RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
مثل اینکه ایندفه کسی نمی خواد کمکم کنه....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! :exclamation:
ممنون یکتا و شمیم جان که لااقل حالم رو پرسیدین
شمیم عزیز من همیشه تاپیکتو میخونم و امیدوارم مشکلت حل شه برات دعا میکنم.
ته دلم یه حس افسردگی دارم اما یکم آروم ترم دارم خودم به خودم کمک میکنم! خودم رو مشغول میکنم و فکر میکنم و یکم محبت میکنم و ...
هیشکی کمکم نمیکنه.................... :(
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام گلم
خوبی؟
از اوضاع و احوالت ننوشتی، چطوره؟ با هم خوبین یا دلخوری وجود داره؟
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام عزیزم شما پررو اش کردید . از مهربانی تان سواستفاده می کند. امیدتان به خدا باشد .
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوستان عزیزم
خیلی وقته ننوشتم اما گاهی میومدم و میخوندم فقط.
این چند وقتی یعنی بعد از اینکه راه کارای آقای تسوکه به آفتاب همدرد رو خوندم تصمیم گرفتم رو خودم کار کنم قبل از هر چیز سعی کنم خودم رو درست کنم رفتارای خودم رو اصلاح کنم و دیگه چیزی ننویسم تا اوضاعم بهتر شه تقریبا یه ماه و نیم از روز دعوا و یه ماهی از آروم شدن زندگیم میگذره تا یکی دو روز پیشم واقعا آروم بودیم و اونم مهربون بود حتی پیشرفتی که احساس میکنم تاثیر رفتارای من بود رو تو اون میدیدم، سعی میکردم آروم باشم مهربون باشم گریه نکنم گیر ندم محبت کنم خودم خوب خوب باشم و کاری به رفتارای اون نداشته باشم و بدیهاشو نبینم و تاثیر نگیرم و فعلا هیچ انتظاری از اون نداشته باشم و فقط به درست شدن خودم فکر کنم البته یکی دوتا بحث کوچولو داشتیم اما به آرومی رفعش کردیم.
حتی یه بارم تو ماشین بودیم که ناراحتم کرد بدون دادو دعوا فقط چند دقیقه ای ساکت و ناراحت نشستم که خودش گفت چرا ساکتی گفتم از کارت ناراحت شدم منو بوسید و گفت ببخشید !!!! تعجب کردم از معذرت خواهیش اما خیلی خوشحال شدم چون حس میکردم نتیجه ی کارای خودمه
اما دو سه روزه هی میپریم به هم اما سعی میکنم با آرومی باشه احساس میکنم انرژیم دیگه داره تموم میشه دیشبم یه دلخوری پیش اومد سعی کردم اوضاع رو آروم کنم آروم شدیم اما اون یکم سرد شده و من دوباره اون همه حسه نا امیدی و خستگی اومده سراغم حس میکنم دیگه جون ندارم ادامه بدم....:316:
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
نمیدونم چرا هیپکی سری بهم نمیزنه واقعا به کمک و همدردیتون نیاز دارم. دارم دیوونه میشم. همه انرژیم تموم شده. احساس افسردگی دارم. اون حال منو نمیبینه حال منو نمیفهمه نمیتونم بهش چیزی بگم نمیتونم باهاش دردو دل کنم نمیدونه چی میکشم نمیتونه بفهمه چی میکشم از خودکشی میترسم از عاقبتش میترسم. اما میترسم به جایی برسم که کار دست خودم بدم
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
پرا هیچکی به من کمک نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
دیگه بریدم
احساس خوبی ندارم اصلا نمیدونم چمه
دلم میخواد بمیرم
دعا میکنم اولش خدا همه گناهامو ببخشه بعدشم بمیرم
باور میکنید الان این تنها آرزومه:302:
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
اول سلام عزیزم
*************
یک روز یک خانمی که توی کلاس های زن کامل( برگرفته از یک کتاب با همین عنوان) شرکت کرده بوده بعد از 2 هفته از تعییرات اساسی توی رفتارش به شوهرش میگه : میبینی من چقدر تغییر کردم؟!
همسرش میگه : باید ببینم تا کی میتونی خودتو کنترل کنی و پایدار بمونی:160:
عزیزم حال تورو همه ماها احساس میکنیم چون خیلی وقتها با همه تلاشمون واسه خوب بودن ، گند میزنیم
تو خسته شدی چون از این تغییر شکلت خسته شدی... بیخیال شوهرت دوباره رو خودت تمرکز ببین کجارو اشتباه رفتی؟برگرد مرور کن
این همه نا امیدی واسه چی؟توقع نداشته باش اون به اندازه تو تلاش کن( که انصافا تا اینجاش خوب تلاش کرده)
تو تلاشتو ادامه بده
این نامیدی ها رو هم براز کنار ... یک کم به خودت استراحت بده و دوباره شروع کن
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
این تاپیک به علت طولانی شدن قفل می شود
n1n2n14 عزیز
ضمن آرزوی کسب رضایت هرچه بیشتر از زندگی برای شما، پیشنهاد می شود یک جمع بندی از رهنمائیهای دوستان داشته باشید و راهکارهای مفید را استخراج نموده و مدتی را با اجرای راهکارها بگذرانید . سپس در صورت نیاز به دریافت راهنمایی بیشتر (در ادامه راه ) ، تاپیک دیگری باز نموده و ضمن اعلام نتایج حاصله از عملگرایی و تغییرات خود ، سئوال جدید را برای دریافت راهنمایی بیشتر مطرح فرمایید .
با تشکر
.