با تفکری جالب جماقت میکنم .زندگی غلط من

نمیدونم چی باید بنویسم از اینکه به مرد متاهل علاقه مند میشم باهاش رابطه عاطفی ایجاد میکنم وابستگی روحی پیدا میکنم بعد توی حساس ترین نقطه به بیشترین حد ممکن ناراحتش میکنم که ازم ناراحت میشه و به دم تکون دادن های یکی دیگه جواب میده و بهم بی محلی میکنه بعد بهش مسج میزنم و میگم و اشتباه کردم و بعدش پشیمون میشم و مشوش میشم و احساس تحقیر و اشتبه و عذاب وجدان پیدا میکنم.خیلی هم جالبه که فر هم کردم و عذخواهی کردم البته اینو بگم ما رابطه مون هنوز به حد مسج و اینا نرسیده بود و بیشتر وابتستگی عافی و توحه زیاد در محل کار هست

گاهی از توجهم بهش پشیمون میشم و سرد میشم و بعد د.باره از این کارم پشیمون میشم

من دخترم حدودا 27سالمه و موقعیت متوسطی دارم .اما از لحاظ روحی و عاطفی و احساسی اوضاع خوبی ندارم. ادمهایی حتی با موقعیت مناسب هستن که بشه لااقل از لحاظ عاطفی بهشون وابسته شد که لااقل متاهل نیستن ولی موضوع های مختلفی هست .خیلی قصد ازدواح ندارم لااقل با کسی که خیلی خاص نباشه.ادمهایی که معیار منو دارن نیستن دورو برم یا با من وارد رابطه نمیشن. قیافم هم کاری میکنه بعضی ادمها ترجیج بدن سمت ادمهای ملایم تر برن
ظاهرم معمولیه اما با ارایش قیافه جلفی میگیرم هرکاری هم میکنم ملایم باشه نمیتونم

الان که اوضاع با اون اقا اینطوری شده و به جای اینکه اون اقا که همیشه طالب بود من افتادم به عذر خواهی اون هم به خاطر اشتباه خیلی اشتباه رفتاریم.

میدونم تمام حرفام دیونگی و حماقت محضه ولی زمانیکه میخواشتم به این ادم وابسته نشم ادمی سر راهم نیومد

الانم نمیدونم واسه چی دارم اینا رو مینویسم

وای وای

این چه کاریه مطمینم پشیمون میشی از ایجاد رابطه با مرد متاهل

بدون که کارت زشت و بی فرهنگیه و خودتو سبک میدونی و ارزشت رو پایین میاری

من خیلی متاسف شدم از تو و کارهای تو

یعنی این همه محتاج محبت هستی و گدایی محبت از مرد متاهل میکنی؟

وقتی قصد ازدواج نداری پس قصدت چیه؟وقتی که کیس مناسب تو پیدا نشده قراره اینطور تو جامعه ظاهر شی؟

واقعا متاسفم:102:

اوایلش که نمیدونستم متاهله.الانشم هنوز نمیدونم هرکی یه چیزی میگه .خودشم که عجیب غریبه رفتارش

اگه بخواین بازم بهم بدوبیراه بگید دیگه توی این سایت هم که اخرین جاییکه دارم نمیام خودم به اندازه کافی ناراحت هستم

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط nokte

نمیدونم چی باید بنویسم از اینکه به مرد متاهل علاقه مند میشم باهاش رابطه عاطفی ایجاد میکنم وابستگی روحی پیدا میکنم بعد توی حساس ترین نقطه به بیشترین حد ممکن ناراحتش میکنم که ازم ناراحت میشه و به دم تکون دادن های یکی دیگه جواب میده و بهم بی محلی میکنه بعد بهش مسج میزنم و میگم و اشتباه کردم و بعدش پشیمون میشم و مشوش میشم و احساس تحقیر و اشتبه و عذاب وجدان پیدا میکنم.خیلی هم جالبه که فر هم کردم و عذخواهی کردم البته اینو بگم ما رابطه مون هنوز به حد مسج و اینا نرسیده بود و بیشتر وابتستگی عافی و توحه زیاد در محل کار هست

گاهی از توجهم بهش پشیمون میشم و سرد میشم و بعد د.باره از این کارم پشیمون میشم

من دخترم حدودا 27سالمه و موقعیت متوسطی دارم .اما از لحاظ روحی و عاطفی و احساسی اوضاع خوبی ندارم. ادمهایی حتی با موقعیت مناسب هستن که بشه لااقل از لحاظ عاطفی بهشون وابسته شد که لااقل متاهل نیستن

ولی موضوع های مختلفی هست .خیلی قصد ازدواح ندارم لااقل با کسی که خیلی خاص نباشه.ادمهایی که معیار منو دارن نیستن دورو برم یا با من وارد رابطه نمیشن. قیافم هم کاری میکنه بعضی ادمها ترجیج بدن سمت ادمهای ملایم تر برن
ظاهرم معمولیه اما با ارایش قیافه جلفی میگیرم هرکاری هم میکنم ملایم باشه نمیتونم

الان که اوضاع با اون اقا اینطوری شده و به جای اینکه اون اقا که همیشه طالب بود من افتادم به عذر خواهی اون هم به خاطر اشتباه خیلی اشتباه رفتاریم.

میدونم تمام حرفام دیونگی و حماقت محضه ولی زمانیکه میخواشتم به این ادم وابسته نشم ادمی سر راهم نیومد

الانم نمیدونم واسه چی دارم اینا رو مینویسم

---

سلام

نوشتن و درد و دل کردن تا حدودی خوبه ! - ولی باید یه جا این سیکل احساسی را از بین بیریم .

اونجایی که قرمز کردم را توجه کن لطفا ! - باید روی همه ی اینها کار کنی .

چرا همش دنبال حس وابستگی هستی ؟

چرا دنبال یه آدم خاصی هستی ؟

به نظرم یه دختر ایده آل گرا هستی ؟ درسته ؟ ( اگر اشتباه میگم توبه )

از طرفی فکر کنم زندگی را سخت برای خودت ترجمه کردی !

روی عزت نفست ،،، بیشتر کار کن !


...........................


اگر فرض کنیم طرف متاهل هست ،،، باید به خط قرمز زندگی زناشویی دیگران احترام بذاریم ( هر چند اگر اون مرد هم نادان باشه و خط قرمز همسرش را رعایت نکنه - ولی شما رعایت کن !)



از طرفی چه کمکی به نظرت از بچه های همدردی بر می یاد ؟


موفق باشی.

سلام :72:

نام کاربریتو دوست دارم. :43:

پس مسئله اینه که شما کارهایی انجام می دی که دوست نداری انجامشون بدی و حس های رنج آوری درت ایجاد می کنن، از ارتباط غیرجدی و غیر رسمی ای که به سرخورگی عاطفی منجر شده، تا عذرخواهی ای که به احساس حقارت رسیده، تا آرایشی که باعث می شه جلف به نظر برسی، و ...

خب... ریشه این وضعیت همون عزت نفس پایینه، یه جورایی اونقدر برای خودت عزیز نیستی که زندگیت رو در جهت منافع اصیل و پایدار خودت منسجم کنی.

راه حلش اینه که شروع کنی به تدریج کارهایی که دوست داری و حس های خوبی مثل آرامش و شرافت درت ایجاد می کنن رو انجام بدی. از کارهای کوچیک و آسون شروع کن، و صبر و استقامت داشته باش تا بشی همونی که دوست داری و به خودت افتخار کنی. :72:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط میشل

سلام :72:

نام کاربریتو دوست دارم. :43:

پس مسئله اینه که شما کارهایی انجام می دی که دوست نداری انجامشون بدی و حس های رنج آوری درت ایجاد می کنن، از ارتباط غیرجدی و غیر رسمی ای که به سرخورگی عاطفی منجر شده، تا عذرخواهی ای که به احساس حقارت رسیده، تا آرایشی که باعث می شه جلف به نظر برسی، و ...

خب... ریشه این وضعیت همون عزت نفس پایینه، یه جورایی اونقدر برای خودت عزیز نیستی که زندگیت رو در جهت منافع اصیل و پایدار خودت منسجم کنی.

راه حلش اینه که شروع کنی به تدریج کارهایی که دوست داری و حس های خوبی مثل آرامش و شرافت درت ایجاد می کنن رو انجام بدی. از کارهای کوچیک و آسون شروع کن، و صبر و استقامت داشته باش تا بشی همونی که دوست داری و به خودت افتخار کنی. :72:

---

چقدر غلط نوشتاری داشتم
شما خیلی خوب منظور منو فهمیدین
الان تو وابستگی عاطفی گیر افتادم با کس دیگه نمیتونم ببینمش زجز میکشم حتی از این موضوع

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط nokte

شما خیلی خوب منظور منو فهمیدین

---

مهم اینه که خودت عیب کارت رو متوجه شدی. این درک موقعیتی که درش هستی و علت هایی که باعث شدن به اینجا برسی، برای بیرون اومدنت از این موقعیت ضروری هستند.

چون در نهایت تنها و تنها کسی که می تونه شرایطت رو تغییر بده، خودتی. در واقع "تو" قهرمان زندگی خودتی، کسی که داستان زندگیتو می سازه... :72:

با سلام

اینکه درک می کنی تعارض داری خودش نعمت بزرگیه و می توانی به خوبی از آن بهره بگیری .... که معلوم هست مایلی بهره بگیری و والا اینجا نمی آمدی و مشاوره نمی خواستی...

میشل عزیز نکته مهم و اساسی را گفت .... عزت نفس ..... عزت نفس در حفظ و حتی رشد شخصیت بر مدار سلامت نقشی کلیدی دارد .....

یکی از عمده ترین عواملی که موجب آسیب رسیدن به عزت نفس می شود عدم صبر پویا در برابر ناملایمات و در پی بدست آوردن آرامش بدون نیاز به صبر و تلاش و پذیرش رنج ( که لازمه کسب آرامش از راه صحیح هست ) است .... به عبارتی تسلیم لذت های لحظه ای شدن بدون سنجش پیامدها به عنوان فرصتی برای کسب آرامش و فرار از شرایط آزار دهنده و پناه بردن به موقعیتی در لحظه .....

این حالت و رفتار هم به شدت عزت نفس را بخاطر تجربه های تحقیر بخش آسیب می زند هم مخدری می شود اعتیاد آفرین برای هرچه بیشتر در دام این رویه افتادن که حاصل آن مشکلات روحی و شخصیتی است از جمله پریشانی ، بیقراری ، پرخاش و احساس ناکامی و عوارض تجربه برقراری روابط دوستی با جنس متفاوت بطور مکرر و شکستهای مکرر و ..... ( احوال یک معتاد ).

ریشه این عدم صبر در مقابل شرایط نامطلوب و تلاش در جهت بهینه سازی زندگی و بخصوص خود و شخصیت خود و کسب لذت اساسی و پایدار از این راه که موتور محرکه آرامش پایدار است .... احساس محوری است .... که متاسفانه چون در حوزه نگرش عقلانی سازی می کند فرد بدون آنکه بداند این روند ناشی از نگرش احساس محورانه است خود را بسیار عاقل و محق می داند .

لذا نیاز به ترمیم عزت نفست داری و برای تغییر وضعیتت از اینی که هستی به سوی یک شخصیت قوی و با نشاط که نشاطش را از درون می گیرد و در بیرون می بخشد ( منتشر می کند ) لازم است روی احساس محور بودنت متمرکز بشوی و گامهای عملیاتی بر داری و محکم و جدی مقابل فرماندهی احساس و هیجان که فشل کرده شما را بایستی و عنانش را به دست عقل و درایتت بسپاری .....

شروع را از همین نقطه داشته باش .... این آقا و قطع ارتباط جدی و محکم با دادن پیام این پیام به خود که:
"محکم و قوی باش "و اینکه " حیف بدانی اسیر چنین رابطه ای باشی که جز تخریب روح و روان و شخصیت و آبرو چیزی برایت ندارد و آینده ای برایت نخواهد ساخت جز تباهی "

اگر بخواهی ..... حتماً می توانی

همه چیز مشخصه ، راه ، چاه.

خودت هم بهتر ازهمه ما به نکته ها واقفی.

گیر کار احساساتت هست که سکان دار کشتی زندگیت شده.

خودت هم گفتی پایه اش هم تفکرات اشتباهاتته.

این تفکراتت یه پایه و اساس محکم می خواد ، یه جای قابل اطمینان ، یه جایی که درش احساس امنیت باشه، یه جایی که کرامت انسانی تو در اون جفظ شده باشه، شروع کن بگرد به دنبال اون منبع.

اون موقع هست که که دیگه یکی مثل این آقا را مثل منبعی برای تامین نیازهای عاطفی ات نخواهی یاقت.

از تفکراتت بگو ، به چه چیز هایی فکر می کنی؟

دوست عزیزم شما توضیح ندادین که چه اشتباهی مرتکب شدین ولی...
اگاه باشین که رابطه داشتن با مرد متاهل در هر حد و تحت هر شرایطی در درجه اول شان خود شمارو زیر سوال میره.
شما که انسان هستین,خانم هستین و درک میکنین که این رابطه میتونه چه ضربه ای رو به زندگی زناشویی یک اقا و همسر از همه جا بیخبر اون اقا داشته باشه.یک لحظه تصور کنید که این اتفاق برای شما یا خواهر شما و یا حتی مادر شما می افتاد.چقدر اسیب میدین اون خانم ها؟
ارزشش رو داره که خودتون رو درگیر طبعات این اشتباه در دنیا و اخرت کنین؟
ایا در شان شما هست؟
میدونم که از روی تنهایی سمت این رابطه رفتین و برای خودتون دلیل دارین ولی ازتون خواهش میکنم لطفا شما آسیبی به یه خانواده نزنید.
اون اقا هم دلایل خودشون رو برای ارتباط با شما دارن ولی در اصل اشتباه رو ایشون دارن انجام میدن که متاهل و متعد هستن و بعد شما.
برای اینکه به ارامش برسین بهتره درست و منطقی برخورد کنید.
اخر اینجور روابط به کجا ختم میشه؟نهایتش اینه که زندگی اون خانم و اقا بهم میخوره و شما باهم ازدواج میکنین.شما اینو میخواین؟
نه مطمعنا شما اینجوری به ارامش نمیرسین.
مهم نیست که27سالتونه هیچوقت برای یه ارتباط و در نهایت ازدواج سالم و رسیدن به خوشبختی دیر نیست.
کسی رو که در شان شماست و خوشبختی شما با ایشون تضمین میشه پیدا کنین تا نه عذاب وجدان داشته باشین نه ترس نه احساس تحقیر و گناه.
مطمعنا شماهم مثل هر کس دیگه ای این حق رو دارین که یک زندگی سالم که فقط و فقط مطعلق به شماست رو داشته باشین.زندگی که اینقدر براتون ارزش داره که هرگز نمیتونین ببینید همسرتون داره بهتون خیانت میکنه و بهم خوردن این زندگی مساوی باشه با همه چیز شما.

بزارید با هم صادق باشیم .اگهرهمیشه اشک تو چشمامه اگه هیچکیو ندارم اگه هیچ جیزی ندارم اکه همه رو از دست دادم اگه اول و اخر کارم غصه است اگه به خیی چیزای خاص و جالب نرسیدم .همه از خوب بودنم بوده همه از فرصت طلب نبودنم بوده . اما اینها خوبی نیست.اینا همون حماقته ..اینا استفاده نکردن از شرایطه اینا احمق بودنه. به کجا رسدم با این همه بسته بودنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کیو دارم ؟چی دارم؟ من روابط متعدد نداشتم من خودمو نکه داشتم من گریه کردم اما خودمو دست هرچیزی ندادم اما به کجا رسیدم؟


این چند روز ننوشتم چون حالم دست خودم نبود.امروز بالاخره رفتم سرکار و البته زودتر هم برگشتم. با هم بودن. ادمی که سه ماه دنبالم بود اونم جاییکه بی نهایت منو میخواست پسش زدم جلوی همین همکار تازه وارد فرصت طلب همون فرصت طلبی که یکی میگفت خوبه
عذرخواهی هم کردم ولی قبول نکرد.

به خدا اینا همش حماقته خوبی نیست.همه زن های خوب رو مرداشون بهشون خیانت میکنن خیال میکنن که زندگیشون خوبه.زندگی خوبه و باسعادتو اینا هیج جایی نیست اینا داستان شاه پریان و اسب سفیدو از اینهاست

میدونید چرا میگم خوبی فایده نداره ؟ اخه همکارها با من بدن و فکرمیکردن واقعا روابطی با همه رئیسم دارم و با اون خوب. حالام که مشخص شده هنوز باهاش خوبن من نمیفهمم پس چرا با من بودن.میدونم چرا البته.

باز میدونید چرا خوبی فایده نداره؟ طرف برای رسیدن به موقعیتش همه کاری میکنه اما خیلیا نمیببینن اون پشتو.همه اون نتیجه اخرو میبینن. و اون خوبه .نیاید بگید که خیر نمیبینند که خوب میبینند . ابته هردو طرف همو واسه سو استفاده میخوان خودشونم میدونن .حالا اخرش چی میشه ما نمیدونیم منظور شرایط خانوادکیشونه.وگرنه طرف سرکار نمیاد. هرکار میخوادمیکنه اخرش م ترفیع میگیره پشت سرهم. فکر نکیند اداره ما از این شرکت خصوصی هاست ها نه.

اتفاقا اونهایی که میرن دنبال روابط ازاد و راحت با همه و من نمیدونم چکار میکنن که رئیسه جلوی ده تا کارمند میاد از خانم غیر مستقیم واسه رفتارش مغذرت میخواد جلوی منی که ازش معذرت خواستم.میدونید چرا؟ چون تا رئیس اومد با من حرف بزنه خانم گذاشت به حالت قهر رفت. اینا عزن نفس دارن کلی هم خوش و سرخوشن نمیتونم از فعالیت های غیرکاریش که داره برای پیشرفت زندگیش میکنه اینجا بگم. اینا حاشون خوبه.

من عزت نفس ندارم که خودمو محدود این تفکرات بسته کردم و کارم فقط غم و غصه است و همه رو یکی یکی خیلی زود داز دست میدم

میدونید از کجا دلم میسوزه یکی از مدیرای خانم شرکت یکبار منو دید که کمتر از پنج دقیقه رفتم اطاقش از اون زمان رفتارش با من خیلی بده. اما با این ام فرصت طلب قایم کار چقدر با اجترام و ....

اینا همش حرفه من بدبختم که بلد نیستم از اب ماهی بگیرم. چون فکر میکنم دارم از خدا میترسم وقتی هم به خدا نیلز دارم هزار تا دلیل هست که خدا محل بهم نزاره.من الان دارم گریه میکنم وانا جاشون خوبه.البته تمام این حرفا رو صبح نوشتم فکر نکیند دارم فقط از روی ناراحتی حرف میزنم

سلام ...
اگه شما دنیارو همین چند روز ببینین، بله شما با تمام حماقت دارین فرصت های بی نذیر رو از دست میدین ... ولی این طرز تفکر اون روی سکه هم داره ..

فرض بزار شما هم همرنگ جماعت شدین و از فرصت ها استفاده کردین و ایشون رو مال خودتون کردن! فردا ی موقعیتی بهتر از این پیش میاد پس قاعدتا باید خوشی های بالاتر و بیشتر و بیشتری رو انتخاب کنی چون این منطق زندگی دنیویه و شما هم پذیرفتی ...

ی فرض دیگه داشته باش... ایشون مال شما شد و همه چی خوب و عالی داره سپری میشه ... شوهرتون ی دختر ترگل ورگلتر رابطه میگیره ... با منطق شما چرا نباید بره دنبالش ؟؟؟
.
به نظر من شما دارین با این حرفا خودتون رو گول میزنین ...
شما خوشبختی و ارزشمند بودن خودتون رو در توجه دیگران میبینید و بدون اونها خودتون رو پوچ فرض میکنین.
شما تا زمانی که از درون و وجودتون خودتون رو دوست نداشته باشین این تامین رو در هیچ کجایی خارج از وجودتون نمیتونین پیدا کنین و تا آخر عمر با حسرت زندگی خواهید کرد.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط saeeded

سلام ...
اگه شما دنیارو همین چند روز ببینین، بله شما با تمام حماقت دارین فرصت های بی نذیر رو از دست میدین ... ولی این طرز تفکر اون روی سکه هم داره ..

فرض بزار شما هم همرنگ جماعت شدین و از فرصت ها استفاده کردین و ایشون رو مال خودتون کردن! فردا ی موقعیتی بهتر از این پیش میاد پس قاعدتا باید خوشی های بالاتر و بیشتر و بیشتری رو انتخاب کنی چون این منطق زندگی دنیویه و شما هم پذیرفتی ...

ی فرض دیگه داشته باش... ایشون مال شما شد و همه چی خوب و عالی داره سپری میشه ... شوهرتون ی دختر ترگل ورگلتر رابطه میگیره ... با منطق شما چرا نباید بره دنبالش ؟؟؟
.
به نظر من شما دارین با این حرفا خودتون رو گول میزنین ...
شما خوشبختی و ارزشمند بودن خودتون رو در توجه دیگران میبینید و بدون اونها خودتون رو پوچ فرض میکنین.
شما تا زمانی که از درون و وجودتون خودتون رو دوست نداشته باشین این تامین رو در هیچ کجایی خارج از وجودتون نمیتونین پیدا کنین و تا آخر عمر با حسرت زندگی خواهید کرد.

---

نه منظورم که الان این رابطه نیست. من که نه دیگه اینو میبینم نه اونو.برام تموم شدن ولی نمیدونمچطوری عذاب نکشم
اصلاهم من اینجا منظورم نبود که میخوام این اقا رو مال خودم کنن باهاش ازدواج کنم.گفتم بهش وابستگی دارم. و الان که اینطور شد عذاب میکشم
منظورم من همه فرضتهای این مدلیه..فقط مرد متاهل که نه. فقطاین موضع که نه

- - - Updated - - -

aشما مطمئنی دنیای دیگه ای هم هست ؟ منم اعتقاد دارم ولی الان مطمئن نیستم

الان که دنیا دست ایناست

الان لااقلمیشه چیزی بگیدتا حالم که مثل ادم تشنج دار میمونه خوب بشه؟
چند روزه انگار تمام استخوان هام میلرزه انکار تشنج دارم
حس های بد هم دست از سرم بر نمیدارن

به قول دوستی ما از خودمون رکبی میخوریم
به نظرمن باید احساساتتو کنترل کنی
خودتو ببخش

سلام عزیزم اول ازت میخام یه لحظه تصور کنی این اتفاق پا میگرفت یعنی ایشون میشد عاشقت باهات دردل میکرد وقت و بیوقت اس میدادتلفن بهت میزد شما هم کلی کییییف میکردی این مرد دنبالمه عاشقمه میخاد باهام ازدواج کنه واااای چه عالیییییی
خوب میمود خاستگاریت اما اون متاهل بود پس باید اول مجبورش میکردی زنش رو طلاق بده تقریبا یکی و دوسال زمان لازم داشت خلاصه ....
بعد دوباره میومد خاستگاریت خوب حالا زنش رو طلاق داده دیگه راحت شدی ( بیچاره اون زنه) خوب حالا بعد مدتها بهم رسیدین با خراب کردن زندگی یه زن دیگه با زجر دادنش و......
حالا بعد دوران نامزدی بخودت میگی نکنه این مردکه زنش که چندسال باهاش بوده به راحتی طلاق داد برا رسیدن به من ایا ممکنه من رو هم ول کنه........
همین افکار کم کم وارد زندگیت میشه و دایم شما رواز هم دور خاهدکرد و بعد مدتی که عشق خاموش شد شما به سرنوشت زن اول دچار خاهی شد چون همسر شما به چیزی اعتقاد ندار نه به وجدان نه به دنیای دیگر نه به مکافات
ایا اونموقع هم شما به به مکافاتاعتقاد نخاهی داشت؟؟؟؟؟؟
خدواند میفرماید :گاهی چیزیرافکر میکنید خیرتان دران است اما شر هست و گاهی فکر میکنید چیزی به ضررتان است اما خیر شماست
پس فکرنکن چیزی رو ازدست دادی بذار همون اقای تنوع طلب باشه ماله اون همکارت چرا ناراحتی!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟

حالا چطوری علاقشو از بین ببرم؟ وقتی هر روز میبینمشون.چطوری اذیت نشم
عزت نفسو چجوری میشه زیاد کرد؟
بی نهایت حرفای خوبی زد امروز همه شونو بازم خوندم

کاملا مشخصه تعادل روانی ندارید. که البته این عیب نیست. همه ما گاهی روحمون دچار بیماری میشه. مثل خود من که یه دوره افسردگی شدید گرفتم. وقتی جسمت مریض میشه میری پزشک. الانم که روحت مریض شده باز باید بری پیش پزشک. یه روانپزشک میتونه کمکت کنه.

نمی دونم درست حالت رو فهمیدم یا نه ، تو گیر کردی بین خوب بودن و رعایت یک سری اصول به ظاهر دست و پا گیر و بد بودن و رهایی به ظاهر سازنده.

خیلی کم سن و سال بودم حدود 21 سال من هم مثل تو ، از اونجایی که یک سری اصول به ظاهر دست و پاگیر اونم به خاطر آموزه های خانواده که فقط از سر اجبار و عادت اونها را رعایت می کردم و مقایسه خودم با همکارانم که آزاد بودند و موفق تر دچار تعارضی شدم . اتفاقا به یک مشاوره هم مراجعه کردم ، مشاور با مشاور فرق داره در اون زمان بر اساس یک راهنمایی و مشاوره اشتباه من به سمتی سوق داده شدم که به من حق انتخاب داد وگفته شد نه حوب های تو بی نقصه ونه بدهای دیگران منفور خودت را از این قید و بند هایی که موجب افسردگی ات شده رها کن وفقط به خودت اهمیت بده.

تجربه کوتاه مدتم از آزادی نتیجه اش شد برایم سراسر استرس ، نا آرامی بیشتر ، احساس گناه همیشگی ، عذاب وجدان و هنوز که هنوزه اثرات وضعیش را در زندگیم می بینم.

آرامش اصلی در آگاهی است ، زمانی که طوطی وار یک سری رفتارهای ظاهری داشته باشیم همیشه درتعارض خواهیم ماند.

مهم همان منبعی است که اشاره کردم هر فکر ، هر رفتار و هر قاعده ای که در زندگی داری در موردش سعی کن همراه با آگاهی باشه.

در مرحله اول سعی کن احساساتت را کنترل کنی تا منجر به رفتار ها و عملکرد غیر قابل جبرانی نشود.

تا به مرور آگاهی ات از زندگی و معنای آن و خودت بیشتر بشه.

اینکه تو در این نقطه از دنیا که هستی و چه می خواهی؟ هدفت در این زندگی چیه؟

تا زمانی که نتونی احساساتت را کنترل کنی نمی تونی به ذهنت و افکارت نظم بدهی.

اولین مرحله در کنترل احساس صبر و توقف ذهن و انجام ندادن هیچ کاری در زمان های تصمیم گیری است.

کاری نکن که بعد ها افسوس بخوری .همین الان هم داری افسوس می خوری همین طور که خودت اذعان داشتی.

با سلام

اینجا نیاز داری معیارت برای زندگی و مبتنی بر آن هدفی پایدار و پویا که از الآن تا ابد را پوشش دهد پیدا کنی .... معیاری که بر اساس آن در پست قبل مرثیه سرایی داشتی معیار نیست بلکه کاملاً احساس محوری هست و در واقع نگاهی مبتنی بر احساسات محض نفسانی به زندگی و روند آن که لذت های گذرا و ناپایدار و دم دستی و زود رس را تجویز می کند است .... احساس است دیگر.... عجول و شلوغ کار و حق به جانب و توجیه گر وخودخواه و منفعت نگرنفس مدار.....باید با عقلانیت آرومش کرد به آغوش نگاه بالغانه بردش و با ژرف اندیشی و نگاه محتوا نگر و پویا ،لذت پایدار و ماندنی و بالنده و رشد دهنده را برایش ترسیم کرد که نه تنها آرام می گیرد بلکه راضی هم می شود و می شود موتور محرکه یعنی خواهی دید که اینجا احساس از تصمیمات عقلانی ( نه عقلانی سازی ) که مبتنی بر معیاری درست و ماندنی و وسیع و ابدی و معناگرا هست حمایت می کند و انرژی می بخشد برای پیگیری آن و لذتی که حاصلش می شود هم وصف ناشدنی است و پایدار ،هم وجد آفرین و انرژی بخش که از نظر روحی فعال و سرزنده و شاداب می کند و از نظر رفتار صبور و مفید و سازنده و کارساز و پویا و رشید و بالغ و مقاوم در برابر ناملایمات و از نظر فکری ژرف نگر و دور اندیش و خلاق و طراح و پر بار با حضور ذهنی قوی و با نشاط و از نظر اجتماعی مفید و موثر و سازنده در مسیر مثبت و خیرخواه و با مدیریت درست روابط اجتماعی می سازد ....

چنین فردی هرگز درنمی ماند و ناامید نمی شود و مشکلات تهدید گر برایش می شود فرصت هایی که از آنها بهره برداری می کند برای رشد و ارتقاء خود و دیگران و .... در یک کلام تولید شکلات سلامت و نشاط و آرامش حاصل از لذت پایداری ناشی از صبوری و درایت و .....


اینجور معیاری و هدف گذاری بر اساس آن به خودی خود عزت نفس را تقویت می کند چون حتماً ارزشهای اساسی الهی و انسانی را در خود دارد حتی اگر به ظاهر منفعت های عرف نگر نداشته باشد ....

مخلص کلام اینکه اول باید معیارزندگی را بیابی که نگاهت به زندگی و سپس هدفت را تنظیم خواهد نمود...

اگر می خواهی اینجا به شما کمک بشود اولین کار همین است که در این راستا با تاپیکی جدید که گویای همین است مثلاً با عنوان راهنمایی کنید که معیار مناسب و درست برای زندگیم بیابم بخواهی که راهنمایی شوی


موفق باشی

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط nokte

عزت نفسو چجوری میشه زیاد کرد؟

---

با سلام



تو عزت نفس باید این 6 مورد را بررسی کنی در خودت و سعی کنی در این مورد تحقیق کنی و خودت را توسعه بدی ( میتونی از یه روانشناس بالینی ! کمک بگیری )

1. زندگی آگاهانه (living consciously )
2. پذیرفتن صحیح خود (self-acceptance)
3. مسئولیت پذیری کامل (self-responsibility)
4. قاطعیت و توان ابراز وجود (self-assertiveness)
5. داشتن زندگی هدفمند (living purposefully)
6. یکپارچگی شخصیت (self-integrity)

به نظرت در این 6 مورد چطوری هستی ؟


....................................


برای افزایش عزت نفس :

- بریم دنبال حُسن جویی در افراد ! ( ارزشمند دونستن خودمان و دیگران )

- کنترل انتقادهای خودمان ( انتقاد سازنده خوبه - ولی شاید بیشتر انتقادهای ماها ،،،،سازنده نباشه ! و بیشتر تخریبی باشه ) که باید همه کار کنیم .

- کنترل قضاوت

- از بین بردن کمال گرایی و ایده آل گرایی ( کامل گرایی )

-روش پیدا گردن درست انگیزه در زندگی !!!!!!!!!!!

- مسیر درست در خودآگاهی

- رها کردن گذشته و امید به آینده و زندگی در زمان حال !



در این زمینه تحقیق کنید و مقاله هایی مطالعه بفرمایید .


.............................................

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط nokte

الان که دنیا دست ایناست

---

باید تعریف کنیم دنیا یعنی چی؟

وقتی دنیا درست تعریف شد !!! اون موقع می فهمیم که مفهوم دنیا شاید ؟؟؟؟؟؟!!!!!


خب موفق باشی ،،،، در پناه حق .:72:

میشه اقایون اینجا هم جواب بدن؟

چرا این ادم که عاشق من بود. من نشانه های رفتاری ادم عاشق رو میشناسم چون متاهل بود جوابی بهش نمیدادم چرا یهویی بعد از اینکه پس زدمش و ناراحت شد اینجوری عشقش کم شد؟ چرا حالا محبتشو بین همه تقسیم میکنه ؟ بدتر از اون چرا الان نگاهش بهم بیشتر جنسی هست تا اون نگاه های عاشقانه؟ الان دیگه به خاطر اون خانم و جلوی اون خانم دیگه نگاهم زیاد نمیکنه اما کاملا دنبال روابط اون شکلی هستش؟ البته صد درصد رفتار و ظاهر من هم کمی تاثیر داره
الان دیگه مثل بقیه همکارها احترامم رو هم نداره.

اقایون بگید مگه میشه همش بازی بوده باشه؟ نه من عشقو میشناسم اصلا دست خودش نبود چرا الان راحت دلشو داد به یکی دیگه و باهاش میخنده؟ من واقعا میخوام جواب این سوالمو بدونم

بی تعارف چون برای مشاوره و کمک گرفتن اومدم بگم هوس اذیتم میکنه که دلیلض این اقا هم هست

سلام

دنبال این چراها و جواب سوالات این چنینیت نباش.
چه اهمیتی داره که عاشقت بوده یا نبوده؟ چطوری نگاهت می کرده یا نمی کرده ... اصلا ارزش فکر کردن نداره این آدم.

خودت را و ذهنت را درگیر این مسائل نکن. سعی کن یه کم به آرامش و سلامت روانت برسی و برای بهتر کردن حال خودت تلاش کنی.

مرد متاهلی که عاشق شما باشه و با یکی دیگه بگرده و .... ارزش فکر کردن داره؟
اصلا اسم اون احساس و رفتار را می شه عشق بذاری؟

خودت را درگیر چی و کی می کنی؟
رها کن خودت را از این همه درگیری ذهنی.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط شیدا.

سلام

دنبال این چراها و جواب سوالات این چنینیت نباش.
چه اهمیتی داره که عاشقت بوده یا نبوده؟ چطوری نگاهت می کرده یا نمی کرده ... اصلا ارزش فکر کردن نداره این آدم.

خودت را و ذهنت را درگیر این مسائل نکن. سعی کن یه کم به آرامش و سلامت روانت برسی و برای بهتر کردن حال خودت تلاش کنی.

مرد متاهلی که عاشق شما باشه و با یکی دیگه بگرده و .... ارزش فکر کردن داره؟
اصلا اسم اون احساس و رفتار را می شه عشق بذاری؟

خودت را درگیر چی و کی می کنی؟
رها کن خودت را از این همه درگیری ذهنی.

---

چطوری ازاد بشم؟
خیلی شلوغه فکرم خیلی درگیرم