-
خسته شدم از زندگی
سلام، من یه دختر 26سالم که 6ماهه ازدواج کردم، خونمون و خونوه همسرم دوشهر جداس ولی بااین حال همون هفته اول که رفتم سر زندگیم خونواده شوهرم اومدن خونوم مهمونی برای یه هفته،هرروزم به شوهرم زنگ میزنن و خلاصه کلی میخان بگن مابهم وابسته ایم،همه چیو سعی کردم تحمل کنم ولی الان اتفاقی که افتاده اینه که مادرهمسری قشنگ دو روز کامل باهام دعوا کرد و فحشم داد و نفرینم کرد سر مسایل مضحک،دیگه کم اوردم،چکار کنم
-
خدا قوت پهلوان!
خسته نباشی !با یه دعوا و نفرین از زندگی خسته شدی و اسمتو گذاشتی نا امید ترین؟
خب بزار هر چیو میخان نشون بدن بزار نشون بدن وابستن به شوهرت
خب چه ضرری میتونه برای تو داشته باشه؟
اونا تو فاز وابستگیش بمونن تو هم کیفتو بکن با شوهرت
-
اخه همسرمم طرفداری اونارو میکنه، من خیلی ارومم و احترام نگه میدارم واین باعث سواستفاده ازم شده،حتی شوهرم بهم زور میگه،من یه دختر امروزیم ولی مدل پرده خونم رو هم نمیتونم راحت انتخاب کنم،تا حرف بزنم شوهرم حرف طلاق میزنه میگه بین تو و خونوادم اختلافی باشه اونی که حذف میشه تویی،میگه بریم محضر خلاص شیم، حرفاش باعث میشه تو حالت عادی که میگه دوسم داره اصلا بهم نچسبه حس میکنم منو یه احمق نیبینن همشون تو هیچ زمینه ای کمک حالم نیستن فقط ازم انتظار دارن ،به خونوادمم هنوز چیزی نگفتم ولی میدونم کار ما به جدایی میکشه،یه لوستر بخریم کله خونوادش درگیرن و نظر میدن و در نهایت هر چی بخریم عکشس گرفته میشه و برای اونا ارسال میشه،اصلا زندگی خصوصی نداریم اصلا حریم خصوصی براشون مطرح نیست این خونواده،بخدا دیگه بریدم
- - - Updated - - -
از نظر تحصیلات تو بالاترین درجه هستم ولی همشون سعی میکنن اهمیتی به این موضو ندن،میرم خونه مادر شوهر سبزی میگیره جلوم کک کن،درحالی که تو خونه خودمم اینکارو نممیزارهجلوماینکارورمیگرد ه به من میگه تو هیچی نیستی تو بی عرضه ای ،تمام اعتماد به دارن ازم میگیرن،من خیلی دختر شادی بودن تو همین چند ماه همه موهامنفسموموهام سفید میشن
- - - Updated - - -
سره یه چیز کوچیک بحث کنیم شوهرم حرف طلاق پیش میکشه،درحالیکه خداشاهده از همه زندگیم براش مایه گذاشتم و خودشم میدونه،میدونه همه جوره باهاش راه اومدم چون دوسش داشتم و دارن همشون از علاقم سو استفاده میکنن، تو ریزترین مسایل ما خونوادش هستن،یه ماه عسل خاستیم بریم زنگ زده خونپادشو دعوت کرده باهم بریم که من به بهانه ای کنسلش کردم،من استقلال میخاستم نه یه شوهر بچه ننه با رفتارای خاله زنکی،هرقدرم باهاش صحبت میکنم فایده نداره، روزی صدبار با مامانشو خاهرش تلفنی حرف میزنه ولی یه زنگ وقتی من کشیکم به من نمیزنه،بی خیاله خیلی کاراش شدم و تازگی دارم بی خیال خودش میشم
-
تمام حرفاتون منطقیه و کاملا حق با شماست
اما شما زیادی منفعلانه رفتار میکنی
خودت نباید اجازه بدی ازت سو استفاده کنن
حرف طلاق میزنه بزنه
شما در برابر طلاق ضعف نشون نده
اگه قرار باشه زندگیت بشه مثل کاروانسرا و قلی میرزا خان هم تو همه چی دخالت کنه که زندگی نیست
اگه همسرت میگه اگه اختلافی پیش بیاد اونی که حذف میشه تویی شما هم بگو اگه هر کس حد و اندازه ی خودشو بدونه اختلاف پیش نمیاد چون من کاری به کسی ندارم
به هیچ وجه منفعلانه رفتار نکن احساس میکنم ازون زنای بی خیال و ارومی که همه میتونن بهش دستور بدن
من کسی بخواد تو انتخاب یه لامپ تو خونم نظر بده خودمو میکشم حتی اگه خواهرم باشه
من وقتی چیزی میخرم که بقیه میگن زیاد خوب نیست فورا میگم هرکس خونشو بر اساس سلیقه ی خودش دکور میکنه قرار نیست خونه ی خودمو بر اساس نظر بقیه دکور کنم این یه مثال سادس
در برابر تهدید به طلاقش ضعف نشون نده به هیچ وجه
حریم زندگیتو مشخص کن
برادر منم این اخلاقو داشت که هر چی بخره عکسشو بفرسته واسه صدنفر واسه نظر خواهی خانومش عمدا هرکدومو که بقیه میگفتن خوبه نمیخرید و پاشو میکرد تو یه کفش من ازون خوشم نمیاد خونه ی خودمه من خودم باید انتخاب کنم حالا برادر من جرات نداره حتی نظر بده چه برسه به اینکه اینکارو بکنه
شماهم خیلی محترمانه مخالفتتونو بیان کنید ولی نه طوری که فکر کنه با خونوادش مشکل داری
مثلا اگه نمیخوای با خونوادش بری مسافرت نگو نمیخوام اونا بیان بشین زیر پاش که دوس دارم دوتایی باهم عشقولانه بریم مسافرت و خودتو لوس کن براش ببینم میتونه بگه نه
تو چیزای دیگم سیاست داشته باش از راه سیاست وارد شو و با پنبه سر ببر در عین حالم یه جاهایی قاطع باش و اجازه دخالت نده
قاطعیت همراه با سیاست حلال نود درصد مشکلات زندگیه
-
من کلا دنباله ارامشم ولی نمیزارن اروم زندگیمو کنم،حتی کاغذ دیواری میخاستم برای خونم انتخاب کنم شوهرم نظر مادرش براش مهم بود ولی به من میگفت تو سلیقت دهاتیه،درحالیکه که مت پزشکم دانشجوی تخصصم و خونوادش نهایتا لیسانس دارن،و اینا به من میگن دهاتی، من انقد فشار کارم سنگینه دیگه توان اینو ندارم سره همه چی بجنگم بخدا
- - - Updated - - -
دقیقا میبینم همشون دارن ازم سواستفاده میکنن، مادرش اومد خونم بعد دو روز تمتم الم شنگه به پا کرد که خونت تمیز نیست،دور ما نمیچرخی،فحشم داد نفرینم کرد کاری کرد که مجبور شدم بزارم از خونه برم و الان بهشوهرم میگم بزار حداقل یه زنگ بهم بزنن بعد برم خونشون هرچی دلش خاست بهم گفت و تهشم گفت هر روز خاستی بریم محضر جداشیم
- - - Updated - - -
دیگه فقط میخام کم کم ازش دور بشم میدونم جدا میشم به زودی
-
کلمات بار منفی دارند، ابتدا نام کاربریتون رو تغییر بدید.
و در مورد قوانین سایت هم شما روزانه بیشتر ار سه پست نمی تونید بزارید
وبحث اصلی:
همه این درخواست هایی که داشتید کاملاً به جاست،
برای اینکه بهتر بشه راهنمایی کرد ابتدا شرایط سنی، خودتون و همسر تون، میزان تحصیلات همسرتون، نحوه آشنایی، دلایلتون برای انتخاب ایشون و در مجموع یه مختصری از زندگیتون بنویسید مثلاً چند وقته عقد کردید قبل عقد چقدر با هم آشنا بودید، و آیا مشکلات دیگه ای هم دارید؟ و....
-
سلام خانوم دکتر گل
دلم میخواد دوستانه باهات حرف بزنم
میدونم که شما محترمی و شخصیت وکلاست بهت اجازه نمیده مثل خونواده ی همسرت رفتار کنی
میدونم ذاتا ارومی و از دعوا و بحث فراری هستی
میدونم الان که تخصص میخونی به شدت سرت گرمه و ذهنت درگیر (برا منم دعاکن قبول شم)
اما خواهر گلم زندگیت چی؟ ازین حرفت ناراحت شدم که اینقدر سریع به این نتیجه رسیدی که بالاخره جدا میشی
چرا میخوای زندگیتو یکسری افراد .....خراب کنن
بذار بگن سلیقت دهاتیه فورا بگو سلیقم هرچی هست خونه ی خودمه میخوام اونجوری که دوس دارم دکورش کنم
فکر کردی ازین جدا بشی با یکی دیگه ازدواج کنی خونوادش میزارنت روسرشون؟
با هرکی زندگی کنی همین اش و همین کاسه
بیا ببین با من چکار نکردن
دوستای دیگه رو ببین که خونواده های شوهر چکارشون نمیکنن
دوست گلم زندگیت از هر چیزی مهمتره
ادم هرچیزی بخواد به دست بیاره باید براش بجنگه و واسش تلاش کنه
من نباید بگم چقدر خوندی تا تخصص قبول شدی؟
هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد
شما هم اگه میخوای زندگی خوبی داشته باشی اگر میخوای همسرت مال خودت باشه بهت احترام بذاره در برابر خونوادش ازت دفاع کنه باید تلاش کنی باید بجنگی
متاسفانه من همیشه گفتم مردا اوایل زندگی خیلی بچن من الان هروقت ازهمسرم شکایت اوایل زندگیمونو میکنم همیشه میگه دیگه نگو من اونموقع اشتباه میکردم نمیفهمیدم
دوست عزیز شما جای خودتو کامل پر کن و هیچ خلا ئی نذار که اونا بخوان پر کنن مطمئن باش خیلی چیزا حل میشه
اینقدر زود کوتاه نیا
نمیگم بی احترامی کن و شما هم دعوا کن اما از حق خودتم دفاع کن
به کسی چه ربطی داره خونت تمیزه یا نه
شما رفتارتون با خونواده ی شوهرتون چطوره که مادر شوهرت میاد تو خونت این رفتارو میکنه؟
رفتارت با همسرت چطوره که مدام با طلاق تهدیدت میکنه
یه ذره در مورد خودتون همسرتون نحوه ی ازدواج و اشناییتون و اینکه چقدر از ازدواجتون میگذره بگین
همسرتون چه ویژگی داشت که شما باهاش ازدواج کردین حالا هم اینقدر ازموضع بالا باهاتون برخورد میکنه؟
چرا مدام تهدید به طلاقتون میکنه؟ مهریتون چقدره؟
خونوادتون تا چه حد پشتیبان شما هستن؟ کسی با ازدواجتون مخالف بود؟اگردوست داشتین جواب این سوالارو بدین
-
6سال منو خاست و منم میخاستمش ولی مادرش جون من انتخاب شخص پسرش بودم مخالف بود دنباله یه عروسی بودن که تو چنگشون باشه ،انقد شوهرم اصرار کرد و قول داد که نمیزارم کسی اذیتت کنه منم قبول کردم،تو دوران عقدم سره هرچی اسم طلاق میاورد ولی بعد اروم میشد گفتم درست میشه ولی نشد، الانم خدا شاهده تمام وقتم برای اونه فذاش سره حاشه ارایشو لباس مرتبم سر جاشه خونه مرتبه هرجا بگه بریم هرقدرم کار داشته باشم باهاش میرم اهل دادو بیداد نیستم با خونوادشم بخدا از خونواده خودم بهتر بودم،دستشون تنگ بود جشن عروسی نگرفتم ،سرویس سره عقدمو فروختم برای خونه،مهریمم114،ولی بازم این زندگیمه،وقتی خونوادش نباشن فوق العادش شوهرم ولی وای به اینکه بیان خونمون یا ما بریم خونشون،اخه تو یه شهر نیستیم،کلی کینه میزارن تو دلمون
-
به نظرتون چطور میتونم خونواده همسرمو مهار کنم؟ که کمتر دخالت کنن کمتر بی احترامی کنن،برای زندگی خصوصی ما ارزش قایل باشن؟ و اینکه همسرمم همراهم بشه نه اینکه همش نگران باشه مامانش ناراحت نشه از دستش
-
عزیزم اگر واقعا دنبال این هستی که خوانواده شوهرت بهت احترام بذارن باید اول نگرش بد شوهرتو نسبت به خودت از بین ببری. باید به شوهرت ثااااابت کنی که خانوادشو دوست داری. برای این کار:
1- بهشون در ظاهررر کاملا احترام بذاری. جلوی شوهرت به مادر شوهرت زنگ بزن و بگو دلم واست تنگ شده.
2- هر از گاه خودت به شوهرت پیشنهاد بده به مامانش زنگ بزنه. گاهی وقتا از حال مادرش بپرس و بگو بیچاره مامانت خیلی اون روز خسته شدو از این حرفها.
یک روز مثلا پیشنهاد بده که بیا بریم خونه مامان اینا.
اگر رفتار خوبی از مادر شوهرت دیدی اونو بزرگ کن ازشون تشکر کن . یادت نره همه این کارها رو اگر در مقابل شوهرت انجام بدی خیلی خیلی بیشتر نتیجه میده. شوهرت باید بفهمه که تو (مثلا:58:) اونها رو دوست داری.
3- اگر حایی ازشون ناراحت بودی اصلاااااااااااااااااااااا اا بدگوییشونو پیش شوهرت نگن.
4. باید تمام تلاشتو بکنی تا شوهرتو به سمت خودت بکشونی. با توجه به چیزهاییی که از شوهرت گفتی نباید این کار سختس باشه. میدونی چرا؟ چون با وجودی که شوهرت از اول تو رو خیلی دوست داشت اونها تونستن رو شوهرت تاثیر بذارن متاسفانه. پس حداقل خوبی شوهرت اینه که راحت باید بتونی اونو سمت خودت بکشونی.
5- به شوهرت محبت کن.. تا میتونی بهش احترام بذار.. نذار حرمت بینتون به راحتی از بین بره... تا نه تنها دیگه حرفی از جدایی نرنه بلکه خودش از رفتارهاش نادم خواهد شد.
ثقبلو کن خودت اشتباهاتی داشتی که باعث شده شوهرت اینقدررررررررررررررر عوض بشه و بره سمت اونها.
پس باید خوب فکر کنی ببینی کجای کارت اشتبااااااااااه بوده
اگر خدای نکرده تا الان بدگویی به خانوادش کردی از همین امروز تصمیم بگیرررر باهاشون خووووب باشی.
تو نیکی میکن و در دجله انداااااااااااز.