شايد نه! 100 %، حتماًنقل قول:
نوشته اصلی توسط del
نمایش نسخه قابل چاپ
شايد نه! 100 %، حتماًنقل قول:
نوشته اصلی توسط del
توروخدا این طوری قضاوت نکنید.نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
اشتباه می کنید.یک دلیل که من زیاد از این موضوع حرف نمیزنم اینه که متاسفانه از نوشتن و حرف زدن در این موارد خجالت میکشم، همین، و این به معنی بی توجهی به حرفای شما دوستای خوبم نیست.
سعی میکنم خجالت نکشم و بگم ، چند وقت پیش رفتم دکتر متخصص که گفتن بیشتر جنبه روانی داره تا جسمی و چند تا دارو و...بهم داد که متاسفانه تاثیر چندانی که تا حالا نداشته. (و هنوز هم من دردهای شدیدی دارم، البته تمام تلاشمو انجام میدم که نفهمه)
از طرفی شوهرمم خیلی بی میل و رغبته (منم نمیتونم دیگه هم دردشو تحمل کنم و هم ناز اونو بکشم .دوست ندارم) شاید چون از ساعت 6.5 صبح تا 9 یا 10 شب میره بیرون واسه کارش و وقتی که میاد تقریبا همیشه سرش شدید درد میکنه و اصلا حوصله نداره وچون فردا صبح زود باید بره میخواد سریع یه شامی بخوره و بخوابه، این طوریه که هیچ وقتی واسش باقی نمیمونه.
شاید چون انقده تو این مدت با هم کل و کل و دعوا داشتیم که دیگه زیاد همدیگرودوست نداریم که ......
شاید چون حامله شدن واسه من متاسفانه یه کابوس خیلی بزرگه اما شوهرم بچه دوست داره میترسم
اصلا حوصله دردسراشو ندارم.
خب از وقتی شوهرت از سفر برگشته اوضاع چطوره؟ خبر ندادی؟ خوبین با هم؟ دعوا نکردین؟ اوضاع رو به راهه؟
یه کم با مسافرت رفتن من مخالفت کرد با اینکه میدونست واسه مقالم خیلی زحمت کشیدم اما... و چند تا جرو بحث، به زور سر موضوعات کاملا بی اساس پیش میورد اما الان چند روزیه خدا رو شکر دعوا و جروبحث نداشتیم.البته خودمم خیلی مواظبم.
یه موضوع خیلی جالب واسه من الگوبرداری شوهرم از داداشم بود.داداش من که همین چند روز پیش جشن عروسیشون بود خیلی مهربونه و خییییییییییییییییییلی روابط اجتماعی عالی داره طوری که تمام خانواده ما عاشق برادرم هستند،حتی همه فامیلای خانومشم خیلی خیلی طرفدارش شدند و همشون با جون صداش میزنند.حالا ببینید واسه ما و خونواده خانومش که انقدر دوست داشتنیه واسه خانومش دیگه چطوریه،خیلی عشقولانن خدا روشکر.
این رفتار داداشم چند روزه، رو شوهرم خیلی تاثیر گذاشته بود و حتی زمانی که بهش گفتم بیا از این به بعد سعی کنیم من و تو هم مثل داداشم و خانومش باشیم خیلی استقبال گرمی کرد.
خداکنه تاثیرش لحظه ای و کوتاه مدت نباشه.(هنوز هم بعضی از رفتاراش خیلی واسم آزاردهندس و خیلی به سختی تحمل میکنم و چیزی نمیگم.)
البته این تغییر رویه یه سری عواقب منفی هم داشته، مثلا باز گیر میده به بچه دار شدن و.........
نمیدونم چرا من همه اخلاقام باخانومای دیگه فرق داره،انقدر از این موضوع میترسم که شبا کابوس میبینم،وقتی به این موضوع فکر میکنم تمام بدنم خیس عرق میشه.تصورش واسم خجالت آوره به خصوص پیش مدیرای کاریمون.
همیشه از خدا میخوام اخلاق و رفتارهای منو هم مثله بقیه خانوما کنه. از اینکه به فکرم هستید ممنوم وهر پیشنهاد ویا راهکاری که بهم بدین با جون دل قبول میکنم و انجامش میدم.
بچه ها جون پس چرا هیچی نمیگید؟
برم پیش یه متخصص زنان یا ماما و یا مشاور؟کسی تجربه ای نداره؟
میدونم که آقای تسوکه به من رحم نمیکنه و این فصلو تمدید میکنه.میترسم بمیرم و به اون فصل تغییر شوهرم نرسم؟!:203:
مينا جان از چه چيز بچه دار شدن مي ترسي ؟
خجالت مي كشي از باردار شدن يا مي ترسي ؟
خوب اگه خيلي خجالت مي كشي كه همكارات تو رو ببينن چند ماه آخر رو كه وضع ظاهريت تغيير مي كنه مرخصي بگير و سركار نرو . مگه تو اولين زني هستي كه مي خواي بچه دار بشي ؟
خيلي خوبه كه رفتارتون داره بهتر ميشه ولي نمي دونم به نظر من اينطوري كه تو به شوهرت گفتي بيا شبيه داداشمينا زندگي كنيم يه جورايي اونو تحقير كردي و اونو با يه مرد ديگه مقايسه كردي . حالا درسته كه اون دركت كرده و دلش نيومده دل تو رو بشكنه و براي اينكه آرامش رو به زندگيتون برگردونه قبول كرده ولي خودت فكر مي كني راه درستي رو رفتي ؟
این تاپیک به علت طولانی شدن قفل می شود .
مینا چ بهتره روی راهکارهای تا کنون کمی بیشتر متمرکز شده کار کنی . و همینطور از خلاقیت خودت بیشتر در جهت تغییر بهره بگیری . از جناب تسوکه و دیگر دوستان هم تقاضا می کنم به مینا فرصت دهند که خودش نیز تفکر کنه هم برای شناخت بیشتر خودش ، هم تغییر .
.