-
RE: مشکلات روحی همسر من
سلام دوست خوبم :72: :72:
خیلی خوشحال شدم که از خودت خبر دادی و بیشتر خوشحال شدم که اینقدر روحیه خوبی داری
:72::72:آفــــــــــریـــــــ ــن ای ول :72::72:[/align]
امیدوارم که بتونی روحیه تو همینطور حفظ کنی و مشکلت رو پشت سر بگذاری . چونکه لیاقت تو بهتر از اینها هست عزیز دلم مطمئن باش که آینده خوبی در پیش داری به خدا توکل کن و از ذکر خدا در کارهایت غافل نشو :72:
-
RE: مشکلات روحی همسر من
نگار خانوم دیگه نمیای؟
کم پیدایی؟
چه خبر؟:227::72:
-
RE: مشکلات روحی همسر من
سلام پوپک جان
مرسی که جویای حالم هستی
خوبم خانمی مشغول زندگی
هر روز به سایت سر می زنم
روز به روز بیشتر طعم رهایی رو می چشم
من رها شدم از زندون
خوشحالم
دارم رو خودم کار می کنم
دارم کتاب می خونم
می خوام اعتماد به نفسم رو بالا ببرم و خودم رو قوی کنم در همه جهات و از زندگی لذت ببرم و از فرصت دوباره ای که خدای مهربون بهم داده که به معنای واقعی زندگی کنم نهایت استفاده رو بکنم
-
RE: مشکلات روحی همسر من
-
RE: مشکلات روحی همسر من
نگار جان سلام
رنجنامت رو خوندم وخوشحالم که که بعد ار سختی و بلا متوجه خدا و حکمتهای زندگیت شدی
خوشحالم اگه یه بار تصمیمت از رو احساس بوده اینبار با تمام توان با تحقیق و تلاش و توکل به خدا تصمیم منطقی گرفتی
تو شکستی تو زندگیت نداشتی اگر هم به این قضیه به عنوان شکست نگاه کنی سکوی پرش تو خواهد بود
امیدوارم بهترین قضا و قدر الاهی نصیبت بشه
ما رو از خودت بی خبر نذار.
:72:
-
RE: مشکلات روحی همسر من
شما داستان شب عید را تعریف کردید. همه داستان به نفع شماست اگر جمله اول نبود.
چرا با همسرتون نرفتید خونه مادرش اینا و ایشون تنها رفت؟؟ که بعد شب عید تنها بمونید؟ مشکل لیوان مامان شما نبوده. بحث قبل از اون بوده که ایشون تنها رفته و بعد جلوی خانواده اش خجالت کشیده و بعد برگشته تلافی کنه.
پس زمینه ی اون دعوا را شما ایجاد کردید.
ببخشید من حواسم نبود که مدتی است ایشون پی گیر تاپیکشون نیستند.
-
RE: مشکلات روحی همسر من
سلام دوستای خوبم
ممنون که جویای حالم هستید
من خوبم خیلی خوب
و دارم از لحظات زندگیم استفاده می کنم
و با کوله باری از تجربه دارم زندگی می کنم
---------------
بهشت جان هر چند که دیگه مهم نیست چون اون یه اتفاق بود که من هرچه زودتر دل بکنم و بیشتر از این عمر و جونی و زندگیم رو به پای کسی که نمی فهمه هدر ندم
اما عزیزم
نمی دونم نوشتم یانه
قرار نبود ما جایی بریم
و من نمی دونستم اون کجا رفت
من تو آشپزخونه بودم که دیدم در و کشید و رفت
بدون اینکه حرفی به من بزنه
من چه طوری باید باهاش می رفتم
حتما باید التماسش می کردم که منم با خودش ببره
منتظر بودم واسه افطار بیاد غافل از اینکه تشریف برده بودن خونه خواهرشون تا ساعت 11 شب
منم از همه جا بی خبر
---------------
امیدوارم کسی به خاطر ترس از طلاق یه عمر زندگی که می دونه ارزشی نداره رو تحمل نکنه
من که اصلا از طلاقم پشیمون نیستم
به قول خیلی ها بهترین تصمیم عمرم رو گرفتم و به خودم اجازه دوباره نفس کشیدن بدون دلهره و اعصاب خوردی رو دادم
امیدوارم همه بهترین تصمیم ها رو توی زندگیشون بگیرن حتی اگه تلخ باشه
-
RE: مشکلات روحی همسر من
نگار جان سلام.
ببخشید که باعث یاد آوری اون خاطرات شدم.
شرمنده. حواسم نبود.
انشالله که هر چه خیره پیش بیاد و همیشه سلامت و شاد باشید.
-
RE: مشکلات روحی همسر من
نگار جان به نظر من شرایطی که گذاشتی خوبه ولی بعیده قبول کنه شاید شرط مراجعه به پزشک و حق طلاق به تنهایی کفایت کنه چون اگه مشکل روحیش حل شه باقی مسائل خود به خود حل میشه اینجوری اونم لج نمیکنه که یه طومار شرط واسم گذاشتی.
-
RE: مشکلات روحی همسر من
بهار جان
فکر کنم دچار اشتباه شدید یا تمام ماجرای نگار عزیز را نخوانده اید. برای نگار عزیز هم آرزوی موفقیت و شادکامی را دارم