RE: شوهرم همه مسایل به مادرش میگه...چیکار کنم؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
3..هرچی گذشت بیشتر به این نتیجه رسیدم که این گزارش دادنها ضرری برای من نداره و چه بسا همسر من قبل از اینکه همسر من باشه پسر اون خانواده بوده و طبق عادت 25 سال زندگی با اونها اینکارو انجام میده
:104::104::104::104
:104::104::104:
:104::104:
:104:
علت آزردگی های اینچنینی ریشه در آزردگی های خود فرد دارد که ابدا ربطی به آقای همسر و مادر شوهر و قوم شوهر ندارد و اساس و ریشه ی همین آزردگی های قدیمی فرد را به وادی عدم صمیمیمت می کشاند چرا به علت ترس ها و............
حالا تو هم لازم داری برای این عدم صمیمیت خودت فکری کنی و ریشه اش را پیدا کنی و ببینی از کجا میاد و چرا میاد و برات چه سود و منفعتی داره که در این صمیمیت سود و نفعت که به شکل یک عادت و نهادینه و بیشتر در بستر ناخودآگاه است ضایع میشه .
اگر این ریشه ها را بشناسی و برایشان راهکار پیدا کنی صمیمیت این مادر و پسر ترا دیگر هرگز و هرگز آزار نمی دهد و به فکر تغییر دادن روش زندگی آنها نمی افتی و آنها را درست و غلط نمی کنی و پذیرشت را در مورد رابطه ی آنها بالا می بری .
RE: شوهرم همه مسایل به مادرش میگه...چیکار کنم؟؟؟
aniجان سلام ممنونم بابت صحبتبتون چشم راهنمایی تون رو به کار میگیرم و بهتون اطلاع میدم:72::72:
aniعزیز من حرفهای شما رو قبول دارم ولی این عدمه صمیمیت به خاطر ازار زیادیه که از طرف مادر شوهرم دیدم.گاهی وقتا اطلاعاتی رو که شوهرم به مادر شوهرم داده رو از زبون فامیل میشنوم یعنی مادر شوهرم به همه میگه یعنی همه از وقایع زندگیم با خبر میشن.
اقلیا عزیز ممنونم به خاطر گفته هات ولی قبول کن بی تفاوت بودن سخته چشم اگه راهی به نظرم رسید حتما بهتون میگم:72::72::46:
RE: شوهرم همه مسایل به مادرش میگه...چیکار کنم؟؟؟
سلام پانیز جان
من هم همون طور که مریم جون گفتم همین مشکل رو مطرح کرده بودم
به دلیل مشغله کاری نمیتونم زیاد بیام و مطالب رو دیر به دیر می خونم.
به نظر من خودت رو اذیت نکن
اگه شما شوهرت بعضی مسائل رو میگه من که.........
حتی نوبتی که برای رفتن به مشاوره داشتیم و همه مسائل رو می گفت و میگه
البته این به خاطر رابطه صمیمی که قبل از ازدواج با هم داشتن هست.
به نظر من سعی کن بی خیال باشی نسبت به این موضوع می دونم سخته و واقعا درکت می کنم
مثلا به خودت بگو مثلا مادرشوهر من بدونه ناهار چی خوردم مگه چی میشه؟؟؟
اگه دیدی بعضی از جاهها شوهرت زیاده روی کرد اون موقع به روی خودت نیار
یه وقتی که در وضعیت خوبی به سر می بربد خیلی خیلی آروم و همراه با محبت بهش بگو
بگو که شما شوهرت رو بهترین مرد دنیا میدونی و الانم بهش تکیه کردی
بگو به عنوان یک مرد دوست داری بهش تکیه کنی و همهع مسائل رو بهش بگی و شوهرت سعی کنه راز نگه دار باشه .
کم کم انشاالله درست میشه
امیدوارم تونسته باشه کمکت کرده باشم
RE: شوهرم همه مسایل به مادرش میگه...چیکار کنم؟؟؟
دوست خوبم
به نظر من بهتره با همسرت راجع بهش حرف بزنی اخه میدونی هرچی که باشه اون از بچگی با خانوادش بزرگ شده و مطمئن باش حرفای مامانش روش تاثیر میذاره اینو بدون خیلی زمان میبره که یه مرد بخواد حرفای زنشو به حرفای مامانش ترجیح بده
مثلا خود من یک سال و نیم عقد بودم الان 9 ماهه عروسی کردم همسرم اوایل همه چیز رو به مامانش میگفت ولی کم کم متوجش کردم که دوست ندارم واینکه ما باید یه حریم خصوصی داشته باشیم و بعضی مسائل فقط بین زن و شوهره الان دیگه هیچی رو به مادرش نمیگه اگه هم بخواد بگه قبلش با من مشورت میکنه خیلی راحته یه مرد رو تو مشتت داشته باشی. باور کن فقط باور کن باید زرنگ باشی .همونجور که من بودم
RE: شوهرم همه مسایل به مادرش میگه...چیکار کنم؟؟؟
:302:
با سلام.من احتیاج به مشاوره خانواده دارم.من 2ساله که زیر یه سقف با شوهرم زندگی میکنم.و قبل از آن 1/5 سال نامزد بودیم.مادر ایشون همسر شهید و فقط 1فرزند دارند.با توجه به آشنایی خانوادگی 6 -7 ساله و پیشنهاد خانواده هایمان با هم ازدواج کردیم.همسرم فردی موفق در تحصیل و اخلاق بود.اما زندگی ما از همون ماه دوم نامزدی دچار چالش بزرگی شد که بی نهایت عذابمان میدهد.مادر ایشون از همون روزهای اول برای همه ی اموراتمان برنامه ریزی میکرد. حتی زمان خواب یا دوش گرفتنمان.اوایل با خودم فکر میکردم خب مادر هست و نگران.1فرزند بیشتر ندارد.شاید حساس هست.ولی بعد ها فهمیدم این موضوع بعد ازدواج شروع شده و من کلا هیچ لذتی از دوران نامزدیمان نمیبرم.چون شوهرم تهران درس میخواند و ماهی 3 یا 4 روز بیشتر به شهر ما نمی آمد.و همون 4 روز هم فقط با برنامه ریزی مادر شوهرم طی میشد.احساس بدی داشتم.فکر میکردم بعدها که وارد زندگی مشترکمون هم شدیم ادامه دارد.این برایم قابل تحمل نبود.با پدر و مادرم صحبت کردمو از آنها کمک خواستم.پدرم با آنها صحبت کرد ولی کمی بد.البته خودم حضور نداشتم.از عکس العمل شوهرم فهمیدم.این موضوع سبب سردی رابطه پدرو مادرها شد.انگار این سایه شومی بود رو زندگی ما.من وقتی شوهرم تهران بود زیاد پیش مادرشوهرم میرفتم تا احساس تنهایی نکند.ولی ایشون به طریق مختلف بهم زخم زبون میزد.همش میگفت پسرم حیف شد. پدرو مادرت گولم زدنندو از این حرفا.صبر کردم تا این دوران تموم بشه.همه چیزو تو خودم ریختمو لب وا نکردم.شوهرم بی کار بود و خرجمون رو مادرش می داد.برامون عروسی گرفت ولی خیلی پرهزینه تا به گفته ی خودش 1 بچه که بیشتر نداره آرزو به دل نمونه.خلاصه زندگی ما شروع شد و وضع هم بدتر شد.ما به خاطر درس شوهرم تو تهران خونه گرفتیم و جهازمو 2ماه قبل عروسی اوردم و مادرشوهرم به اصرار خودش اون روز حضور داشت که مثلا به ما کمک کنه.ولی 1بار هم تشکر نکرد و کلا قیافه ترشیده به خودش گرفت.عروسی هم با کشمکش های خودش تموم شد.زندگی ما هم شروع شد چه زندگیییییی....هر روز 3 یا 4 دفعه به مادرش زنگ می زد و گزارش تموم اموراتو میداد. این کلافم میکرد.بارها نشستم و باهاش صحبت کردم به آرومی که این درست نیست.ولی اون در جواب به خانواده ی من گیر میداد.بعدها میگفتم من دوس دارم تو مرد باشی برا خودت هم یکم تصمیم بگیری. تو فردا قرار پدر بچه باشی.قدرت تصمیم گیری برات لازمه.سکوت می کردو به کارش ادامه میداد.وقتی میرفتیم شهرستان منزل مادرش ..از روز دوم بینمون دعوا میشد.میفهمیدم تغییر کرده.من کلا به اندازه 1 ناهار یا شام پیش پدرومادرم میرفتم.برام سخت بود ولی تحمل حرف مادرشو هم نداشتم.اگه وقتی 1شام هم خونه خواهرم میرفتیم همش میگفت من که شمارو ندیدم اصلا.همش این طرف اون طرف بودین.بعدها که به خونه ما میآمد غیر مستقیم از جهیزیه من ایراد میگرفت یا عروس فلانی رو به رخ من میکشید.دیوونه میشدم.خیلی بهم فشار می اومد.رابطه زناشویی خوبی با شوهرم داشتم.این باعث شد شوهرم به من بیشتر توجه کنه.قبلا میترسید بهم محبت کنه.پیشش شروع کردم به دردودل راجب رفتار مادرش اونم خیلی مقاومت کردو گفت مادرم عاشقته.همه به تو حسودیشون میشه.آخه تقصیری هم نداشت.مادرش جلو دیگران و اون اینقد بهم محبت میرد که نگو.ولی وقتی تنها میشدیم............این تناقض منو داغون کرد.من شرایط خوبی تو خونه نداشتم.شوهرم صبح تا شب دانشگاه بود.منم تنها تو خونه با 1 همسایه داغون که کارشون شبانه روزی دعوا و کتک کاری بود.ماشین هم نداشتیم.با پدرم صحبت کردم که برامون ماشین بگیره... شده پراید ....یا رنو.....پدرم اول با مادرش مشورت کرد که شاید اونم بخواذ نظری داشته باشه و به اصطلاح بگن که نظر اونم مهمه.اونم گفت نصف پولش با من..و حتما206 صفر بگیریم چون ارزش بچش بالاتر از این حرفاس.طلاهاشو فروخت و نصف پولشو داد.پدرم بقیشو چک داد.این برامون شد مکافات.............من برات عروسی گرفتم که پدرتم همچین کاری نمیکرد.بهترین ماشین زیر پاتون........شوهرم هم همش میگفت فکر کردی پدرت خیلی بهش فشار اومده که چک داده.منم میگفتم خوب جای چک که با هوا پر نمیشه.پول میده.....با اینکه بارها گفته بودم طلاهای منو بفروشید برامون ماشین بگیرید.نمیخواست پیش اطرافیان کم بیاره.(مظلوم نمایی).من اصلا به اون طلاها دست نمیزنم.با اینکه دادنش به من ..همشون خونه مادرشوهرمه به جز حلقه.. منت اینکه خرج مارو میکشه بماند.آخه پدرم قبل عروسی باهاش نشست صحبت کرد که پسرش کار نداره...خرجشون چی میشه...میگفت من .........آمن میمیرم براشون.پول در میارم که کی بخوره.آخه فرهنگی هست.این شد زندگی من که تا همین الانشم ادامه داره.....شوهرم با خانواده من خیلی رسمی و خشک برخورد میکنه.....پدرو مادرم همش از شوهرمو مادرش بد میگن...مادرشوهرم که بماند....بگید من چیکار کنم.بین این 3 دسته؟به خدا دارم دیوونه میشم ...من اینجا غریبم....بد جوری بی حالو مضطربم....دل مرده شدم...دلم میخواد از این وضعیت فرار کنم
RE: شوهرم همه مسایل به مادرش میگه...چیکار کنم؟؟؟
سلام فاطمه جان... عزیرم شما باید یه تایپک جدا گانه برای خودت باز کنی و مشکلت رومطرح کنی تا دوستان کمکت کنن... این تایپک مخصوص دلخسته(پانیذ) جان هست.:72::72::72:
RE: شوهرم همه مسایل به مادرش میگه...چیکار کنم؟؟؟
خانم فاطمه
لطفاً مشكلتون را در يك تاپيك جداگانه باز كنيد.
ابتدا صفحه اصلي انجمن، سپس موضوع مورد نظر را انتخاب كنيد و يك موضوع جديد با عنوان گويا انتخاب كنيد تا انشاءا.. دوستان كمكتون كنند.
موفق باشيد.
RE: شوهرم همه مسایل به مادرش میگه...چیکار کنم؟؟؟
سلام . اين موضوعي نيست كه بخواي اوقاتت و بخاطرش تلخ كني . يه چيزي مي خوام برات تعريف كنم . يه روز با يه زوجي تو تلوزيون حرف ميزدن كه خيلي از زندگيشون راضي بودن و رمز اين موفقيت و در قهر نكردن و به چيزياي بيخودي حساس نشدن مي دونستن . اونا مي گفتن بارهاي اولي كه با هم قهر ميكردن زمان مي گرفتن و ميديدن كه دو روز از عمرشون بيخود و بي جهت و با كدورت هدر رفته اما الان بعد از چند سال براي اينكه اين لحظات شيرين زندگيشون و از دست ندن در بدترين شرايط 2 ثانيه با هم قهر مي كنن و بعد هر دو همزمان براي دوستي پا پيش ميذارن . تو هم سعي كن همسرت و به خودت و فرزند عزيزت وابسته كني تا احساس نياز براي گزارش دادن به مادرش كه روزي با وجود پدري كه خودت توصيفش كردي براي همسرت بتي بوده كه مي پرستيده نكنه و و حالا تو بايد اون الهه ي زيبايي و مهرباني باشي كه جاي مادرش و ميگيره و اين كار زمان ميخواد
RE: شوهرم همه مسایل به مادرش میگه...چیکار کنم؟؟؟
من و عشقم
طبق قوانین تالار نباید تو تاپبکی که بش از دوهفته از آخرین ارسالش گذشته مطلب بزاری
مگه خود صاحب تاپیک بخواد تا پیکو ادامه بده