-
RE: بهترین هدیه تولد
سلام:
چشم حاکم بزرگ..اطاعت میشه ..فقط جون من به اون داداش کایکو بگو کار به کار من یکی نداشته باشه ها!!:311:
آفرین دل عزیزم...
جونم خدمت دل خودم بگه که:
مثلا:
یک بار با همسرم کنار رور زیبای شهرمون نشسته بودیم ..شب بود و خیلی فضا رمانتیک بود..یک ماه شب چهارده تابان..بوی خوش..و صدای رودخانه!!
خیلی رمانتیک شد نه..!!http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...9d2c69a78d.gif
اونم دستشو گذاشته بود پشت من و منم گاهی خیلی لطیف نگاهش می کردم و اون پاسخ می داد..
گفتم..عزیزم داشتم فکر می کردم یک روز که از کشیک میای من بهترین لباسمو برات می پوشم و غذایی که دوست داری برات آماده می کنم که تو از راه می رسی....من درو برات باز می کنم و می پرم می بوسمت ..تو میری لباساتو در میاری و میای تو آشپزخونه که باهم غذا بخوریم که یک دفعه از پشت منو بغل می کنی و بهم یک گل رز قرمز کادو میدی...بعد سکوت می کردم..اونم رفلکسی که داد این بود که چقدر تصویری که ساختی جالب بود...منم دیگه ادامه ندادم و تو سکوت گذشت....
بعد از اون چند بار این کارو تکرار کردم لباس قشنگ پوشیدم و غذای مورد علاقشو درست کردم و طبق فانتزی ذهنم رفتار کردم که اون گلی نیاورده بود:302:..من خم به ابروم نیاوردم که دیدم یک بار یک گل رز خوشگل آورد و من در بازخورد این که فانتزیمو ساخته براش یک شب رویایی درست کردم....
دیدم دفعه بعد حتی من آماده نبودم اون گل اورد و منم همان بازخوردو دادم..و اون که عاشق کودک درون شاد و شلوغ منه و بازخورد عالی منو می دید سعی می کرد هربار که نه ولی بیشتر اوقات با یک سورپرایز بیاد..
هرچند سورپرایز کوچک..
من کم کم این رو به همه چیز تعمیم دادم ..براش فانتزی می ساختم و اخیرا اون برام فانتزی می سازه من اجرا می کنم..خیلی زندگی جالب میشه..با اینکه گاهی هردومون خیلی خسته ایم ولی این کار به زندگیمون هیجان داده..
راستی من برای کنترل اون حس زجر آورم هم از این حربه چند بار استفاده کردم طوری شده که الان فکر کنم 6 هفته ای میشه من از هیچی ناراحت نشدم..هیچی...
فانتزی ذهنی در واقع ما رو نباید غرق تخیل سازی بکنه..و نباید فکر کنیم اگر فانتزی ساختیم باید همسرمون انجام بده..در واقع ما با فانتزی رویاهامونو غیر مستقیم به همسرمون انتقال می دیم که اگر تخیل پردازی کنیم میشه همان زودرنجی و....اگر مستقیم بگیم که دیگه اون کار ارزش خودشو از دست میده..در واقع خیلی لطیف و زنانه در موقعیت رمانتیک که همسرومون پذیرش بالایی داره از رویاهامون در غالب داستان رمانتیک براش حرف می زنیم..یا عمل می کنه که خوش به حالمون میشه یا نه که بهر حال ما یک شب رکانتیک با بیان آرزوهامون داشتیم..از هر طرف سوده به شرطی که غرق رویا پردازی و خیال بافی کاذب نشیم و انتظاراتمونو بالا نبریم...:43:
نمی دونم واضح بود یا نه؟:227:
-
RE: بهترین هدیه تولد
سلام بچه ها مرسی که از روشهای جدید هدیه دادن صحبت کردین که ما مجردا هم ایشالا در اینده ازشون استفاده کنیم :72::72::72:
راستی در مورد فانتزی هایی که سارا گفتش من میگم شما که ازش استفاده کردین به نظرتون بعد یه مدت دیگه تکراری نمیشه؟برای اینکه تکراری نشه چیکار میکنین؟کلا برای اینکه هدیه دادن تکراری نشه بهتره که نوع هدیه عوض شه و چیزای متفاوتی باشه یا اینکه نحوه ای که هدیه میدیم فرق کنه؟اخه در مورد اقایون که من فکر میکنم که زیاد تنوعی در نوع کادو نیست ...
