RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
مي دونم ديگه همه چيز تكراري همه چيز
تا عنوان تاپيك من پيداش ميشه .... با خودتون مي گيد اي بابا حوصلمونو سر برد بازم اين پيداش شد ... ول كنم نيست ... بابا بي خيال اون دختر شو ....
ولي دوستان ....mehrabooni به خدا نمي شه تا امروز هر كاري بگيد كردم ...هنوزم زيرش نزدم ولي نمي شه ... خاطرهاش نمي زاره به خدا نمي زاره ... اين هفته اصلا خونه نموندم به كارام با سختي رسيدم ... من ادم قوي بودم شايد باور نكنيد از پس تمام مشكلات بر مي اومدم ولي نمي دونم چم شده ... كم اوردم شايدم جمعه هست اينطوريم به هر حال .. خسته شدم .... من اينطور نبودم كه اشك بريزم اصلا ناخوداگاه اينطور مي شم ... اصلا باورم نمي شه كه من محمد مهدي انقدر احساساتي باشم نمي دونم يه لحظه گريه مي كنم يه لحظه ديگه مي خندم ...
جز درد و دل چيزي و انتظاري ندارم
RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
بعد از مشکلات پیش آمده نظر مادر یاسمین چی بود؟
الان نمی شه مادرتون با مادر یاسمین تماس بگیره و نظرشون را جویا بشه؟
RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
پيدا جان ديگه از زماني كه پدرش فهميد مادرش جواب منم نداد
مادرم اقدام كرده ولي راحت تر بگم هر دفعه كه اقدام مي كردند ( منظورم تا 1 ماه پيش ) اونا به جاي صحبت ... پشت تلفن يا مي گفتن يه واحد اپارتمان با 1365 سكه بايد به نامش كنيد انقدر از اين حرف ها زدن كه مادر منم مي گه پشت تلفن كه هنوز ما همديگرو نشناختيم اين چه حرفي تو اين شرايط مي زنن مگه دارن دخترشونو معامله مي كنن ... تازه پدرش گفتم كه اول تو خيابون اين حرف ها رو به من زد بعدم به فاميلامون ... مادرم مي گه اينا شخصيت ندارن ...از كجا معلوم كه فردا رفتي تو زندگي بعدش مهرشو بگزاره به اجرا و طلاق بخواد
RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
سلام آقا mohammad mahdi
شما فعلا تا اینجا هر کاری از دستتون بر میامده کردید
دیگه باید بذاری گذشت زمان حلال مشکلات شما بشه
هم خودتون و هم خانواده پا پیش گذاشتن ولی خانواده دخترخانم به هیچ عنوان قبول نکردن
اون دختر خانم هم درسته که از نظر روحی در شرایط مناسبی نیست ولی تنها کسی هست که میتونه خانواده اش رو متقاعد کنه همچنین میتونه از فرد مورد اطمینانی در فامیلشون که پدر و مادرش قبول دارن و بهش احترام خاصی میذارن کمک بگیره
فعلا شما باید صبر کنید ببینید خدا برای شما چه تقدیری تدارک دیده، به خدا از ته دلتون توکل کنید و مشکلتون رو بسپارید دست خدا. میدونم خدا حتما بهت کمک میکنه دوست عزیز.
RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
سلام محمد مهدی
چند روزه که دلم میخواست بیام و باهات یکم حرف بزنم. اما شرمنده نتونستم و درگیر جابجایی منزل بودم.
خوبی داداش گلم؟
امیدوارم هرجا که هستی شاد و آروم باشی.
ببین ازدواج خیلی تصمیم مهمیه. شاید مهم تر از این تصمیم تو زندگی خیلی از ماها ، تصمیمی وجود نداشته باشه. همین تالارو بخون. ببین شاید 90 درصد تاپیکاش به خاطر مشکلات متاهلین از زندگی مشترک و بعد از ازدواج باشه.
من بهت پیشنهاد میکنم برای ازدواج ، عجله نکن. بذار کمی احساساتت فروکش کنه. بذار بتونی به منطق و عقل ، یه تصمیم درست بگیری و از چاله در نیای و به چاه نیوفتی.
محمد مهدی عزیز
عشق تجربه من و تو و خیلیها و خیلی ز بچه های تالارمون بوده. اشک ریختیم . مثل ماهی در حال سرخ شدن تو ماهیتابه ....
درد کشیدیم. له شدیم . غرورمون رفته . خانواده مون داغون شدن و ... اما گاهی وقتا عشق یعنی نرسیدن...
اینکه تو بتونی یه زندگی خوب ، اروم و با نشاط و عاشقانه در آینده داشته باشی ، منوط به اینه که از الان چشماتو باز کنی و عاقلانه تصمیم بگیری. من و تو هم سنیم . من درکت میکنم. منم هنوز یه عالمه عشق تو قلبم حس میکنم . هنوز به یاد کسی که دوستش داشتم میفتم و بعد از 13 ماه جدایی و رفتنش اشک میریزم. هنوز حس میکنم چقدر دلم براش تنگ میشه . اما اینا تاوان اشتباه منه. پاش می ایستم و سعی میکنم بزرگ بشم . عشق آدمو بزرگ میکنه . هر رنجی که میبریم در خدمت تکامله.
ببین حرفام اصلا به معنی رد یا تایید ازدواج تو با یاسمین عزیزم نیست. بلکه ازت میخوام نسبت به مسائل این چنینی ، پذیرش داشته باشی . آیا منطقی هستش که 1365 سکه مهریه کنی؟ اصلا داری ؟ یک دونه سکه داری که بخوای بدی ؟ چه برسه به 1365 ؟
ماردت حق داره. مامانا نگران بچه هاشونن. درک کن. محمد جان من به خدا حالتو میفهمم. رنجی که میبری رو درک میکنم. چون حال خودمم بوده و هست . رنج منم بوده و هست اما آروم میشی. یواش یواش هم تو آروم میشی و هم یاسمین .
نگران یاسمین نباش . درک کن که او هم پای اشتباهش ایستاده . اما پدر و مادرش هستن و مواظبشن . اونام دوسش دارن و خوشبختی شو میخوان .
با ارزوی دیدن بهترین روزا برای تو.
RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
درود :
دوست عزيز منم الان تا حد زيادي مثل شما هستم من يكبار تجربه شكست عشق رو خورده بودم و بعد از مدتي تصميم
گرفتم به كسي فكر نكنم تااينكه پاي يك زن به زندگي من باز شد حالا بعد از مدتي گفته من به تو هيچ احساسي ندارم
و دوباره يك تجربه تلخ ديگه رو دارم تكرار مي كنم و ....................
حال نمي تونم بهت چيزي بگم چون عميقا احساست رو درك مي كنم ولي اميدوارم بتونيم با گذشت زمان دوباره به
زندگي عادي برگرديم :302:
RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
سلام بچه ها ممنون از راهنماييتون ... از سارا عزيز و f 14 واقعا ممنونم
ولي سارا عزيز من كه صبر كردم بيشتر از اينم صبر مي كنم.. خدا بزرگه
سلام mehrabooni عزيز
خوبي من دوست دارم داد بزنم كه يكي تو اين تالار كه حس مي كنم حرف ها ي منو درك مي كنه تويي البته از تك تك بچه ها ممنون ولي اين حس منه
منم اميدوارم هر جا هستي سالم و سلامت باشي ... باور مي كني الان مي خوام اينجا باشي فقط باهات درد و دل كنم به خدا از خدامه باهات درد و دل كنم ... از ياسمين بگم ... از اينكه عين يه ادمي كه روح نداره وارد دانشگاه مي شم ... وقتي استاد سه شنبه داشت درس مي داد همينطور بهش خيره شده بودم ... كه يه دفعه گفت كجا داري سير مي كني .... بيخيال
اينكه حالمو درك مي كني واقعا ممنونم البته اينم كار خدا هست كه يكي مثل تو داره با من ابنجا درد ودل ميكنه ...
mehrabooni راستش من چندين بار داستانتو خوندم ولي نه تو عمقش رفتم نه توجه زيادي بهش كردم الان خوندم 20 دقيقه هست كه دارم تجسم مي كنم چطور باهات اينكار و كرد چرا بخشيديش بيخيال نمي خوام ياد اون روزا بيوفتي به قول تو مگه عشق اينه كه حتما بهش برسي نه واقعا اينطور نيست ... وقتي داستانتو خوندم يه بغزي تو گلوم گير كرده كه چرا هروز شاهد اين چنين داستان هايي مي شيم... چرا بايد mehrabooni نامي با اين چنين عشقي غمگين روبرو بشه ... چرا؟؟؟... چرا پس عين ادم كسي نمي ره سر زندگيش ... چرا به يه دختر اينطور رابطه برقرار مي شه بعدم بي تفاوت فرداش مي ره با كس ديگه ازدواج مي كنه ... چرا يكي مثل من كه حالا پاي همه چيز وايستاده اينطور مي شه ؟؟؟
خدايا چرا ؟؟؟ مگه نميگي كريمي ؟؟؟هان... مگه نمي گي به حرفامون گوش مي دي ... پس چرا با امثال ما اينطور مي كني ....اهان اخه به نفعه ما نيست ... پس كي به نفعشه ؟؟؟ من به شخصه خيلي هارو ديدم چه دختر چه پسر كه بعد از عشقشون ... اگه با كس ديگه اي هم ازدواج كنن ...باز به مشكل مي خورن .... مي دوني به خاطر چي ... بابا اون يكي دوست داره كه با زور انقدر تو ذهنش تحميل مي شه كه بايد فراموشش كرد...و يه زندگي جديد و شروع كرد
چرا ؟؟؟؟ چرا ادمي مثل MEHRABOONI بايد هنوز اون فرد و فراموش نكنه
مي دونيد چرا بابا دوسش داره ... چرا اون پسره بويي از عشق نبرده ... چرا اين ادما تو جامعه دارن راست راست هركاري بخوان مي كنن...
MEHRABOONI من اصلا حرفي ندارم بگم درست از اون رابطه خيلي مي گذره ولي اين و هم بدون كه ارزش نداشت ... البته من چرت و پرت دارم مي گم ... چون دوسش داشتي ... اصلا حرفي ندارم بگم ... جز حلقه اشكم
[color=#FF1493]MEHRABOONI عزيزم ... بيخيال من و تو تاصبح هم بشينيم حرف بزنيم بي فايدست .... لابد حكمتي ... اخه اينم قبول ندارم من نمي خوام هر اتفاق بد و خوب مي افته بگم حكمتي هست به خدا همش دست خودمون ...[/color]
RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
محمد مهدی،
اگر خانواده اش بعد از دانستن تمام ماجرا سنگ به این بزرگی جلوی راهت می ذارن و در واقع مانع خواستگاری و ازدواج می شن، صلاح نیست که شما بیشتر از این تلاش کنی یا به اصطلاح دایه دلسوزتر از مادر بشی.
اونها می دونند که دخترشون از نظر عاطفی ضربه خورده، می دونند که با شما رابطه جنسی داشته و همه ماجرا را می دونند. بنا به مصالح و شرایط خودشون و علیرغم همه اینها به خواستگاری شما به نوعی پاسخ منفی دادند.
پس دیگه عذاب وجدان نداشته باش. شاید حکمتی تو این کار هست.
اتفاقی هست که افتاده و کاریش نمی شه کرد.
باز هم صبر کن.
امیدوارم زودتر دلت به آرامش برسه و از این شرایط بیرون بیایی.:72:
RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
ممنون پيدا عزيز
به هر حال قسمت منم اين بود كه اينطور ادامه بدم ... انگار بدون اون نمي تونم ... دست به كاري بزنم ... اخه اصلا اجازه كاري رو بدون حضور خودش به من نمي داد
مثلا من يه كتاب ديناميك هم تو دوره ليسانسم يا حتي براي فوق مي خواستم بخرم ... اصلا اجازه نداشتم تنهايي برم ... هميشه مي گفت دختراي ديگه تورو از چنگ من در مي ارن
بهشم مي گفتم مگه من اجازه مي دم ... اما اصلا اجازه نداشتم ...
mehrabooni كجايي ؟؟؟ دلم مي خواد باهات درد و دل كنم ... حس خوبي دارم بهت احساس مي كنم ... واقعا يه دختر مهربون هستي كه با تمام وجود راهنماييم مي كني ... احساس مي كنم تنها كسي هستي كه مي تونم باهاش تو اين دنيا راحت باشم ... اينو از ته دلم مي گم ... هر جا هستي پيروز باشي ...
RE: هيچ وقت ياسمين و خاطراتشو فراموش نمي كنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad mahdi
نقل قول:
توی این مدت تنها نمون! آهنگای غمگین گوش نده و به جاش یک چله بگیر! 40 روز خالصانه برای خدا عبادت کن
چه طوري مي شه بگي يعني بايد چكار كنم اگه كسي هم مي دونه به من بگه؟؟؟؟؟؟
سلام محمد مهدی گرامی
چهله گرفتن یعنی اینکه 40 روز خودت رو برای خدا خالص کنی و همه امورت رو به اون بسپاری ازش طلب
صبر و آرامش و خیر بکنی.
برای اینکه در این باب بیشتر بدونی به لینک زیر مراجعه کن :
برنامه چله گيري
این کار برای بهبود حال شما بسیار موثره.
ضمنا بهتره کمی مسفتل تر رفتار کنی و روی اعتماد به نفست کار کنی.
درسته که شما یاسمین رو دوست داری اما عشق یاسمین باید وابستگکی نباشه بلکه ماهیت عشق
در استقلال اون هست و وارستگی.
وابستگی حتی به همسرت هم خوب نیست و وابسته بودن تنها برازنده خداست.
پس سعی کن توی این مدت چله گیری ، که روی خودت و نفست کار می کنی ، روی استقلال
شخصیتت هم کار کنی و اعتماد به نفست.
مطمئن باش بعد از این چهل روز اگر خالصانه فقط برای خدا باشی ، آرامش می گیری و صبری زیبا
خداوند بهت میده که میتونه مسیر رو پیدا کنی.
سعی کن دلبسته باشی عزیز نه وابسته. سعی کن تیزی احساست رو بگیری که در آینده بتونی حامی
خوب و قوی ای برای همسرت باشی و شخصیت وابسته و احساساتی نداشته باشی و عشقی باشی
در کمال عزت نفس و وارسته!
موفق باشی.
:72: