-
سلام :72:
همه ی پست ها رو نخوندم شاید تکراری بنویسم
در جریان تاپیک های دیگه ات نیستم
نوشتی خسته ای از شوهرت هم دلگیری
در عین حال هم به نظر میاد که می خوای زندگی مشترک رو با همسرت ادامه بدی
راه حلی که به نظرم میاد اینه که روی خودت تمرکز کنی. همون کاری که هر کسی باید بکنه چه مجرد باشه چه متاهل باشه.
روی خودت و شادی و بهبودی خودت تمرکز کن.
ببین چی خوشحالت می کنه اول چند روز کارای کوچیکی که خوشحالت می کنه رو بکن. مثلا بافتنی رنگ لاک و ....
یه ورزش هم برو که شاد شی
بعدش هم فکر کن ببین زندگی واست چیه و چی می خوای. مثلا یکی تححصیلات و مدرک می خواد یکی دیگه کارهای ارایشی رو دوست داره و یکی زبان خارجی رو و ... تو ببین چی می خوای. من اصلا نمی دونم خودت چی خوندی و کار می کنی یا نه و تا چه حد راضی هستی. در جریان نیستم. خودت یه مسیر فردی برای خودت داشته باش.
این کارارو بکنی دیگه وقت نداری روی کارای بد شوهرت تمرکز کنی. خودت هم اروم تر میشی. در عمل هم زندگی مشترکت بهتر میشه بعدا تصمیم می گیری چه کار کنی
مشاوره هم برو یا همینجا اشتراک ازاد بگیر.
تمرکز کردن روی خودت باعث ارامشت میشه
اما ممکنه نیاز باشه راهکارهایی رو در ارتباط و رفتار با شوهرت به کار ببندی که اینو مشاور می تونه بهت بگه
موفق باشی :72:
-
دلسا جان خودت رو اذیت نکن
نمی خواد بهش پیشنهاد بدی ... وقتی اون میاد سراغت ضایعش نکن ردش نکن تحویلش بگیر
همین میشه نقطه شروع
-
ممنون مینوش جان
من حتی نمیتونم علایقم رو دنبال کنم چون یا خرج داره و آقا نداره یا اینکه بحث دخترم هست.
تابستون خیلی دوست داشتم کانون زبان شرکت کنم ولی نذاشت (بخاطر دخترمون که می گفت پیش کی میخوای بذاریش؟!)
کاش میتونستم که یه کار خوب پیدا کنم که وابسته مالی به اون نباشم. اونجوری حال خودم هم بهتر بود.
خرید کردن رو خیلی دوست دارم. حیف که خرج داره :102:
همسرم واسهخودش خوب خرج می کنه ولی به ما که میرسه میخواد که درکش کنیم که قسط داره، قبض برق و آب و تلفن و اینها رو میخواد پرداخت کنه.
زندگی موفق عزیز این شبا همش شما رو دعا می کنم موقع خوندن دعا، امیدوارم هرچه زودتر گره از کارتون باز بشه.
کاش میدونستم توی ذهن همسرم چیه؟ دلیل دوری کردناش چیه؟ میدونم اگر بدونم خودم اذیت میشم. نمیشه که حدود 7 ماه زندگیش رو تعطیل کنه همش بخاطر مادرش، حال عمومی مادرش این روزا خیلی بهتره . میدونم که خیلی حساسه ولی دیگه تا این حد!!!
من دوست دارم اگر رابطه ای باشه مرتب و پیوسته باشه نه اینکه دو سه ماهی یه بار یادش بیاد. مگه میشه مردی دوسال هیچ غریزه ای نداشته باشه؟! مگر اینکه خودشو جور دیگه ای تخلیه کنه.
اون راضیه از این وضعیت. انگار که من یه خدمتکارم واسش. همش غر میزنه که چرااتو نکردی؟ چرا لباسم آماده نیست؟ چرا بچه کثیفه؟ همش هم زیر لب غر غر می کنه. من با یه بچه و یه مادر شوهر پیر واقعا بیشتر نمی رسم. با اینکه ساعت 6 صبح که پامیشم مدام سر پام و در حال تمیز کاریم ولی نمیدونم چرا بازم یه جای کارم می لنگه ؟ من فقط ظهر نیم ساعت می تونم بخوابم. شبا هم که حدود 12 می خوابم.
ذهنم همش آشفته است. یه چیزی رو امروز یه جا میذارم فردا یه جای دیگه. اگر همه جا مرتب هم باشه من نامرتب می بینم.
از وقتی مادر شوهرم اینجاست حتی نمیتونم درست حسابی برم خانوادم رو ببینم.
کاش شوهرم هم ذره ای منو درک می کرد...
کمتر از قبل دوستش دارم...
- - - Updated - - -
ممنون مینوش جان
من حتی نمیتونم علایقم رو دنبال کنم چون یا خرج داره و آقا نداره یا اینکه بحث دخترم هست.
تابستون خیلی دوست داشتم کانون زبان شرکت کنم ولی نذاشت (بخاطر دخترمون که می گفت پیش کی میخوای بذاریش؟!)
کاش میتونستم که یه کار خوب پیدا کنم که وابسته مالی به اون نباشم. اونجوری حال خودم هم بهتر بود.
خرید کردن رو خیلی دوست دارم. حیف که خرج داره :102:
همسرم واسهخودش خوب خرج می کنه ولی به ما که میرسه میخواد که درکش کنیم که قسط داره، قبض برق و آب و تلفن و اینها رو میخواد پرداخت کنه.
زندگی موفق عزیز این شبا همش شما رو دعا می کنم موقع خوندن دعا، امیدوارم هرچه زودتر گره از کارتون باز بشه.
کاش میدونستم توی ذهن همسرم چیه؟ دلیل دوری کردناش چیه؟ میدونم اگر بدونم خودم اذیت میشم. نمیشه که حدود 7 ماه زندگیش رو تعطیل کنه همش بخاطر مادرش، حال عمومی مادرش این روزا خیلی بهتره . میدونم که خیلی حساسه ولی دیگه تا این حد!!!
من دوست دارم اگر رابطه ای باشه مرتب و پیوسته باشه نه اینکه دو سه ماهی یه بار یادش بیاد. مگه میشه مردی دوسال هیچ غریزه ای نداشته باشه؟! مگر اینکه خودشو جور دیگه ای تخلیه کنه.
اون راضیه از این وضعیت. انگار که من یه خدمتکارم واسش. همش غر میزنه که چرااتو نکردی؟ چرا لباسم آماده نیست؟ چرا بچه کثیفه؟ همش هم زیر لب غر غر می کنه. من با یه بچه و یه مادر شوهر پیر واقعا بیشتر نمی رسم. با اینکه ساعت 6 صبح که پامیشم مدام سر پام و در حال تمیز کاریم ولی نمیدونم چرا بازم یه جای کارم می لنگه ؟ من فقط ظهر نیم ساعت می تونم بخوابم. شبا هم که حدود 12 می خوابم.
ذهنم همش آشفته است. یه چیزی رو امروز یه جا میذارم فردا یه جای دیگه. اگر همه جا مرتب هم باشه من نامرتب می بینم.
از وقتی مادر شوهرم اینجاست حتی نمیتونم درست حسابی برم خانوادم رو ببینم.
کاش شوهرم هم ذره ای منو درک می کرد...
کمتر از قبل دوستش دارم...
-
عزیزم من هم یه زمانی اینطور بودم که همش داشتم کار می کردم اما باز کلی کار تموم نشده داشتم که همه اونها رو می دیدند و فکر می کردن پس من چه کار می کنم
اما با برنامه ریزی واقعا میشه
شما کارهاتو رو کاغذ بنویس و به ترتیب اولویت بندی کن
مواردی مثل پختن غذا و مرتب بودن خونه معمولا تو اولویت هاست برای خودت برنامه بچین
یه برنامه یه ماه
که حتی توش وقت آرایشگاه یا اصلاح خودت رو هم مشخص کرده باشی وقت استراحت ، سر زدن به خانوادت و ...
باور کن وقت اضافه هم میاری و خیالت راحت میشه
اما در مورد همسرت به نظر من اون هم از این شرایط راضی نیست و با خودش داره کلنجار می ره . وقتی پشیمون میشه از کرده هاش و سمتت میاد یه کاری کن اون قدر بهش خوش بگذره که باز هم بخواد بیاد اون موقع هیچ وقت به انتقام فکر نکن
ممنونم خواهر عزیز که تو دعاهات من رو هم یادته
ان شاالله که موفق باشی و زندگیت خوب شه و از زندگیت لذت ببری
راستی در مورد پول گرفتن می تونی بهش بگی همسر عزیزم برنامه ریزی کنیم من تو ماه آینده به کلاس فلان برم یا برای دخترمون فلان چیزو بخریم
اینطوری از الان حواسش به ماه آینده هست و راحت تر می تونه پول بده تا اینکه یهویی بگی من الام میخوام برم کلاس پول لازم دارم
-
من خودم میدونم مادرشوهرم مریضه ولی بازم حرفاشو به دل می گیرم. اینکه جلوی جاریم حرف بارم کرد ناراحت شدم، خیلی. شاید منظوری نداشته ولی جاریم رو خوب میشناسم. اینکه همش ایراد می گیره ازم. وقتی دارم دخترم رو دعوا م یکنم یا چیزی یادش میدم و اون دخالت می کنه ناراحت میشم. شاید به خاطر اینه که بازم دارم کم میارم. با همسرم هم سرد شدم.
چون وقتی میاد توی خونه غیر از مادرش کسی رو نمی بینه. موقع سلام فقط مادرش رو خطاب می کنه. فقط حال اون رو می پرسه و فقط اون براش مهمه. ناراحتی خودمو از مادرش از چشم اون می بینم.
بازم داره حالم بد میشه. کم آوردم. دیگه نای بلند شدن ندارم. مگه تحمل من چقدره؟! اینقدر بعضی وقتا بهم فشار میاد که دوست دارم بهش بگم بیا جدا بشیم... همش توی خیالاتم ازش جدا شدم ...
اون هیچ مسئولیت عاطفی رو در برابر من احساس نمی کنه. اصلا نمیگه که زن داره. دیگه هم از خودم بدم میادو هم از اون.
میدونم این زندگی دنیوی و این لذت های دنیوی چیزی نیستن که آدم بخواد خودشو واسشون ناراحت کنه ولی بازم نمی تونم من خیلی خیلی ضعیفم. وقتی پست فرشته اردیبهشت رو توی تاپیکش خوندم که چقدر قشنگ فلسفه وجود مشکلات رو واسه خودش حل کرده بود، اشکم دراومد.
خیلی تنهام. غیر از دخترم کسی رو ندارم و اونم که ایروزا اینقدر عصبی میشم که همش رو سر اون خالی می کنم.
-
سلام عزیزم از نوشته هات خیلی غمگین شدم واز خدا واست ارامش میخوام
عزیزم تو یه دختر داری که با تمام وجود بهت احتیاج داره تو باید به خاطره فرشته ی خوشگلت انرژی بالایی داشته باشی تو باید قوی باش نباید بشکنی فقط وفقط خودت میتونی زندگیتو نجات بدی منتظره معجزه ای؟وقتی خودت اینقد انرژزی منفی ووفکربد داری تو مغزت میپرورونی یه خورده امید داشته باش به دختر تم فک کن زندگیتو از نو بسازاگه میگی نمیشه حداقل تلاشتو بکن تا بعدا غصه نخوری که دست رو دست گذاشتتی به امید خدا شوهرتم خوب میشه اینو همیشه یادت باشه افکارمنفیتو بریز بیرون
با ارزوی خوشبختی
-
ممنون sevil جان
من بار منفیم زیاده ، مادر شوهرم که از من هم بدتره. همش در حال ناشکری و ناله است. وقتی ناشکری می کنه با تمام وجودم عصبی و ناراحت می شم. بعضی مواقع خودم رو میزنم به کری ولی دست بردار نیست. گاهی هم که گرفتار کارهام میشم صدام میزنه که بیا پیشم بشین تا حرف بزنیم حرفاش هم که همیش همینه. گاهی حرف تو حرف میارم ولی ول کن نیست.
دیشب من و دخترم توی اتاق خوابیدیم. شوهرم اومد پرسید که میخوای اینجا بخوابی؟ گفتم آره. پرسید چطور مگه؟؟ منتظر جواب نموند عصبی شد و رفت.
نمی تونستم باز برم پیش اونا بخوابم با فاصله زیاد با چزاغ روشن که دخترم اذیت بشه و باز تنها باشم. اون نمیدونه که بهش محتاجم شاید پیش خودش میگه من که چیزی نمی گم حتما راضیم ولی از درونم پراز خلا هستم. دوست دارم کنارش باشم ولی نیستم. چندبار باید بهش بگم و نه بشنوم؟؟ دیگه تمایلم رو کم کردم.
این روزا من نمیتونم درکش کنم. این دو روز توی لاک خودم بودم. اون هم که خودشو درگیر روابط با افرادی کرده که همه فکر و ذکرش رو گرفته. خونه هم میاد که فقط مادرش رو می بینه.
فکر و خیالاتش زیاده، واسه خودش مشغله درست می کنه.
منم زیاد احساس تنهایی می کنم. چقدر میتونم با دخترم سر و کله بزنم و حرفای منفی مادرش رو بشنوم؟ من خودشو می خوام. فقط یه همسر، همین...
-
من اصلا متوجه نمیشم
یعنی همسرت از در میاد اصلا با شما صحبت نمی کنه؟ با دخترتون چطور ؟ سمتش میره ؟
ئخترتون می پره بغلش خودشو برای باباش لوس کنه ؟
اتفاق های روزمره رو براش تعریف می کنی ؟
من برداشتم اینه که ایشون از در که میاد تو سکوت مطلق حکمفرماست
هر سه یا چهار ماه هم یک بار یه نفرتون می ره جلو که یه نفر دیگه تون اون رو پس می زنه یعنی بی محلی می کنه
اصلا اعتراضی کردی اصلا حرف می زنی ؟
میشه تعریف کنی وقتی همسرت از محل کار میاد خونه چه اتفاقی می افته ؟با جزئیاتش بگو
- - - Updated - - -
فکر کن یه روز همسرت بخواد بیاد اینجا تاپیک بزنه چی میگه ؟
من از صبح تا شب با آدمهای مختلف و خوش برخورد روبرو می شم همکارای خانمم خیلی به خودشون می رسن همه با خوشرویی با من برخورد می کنن
اما وقتی میرم خونه سکوت حکمفرما هست
خانمم فقط کارهای خونه رو انجام میده با من صمیمی نیست
با خودم فکر می کنم شاید من مقصرم اما یه موقع هایی که میرم سمتش با اخم و بی محلی روبرو میشم و دوباره سرد میشم ازش و مجبورم به خودارضایی روی بیارم ....
آیا جریان اینطوره ؟
-
سلام دلسا،
مدتیه که توی تاپیکت چیزی ننوشتم، گرچه همیشه دنبالش می کنم. یک سوال برام پیش اومد و در کنارش یک پیشنهاد که شاید بتونه به بهتر شدن شرایطتون کمک کنه.
سوالم این هست که شما چرا دخترتون را جای ثابت برای خوابیدنش در نظر نمی گیرید؟ یه شب پیش مامان، یه شب پیش مامان بزرگ، ...
دختر شما تقریبا دو سالش هست و بهتره که اولا تنها بخوابه (کنار شما و پدرش نباشه) و در ثانی جای مشخص و ثابتی برای خوابیدن داشته باشه. وضعیت و جای خوابیدن افراد خانواده را، زن و خانم خانه مشخص می کنه. چطور توی خونه ی شما هر روز هر کی یه جا رختخواب پهن می کنه؟ مدیریت زندگیت را به دست بگیر. چرا اینقدر منفعل و دلسردی؟
اگر دو تا اتاق دارید (ظاهرا اینطور به نظر می رسه از حرفهاتون) یک اتاق را ثابت، به عنوان اتاق خواب خودت و همسرت در نظر بگیر. تختخواب یا رختخواب شما باید اونجا باشه. همیشه !!!!! هیچ چیزی هم نباید این وضعیت را تغییر بده. مهمون می آد، بچه می آد، همسرت نیست یا هست. شما همیشه و مرتب رختخواب دو نفرتون را توی اون اتاق بذار. حتی اگر همسرت نیامد بخوابه. حتی اگر پتوش را برداشت رفت جای دیگه. شما هر شب کار خودت را بکن.
برای دخترت هم اتاق دیگه را در نظر بگیر. بچه نباید دیگه پیش شما بخوابه. چه همسرت بیاد پیشت و چه نیاد. تخت یا رختخواب بچه را هم مشخص کن و جای مشخص داشته باشه. اگر مهمون می آد و بهش اطمینان دارید (مثل مادربزرگ) می تونه تو اتاق بچه بخوابه.
مهمون غریبه تر (حتی دایی، عمو و ...) توی هال می خوابه. هیچوقت بچه ات را با کسی تنها نذار. حتی نزدیکان.
این پستهایی که شما می نویسی، من احساس می کنم سر شب که می شه توی خونه شما، هر کس یه پتو دستش می گیره و یه سمتی می ره. :54:
-
سلام دلساجان امیدوارم حالت بهتر باشه
اول از همه همیشه سعی کن خودتو دوست داشته باشی تا ادمای دور واطرافتم دوست داشته باشن به خودت اهمیت بده تا دیگران بهت اهمیت بدن وقتی اینقد به خودت انرژی منفی میدی اعصابتو سر هر چی خورد میکنی یعنی به ادمای دور واطرافت میگی منو ناراحت کنین من مستحق ناراحت شدن هستم
از فردا صب تصمیم بگیر تحملتو بالاببری ونزاری کسی ناراحتت کنه