راستی سارا جان گفتی که برای احساس زجراورتم که گفتی از این استفاده میکنی یعنی چه جوری ؟مثلا در مورد چیزی که ناراحتت هم میکنه فانتزی میسازی؟میشه مثال بزنی اونم حتما جالب میشه
سارا جان میخاستم اینجا بهت بگم که اگه میشه حتما به تاپیکم یه سر بزن به کمکت خیلی احتیاج دارم چون تو این تجربه رو داشتی:72:ممنمونم:46:
http://www.hamdardi.net/thread-11993-post-130194.html#pid130194
-
RE: بهترین هدیه تولد
سارای عزیزم؛ ممنونم!
خیلی عالی و فوق العاده و رمانتیک و خوب توضیح دادی! آفرین! :46:
حالا همه ی بچه ها واسه ی سارا خانوم دست می زنیم! هوراااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااا سارا!:104::104:
این گل رو هم تقدیم میکنم به فرشته ی مهربون تالار که مثل همیشه معلم همه ی ماست!:72:
-
RE: بهترین هدیه تولد
خانمهای عزیز، وجود همسرتون خودش بهترین هدیه است که خدا بهتون داده، پس دیگه سخت نگیرید.
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است: ( احتمالا مایه ی مباهات زنانشان )
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه میبرند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمیمذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت میکند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامیکه هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج میشدند بسیار تماشایی بود.
می دونم که باید منبع را ذکر می کردم. اما این را با ای میل دریافت کرده بودم و توی نت هم به منبع درستی نرسیدم. حالا شما به همین بسنده کنید که نقل قول است.
-
RE: بهترین هدیه تولد
سلام به بچه های گل ...
خداییش حیف این تاپیگ قشنگ نیست که خوابیده و کسی نمیاد از خاطرات قشنگ و کادوهایی که گرفته رو بگه !!!
درسته این تالار .. فضایی هست که دوستان میان مشکلاتشونو بیان میکنند و به نوعی دنبال رهایی از انها هستند ولی توجه داشته باشید عزیزان ...حتی
عزیزانی که با همسران خود مشکلات فراوان داشتند ولی باز هم میتونند یه گذری به خاطرات زیبا و هدیه هایی که ردوبدل کردند بزنند تا حداقل لبخندی از خوشی روی لبانشون نقش ببنده تا یادشون بیاد که چقدر خوشبخت هستندو شایدم خودشون نمیدونند ...!!!
خب دوباره خودم بگم ..
خب دوستانی که منو میشناسند میدونند که بنده هنوز مزدوج نشدم ..ولی از اونجایی که عشق درونم موج میزنه و نمیتونم سرکوبش کنم ...پس راهشو میگیرم و ادامه میدم ... گفته بودم که هدیه میخرم براش هر سری ..
این سری رفته بودم ۴ روز شمال ( استان گیلان ) اب و هوام که خیلی خوب بود ...با خانواده داشتیم تو شهرهای مختلف گشت میزدیم ..مغازه ها رو میدیدم که یه مغازه شالهای خیلی قشنگی داشت ... دیگه همه داشتند میدیدند که من دست گذاشتم روی یکی از اون شالها ..که از قضا خوشگلترینشم بود ..مادرجان میگفت این برای کیه ؟ میگفتم بابا برای خودم ..یه نگاه خنده کردو گفت بابا تو کشتی مارو ..خوب بگیر ... ولی از اونجایی که خواهرخانوم چشش گرفته بود میگفت من میخوام بخرمش ولی در کشمکش زیاد چون اول من دست گذاشته بودم روش بنده خریدمش و اون مجبور شد مدلی دیگه انتخاب کنه ...
حالا رفتیم خونه یکی از فامیلای دامادمون ..اونجا ورداشتن خریدارو دارند نگاه میکنند یهو یکیشون میگه این شال قشنگه برای کیه ؟ برای کیه ؟ سرها همه بر میگیرده به منه بنده خدا ...خلاصه کمی سرخ شدم ( خالی بندی ) ولی بدش کلی خندیدیم ...
اینم شد یه هدیه دیگه ...ولی خودمونیم خیلی شالش قشنگه :227:
لاقربطا:82: