-
نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان سلام
طبق مشکلاتي که من داشتم و تو تالار مطرح کردم ميخواستم يه نامه به همسرم بنويسم و يه جورايي حرفاي دلم رو بهش بزنم نميدونم درسته يا نه ميخواستم نظرتون رو بدونم و بعد اقدام کنم اميدوارم نامه زير رو بخونيد و بهم بگيد البته هنوز کار داره و در ضمن يه کم من تو نوشتن احساساتم ضعيم :
همسر عزيز و مهربانم سلام
سالگرد ازدواجمون بهانه¬اي شد تا اين فکر به ذهنم بياد که با همديگه به چيزهايي که فکر ميکنيم بيشتر ناراحتمون کرده البته نه همش که ممکنه يه جورايي ما رو تو آينده هم درگير خودش کنه و به زندگي قشنگمون لطمه بزنه و يا چيزهاي قشنگي که خوشحالمون کرده رو به هم بگيم ، خيلي خوب ميشه تو هم برا من بنويسي و حرفاي دلت رو برام بگي، شايد کار مسخره اي باشه ولي مطمئنم هيچ چيزي هم نداشته باشه کمکمون ميکنه تا بهتر و بيشتر همديگرو بشناسيم و از چيزهايي که باعث خوشحالي و ناراحتي همديگه ميشه مطلع بشيم چرا که مطمئنا پيش اومده از خيلي چيزهايي که باعث رنجش شده بي خبريم و يا نميدونيم ممکنه اين موضوع تا اين حد همديگه رو ناراحت کرده باشه، در مورد خودم بايد اينو اعتراف کنم شده موقع هايي که ناراحت شدم ولي چيزي نگفتم و فقط تو خودم ريختم شايد بعضي مواقع بهتر بود با خونسردي و بدون هيچ جر و بحثي بهت ميگفتم ولي نگفتم و فقط خود خوري کردم راستش خيلي سخته که آدم بخواد عادتهاي بدي که داره و ممکنه به زندگي مشترک لطمه بزنه رو ترک کنه چون منم يه سري عدات بدي دارم که بايد تلاش کنم که ترک کنم ولي تو داري تلاشت رو ميکني و اون اينکه داري سعي ميکني کمتر عصباني بشي و حساس باشي و اگر هم ناراحتي پيش اومد خودت رو کنترل کني تا حرمت و احترام بينمون حفظ بشه و بي احترامي به من نکني بالاخره ممکنه راجع به چيزهايي بخوايم صحبت بکنيم که شايد تو دقيقا به اون موضوع حساسيت داري و از قضا من رو هم ناراحت کرده ، وقتي تو حساسيت نداشته باشي مطمئنا موضوع راحت تر مطرح ميشه و بهتر هم حل ميشه اين واقعا خوبه و نشون ميده هم زندگيمون برات مهمه و هم من ، و داري تمام سعيت رو براي بهتر شدن زندگي مشترکمون ميکني و من با تمام وجودم ازت ممنونم،
از اين بابت خوشحالم که تو امور اقتصادي زندگيمون به فکر منم بودي و در اين مورد من اشتباه فکر ميکردم ، آخه ميدوني وقتي اطرافيانم رو ميديم که چه کارمند چه خانه دار تو اين مورد شوهرشون به فکرشونه و اين موضوع براشون حل شده ناراحت ميشدم و با خودم فکر ميکردم تو به فکر من نيستي و من هيچ جايگاهي تو زندگيمون ندارم يه آدمي که هيچ چيزي نداره حتي اراده و آرزوهاش و خواستهاش برا همسرش مهم نيست ميدونم اشتباه فکر ميکردم ولي اين مثل خوره افتاده بود تو جونم و هر روز بدتر و بدتر ميشد،دوران نامزديمون با اينکه بيشتر با هم اختلاف سليقه داشتيم و البته من اين امر طبيعيه اون هم باعث شده بود تا من حساس تر به اين موضوع بشم که آرزوهام برات مهم نيست در صورتي که اينطور نبود،
خيلي خوبه که وقتي ناراحتم و احتياج به همدردي تو دارم متوجه ميشي و جوياي موضوع ميشي و اين خودش عاملي ميشه تا من مطمئن باشم مشکلاتم برات مهمه و تلاشت اينه که بهم کمک کني اما وقتي من از کار يا حرف تو ناراحت ميشم و دلم ميخواد از دلم در بياري و دلجويي بکني اغلب نميشه و اين بيشتر ناراحتم ميکنه چون که اين فکر به ذهنم مياد که ناراحتيم براش مهم نيست؟انگار نه انگار منو ناراحت کرده يعني اينقدر منودوست نداره که بخواد گذشت داشته باشه و منو خوشحال کنه؟باور کن تو چند باري که اين موضوع اتفاق افتاد و از دلم درآوردي بينهايت خوشحال شدم و موضوع هر چقدر هم ناراحت کننده بود از ذهنم پاک ميشد يا اگر هم نشده باشه سعي کردم تا بهش فکر نکنم،
خيلي خوشحال ميشم وقتي تو بعضي چيزها سمجي مثل ادامه تحصيل من يا در مورد پيشرفت من ، در مورد چيزهاي که علاقه دارم انجامش بدم مثل همين ادامه دادن کلاس زبان و يا شنا و خيلي چيزهاي ديگه که تشويقم ميکني تا من بهترين باشم اما چيزي که هست لج بازي و يکدندگي تو چيزهاييه که ناراحتت کرده که اين خودش عاملي ميشه برا بيشتر عصباني و ناراحت شدن چون وقتي لج ميکني قهر هم وسط مياد و اينکه حرف من مورد قبولت نشه و مطمئنم که اين هم بهتر و بهتر ميشه چون داري تمام سعيت رو برا بهتر شدن زندگيمون ميکني.
همسر عزيزم من با وجود تو براي آيندمون نگراني ندارم چرا که مطمئنم براي آينده مون برنامه ريزي خوبي ميکني تا تو زندگي رفاه داشته باشيم ولي اميدوارم خيلي از چيزهاي قشنگي که ما الان داريم بخاطر آينده اي که هنوز نيومده و نميدونيم چي ميخواد پيش بياد از دست نديم که بعدا بهش حسرت بخوريم، بيا يه قولي به هم بديم و سعي کنيم هميشه رعايتش کنيم و اون اينکه تو هر شرايطي که پيش اومد اول چيزي که هميشه بهش پايبند باشيم احترام به همديگه باشه ، احترام به نظرات هم ، احترام به حريم شخصي هم ، احترام به خانواده هاي هم ، احترام به خواسته هاي هم و،،، چرا که با تجربه اي که تو اين مدت به دست آوردم يکي از چيزهايي که به نظرم واقعا به زندگي لطمه بدي ميزنه عدم رعايت احترامه،
عزيزم سالگرد ازدواجمون رو تبريک ميگم هم براي تو همسر خوبم و هم به خودم که همسري چون تو به من داده تا با تمام کم و کاستي هايي که تو زندگي ممکنه پيش بياد تمام تلاشت رو ميکني و بهترين ها رو براي من فراهم کني تا من راضي و خوشحال باشم و بخاطر همه خوبيهات ازت ممنونم عزيزم و دوستت دارم.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز
نامه زیبا ئیه و قطعا تاثیر گذار هم خواهد بود.
بنظر من توی نامه چندین بار تاکید کرده ای که "مطمئنم که اين هم بهتر و بهتر ميشه چون داري تمام سعيت رو برا بهتر شدن زندگيمون ميکني." این موضوع رو تداعی می کنه که شوهر تون داره اشتباهات قبل رو جبران می کنه و البته این تلاشش اگرچه خوب بوده اما کافی نیست و باید بیشتر تلاش کنه.
حالا می پرسم : سهم شما از بوجود اومدن مشاجرات چی بوده و برنامه تون برا کم کردن این قبیل بگومگو ها چی ؟
با تغییر ادبیات این سطور ، بخشی از این تغییر ات مثبت رو هم بدوش خودتون بگیرید.
در کل نامه بسیار خوبیه و حاوی بار مثبت.
موفق باشی:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
من هم با نظر baby عزیز کاملا موافقم؛ و البته یه نکته که با خوندن نامه ات به ذهنم رسید این بود که احساس کردم که شما داری تمام اشتباهات و مشاجرات زندگی تون رو به پای همسرتون میریزید و جوری صحبت کردید که انگار نه انگار که شما هم در این مشاجرات مقصر بودید و البته شما از بازخورد رفتارهای خوب همسرتون نوشتید و احساس میکنم کاش از تلاش های خودتون در قبال این زندگی هم می نوشتید و البته ای کاش توی یه قسمتی از نامه تون از خود خود وجودییه همسرتون می نوشتید از ویژگی های مثبتی که شما دوستش دارید و هیچ وقت نیازی نیست که اینها بخواد عوض بشه و شما به خاطر همه ی این خوبی ها عاشق همسرتون شدید و هستید!:43:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
نامه خیلی خوبیه منتها برای ما خانما که حوصله داریم به نظرم تا اون جایی که می تونی کوتاه ترش کن چون مردا حوصله خوندن نامه به این طولانیی و ندارن اما عالی بود همه چیز و گفته بودی خوبیها و بدیها و کم کاستیها زیادی ها امیدوارم هیچ وقت مشکلی نداشته باشید و همیشه خوشحال کنار هم زندگی کنید :104:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان تالاري تو رو خدا کمکم کنيد
ديگه نميدونم چيکار بکنم خيلي داغونم،ديشب نامه رو به همسرم دادم ولي خيلي ناراحت شد البته يه شام خوب و هديه و با سر و وضع مرتب ولي خيلي ناراحت شد خيلي که هر کاري کردم از دلش در نيومد،ميگفت " تو قبلا همچين فکر ميکردي که من دارم پولت رو بالا ميکشم؟چرا بايد اين فکر رو ميکردي؟ مگه مال من و تو داريم؟ يعني چون من برات حساب باز کردم شدم آدم خوبه؟يعني اگه اينکار رو نميکردم هنوز اون طرز فکر رو داشتي؟ مگه من از پولا برا خودم چيزي يواشکي خريدم؟مگه خواهراي من که نميدونن چقدر ميگيرن و همه حقوقشون رو شوهراشون ميگيره چرا اونها از اين فکرا ندارن؟خيلي خودخواهي،خيلي آدم گدايي هستي که فقط به فکر خودت هستي،خيلي نديد بديد هستي، بخدا به زور دارم خودم رو نگه ميدارم و گرنه،،،،مگه شوهراي مردم چيکار ميکنن که تو نامه ات نوشتي ؟ دم به دقيقه که ميگي اخلاقت اينجوريه و اونجوريه برا چي مينويسي با اين نامه مزخرفت؟خوب بود مثل بعضيها عابرت و پولهاتو ميگرفتمو و بعد اگه پولي ميخواستي بهت ميدادم؟ مگه حساب منو و تو داريم؟ فردا پس فردا هم اگه خونه رو خريديم ميخواي بگي نصفش به نام من ديگه؟اصلا به فکر زندگيت نيستي و فقط فکر خودتي"بعدش هم ازم خواست تا نامه رو پاره کنم و بعد قهر کرد منم فقط گريه کردم و بهش گفتم منظوري نداشتم و قصدم خوشحال کردنش بود و چون دير به خونه اومده بود خسته بود و خيلي حرفامون کش دار شد و حرفا و شوخيهاي من اثري نکرد هيچي نگفتم تا کار به دعوا و ... کشيده نشه ،نميدون ديگه چيکار کنم حس ميکنم با آدم خوخواهي طرفم که هيچ آزادي نبايد از خودم داشته باشم و فقط هر چي اون گفت بهش عمل کنم و معلوم نيست چي تو اينده سرم بياد:302::302:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
تو رو خدا دوستان کمکم کنيد هرچي کاشته بودم پنبه شد اون اصلا فکرش مشکل داره اصلا نگاه نميکنه ببينه خواهرش چي به سرش اومده فقط دلش ميخواد من بشم مثل خواهرش در صورتي که اين واقعا درسته يه مرد با زنش اينجوري رفتار کنه و همچين عقيده اي داشته باشه،وقتي اينجوري رفتار کرد با تمام وجود حس کردم از نظرش زن = همان بردگي عصر جاهليت اما از نوع مدرنش،ازش متنفرم،متنفر حالا بماند که دم از مومن بودن ميزنه تازه رشته اش هم مرتبط با دفاع از حقوق افراده ديگه چه انتظاري ميشه ازش داشت؟:302::302::316:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیزم:72:
خانمی سعی کن آرامش خودت رو حفظ کنی .
بگذار مساله واسه همسرت جا بیافته . سعی نکن وضع رو از اینی که هست بدتر کنی .
گذشت زمان میتونه در فهم مسائل بهمون کمک کنه .
واکنش امروز همسرت مهمه . سعی کن جبهه گیری نکنی و صبورانه برخورد کنی تا از نیت اصلی خودت فاصله نگیری.
با توجه به واکنش های بعدی همسرت همه کمک میکنیم که از سیاست بهتر و کارآمدتری برای بهبود روابطتتون استفاده کنی.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
آخه چطوري همچين آدمي مگه درست ميشه،ديروز فقط کارم شده ازش معذرت خواستن و اينکه منظوري نداشتم و از دلش در آوردن امروزم از صبح دنبال مشاورم که وقت بگيرم ولي نتونستم خيلي داغونم خيلي،فقط بايد ناز و عشوه اين آقا رو تحمل کنم که حرف تو کله اش نميره و ناراحتي خودمو بذارم کنار و ناراحتي اون به جون بخرم خوب خسته کننده است.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام
نیاز به معذرت خواهی نیست. معذرت خواهی فقط برای وقتی هست که به عمد اشتباهی انجام داده ای.
البته نیاز به مشاجره و جوابگویی هم نیست.
در این گونه موارد باید با خوشرویی بگذاری زمان بگذرد. می تونی بگی که متاسفم که حرفم را اشتباه برداشت کردی.
فقط می خواستم بگویم دوستت دارم و دوست دارم این دوست داشتنمون بیشتر شود. غیر از این اگر برداشت کردید. یا من بد گفتم یا بد برداشت کردی که بدینوسیله اصلاح می کنم.
به نظر شوهرتان زودرنج هست. اگر چنین هست باید در مواقعی که هیجانی شده یا می رنجه اجازه دهی خودش با خودش کنار بیاید و کمی دورش را خلوت کنی. نه نازش رو بکش. نه باهاش برخورد و مشاجره داشته باش.
فرد زودرنج اول از طرف مقابل می رنجه و بعد درخلوت خود احساس گناه کرده و از خودش می رنجه. لذا ناراحتی خودش از خودش را روی طرف مقابل پیاده می کنه.
اما در مورد شیوه های ارتباطی و تعاملی اتان حتما به مشاور نیاز دارید. همچنین می توانید از لینک ذیل هم برای افزایش مهارتهایتان بهره مند شوید
مهارتهای ارتباطی
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام و با تشکر از مدير همدردي عزيز که سري هم به تايپيک بنده زدن،بايد بگم چطوري ميتونم ازش معذرت نخوام که اگه نشه کار به جاهاي باريک ميکشه حتي تا مرز کتک خوردن اونهم از نوع بد جورش ولي هر بار همش من متهم شدم و ميشم،حرف من براش مهم نيست و فقط حرفاي خودش رو قبول ميکنه و به هيچ وجه زير بار اشتباهش نميره، ديگه نميدونم چيکار کنم،آخه اينهمه دوستان ميگن مقايسه ولي مگه ميشه چرا نبايد مقايسه کنم ، مثلا همين چند روز پيش رفته بوديم خونه داداش من، زن داداشم موقع ازدواج پشت کنکوري بود و البته وضع خانوادگيشون هم زياد خوب نبود ولي داداشم دوستش داشت و هم از نظر تحصيلات و هم شغل و درآمد وضعش خوب بود در ضمن آدمه خيلي آروميه باهاش ازدواج که ميخواست بکنه انصافا براش کم نذاشت عروسيشون هم آبرومندانه که البته همه خرج عروسيش رو بابام داد بخوبي برگزار شد داداشم تشويقش کرد ادامه تحصيل بده اونهم تو دانشگاه آزاد يه رشته فني و انصافا هم براش کم نميذاره تا حد ممکن لباس خوب،مسافرت خوب،خورد و خوراک خوب نميگم اونها مشکل ندارن دارن ولي خدا رو شکر مشکل اساسي مثل مشکل منو ندارن ،اما شايد درست نيست گفتنش ولي من از هر نظر بالاتر بودم ،انصافا تو درس هام زرنگ،خانواده ام خوب و ظاهرم هم خوب که بخدا خيلي صبوري ميکنم و توقعم هم بالا نيست تحصيلاتم هم که خوب بالاخره ليسانس که داشتم ، حقوقم هم هر چقدر هم که کم باشه ولي خوب بالاخره کمک خرجي هستو تو يه جاي دولتي کار ميکنم ، اما نميتونم تو دانشگاهي که ممکنه حتي شده يه مقدار پول ميگيرن شرکت کنم حتما دولتي و تو شهر خودمون،دائما توسري خور که از ظاهرم، از خانوادم، از مبلغ حقوقم و از خيلي چيزهاي ديگه ايراد ميگيره، تو خورد و خوراک و پوشاکم هم که دائما ناله ميکنه که پس پس انداز چي؟ تو به فکر زندگيمون نيستي و شايد يک دهم چيزهايي که زن داداشم ميپوشه و ميخوره من ندارم و نميخورم ،به نظرتون اين اعصاب خورد کني نداره (اينو هم بگم ما از نظر مالي ما وضعمون بهتر از دادشم هست ولي متاسفانه هيچ لذتي از زندگي نميتونم ببرم هيچ لذتي و تنها هدفمون پس اندازه و بس) واقعا تو حکمت خدا موندم که چرا شوهر به اين حساسي و زود رنج که اينقدر هم خسيسه بهم داده ، همش با خودم ميگم خداجونم درسته خيلي از کارام اشتباه بود ولي خوب پشيمونم چرا با اين کار عذابم ميخواستي بدي؟يعني ميخواستي استغفرالله بدبخت بشم؟منکه هر عروس و دامادي رو که ميديم واقعا ازته دل از خدا ميخواستم خوشبخت باشن پس چرا من اينطوري شدم؟من که از اول گفته بودم اينجوري امتحانم نکن من طاقتم کمه،پس چرا آخه؟؟؟
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
به نظر مياد شما از ابزار "مقايسه" خيلي زياد توي محاوراتتون استفاده مي كنيد. اگه در ارتباط كلامي به همسرتون هم همينطور باشه، خيلي طبيعيه كه ايشون يه حالت تدافعي و تهاجمي نسبت به شما پيدا كنن.
"مقايسه" خوبه، به شرطي كه "دروني" باشه. نه اينكه دايم "تكرار" بشه.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
عزیز من...
می می خوبم.
چرا اجازه میدی همسرت تو رو همیشه مقصر بدونه..چرا اجازه میدی به تو ایراد بگیره؟؟
من هم تا مدتی بعد از ازدواجم کمی ناراحت بودم از این موضوع ها...چون همون نکات مثبتی که در خودم میدیدم برای اون مثبت نبود..و البته این تفاوت فرهنگی بود..اما من بهش اجازه ندادم با این اخلاقاش روحیه من رو بیشتر از این تضعیف کنه...افسرده شده بودم...باهاش صحبت کردم..می می عزیزم..این رو بدن برای اینکه برای کسی عزیز باشی اول خودت باید برای خودت عزیز باشی...کسی رو مسئول شاد کردن خودت ندون..خودت برای شادی خودت تلاش کن..نگذار کسی این شادی رو به هم بریزه...چرا احازه میدی همسرت روی تو دست بلند کنه؟
می می عزیزم هیچ کس حق این کار رو نداره و این رو بدون فقط خودت هستی که تعیین کننده رفتار طرف مقابل با خودت هستی..
در مورد مسائل مالی اگر به نظرت می رسه همسرت سخت گیری میکنه با هاش بعد از آروم شدن این موضوع صحبت کن..به اون بگو با توجه به در آمدتون نیاز مالی تو هم بیشتره..
بهش بگو شما کار میکنین که از زندگی لذت ببرین پس از این پول در کنار پس انداز برای بهتر کردن کیفیت زندگی استفاده کنین...
بگذار بفهمه تو هم دلت میخواد توی مسائل مالی همراهش باشی .نه اینکه تو رو مقابل خودش ببینه... بگو من برای پیشرفت زندگیمون همیشه تلاش میکنم ..بگذار احساس کنه تا با مدیریت مالی اون مخالف نیستی اما دلت میخواد تو هم شریک باشی...
می می عزیزم....باز هم تکرار میکنم...با عذر خواهی این مسئله حل نمیشه....فقط باز هم کار تو اشتباه به نظر می یاد و اون خودش رو بی تقصیر میبینه...
پس بگذار بفهمه که تو هم از این برخوردش ناراحت شدی... و اون هم کمی ناز تو رو بکشه....
منتظر خبرای خوبت هستم...
شاد باشی:43:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
mostafunعزيز ممنونم اول اينکه بايد بگم من نسبت به همسرم به ندرت تو حرفام پاي مقايسه رو وسط ميار و اون بيشتر درگيره،و بعد اينکه بارها و بارها تلاش کردم و بازم ميکنم ، چيکار کنم همه شما درست ميگيد ولي باور کنيد عمليش تقريبا غير ممکنه ، وقتي يه نفر خسيس باشه، خسيس هست و نميتونم اونو عوض کنم فقط حسرت خيلي چيزها رو بايد داشته باشم و براي اينکه کار بالا نگيره هميشه سکوت کنم،الان که اينو مينويسم باور کنيد مغزم هنگ کرده،فقط هي اين سوال تو ذهنم مياد و از خدا ميپرسم آخه چرا؟ آخه براي چي؟ من نه سختي اين امتحان رو ميخوام نه اينکه تحمل کنم تا ثواب نصيبم بشه،بخدا حس ميکنم ديونه شدم، کنار اومدن با همچين فردي سخته، فردي که خودش خيلي خوب آشنا به حقوق انسانها و بخصوص حقوق زنه،متاسفانه انعطاف پذيري در مورد رفتارش با من صفره و به هيچ وجه درست بشو نيست، ميترسم از شدت عصبي شدنم بذنه داغون بشم و سکته اي ،ام اسي چيزي بگيرم،اونهم با خيال راحت کيف کنه ، نجواي عزيز بخدا هزاران بار باهاش حرف زدم، بهش همه اينا رو گفتم ولي آخر سر اون بدهکار ميشه و ميگه خيلي نمک به حرومي و خيلي بي انصاف،ميگه من رعايت تعادل رو ميکنم ولي تو زياده خواهي، آخه شما بگيد اين زياده خواهي که من تو اين يه سال ازدواجمون فقط يک دست لباس راحتي خونه خريدم اون هم تو خريد عروسي با کلي منت،هر چي بوده اکثرش رو از خونه بابام اينا که تو مجردي ميپوشيدم آوردم، نگيد تقصير خودته نبايد مياوردي که مجبور شدم بيارم،اينقدر سرکوفت زد تا مجبور شدم لباسهاي کهنه ام رو بيارم بپوشم، شايد خيلي زشت باشه اينو بگم و يه جورايي خلاف قوانين ولي ميخوام بدونيد تا چه حد رفتارش زشته ،ميدونيد تو اين مورد بهم چي ميگه؟ميگه : براي خونه لباس نميخواد بخري که با همين لباس زيرها تو خونه بچرخ بيخودي هم پول لباس نميديم،مهم لباس بيرونه که ميگيريم، حالا حساب کنيد يکي تو 24 ساعت مدام بگه، به فکر پس انداز نيستي که ،به فکر زندگيت نيستي که ، پس انداز کنيم ، پس کي پس انداز کنيم؟ يا مثلا پيشنهاد ميده يه چيز فکستني براي من بخريم و من فبول ميکنم و بعد ميدونيد چيکار ميکنه؟ ميگه : ميخواستم امتحانت کنم ببينم به فکر آينده و پس انداز هستي يا نه؟ ولي متاسفانه خيلي خوداخواهي و اصلا به فکر زندگيت نيستي ، ديگه مجبور شدم نه خودم چيزي بخوام و نه چيزي پيشنهاد داد موافقت کنم ، براي خودم متاسفم، خيلي خيلي ،حکمت کار خدا رو نميدونم و هر چقدر ميخوام ديدم رو به زندگيم عوض کنم و خودم رو راضي نشون بدم نميشه چون ابعاد منفيش تو زندگيم اينقدر زياده که مثبتش به چشم نمياد، شايد کفره گفتنش ولي من از اين وضع زندگيم شاکيم و اگه تحمل ميکنم اول بخاطر خانوادمه بخصوص پدر و مادرم و دوم دنبال روزنه اميدي براي تغيير وضعت که بشه ميگردم واگر يه کم تو کشورو شهر محل زندگيم اين موضوع راحت تر هضم ميشد براي هميشه تمومش ميکردم،تو رو خدا دعام کنيد خيلي وضع روحيم خرابه و متاسفانه نبايد هيچي نبايد به همسرم نشون بدم چون بازم دعواست و بازم حرفش اينکه اين روزمون رو هم خراب کرديو حرفاي ديگش.:316:302:::323:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
عزیز من...
میدونی چر اینقدر خسته ای؟
برای اینکه ناراحتی خودت رو بروز نمیدی...برای اینکه همش تو انعطاف به خرج دادی و گذشتی..من نمیگم این گذشت اشتباهه. اما من میگم هر کس ارزشی داره..خدا به تو برکت میده .درآمد داری پس از این درآمد به نحو احسن استفاده کن...حتما لازم نیست وقتی چیزی میخوای بخری با همسرت در میون بگذاری و یا از اون اجازه بگیری..اگر به نظرت واقعا نیاز داری بخر..احتیاج به توضیح نداره...
می می عزیز..سطح توقعات هر کس و سطح نیازش رو خودش تعیین میکنه..همسر تو وقتی میبینه اصراری برای خرید نداری و یا خیلی پیگیر نیستی و خودت هم بدون اجازه اون نمیخری میگه حتما لازم نداره...
می می عزیزم تو حقوق میگیری..پس یک روز بعد از اینکه حقوق گرفتی مستقیم برو بازار و مایحتاجت رو تهیه کن...این رو بدون اگر تو به فکر خودت نباشی و نیازهات رو سرکوب کنی هیچکس دیگه هم به فکرت نخواهد بود...
خوشحال باش و زندگی کن.. در حد نیاز خرج کن و نه بیشتر ..اگر همسرت به تو توجه نمیکنه و اخلاق بد داره تو با توجه به خودت و اخلاق خوب سعی در حل مسئله نه پاک کردنش داشته باش...
این رو بدون یا الان باید با این مشکل مواجه بشی و حلش کنی یا همیشه یک آدم افسرده خواهی بود.
می می عزیزم با توکل به خدا و کمک مشاور این مساله حل میشه.
شاد باشی
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
اينقدر حالم بده که به چيزي جز تنفر از همسرم و دعا که يا من يا شوهرم يکيمون بميريم و از دست هم راحت بشيم فکر نميکنم ، دائم از خدا اين سوال رو ميپرسم که من چيکار کردم؟چرا نبايد همسر خوبي داشته باشم؟بابا اينهمه خصوصيت بد، اگه دست بزن داره ، اکه حساسه ، اگه عفت کلام نداره ، اگه آدمه عصبيه ، ديگه خساستش چيه ديگه ، پدرم تو اين مدت دراومده ، بخدا اينقدر از تو اين مدت ناراحتي ديدم که فقط دلم ميخواد ميتونستم تا دلم ميخواد بزنمش ، سرش هوار بکشم و بعد اونقدر التماسم بکنه و خواهش ازم بکنه تا حالش سر جاش بياد، ازش متنفرم ، با اينکه يه سال از ازدواجمون گذشت ولي انگار 70 سال باهاش بودم، جديدا ديگه اصلا طاقت کاراش رو ندارم و مدام سردهاي بدي ميگيرم ، حوصله هيچ کس و هيچ کاري رو ندارم تو ظاهر شايد به نظرم کاري يا حرفي خوشحالم کنه ولي از درون برام هيچ تفاوتي نداره، دلم ميخواد يه جايي ميرفتم که دست شوهرم بهم نرسه و تا آخر عمر به غلط کردن بيفته ، آروم و بي سروصدا سرم مينداختم پايين و زندگيم رو ميکردم بدون همسرم بدون هيچ مردي تو زندگيم راستش همسرم کاري کرده که از همه مردا بيزارم و همش حس ميکنم همشون يه جورايي دارن سر زنهاشون رو کلاه ميذارن ، وقتي سر چيزهاي بيخودي چه آتيشي به پا ميکنه حالم ازش به هم ميخوره و فقط ناله و نفرينش ميکنم که فردا روزي يه جايي ماشيني چيزي بهش بزنه يا بميره يا تا يه مدت زمين گير بشه و من يه نفس راحت بکشم، خواهر بزرگش و مامان وباباش رو نفرين ميکنم که خدا همچين گرفتارشون کنه طوري که اين بلا رو سر من آوردن و چه تعريف و تمجيدهايي از برادر و پسرشون کردن که من فکر کردم خوشبخت ترين دختر خواهم بود و تو اون مدت کوتاه واقعا خودش رو خوب نشون داد که من محال بود باورم بشه يه همچين آدميه ، ميدونم ناشکري ميکنم و اگه اين جوري بکنم ممکنه خدا قهرش بگيره و بدتر از سرم بياره ولي خوب چرا نبايد بهترش سرم بياد و بدترش سرم بياد من که هميشه از خدا خواسته بودم که همچين شوهري نصيبم نکنه و دقيا از همون چيزهايي که بدم ميومد سرم اومد، هر توهيني ،هر خفتي ...، آرزو ميکنم همون جور که همسرم به من سخت ميگيره و خيلي از چيزها رو از من دريغ ميکنه خدا همچين بهش سخت بگيره که تا آخر عمرش هم يادش بمونه ، فقط از خدا ميخوام يا کمک کنه تا زودتربهتر بشه و اگه درست شدني نيست زودتر اون رو هم تو اين دنيا عذاب بده که من طاقتم ديگه طاق شده(خدا جونم منو ببخش که اين همه از زندگيم آه و ناله ميکنم و به بدتر از اين دچارم نکن که طاقت ندارم)
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می نازنین
حقیقت این است که من تمام مطالب تو را خوانده ام و در جریان زندگی ات هستم .
به نظر من هر فردی خود مسئول زندگی خود است .این زندگی شامل حال عادات - افکار- احساسات و عملکرد هاست .
نمی خواهم شعار بدهم گاهی خود من هم از دستم در می رود ولی باز هم تمرین می کنم و خطا و اشتباهات خود و سهم خود از آنچه روی می دهد را می پذیرم و احساس بهتری نسبت به اطرافیان و خودم را تجربه می کنم .
حرفهای تکراری - ناله کردن های تکراری - حس نارضایتی تکراری - قهرهای تکراری و....همه و همه عادت فکر ی و تحلیلی و بر اساس آلودگی و تعصب و باید و نبایدهایی است که درسر کودک درون کوبیده می شود و به او فشار می اورد .
وای از این حالت نفسانی والد محترم که چه باید و نباید های صفت و سختی برای ماتعیین میکند و وای از این پیش نویسهایی که خودمان در کودکی نوشته ایم و با کوچکترین فشاری به درون این پیش نویسها حل داده می شویم و وای به درون انسان که اگر رهایش کنیم چه بلایی که به سر انسان نمی اورد و اگر رشد یابد و درک شودچقدر زندگی کردن زیبا و عمیق و دوست داشتنی می شود .
به نظر من این همسر تو نیست که به تو فشار می آورد بلکه تو زیر فشار این کودک + عادات فکری + والد محترم و.... صد البته امواج منفی هستی .
و تا زمانی که اوضاع درون خودت اینچنین است تو در رابطه با همسرمحترم موفق نخواهی بود .
به تکرار 70-80 در صد حرفهای تو در مورد همسر محترم را پذیرفته ام .
اما تو هم وابسته به شرایط بیرونی هستی . یعنی اگر شوهرت خوب باشد و درست برخورد کند حال تو خوب است اما اگر رفتاری بدی از او سر بزند تو هم به هم می ریزی و....
و ماشالله از این عادت فکری تمبر جمع کردن و تفسیرهایی که با تماشای آلبوم تمبرهایت می کنی .:46:
دوست داری برای تو هم همین پست آخرت را امواج منفی اش را استخراج کنم تا ببینی که با نیروی مغز و انرژی که به کائنات می فرستی چه منوی جالبی از خواسته هایت را به کائنات سفارش می دهی ؟! منفی فکر کردن هم عادت است حتی اگر در شرایط سخت باشد .
اينقدر حالم بده که به چيزي جز تنفر از همسرم و دعا که يا من يا شوهرم يکيمون بميريم و از دست هم راحت بشيم فکر نميکنم
چرانبايد همسر خوبي داشته باشم؟
بابا اينهمه خصوصيت بد، اگه دست بزن داره ، اکه حساسه ، اگه عفت کلام نداره ، اگه آدمه عصبيه ، ديگه خساستش چيه ديگه
ازش متنفرم
دقيقا از همون چيزهايي که بدم ميومد سرم اومد،
و....هر خطی که نوشته ای سرشار از نارضایتی و عرض اندام تمام قد کودک سازگار منفی است .
و اما با همه ی امواجی که فرستادی به جمله ی آخرت توجه کن !!
خداجونم منو ببخش که اين همه از زندگيم آه و ناله ميکنم و به بدتر از اين دچارم نکن که طاقت ندارم)
این جمله هم هر چند رو به خداوند است و لی پیامی که در آن روبه خدا ارسال میکنی درست نیست و اشکال دارد .
راهکار تو در درجه ی اول این است که کودک درون خودت را آرام کنی و به اومحبت و توجه کنی و تحویلش بگیری.
و از وضعیت " من خوب و او بد" به زندگی ات و و خودت و همسرت نگاه نکنی و اگر خیلی در فشار هستی یادت باشد که تو قادر به انتخاب و تصمیم گیری هستی اما این انتخاب و تصمیم گیری در درجه ی اول باید از خود تو شروع شود و با انتخاب راه در تغییر احساسات - افکار و عملکردها در طی زمان مناسب و به مرور تصمیمات خود را عملیاتی کنی .
کتاب :وضعیت آخر
نوشته : توماس هریس
ترجمه: اسماعیل فصیح
را حتما بخوان
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز متاسف شدم که مشکلاتت را خواندم.
من هم با نظر انی جان موافقم.به نظرم شما هم در این زندگی و در ساختنش مسئول هستی و تمام تلاشت را بگذار که این قدر مسائل و امواج منفی را به سمت خودت جذب نکنی.
می می عزیزم سعی نکن تمام مسئولیت ها را به گردن دیگران بندازی شما هم در این ازدواج مقصر بودی و هرچه که دیگران گفتند یا نگفتند به پای خودشون اما شما خودت هم شناخت لازم را قبل ازدواج پیدا نکردی و این نداشتن شناخت تنها و تنها تقصیر خودت است.
حالا ازدواج کردی با تمام ناشناخته ها و تمام منفی ها و تمام بدی ها(البته از نظر خودت چون الان دیدت منفیه)
راه حل چیست؟ آیا راه حل نفرین کردن و گریه و زاری و من بدبختم و من بیچاره ام و غر زدن و اون بدترینه و همه چیز بده و ایناست؟
میمی عزیزم دیگه اخرین مرحله طلاقه دیگه مگه نه؟ چه فرقی می کنه که شما الان طلاق بگیری یا 5 سال دیگه؟
به نظر من به جای این همه فکر منفی پاشو و شروع کن
اگر قبل از ازدواج اشتباه کردی الان دیگه اشتباه نکن. تمام تلاشت را بگذار که زندگیت را به سمت مثبت بچرخانی
یا یک سری از رفتارهای همسرت کنار بیا و فعلا آنها را در نظر نگیر و تمامی تلاشت را بر روی یک سری دیگر از رفتارهای خودت و همسرت بگذار.نه با غرغر کردن نه با تحقیر کردن و نه با معذرت خواهی های بی مورد و ...
با مطالعه و کمک گرفتن.
مطمئن باش با این کارها چیزی از دست نمی دهی
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
ممنونم دوستان خوبم واقعا ممنون
اما آني عزيز در مورد صحبتهاتون و مهساي عزيز ، من چيکار بايد بکنم چيکار، بخدا ديگه نميدونم چيکار کنم که درست نتيجه بده حرفاتون خيلي خوبه ولي بهم بگيد چيکار کنم و جطور باهاش رفتار کنم؟ مثلا ديروز سر يه موضوع الکي دعوا راه انداخت ،البته بگم قبلش يکي دو ساعت پيش از خونه باباش اينا اومده بود و اونجا با باباش حرفش شده بود و البته دعوايي که با من شروع کرد ربطي به اون موضوع نداشت اما فقط حرف خودش رو زد و فحش داد و حرف منو اصلا نمي فهميد چي ميگم؟ آخرش هم يه مشت طرفم حواله کرد و بلند شد رفت ، منم رفتم و وضو گرفتم و کلي اونجا گريه کردم و موقع خوابيدن هم کلي ولي طوري که همسرم نفهمه ، امروز هم باهام قهره و چون هر روز تو اداره به هم زنگ ميزديم و اکثر موقع ها هم من زنگ ميزدم تا الان تماسي نگرفتم فاگه زنگ نزنم بدتر لج ميکنه و اگه هم بهش زنگ بزنم حس ميکنم بازم حق رو به خودش ميده ، چيکار کنم؟
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می
صبح قشنگ بهاری ات بخیر دختر خانم :72:
مسئله ای که در زندگی تو وجود دارد این است که حالت تقابل و تهاجم در آن به وجود آمده و همسرت هم از یک وضعی مثل خودت برخوردار است. اما من به همسرت کاری ندارم .
و ام کسی که قهر می کند توقع نوازش و توجه و کسب امتیاز دارد .
اما
این برخورد تو ست که می تواند مانع راه انداختن بازی قهر وی شود که البته خودت هم اهل بازی هستی و دانسته و یا ندانسته وارد بازی می شوی و یا بازی را شروع می کنی و منجر به قهر او می شوی
اما نوازش و توجه که لازم نیست همیشه مستقیم باشد و تو می توانی از روش نوازش غیر مستقیم و حتی شرطی هم استفاده کنی اما روش شرطی مستقیم در حال حاضر برای تو جواب نمی دهد و کار را خرابتر می کند :311:
لازم نیست با حالات نفسانی سازگار منفی اقدام به آشتی کنی ( همان روشی که تا به امروز در پاره ای ازموارد داشته ای )بلکه کاملا باسیاست و درایت میتوانی سر صحبت را به بهانه ای با او باز کنی و در درجه ی اول ذهن او را به سمتی سازنده و مفید منحرف کنی .
و مثلا مسئولیتی از او بخواهی ویا راهنمایی فکری از او بگیری و بعد هم اقدام به تشکر و نوازش و توجه کنی و....( به نوعی مهم بودن او و نقش او در زندگی ات را به خاطرش بیاور ی )
تا بعد سر فرصت که سرکیف بود بتوانی به روش پیشنهادی و فوق العاده ی آقای سنگ تراشان حرف اصلی را به وی بزنی که خواست و نظر خودت هم در آن جملات به شکل واضح و روشن و قشنگ وجود داشته باشد .
آقایان بسیار فهیم هستند و اگر پیام به درستی ارسال شود آن را دریافت می کنند و پاسخ و واکنش نشان می دهند .
[color=#FF0000]و اما باز موج منفی و باز عادت منفی در مهاوره و جایگاه من بی تقصیر و......توجه کن .
بخدا ديگه نميدونم چيکار کنم که درست نتيجه بده ( تو قادری که تمام راه ها را بروی و درست ترین پاسخ را پیدا کنی زندگی همین است . چه کس گفته که زندگی کردن مثل فرو دادن و بلعیدن یک هلوی پوست کنده است ؟!!)
ديروز سر يه موضوع الکي دعوا راه انداخت ( سهم تو در این دعوا چقدر بود ؟! او راه انداخت اما تو چقدر هیزم زیر آتش گذاشتی . دعوا و مشاجره یک سویه نیست و همیشه دو سر دارد .به قول قدیمی ها اره بده تیشه بگیر !!!!
،البته بگم قبلش يکي دو ساعت پيش از خونه باباش اينا اومده بود و اونجا با باباش حرفش شده بود و البته دعوايي که با من شروع کرد ربطي به اون موضوع نداشت .
( کاری به جنسیت همسرت که مرد است نداریم و به درست و غلط هایش هم کاری نداریم . یک انسان به هر دلیلی اعصابش زیر فشار بوده واکنش تو در مقابل این آدم چگونه بوده است ! او را چقدر درک می کنی ؟! چقدر در آرام کردن او در حالت اتکا متقابل ( کار و درک گروهی ) تلاش می کنی ؟!
اما فقط حرف خودش رو زد و فحش داد و حرف منو اصلا نمي فهميد چي ميگم؟
(چقدر او را تحویل گرفتی ؟! فکر می کنی پافشاری برای اینکه او حرف تو را در آن لحظه بفهمد نتیجه بخش است ؟! خدا وقت دیگر برای فرو کردن حرف در کله ی او را از تو گرفته بود که فکر می کردی همان موقع باید بفهمد تو چه می گویی ؟! :311:پس صبر و درایت تو کجا رفته ؟!)
آخرش هم يه مشت طرفم حواله کرد و بلند شد رفت ، منم رفتم و وضو گرفتم ( چرا همین وضو گرفتن را بهانه ایی برای تغییر مسیر فکر و احساس و گفتگو قرار ندادی و کار که بیخ پیدا کرد و به تغییر مسیر فکر و احساس و عملکرد خود افتادی . بماند که او هم قبل از حواله کردن مشت می توانست از خانه بیرون برود و فضای خودش را تغییر بدهد .
ماشالله هر دو نفر استقامت خوبی در دعوا کردن و ختم آن به تراژدی غم انگیز دارید :311::46:
چون هر روز تو اداره به هم زنگ ميزديم و ...( به به قسمتهای خوشحال کننده و داشته های انسان که باعث انرژی گرفتن می شود اما چون عادت نداریم قدر داشته هایمان را بدانیم و اذعان و سپاسگزار باشیم و در نتیجه فراوانی داشته هایمان را افزون کنیم خیلی کوتاه و گذرا و.......از سر آن می گذریم .[/color]
قسمت آخر پستت را هم همان اول جواب دادم تا بدانی که باید چه بکنی خانم و همسر و زن مهربان و دوست داشتنی . :104:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
آني و ساير دوستان تالاري عزيز سلام
بابت همه کمکهاتون جدا ممنون ، آني عزيز يه خواهشي داشتم شما در جريان مشکلات بنده هستيد و يه سري راه کار معرفي کرديد ، ميخواستم خواهش کنم اگه ميشه مثالهاي عملي بيشتري برام بگيد تا بتونم از اونها تو زندگيم استفاده کنم ، حق با شماست وقتي همسرم خوبه من خوبم و وقتي بده من چندين برابر بدتر از اون و متاسفانه خيلي سعي ميکنم موضوع رو با هم حل کنيم و حتي تو بعضي مواقع خودمو ميزنم به بي خيالي ولي وقتي همسرم سر چيزهاي جزئي هم حساسيت پيدا ميکنه که براي من کاملا بي معنيه و به نظرم خيلي مسخره است که همچين برداشتي از مثلا فلان کارم يا فلان عملم ميکنه که براي من محاله تو ذهنم همچين چيزهايي برداشت بشه ناراحتم ميکنه و متاسفانه خيلي سخت قبول ميکنه که داره اشتباه فکر ميکنه داغونم ميکنه و بازم متاسفانه از لحاظ روحي خيلي آسيب ميبينم خيلي، طوري که رو جسمم هم تاثير ميذاره بي اشتها ميشم و ظاهرم رفته رقته بد و بدتر و کسل تر ميشه و ديگه حوصله هيچ کاري رو پيدا نميکنم و ولي همسرم قبول نميکنه که اينها هم بخاطر طرز برخورد خودشه و دائم ناراحته که چرا من به خودم نميرسم و اونطور که بايد و شايد دل نميسوزونم ، آ خه شما بگيد چطور و چه جوري ميتونم تو لحظات بحراني زندگي خوخوري نکنم با فردي که مدام ميخواد آتو بگيره و گير بده و زندگي رو هم براي خودش و بيشتر براي من سخت گرفته؟ من آدمي نيستم که ناراحتيها رو تو دلم نگه دارم ولي مگه ميشه بعضي چيزها رو فراموش کرد سختگيريهاي همسرم تو خرج کردن تو دوران نامزدي و تو عروسي ، دعواهايي که با من ميکرد و منو به زياده خواهي متهم ميکرد دريغ از اينکه من واقعا نسبت به ديگران کمتر توقع داشتم ، دائم در حال حساب و کتابه ، راحت نميشه چيزي ازش خواست با اينکه منم مثل اون پول تو اين خونه ميارم و اون موقع بدتر از خيلي ها نگاهم به دست اونه و به کرمش که چقدر ميخواد برام خرج کنه ، منکه نميدونستم يه همچين اخلاقي خواهد داشت چرا که بهترين الگوهام برادرها و بابام بودن که با اينکه همسرهاشون خانه دارن چقدر براي اونها مايه ميذارن فکر ميکرد همسر منم مثل اونهاست و نميتونم باور کنم که همسرم خسيس باشه و يا دست بزن داشته باشه و يا اونقدر حساس که دست خيلي از خانمهاي حساس رو هم از پشت بسته ، آخه جالبه با وجود حساسيتهاي بي موردش، اکثر موقعها خودش رعايت نميکنه ولي انتظار داره ،ديروز خيلي سعي کردم برم مشاوره ولي نتونستم چون کلاس زبان داشتم خواستم نرم و برم مشاوره ولي همش ميترسيدم نکنه تعقيبم بکنه؟ حتي نکنه رديابيم بکنه؟(بايد بگم همسرم راحت ميتونه اين کارا رو بکنه چون با کارش مرتبطه)و آخر سر هم از ترسم نتونستم برم و چه خوب که نرفتم چون زنگ زد و گفت بعد کلاس مياد دنبالم در صورتي که خودش تو دانشگاه کلاس داشت و بخاطر هواي باروني ميخواست بياد دنبالم که منو برسونه خونه ( هم بخاطر اينکه خيس نشم و مهم تر از همه اينکه پول به آژانس ندم که برگردم خونه ، چون مسيرم از کلاس تا خونه به نسبت طولانيه و از اون جايي که اون مسير تاکسي خور نيست بايد آژانس بگيرم بخاطر اينکه پول آژانس ندم پياده روي و ورزش کردن رو بهانه کرده و ميگه برا خاطر سلامتي خودت هم که شده اين مسير رو پياده برو و من تقريبا 50 دقيقه پياده روي ميکنم و 50 دقيقه هم برگشت ديروزچون هوا باروني بود احتمال ميداد من آژرانس بگيرم.) با همه اي تفاسير که تو کل نوشته هام از اول براتون شرح دادم خيلي خوشحال ميشم شما آني عزيز و همچنين ساير دوستان راه کارهايي رو بهم بگن که البته با وجود حساسيت بالاي همسرم زندگيم بهبود پيدا بکنه و البته اي رو هم بگم اگه بشه و اوضاع جور باشه حتما پيش مشاور خواهم رفت حتي شده تنهايي،
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می عزیز
جریان زندگیت رو خوندم و خیلی ناراحتم که انقدر بهم ریخته ای
بجای اینکه بگی خدایا چرا من؟؟؟ چرا باید اینطوری بشه؟؟ چرای اله ؟؟؟ چرا بله؟؟؟ و....
بهتره بگی درسته که زندگیه من مشکل داره و من از رفتارهای همسرم ناراحت میشم ولی مشکل من بزرگترین مشکل دنیا نیست
بزار یه چیزی رو بهت بگم اونم اینه که فکر اینکه همسرت رو کاملا عوض کنی و اون مردی که تو رویاهات ساختی تبدیل کنی و معجزه بشه و اون عادت های اشتباهش رو یک شبه کنار بزاره از ذهنت بیرون کن رفتارها جزء شخصیت افراد هستند و خیلی دیر تغییر میکنن
ولی ممکنه با یه راهکارهایی بتونی بعضی از عادات اشتباه رو تعدیل کنی ولی اصل اون عادت ممکنه هیشه موندگار باشه
برای همسرت که به پس اندازه خیلی اهمیت میده باید پیش قدم باشی یعنی قبل از اینکه اون ازت بخواد که پس انمدازه کنی خودت طوری رفتار کنی که کم بیاره
ببین خانومی باید یه قسمتی از حقوقت رو ماهیانه برای خودت نگه داری امیدوارم موج اعتراضات آقایون برسر بنده خراب نشه ولی اینکه همهی پول رو وارد زندگی میکنی و بعدا برای خرج کردن و لذت بردن از حقوقت آزار میبینی درست نیست
من نمی گم به همسرت دورغ بگو ولی بهتره برای خودت یه مبلغی رو در نظر بگیری و بگی من ماهی فلان قدر رو میزارم برای خونه و مقدار اندکی رو برای خرج های خودم میزارم من کار میکنم که استقلال مالی داشته باشم و درکنارش به اقتصاد خانواده کمک کنم
اگه احساس میکنی خریدن یک بلوز روحیه تو عوض میکنه بخر تا خوشحال بشی و از این حالتی که فکر میکنی تحت فشاری در بیایی و بای اینکه همسرت حساس نشه میتونی بگی قیمتش مناسب بود خرید و در کنارش سعی کن گاهی برای همسرت هم خرید کنی
سعی کن توی خونه آراسته باشی تا مثلا لباسی که خریدی روحیه همسرت رو هم عوض کنه
در کنارش طوری که همسرت رو غافل گیر کنی پس انداز کن برای زمانی که بهت میگه تو به فکر زندگی نیستی بتونب بهش ثابت کنی تو هم به اندازه ی اون برای زندگی نگرانی
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می جان
به نظر من اگر بتوانی کتابهای اریک برن و توماس هریس و.....را بخوانی و به همسرت هم پیشنهاد خواندن کتاب بدهی و به یکدیگر کمک کنید مشگل شما تا حد زیادی با استفاده از روشها و راهکارها و مطالب کتاب به دست خودتان حل می شود .
اینطور که تو تعریف می کنی بخش های سازگار منفی تو و همسرت زیادی فعال و بزرگ است و وقتی همسرت حرفی می زند تو کاملا در حالت نفسانی کودک اقدام به لجبازی می کنی و .....
به نظر من همین کتابها را بخوانید و اگرمشگلی داشتی و مسئله ای را متوجه نشدی به شکل سئوال طرح کن تا بتوانیم مشگل را حل کنیم . اگر حالات نفسانی را در همسرت و خودت شناسایی کنی و بدانی در لحظه چگونه اقدام کنی این یک مرحله ی رشد واقعی است .
اگر نه اینکه ما به دلیل محدودیت مجازی و برای لحظه تو و بدون شناخت کافی از تو و همسرت نسخه بدهیم کار خیلی درستی نیست و در صد اشتباه بالا ست و ممکن است حتی گاهی اشتباهات ما که در نتیجه ی همان محدودیت شناختی است ایجاد دردسر جدی بکند .
چرا ؟!
مثلا من هنوز دقیقا نمی دانم از دید تو آدم خسیس چگونه تعریف می شود و....؟!
و یا علت ترس همسرت از بی پولی و پس انداز کردن به چه معناست و...؟!
و وقتی این مسائل را نمی دانم .چطور می توانم به همسرت بر مبنای برچسبی که تو به او می زنی و او را مردی خسیس معرفی می کنی . نظر بدهم ؟!!!
شاید این یک خطای دید باشد .
چون تو از زاویه ی دید و احساس و افکار و اعمال خودت ماجرا را تعریف می کنی ولی ما از زوایای دید همسرت و یک مشاور بی طرف که شما دو نفر را از نزدیک دیده باشد و...کاملا بی اطلاع هستیم .
اما به نظر من
همسر تو ،درست مثل خودت قابلیت رشد دارد و به نظر م هر دو انسانهای خوبی هستید اما همسرت بخش کودک آزرده اش کاملا فعال است و رفتارهای پرخاشگرانه و کودکانه و پسرانه از خود نشان می دهد ( کتک زدن - فحش دادن و..) و تو هم با وی وقتی می خواهد نقش والدی و..... ایفا کند مبارزه می کنی و.... و در نهایت دست به لجبازی و....میزنی .
اگر نظرت برای مطالعه کتاب و این روش پیشنهاد ی مثبت است اعلام کن تا کتابها را به ترتیب به تو معرفی کنم .
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
آني و بلوم عزيز ممنونم از نظرات و پيشنهادهاتون
راستش در خصوص نظر بلوم عزيز که گفتن کمي براي خودت پس انداز کن اين محاله چون که واقعا نميشه و همسرم هم قبول نخواهد کرد و به شدت مخالفه که من چيزي براي خودم بدون اطلاع اون بخرم يا پولي رو مستقلا براي خودم بردارم و اين واقعا مايه تاسفه ، آني عزيز خوشحال ميشم و با پيشنهادت موافقم و بي صبرانه منتظر حرفهات هستم ، البته يه چيزي رو بايد بهتون قبلش ميگفتم که دليل دير جواب دادنم اين بود که اين چند روز مسافرت بودم من و همسرم و البته به همراه برادرم و زنش چهار نفري با ماشين ما مسافرت رفته بوديم ، خيلي خوب نبود ميدونيد هر چيزي که من ميگفتم و از همسرم ميخواستم فقط بهش برميخورد و تو تنهايي کلي بد و بيراه ميگفت ولي تو جمع سعي ميکرد خودش رو خوب نشون بده ، خيلي غمگين بودم ميدونيد چرا؟ به نظرتون به همچين آدمي نميشه گفت خسيس؟ وقتي مسافرت با برادرم اينا پيش اومد رفتار اون با همسرش باعث ايجاد مقايسه و ناراحتي بيشتر هم براي من پيش مياورد ، بايد بگم برادرم کارمنده و همسرش دانشجو که البته موقع ازدواج پشت کنکوري بود باورتون نميشه از وقتي راه بيفتيم تا برگرديم تو خوردن و خريدن هر چي ميگفت برادرم "نه" نمياورد حتي براي دستشويي رفتن هم نظر نظر زن برادرم بود ولي من کافي بود تا چيزي بخوام مثلا بگم فلان چيز رو برا خوراکي بخريم ، که نيش و کنايه همسرم بود که ميخواي چيکار يا لازم نکرده و از اين جور حرفها که بعد تو جمع ميگفت فلان چيز که مي مي گفت ضروري نيست ولي بارها اتفاق افتاد که با فاصله چند ثانيه زن داداشم همون چيز رو ميخواست و بعد ميديد که همسرم و البته برادرم چه جور اونو تاييد ميکردند و قبول ميکردن و همه اينها باعث شد تا بريم و برگرديم همش برام ناراحت کننده باشه ، ميخواستيم بريم خريد باور نميکنيد با وجود اينکه منم تو اون پولهايي که همسرم برداشته بود شريکم چقدر بايد اين ور اون ور ميکردم تا چيزي بخرم که تقريبا هيچي هم نخريدم ولي زن برادرم هر چي ميگفت برادرم فقط چشم بود که ميگفت و بلافاصله خريد اون چيز براي زن دادشم ، قبل مسافرت همسرم به من گفت اينو بهت بگم سعي کن چيزي نخري و نکنه تو رودروايستي گير کني و بخري، يه بهونه بيار و نخر ، اونجا هم از يه چيزي اگه خوشم ميمومد تو جمع ميگفت باشه اگه دوست داري بخر ولي وقتي ميرسيد کنارم ميگفت مگه لازم داري ولش کن ، يکي دوبار يه چيز کوچيک گرفتم باور نميکنيد چقدر حرفها بهم گفت تا از خريدن اون چيز پشيمون بشم ، آخر سر هم يه مسافرت خيلي معمولي که برادرم اينا هم بخاطر ما از بعضي چيزها صرف نظر ميکردن وقتي رسيديم خونه نشست حساب و کتاب کرد گفت اگه خودمون رفته بوديم اينقدر خرجمون در نميومد يعني مثل گداها مسافرت ميرفتيم و توي خورد و خوراکمون هم خيلي چيزها رو نميخريديم در صورتي که ما واقعا کم هزينه مسافرت کرده بوديم و هيچ چيز نا بجايي نخريده بوديم ، حالا با همه اين توصيفها که خيلي بيشتر و بدتر از اينها هم بوده چطور ميشه گفت همسرم خسيس نيست ؟ چطور ميشه ناراحت نبود؟ چطور ميتونم خوشحال باشم وقتي ياد کاراش حرفاش ميفتم داغون ميشم ، باور ميکنيد داغون ، توي راه که يه جا توقف داشتيم و دره مانند بود و اونها رفته بودن دستشويي باور کنيد به سرم زد خودمو پرت کنم و از دست همسرم راحت بشم و تنها چيزي که مانع ام شد ترس از گناه خوکشي بود ، ديگه مرگ هم برام ترس نداشت ، امروز هر جور شده ميخوام برم مشاره واقعا خسته ام خسته ، از دست خودم از دست شوهرم ، شما ميگيد اينقدر آه و ناله نکنم درسته قبول دارم و ميدونم هم همه اينها نه تنها زندگيم رو بهتر بلکه بدتر هم ميکنه ، ميدونم اين حرفام شما رو هم آزار ميده ولي بهم حق بدين اين وضعيت خسته کننده است ، آزار دهنده است و مغزم رو براي هر چيز و هر کاري قفل ميکنه و ديگه هيچي به ذهنم نمياد فقط تو تنهاييم ميشينم و زار زار گريه ميکنم و ناله و نفرينش ميکنم و از خدا ميپرسم واقعا براي چي بايد اينجوري بشه و حکمت کارش چيه که بنده اش اينجوري اذيت بشه اون موقع کسي مثل زن برادم همه چيز آماده براش مهيا باشه من نميخوام مقايسه کنم و سعي ميکنم اونو از ذهنم پاک کنم ولي مگه ميشه ؟آخه من هر چقدر براي زندگيم تلاش ميکنم و گذشت ميکنم هيچي نيست ، نگيد خدا اجرش رو ميده که ميدونم ولي باور کنيد خسته ام و دلم ميخواست زندگيم خوب بود و اجر اين جور سختي کشيدن رو هم نميخواستم،:316::302::323:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
عزیزم سلام . صبح قشنگ و فوق العاده زیبایت بخیر
بهترین فکر که همان مشاور رفتن است کرده ای . همین کار را حتما بکن . تو نیاز به کمک جدی و از نزدیک داری .
اما به نظر من کاری که می کنی و خودت را اذیت می کنی مقایسه است . تو در چندین پست به مسئله برادر و همسرش اشاره کرده ای و همیشه هم خودت را با زن برادرت مقایسه می کنی !
به هر ترتیب دکتر و یا مشاور بهترین فکر است
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
ممنونم ، به نظرتون مشاورهايي که از طريق صداي مشاور (148) به صورت حضوري معرفي ميشن خوب هستن يا اينکه بيرون دنبال مشاور باشم راستش ميترسم درست راهنماييم نکنن و ميترسم اشتباه راهنماييم بکنن
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
من که کارشناس نیستم تا نظر بدهم که صدای مشاور خوب است یا بد . اما معتقدم که کاچی بعض هیچی .
در ضمن اینقدر نترس و زندگی را سخت نگیر .
بابا این دو روز عمر اینقدر ارزش ترسیدن و سخت گرفتن را ندارد .
بالاخره یک تجربه است امتحان کن و با توجه به عقل و احساسات خودت ببین خوب بوده یا نه .
می می باور کن که زندگی خیلی قشنگ است خیلی غرق در منفی های زندگی ات شده ای .
یک کم به نیمه ی پر لیوان توجه کن . چیزهای قشنگ و خوبی در آن پیدا می کنی .
فرض کن زندگی ات مثل یک شیشه است که آن را پر از مهره و تیله وخرت و پرت کرده ای .
شیشه ات را روی زمین خالی کن و خرت و پرت های آن را ولو کن و به مهره ها و تیله ها ی خوشگل آن خوب نگاه کن و لذت ببر .به مهره هاو چیزی زشت و بی ریخت آن هم یک مدتی توجه نکن
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز سلام
خانومی هر کسی تو زندگیش یه سری مشکلات داره شما هم مثل بقیه و من قبول دارم که یکم سخته با این شرایط کنار اومدن ولی من فکر میکنم
همسرتونم حساسیت پیدا کرده رو این قضیه برای همین داره انقدر سفت و سخت میگیره یه مدت اصلا سر این مساله اصلا بحث نکن تا یکم از این حالت تشدید کم بشه شاید رفتارش یکم تعدیل بشه
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
ببینید همسر من هم درست توی دوران نامزدی و البته من بعدها در همان دوران متوجه شدم که ایشون در دوران مجردیشون حتی قرانی برای خودشون هم خرج نمی کردند و تمام سعیشون پس انداز بوده! وقتی نامزد شدیم در همون برخوردهای اول توی فامیل و خانواده و رفت و آمدها چه از زبان خودشون و چه از زبان اشخاص دیگر می شنیدم که ایشان در فامیل به خساست معروف هستند!
حتی خودشون _ البته از سر بچگی _ در همان نخستین روزهایی که به خانه ی ما در دوران عقد می رفتند و می آمدند، به خانواده ام با خنده می گفتند که من یه کم خسیسم، دوست ندارم همین جوری پول خرج کنم و از این جور حرفها! باورتون نمیشه همین موضوع و بحث هایی که من در دوران نامزدی سر خرید و لباس و پول فلان چیز و حتی یکبار در دوران عقد من از همسرم بابت پول دانشگاهم قرض خواستم، ایشان نداد، بعدها به خانواده ام اجازه داد که مدام به من سرکوفت بزنن که شوهرت خسیسه و همین طور زمزمه هایی که من از اطراف می شنیدم!
من هم در دوران عقد مثل شما غصه می خوردم و گریه و زاری و از این جور حرفها! اما وقتی ازدواج کردیم دیدم واقعا این روش هیچ چیز رو عوض نمی کنم، پس من باید راه جدیدی رو امتحان کنم!
من بعد از ازدواج خودم رو به نشنیدن زدم، من حرفهای دیگران رو در مورد خساست همسرم نمی شنیدم، یعنی نمی خواستم که بشنوم! شروع کردم به مشاوره گرفتن در این مورد و راه هایی که رفتم این بود:
1. اصلا به هیچ عنوان در این مورد حساسیت نشان ندادم! برعکس از لحاظ عاطفی و محبتی سعی کردم خودم رو به همسرم نزدیک کنم.
2. یکبار اوایل ازدواج مان همسرم سر خرید لوازمی برای منزل که می گفت: گران شده، و مدام به من سرکوفت و سرزنش می زد، با تحریک غیرتش که به نظرت من باعث گرون شدن این وسیله شدم و یا نه اصلا اگر اون گرون تر شده، ما هم درآمدمون بیشتر شده؟ یا من همسرت هستم، دوست دارم کنارت باشم، نه در مقابلت! اگر این جوری رفتار کنی فکر می کنم به جای شریک زندگیت، دشمنت هستم! آخه! من هم شما رو دوست دارم، هم زندگی مون رو، فکر می کنی قلب و روح و فکرت اون قدر ارزش نداره که بخوای بخاطر گرون شدن یه مساله حرص بخوری؟
3. در مقابل خانواده هامون هر وقت به شوخی و خنده می گفتن که شوهرت خیلی خسیسه! حتی پیش شوهرم هم این حرف رو می زدن! خیلی قاطعانه دفاع می کردم و می گفتم که شوهر من حسابگره! اصلا هم خسیس نیست، و بعضی از حتی چیزهای کوچیکی رو که برام خریده بود رو مثال می زدم یا حتی فکری رو که بابت آینده داشتیم و براش پس انداز می کردیم رو می گفتم.
4. تازه بارها از سر محبت بهش می گفتم: ای کاش! این حرف رو توی دهن دیگران نمی انداختی که فکر کنن که شما واقعا خسیسی! شما و من اهل حساب و کتاب هستیم و به اندازه خرج می کنیم، این جوری دیگران فکر می کنن شما هیچی واسه ی من نمی خری؟ (جوری که همسرم همیشه احساس می کرد من در جبهه ی اونم)
و مورد آخر اینکه یه بار با همسرم رفتیم مسافرت، برای اولین بار بعد از عروسی مون! همسر من هم خیلی دوست نداشت که خرج کنه! اما! چون رابطه مون بر مبنای محبت و مهرورزی شکل گرفته بود، چند تا چیز خیلی کوچولو برام خرید و من یادمه که بابت اونها هم ازش تشکر می کردم و حتی چند بار قبلش با مهربونی بهش گفته بودم، ببین حالا که خاله تون اینها با ما می یان بازار، بذار از پول خودم، اون چیزی رو که دوست دارم بخرم، قول می دم که ول خرجی نکنم، تازه! بعد از اومدن از بازار پیش خاله اش می گفتم که همسرم این وسیله رو که من همیشه دوسش داشتم رو برام خرید!
و بعد از برگشتن از مسافرت هم یادمه وقتی یکبار با آقای سنگ تراشان صحبت می کردم، بهم گفت: بهترین راه حل تایید کردن رفتارهای و خرید های کوچیک ایشون هست! این که : " ببین! خیلی خوشحال شدم که توی مسافرت خیلی خوب خرج می کردی؟ یا من همیشه طبق اون چیزی که می گفتی فکر می کردم، تو خسیسی اما توی مسافرت بهم ثابت کردی که اصلا این جوری نیست! " یا خیلی دوست دارم که باز هم با هم مسافرت بریم ،چون شما مثل بعضی مردهای دیگه توی مسافرت اصلا خسیس نیستی و به اندازه خرج میکنی؟
حالا بعد از گذشت تقریبا 2 سال از زندگیم، من هم خودم خیلی اهل ریخت و پاش نیستم، اما نه دیگه خانواده اش حرفی از خساستش می زنن، نه! خانواده ام! و نه خود همسرم، خیلی خیلی درگیر حساب و کتابه! و داریم با هم سعی می کنیم که به هدفی که داریم برسیم! من فکر می کنم همین که همسرم توی قلبش احساس میکنه که من هم در کنارش هستم، حتی اگر به شکل واقعی واقعی هم رعایت نکنم، باز هم فکر نمی کنه که من به فکر زندگی مون نیستم!
امیدوارم که تونسته باشم، کمکی بهت بکنم!
دوست خوبم! مطمئنم که شما هم می تونی سرشار از عشق باشی و با یه کم سیاست و درایت این زندگی رو مدیریت کنی! فقط باید صبور باشی و خوش بین به این زندگی! :43::46: :227:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوست خوبم دل عزيز ممنونم که از تجربيات زندگيت در اختيارم گذاشتي واقعا به دردم خواهد خورد از ساير دوستان هم ممنون باور کنيد کمک بسيار خوبي ميکنيد، دل عزيز اميدوارم منم بتونم يه روزي مثل شما از اين دغدغه هام کم بشه، خيلي ممنونم که تجربه مشابهتون رو در اختيار من گذاشتيد، راستش يکي از عاملهاي مهمي که فکر ميکنم تو زندگيمون باعث ميشه منم ناراحت بکنه حساس بودن بيش از حد خود منم هست مثل همسرم که اون هم حساسه و همه چيز بهش برميخوره و همين يکي از عاملهايي ميشه که نيمه خالي ليوان رو به قول دوستان ببينم حتي اگه ليوان پر پر هم باشه دنبال اين ميگردم که جاي خاليش کجاست درواقع انگار عدت کردم دنبال عيبها باشم تا اينکه خوبيها رو ببينم ولي فکر ميکنم بايد حتما پيش مشاور برم چون به قول دوستان تا من خودمو و عيبهامو نشناسم نميتونم به همسرم هم کمکي بکنم، بعضي وقتها که همسرم اوضاعش خوبه و به قولي مستعد شنيدن اين جور حرفهاست وقتي باهاش حرف ميزنم قبول ميکنه خيلي حساسه و داره زيادي برا خودش و من سخت ميگيره ولي ميگه دست خودم نيست و اون موقع واقعا حس خوبي دارم اما به قول دوست عزيزم آني جان مشکل زمانيه که کنتاکي پيش مياد و اون ناراحت و عصباني ميشه که اون موقع چون حال اون بد ميشه من حالم بدتر از اون ميشه و علاوه بر اون اتفاق همه اتفاقاتي که تا حالا افتاده مياد جلوي چشمم و شروع ميکنم به منفي بافي و احساس نا اميدي و.. دل عزيز چند تا سوال داشتم که اگه مايليد ميخواستم ازتون بپرسم اول اينکه شما هم شاغليد؟ و چطور با همسرتون تو دخل و مخارج خونه شرکت ميکنيد؟ آيا اين مشکلي که ميگفتيد براتون حل شده و ديگه در اين مورد آزرده خاطر نميشيد؟رفتار همسرتون تغيير کرده و يا اين شماييد که خودتون رو با اين شرايط وفق داديد؟
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام مدير همدردي عزيز
اميدوارم اينايي رو که مينويسم ببينيد، واقعا غافلگير شدم و بي نهايت خوشحال باور نميکنيد اولش که به تايپيک افراد خوشبخت سر زدم خبر دار نشدم ولي بعدا که داشتم حرفاي اعضا رو ميخوندم فکر ميکردم اشتباهي ديدم اين نوشته خطاب به من بود که مدير همدردي عزيز براي من نوشته بود، نميدونستم شوکه باشم يا خوشحال، نميتونستم باور کنم اين جوري مچم گرفته بشه و خيلي خيلي و باز بي نهايت ممنونم از حرفاتون ، حق با شماست من همينطوري بدون هدف به اين تايپيک سر زده بودم تا ببينم اعضايي که تو اينجا حرفاشون رو ميگن چه جورين و چطور احساس خوشبختي ميکنن و چي رو خوشبختي ميدونن، حق با شماست من خطا ميرم همين خطام باعث ميشه که خوشبختي رو حس نکنم، مشکلات زيادي هست تو زندگي ولي من خيلي خيلي سخت ميگيرم و متاسفانه و هزار متاسفانه قدر چيزهايي رو که دارم نميدونم و شديدا درگير افکار منفيم شدم طوري که با هر اتفاق خوب يا بد قسمت نا خوشايندش رو ميبينم ، ازتون ممنونم من خيلي در حق خودم دارم ظلم ميکنم خيلي ، طوري شده که از اون چيزهايي که دارم لذت نميبرم براي خودم متاسفم فقط متاسف ، خيلي به زندگي رويايي نگاه ميکنم و متاسفانه واقعيتهاي زندگي رو نميتونم قبول کنم و باهاشون کنار بيام و خودم رو عذاب ميدم همين، اميدوارم با کمک شما دوستان و مشاوره هايي که خواهم رفت و با اراده خودم که بايد شروع کنم کج فهمي ها و منفي بافي ها رو کنار بذارم تا منم بتونم با آغوشي باز به استقبال اين تايپيک برم و داد بزنم منم خوشبختم من احساس خوشبختي ميکنم ، منم اين زندگيم رو، اين همسرم رو با هيچ چيز عوض نميکنم، ممنونم جناب سنگ تراشان ، ممنونم.......
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوست خوبم می می جان سلام، راستش بله من هم شاغلم و چون من به خاطر مشکلاتی که پدرم داشت باید خودم کمال و تمام جهیزیه ی عروسیم رو آماده می کردم، بعد از ازدواج حدودا 70 درصد حقوقم به پای قسط هایی لوازماتی رفته که برای جهیزیه ام تدارک دیده بودم و 30 درصد باقی مونده هم اول عروسی مون با همسرم صحبت کردم و بهش گفتم، اگر مایل باشی از این پول بابت هزینه ی دانشگاهم بذارم کنار و البته انتظار کمک رو هم بابت هزینه های دانشگاه از شما دارم و اگر هم یه موقع هایی وسیله ای یا لباسی و یا حتی چیزی مورد نیازم بود خودم از پولم بخرم! همین کار رو هم انجام دادم، البته همسر من از همون روز اول چون می دید که من حقوقم به پای اقساط میره، بابت هزینه های دانشگاه کمکم می کرد و همین طور تمام و کمال هزینه های پوشاک و یا لوازم مورد نیازم رو می داد! اما خب! حالا هم که خدا رو شکر اقساطم تمام شده، باورتون نمیشه من خودم به همسرم پیشنهاد دادم که چون می بینم ایشون دارن تمام سعیشون رو برای خرید یه خونه ی بزرگتر می کنن، من هم خودم بارها و بارها به ایشون پیشنهاد دارم که می تونی روی کمک من هم از این به بعد کمک کنی و حتی بهش پیشنهاد دادم که مقداری وام برای خرید خونه برداره جوری که اقساطش رو من از حقوقم بدم و این همسرم بوده که هر بار رد کرده و بهم گفته دوست دارم از حقوقت برای خودت خرید کنی و چیزهایی که دوست داری بخری؟! :46:
راستش! من هم به نظر خودم به اندازه ی خودم خرج می کنم - اما چون خواهرام بیش از اندازه ولخرجی می کنن، گاهی وقتها با نیش و کنایه بهم می گن که شما این همه پول رو می خواید چه کار؟! و من نه تنها که آزرده خاطر نمیشم بلکه خیلی هم احساس غرور می کنم که من و همسرم می تونیم با هم و با کمک هم برای رسیدن به یه هدف بزرگتر تلاش کنیم و بعضی موقع ها حتی براشون توضیح می دم که شما چون مجرد هستید برنامه ی برای آینده تون ندارید اما ما با برنامه داریم پیش می ریم! :310:
راستش نمی تونم بی انصاف باشم نه در مورد خودم و نه در مقابل همسرم! من واقعا توی خریدهای خونه و هر چیزی که فکرش رو بکنید دارم نهایت سعیم رو می کنم و دوست دارم که زودتر پیشرفت کنیم و صدالبته که هر چند وقت یکبار به همسرم هم این نحوه ی مدیریتم رو هم گوشزد می کنم تا بدونه که چه خانوم خوبی داره؟!:311: و خوب باید به حق گفت که همسرم هم تغییر کرده و دیگه مثل روزهای قبل اصلا نگران گرون شدن وسایل و مواد غذایی و این جور چیزها نیست، گرچه گهگاه به یاد روزهای قبل میگه : " چقدر ما این روزها پول خرج میکنیم؟" که من در همان موقع با خنده بهش می گم: " خوب! اینقدر پول خرج نمی کنیم که وقتی یکدفعه احتیاجات خودمون و منزل رو فراهم می کنیم فکر می کنیم چقدر پول خرج کردیم.:72::311:
دوست خوبم، زندگی بالاخره یه پستی ها و بلندی هایی داره که ما باید یاد بگیریم که توی هر لحظه ی اون عاقلانه و البته دوستان متاهل عاشقانه هم رفتار کنیم تا بتونیم از زندگی مون لذت ببریم، وگرنه اگر بخوایم به جاهای خالی زندگی مون فکر کنیم ( البته اگر فکر کنیم که چه جوری پرشون کنیم خوبه! ) اما اگر جوری فکر کنیم که ته دل خودمون رو خالی کنیم که هیچ وقت طعم خوشبختی رو حس نمی کنیم!؟
خوشبخت باشی می می عزیزم:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دل عزيز همه حرفات رو قبول دارم و ممنونم ، ولي ميدوني دوست خوبم مشکل چيه؟ اينکه از ابتداي نامزديمون کارهايي که همسرم و خانوادش بايد برام ميکردن و ازشون انتظار داشتم برام انجام ندادن ولي وقتي خودشون از من انتظاري دارن راحت جبهه ميگيرن و تا الانم يه بار هم نشده شوهرم برگرده بگه از پولي که در مياري براي خودت هم خرج کن يا در اين مورد تعارفي بزنه ولي شوهر شما اينکار رو کرده يا نميذاره براي دانشگاه آزاد ارشد شرکت کنم و ميگه پولمون نميرسه در صورتي که من ازش خواستم سال بعد دانشگاه آزاد ارشد شرکت کنه به من ميگه تو سراسري قبول شو هر شهري شده ولي دانشگاه آزاد نه ، منم تو دانشگاه آزاد شهر خودمون ادامه تحصيل ميدم اين موضوعها شايد خيلي خيلي کوچيک باشه ولي متاسفانه شايد بشه گفت مثل يه عقده برام شده ، مثلا مامان همسرم به ندرت ياد ما (منظور من ) ميکنه و شايد به غير از چند مورد، زنگي خونه ما نزده و احوالي از من نپرسيده ولي همسرم از اين که من احوال اونها رو نميپرسم يعني زنگ نميزنم ازم انتظار داره و در اين مورد ازم دلخور ميشه در صورتي که مادر من يا خانوادم اکثر موقع ها اونها زنگ ميزنن و احوال ميپرسن و هر وقت هم دير ميشه همسرم با قيافه حق به جانب ميگه چرا خبري از ما نمگيرن !!! اصلا توجه نميکنه که من خيلي کمتر از اونها از اونها احوالپرسي ميکنم، براش ميدونيد اکثرا مرغ همسايه غازه و تو کارا و حرفاش مرغ يه پا داره هست، و اون موقع ها من ميمونم بهش بفهمونم که نظرش و کارش اشتباهه طوري که عصباني نشه و داد و بيداد نکنه.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز:72:
همسر شما روی خانوادش حساسه ، قطعا شما به تفاوتهای خانواده هاتون واقفید ، حالا اگه شما به خانواده همسرتون (نه بخاطر همسرتون) بخاطر اینکه کار خوبیه زنگ بزنید بدون چشمداشت و بدون انتظار ( انتظار نداشته باشین اونا هم زنگ بزنن) میشه بگید تو این حالت بدترین اتفاقی که ممکنه بیفته چی می تونه باشه؟؟
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
بخدا حرف من به زنگ زدن نيست به سخت گيريهاييکه همسرم در مورد من انجام ميده ولي تا من انتظاراتم رو که ميخوام بگم باور کنيد خيلي مهربانانه و مودبانه داغ ميکنه انگار که خانوادش رو فحش داده باشم قبول نميکنه ممکنه خودش و يا خانوادش اشتباهي بکنن ، من نميتونم چيزي ازش بگم که خانوادت بايد اينجوري بکنن ، انجام اينها چيزي نيست و خوار شدن هم به حساب نمياد ولي من حرفم اينه چرا همش من ؟ چرا همش من بايد سکوت کنم؟ چرا همش من بايد حرف اونو قبول کنم و قبول حرفش به معني اينه که من اشتباه ميکنم ، بخدا نميخوام از کسي انتظار داشته باشم ولي وقتي ميبينم انتظارات من همش کشکه ولي چطور از من انتظارات داره، ناراحت ميشم ، اصلا نميخواد يه ذره منو درک کنه ، هي ميخوام تو زندگيمون خوش باشيم نميذاره ،هي همه چيز رو بهانه ميکنه منم فقط سکوت ميکنم و داغون ميشم ، قبل اين گفته بودم با برادرم اينا رفته بوديم مسافرت باور کنيد چند تا چيز خيلي کوچيک خريدم والسلام که اونهم به چشم نمياد ميدونيد از اون روز چيکار کرده ميتونيد باور کنيد؟ تقريبا هيچي براي خونه نخريده نه اغذيه اي، نه ميوه اي ، نه چيزي که لازمه تو خونه ، امروز با خودم گفتم شايد نميدونه واقعا چه خبره بذار من بگم من زن خونم و بايد بگم چي براي خونه احتياج داريم و از اداره بهش گفتم بعد کلاس بريم يه کم برا خونه خريد کنيم ، ميدونيد برگشته چي ميگه ؟ ميگه پول نداريم ، بعدش برگشته ميگه:چيزهايي که تو مسافرت خريدي بجاي ماست و ميوه بخور، اونوقت ميگيد اينقدر پاي مقايسه رو وسط نکش آخه چطوري؟ منم مثل اون دارم براي اين زندگي زحمت ميکشم ولي اونقدر بي ارزشم که ارزش داشتن هيچ چيزي رو ندارم و همش بايد با التماس باشه اونوقت زن برادرم که خونه داره برادرم فقط به پاش ميرزه و اصلا نميذاره درگير مسائل مالي بشه ولي منه بدبخت واقعا نميدونم اين چه عجوبه ايه؟ فکر نميکنيد همه اينها دليلي بشه براي اينکه افسرده بشي، هميشه غمگين باشي؟ من هي زور ميزنم ولي فايده اي نداره، من نميخوام همش ناله کنم و هي مقايسه کنم ولي دوستاني که فکر ميکنيد من خيلي منفي بام و همش نيمه خالي ليوان رو ميبينم قبول دارم منم مشکل دارم و بايد خودم رو اصلاح کنم ولي خواهش ميکنم ، خواهش ميکنم يه چند دقيقه خودتون رو بذاريد جاي من و از اول هر چي که نوشتم رو تصور کنيد واقعا چه راه حلي به ذهنتون ميرسه من که خودم اکثر موقع ها هنگ ميکنم و واقعا از دست اين بشر درمونده ميشم.ميدونيد روحم و جسمم خسته است، خيلي دلم ميخواد حرفاي اميدوار کننده بزنم ولي تا سعيم رو ميکنم رفتار و کاراي همسرم داغونم ميکنه يعني باور کنيد همه کارا و حرفاي که کرده رو تا الان نتونستم نه باور کنم و نه هضم کنم و همش اين سوال تو ذهنمه که آخه چرا؟ براي چي؟ آخرش که چي؟من نه خونه آنچناني ميخوام ، نه ماشين آنچناني من يه همسر ميخوام که همه هم و غمش زنش باشه چه داشته باشيم چه نداشته باشيم نه اينکه همش فکر و ذکرش اين دنياي لعنتي باشه.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز
این کاملا قابل درکه که یه آدم وقتی تصور کنه که همش داره اشتباه میکنه ، اعتماد به نفسش رو از دست میده .
برا کسی (خانواده همسرت) نسخه نپیچید ، که باید فلان کار رو بکنن .... اگه خیلی هنر کنید اینه که زندگی خودتون رو جمع و جور کنید.
با هم قرار بذارید ، خرید خونه با مرد ، با منطق و استدلال پیش برید ، مردها اگه یه مطلبی رو بپذیرند انجامش میدن.
شما اونچه که لازم به گفتنه بگید ، برا خرید بگید که این ملزومات رو لازم دارید اگه نخره شما هم نخرید (باید بفهمه که باید برنج بخره تا پلو جلوش گذاشته بشه) و نپزید ، مگه خودش ماست ومیوه نمی خواد بخوره ؟؟!!
نکته مهم اینه که شما باید واقعیات زندگیتون رو بپذیرید ، هضم کنید و... چرا و آخه چرا من ؟ هم سوالات خوبی برا یافتن راه حلها نیستند.
چگونه ؟ سوال خوبیه . چه طور به این رفتار آقا واکنش نشون بدم که مسولیت پذیر بشه؟:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام baby عزيز، حق با شماست و منکه دارم سعيم رو ميکنم يعني اگه نکنم زندگيم بهتر که هيچ بدتر هم ميشه، راستش خود همسرم هم ميدونه داره زيادي زندگي رو سخت ميگيره ولي مشکل اينجا نيست مشکل اينکه چه جوري ميشه اينو حل کرد، ديشب سر صحبت باز شد و من مثالي از همسايه مامانم اينا زدم که چطور مرد همسايه خيلي خسيس بود، فقط به فکر جمع کردن پول به طرز ديوانه واري بود طوري که پولهاشو لاي نون خشکها قايم ميکرد و چطور زن اولش که زن زيبا و محجبه و کدبانويي بود رو دم پيري طلاق داد و يه زن ديگه گرفت ولي دنيا وفا نکرد و اونهمه پول يه سال بعد زن گرفتن دومش براي زن بعديش موند و از اين دنيا هيچ استفاده اي نکرد، برگشت بهم گفت ميدوني طبق روانشناسي به اين جور آدما خسيس نميشه گفت بلکه ترس از آينده دارن که مبادا اتفاقي بيفته و چيزي تو دستشون نداشته باشن منم بهش گفتم به چه قيمتي همه عمر که صرف اين نگراني شد و هيچ سودي براش نداشت گفت اين دست خودش نبوده که، بعد برگشت بهم گفت منم يه کم ترس از آينده دارم و بعد بهش گفتم اي طوري که نميشه زندگي کرد اصلا خوب نيست آدم از آينده که نيومده اينجوري ترس داشته باشه ، راستش از حرفاش فهميدم زيادي براي آينده حساسه و ترس داره و زيادي داره سخت ميگيره ولي دست خودش نيست نميتونه جلو خودش رو بگيره منم نميدنم چه جوري برخورد کنم که شايد موثر باشه و بهتر بشه؟خودش هم يکي دوبار بهم گفته من خيلي بدم و زود جوش ميارم ،اصلا صبور نيستم يعني خودش هم ميدونه مشکل داره ولي نميدونم چه جوري ميشه حل کرد، البته اهل مشاوره رفتن هم نيست چون اولا خوشش نمياد کس غريبه اي در جريان زندگيمون باشه و ثانيا ميگه برا اينجور چيزها من پول نميدم.:324:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام دوستان امروز رفتم مشاوره البته با هزار مکافات که همسرم نفهمه البته هنوزم نميدونم که فهميده يا نه، اما بالاخره رفتم راستش يه سري از حرفاش مثل حرفاي شما بود ولي بهم گفت اگه بخواي همش کوتاه بياي مشکل حل نميشه ، بهم گفت سعي کن باهاش روک و راست انتظاراتت رو بگي و ناراحتي هات رو بگي ولي بهش گفتم نميشه و چه اتفاقاتي ميوفته ، گفت سعي کن بتوني راضيش بکني بياد مشاوره چون اگه الان نتوني مشکلت رو حل بکني شايد مجبور باشي تا آخر عمرت تحمل کني و ذره ذره آب بشي ، اي کاش ميشد و ميتونستم باهاش حرف بزنم ، اي کاش راضي ميشد، برام دعا کنيد خيلي....
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
ایشا الله که مشکلتون درست می شه. سعی کن از در محبت وارد بشی موفق می شوی حتماً
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان نميدونم وضعم رو چه جوري ديگه بهتون شرح بدم نميخوام بازم حرفاي نا اميد کننده بزنم ولي چيکار کنم فقط شماييد که حرفامو ميشنويد و راحت ميتونم باهاتون درد دل کنم ،چقدر دلم ميخواست همون طور که الان با شما راحت درد دل ميکنم ميشد با همسرم هم درد دل کنم بدون اينکه اتفاقي بيفته بدون هيچ نگراني و استرسي ، ميدونيد اونقدر که فکر کردم و با احتياط عمل کردم و هي با خودم گفتم واي نه اگه اينو بگم اينجوري ميشه؟ اين کار روبکنم اين برداشتو داره ؟ واي اگه فلان کار يا حرفو نزدم نکنه اين جوري برداشت کنه نکنه ناراحت بشه؟ نکنه عصباني بشه؟ نکنه دست روم بلند کنه؟نکنه ؟ نکنه و.... خسته شدم ، راستش حرفاي مشاور درسته و همش رو خودم ميدونم همه راه حلهاشو يا امتحان کردم يا عملي نيست، بهم گفته باهاش حرف بزن و ناراحتي هاتو بهش بگو ولي هر جور باهاش صحبت ميکنم نميشه و خودم محکوم ميشم نميفهمه من چي ميگم،تنها راه فقط و فقط کوتاه اومدن منه والسلام و اين داغونم ميکنه، بهم گفت سعي کن با يه نفر که ازش حرف شنوي داره يا رودربايستي داره صحبت کن تا باهاش حرف بزنه ولي چه جوري؟ اون به شدت بدش مياد از اينکه کسي در جريان مشکلاتمون باشه قبلا اينو امتحان کردم و اون موقع کم مونده بود خون به پا کنه و هر وقت هم يادش ميفته به هم ميريزه و ميگه يه سري چرت و پرت رفتي بهشون گفتي، مگه من پولهاتو ازت گرفتم؟ من اخلاقم اينه چيکار کنم؟ نميخواي طلاق بگير؟ و ....، با هيچ کس نميشه حرف زد و بهشون موضوع رو گفت، خودش هم خدا رو شکر تا حد خيلي کمي ميدونه داره تو همه چيز زياده روي ميکنه و زندگي رو واسه خودش و من سخت ميکنه ولي چيکار بايد کرد؟چيکار؟ ميترسم به قول مشاور اگه الان نتونم حلش بکنم تا آخر عمر بايد همينجوري سر کنم و يه موقع پشيمون بشم که ديگه ديره و من موندمو با يه تن ضعيف که هيچي هم برا خودش نداره و فقط اين همسرمه که تونسته خودش رو بالا بکشه و من دستم به جايي بند نيست، به نظرتون با همه اين توصيفهايي که از همسرمو و خودم کردم چه نظري نسبت به خصوصيات اخلاقي من و همسرم داريد؟ و چه راه کارهايي به ذهنتون ميرسه؟ واقعا چرا اينجوري ميکنه؟ و ادعا هم داره خيلي خيلي دوستم داره و لي کار شاقي نکرده که من به ياد اون کار بگم آره واقعا دوستم داره، اونکه حتي حقوق منو که يه مرد بايد بدونه و رعايت بکنه ادا نميکنه و جالب اينکه تو رشته حقوق خوب سر رشته داره و کاملا واقفه ولي انتظار داره من خودمو تمام و کمال فداي زندگي و اون کنم و انتظارتم خيلي خيلي کم باشه ، به نظرتون اينم يه جور زنده به گور کردن زن ولي نه در عصر جاهليت بلکه از نوع مدرنش نيست؟ ولي خوب شکلش فرق کرده، اون داره عواطفم ،احساساتم ، خواسته هام، حقوقي که بايد رعايت بشه، آرزوهام، علايقم همه و همه رو زنده به گور ميکنه فقط بخاطر آينده اي که معلوم نيست من و اون باشيم و ببينيم يا نه و بر فرض اگر هم باشه و خوب هم باشه من آينده اي که بخاطرش مجبور باشم زمان حالم رو اينجوري طي کنم نميخوام و برام هيچ لذت و ارزشي نخواهد داشت، به خودش هم گفتم ولي کو گوش شنوا؟:302::323:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می
ببین در مورد اینکه دوست داری همه این حرفایی که اینجا میزنی رو به همسرت براحتی بگی و قبول کنه.باید بگم شاید غیر ممکن باشه
من الان فقط دوست دارم همسرم نه کاملا(چون غیر ممکنه) بلکه حداقل 15-20 درصد منو درک کنه که عالی میشه.اما نمیکنه.هر قدر هم میگم خودم خسته تر میشم و دلامون از هم دورتر میشه.پس این رویای شیرین رو از سرت بیرون کن.(البته واسه خود من هم فقط گفتنش آسونه.خودم نمیتونم بپذیرم و همیشه سعی میکنم بهش بفهمونم منظورمو)
راستش دو تا آدم خسیس سراغ دارم.یکی بابابزرگمه که با مادربزرگم همیشه دعوا داره سر پول.اما مادربزرگم حقوق خودشو خودش خرج میکنه(البته خرج چیزایی میکنه که مسئول خریدش مرد خونس!!!:311:)اما بابابزرگم بعد از سکته ای که کرد دست و دلبازتر شده.:227:
دوم پدرشوهر گرامی بنده س.اما مادر شوهرم درامد نداره و یه عمره واسه خرید هرچیزی منت شوهرشو میکشه و دم نمیزنه.مثلا میره پیش شوهرش میگه 500 تومن پول بده و واسه این 500 تومن کلی باید جواب پس بده که مثلا میرم یه کیلو سبزی بخرم.(عجب صبری داره این مادرشوهر من!!!:316:)
:305::305::305:نتیجه:پیرو بحثهایی که از اطرافیان شنیدم یه دلیل پول ندادن مرد به زن اینه که مرد فکر میکنه زنش توانایی مدیریت دخل و خرج خونه رو نداره.تو باید به همسرت ثابت کنی که اگه پول دستت بده نه تنها اصراف نمیکنی بلکه دلسوزی و قناعت هم میکنی.تا همسرت به تو هم به چشم خودش نگاه کنه و فکر نکنه در این مورد ضعف داری.خیلی رو این حرفی که زدم فکر کن و عمل.چون خیلی از مردها به همین دلیله که پول دست زنشون نمیدن چون بهشون اعتماد ندارن.همسر خود منم با اینکه خیلی دست و دلبازه اوایل چون گاهی به من شک میکرد که مراعاتشو نکنم و بی حساب و کتاب پول خرج کنم و فکر آینده نباشم.سعی مابه شوهر تو گربه رو دم حجله بکشه و منو پرتوقع بار نیاره.اما الان به من بیشتر از خودش اعتماد داره و گاهی بهم میگه خسیس!!!:311:
اعتمادشو جلب کن بعد کم کم که پول دستت اومد سعی کن اونم به پول خرج کردن عادت بدی و بهش نشون بدی هم میشه پس انداز کرد هم خرج کرد.البته خیلی بتدریج و با احتیاط اینکارو بکن.طی زمان ان شا ا... نتیجه میگیری دوست گلم