
خانم بالهای صداقت فرمودین:دوسال پیش هم که اومدم تالار هیچ وقت توی ذهنم نمی اومد که اینقدر تغییر کنم
زندگی من متلاشی بود ، خدا رو شکر الان خوبه یعنی در حقیقت می تونم بگم : ساختمش و دارم لذتش رو می برم
میتونم بپرسم دقیقا چی کار کردین؟من تمام تاپیکتونو خوندم حق با شماست مشکل من به اندازه ی مشکل سابق شما حاد نیست همسرم مرد کاری و دلسوزیه و خوشبختانه به هیچ چیزی هم اعتیاد نداره اما زندگیمون جهنمه.واقعا نمیدونم باید چی کار کنم ....
-
RE: در آستانه ی جدایی
می دونم وقتی بالهای صداقت عزیز هست دیگه نیازی به صحبت من نیست ولی وقتی من می بینم بین دو نفر که اینقدر همدیگه رو دوست داشتن کدورته دلم آشوب می شه.واقعا فکرمو مشغول می کنه.فقط اومدم ازت خواهش کنم برگردی خونت و هر موقع مشکل پیش اومد به روزای عاشقونتون فکر کن و از صمیم دل کنار همسرت باش .صبور باش اونقدر گذشت کن تا خودش هم شرمنده بشه .فقط برگرد.