نمیتونم از سرم بیرونش کنم
سلام
سعی دارم خلاصه تعریف کنم
از چندسال پیش یه اقایی رو میشناختم چندبار هم باهاش رفته بودم بیرون و دوسش داشتم
دوسال ازش خبر نداشتم سه ماه پیش دوباره از طریقی باهم ارتباط پیذا کردیم و دو سه باری رفتیم بیرون ، اما فهمیدم بدردم نمیخوره این وسط بهم خیلی هم توهین شد
سه ماهه که واسه این دوبار رفتن بیرون ساده بدون حرف عاش=قانه ذهنم درگیره ، یعنی درسته دیگه نمیخوام باشه ولی از سرم بیرون نمیره اخه بهم توهین شد
دوسم نداشت
ظاهرا دختر خاله یا همچین فامیلیش رو دوست داشت
انگار فکر میکرد من اون کاره ام و ازم همچین چیزی میخواست ،فقط هم واسه هم چین چیزی اومده بود سراغ من
فکر میکرد من احمقم و دنبال این بود که بابام پول داره یا نه ،برای کاراش پول اختیاج داشت
دوس دختر قبلی داشت ،یعنی زمانی که من بهش فکر میکردم ولی اون نبود و ارتباطش رو باهام قطع کرده بود
الان سه ماهه از اون زمان و با اینکه هیچ رابطه ای باهاش نداشتم تو این مدت . روزگارم تلخ تر از سابق شده بدجوری ذهنم مشغوله این چیزاییکه گفتم و چیزایی که شاید الان یادم نبود و نگفتم