[quote=maryam.mim;419695]
نقل قول:
دوست عزیزم
نوشته هاتو که می خونم دقیقا بر می گردم به گذشته خودم خیلی بیشتر از اونی که فکر کنی درکت می کنم . اینکه برای خودت از نظر سخت کوشی و هدفمندی کسی هستی اما مدام به دلیل حسادت های بی جا تحقیرت می کنن .
گفتم نه من و نه هیچ کس دیگه حق نداره بهت بگه چیکار کنی فقط من الان با اینکه زندگی آرومی دارم اگه برگردم عقب تو همون دوران آشنایی که خواستگاری هم نیومدن (همون موقع که تاپیکم رو باز کردم) به هم می زدم همه چیز رو. موندن پای این ازدواج شاید 20 درصد به خاطر علاقه و احساسم به شوهرم بود حدود 80 درصد لجبازی با خانوادش بود و الان فکر می کنم اگر ازدواج نمی کردم بهتر هم می شد اما همیشه آدما حسرت کارایی که نکردن رو می خورن من متخصص نیستم اما تقریبا مطمئنم اگه جدا شی در آینده حسرت می خوری که همسرم دوستم داشت منم دوستش داشتم.
راستش من هم وقتی به گذشته برمیگردم متوجه میشم که کاملا با برنامه جلو اومدن. از همون قبل خواستگاری تا خود عقد یه جورایی همه کاراشون پر سروصدا بود و تو فامیل و آشنا جار میزدن همه چیو. حتی قبل اینکه به خودمون بگن به یه سری آشنا ها گفته بودن. اونجام چون شهر کوچیکه و مردمش خیلیییی زیاد یه کلاغ چل کلاغ میکنن و از کاه کوه میسازن یه مقدار تصمیم گیری برای من دشوار شد.
بعدم که با ظاهرسازیاشون و عجله زیادی که برای عقد داشتن و اگر میخواستم طبق نظر اونا باشم آشنایی به دو ماه نکشیده عقدم میکردن. تو اون مدت 4 ماه آشنایی همه سنگامو با نامزدم واکندم و اونم پذیرفت ولی بعد عقد ورق برگشت.
نقل قول:
ولی یه چیزایی برای من خیلی مهم بود فکر کنم بهت بگم کمکت می کنه . سعی ندارم تشویقت کنم به جدایی یا موندن اما اینا خیلی مهمه :
دست و دلبازی یا به عبارت حادترش ولخرجی به همون اندازه خسیسی می تونه بد باشه فکر اینو کن بری سر کار بعد همه حقوقت رو ازت بگیره خرج برادر و دوستاش کنه و 10 سال بعد از زندگی مشترک هیچی نداشته باشید
خب این موضوعیه که خودمم درگیرشم چون نامزدم خودش هنوز درامدی نداره و واقعا نمیدونم مدیریت مالیش چه طوره. آخه یه سریا میگن چون پول خودش نیست و براش زحمت نکشیده قدرشو نمیدونه.
نقل قول:
اینکه مادرش در مورد درس خوندن تو اظهار نظر می کنه خیلی مهمه بعدها ممکنه همسرت اگرم بذاره درس بخونی کوچکترین کمکی تو کار خونه بهت نکنه منم دانشجو ام و مثل تو تو دوران نامزدیم قبول شدم و همسرم هم می دونست برای دکترا شاید بخوام برم خارج از کشور در واقع واسه همین اصرار داشت چون خودش تا 10 سال دیگه هم نمی تونست بره مادرش هم آرزو به دل می موند . مادر همسرم خیلی با سیاست خودش چیزی نمی گفت اما دوستاش که یکی دوبار منو دیده بودن با تمسخر می گفتند چطوری خانم دکتر خیلی ناراحت می شدم.
مادرش علنا مخالفت نمیکنه فقط سنگ اندازی میکنه. حتی جلوی پدر و مادرم و خاله م تو مراسم خواستگاری گفت که دوست داره عروساش ادامه تحصیل بدن و اینکه از اون یکی عروسش خواسته ادامه تحصیل بده ولی نداده. منم نگرانم که زیر زیرکی چوب لای چرخم بذاره و بعد بگه ما خواستیم بخونه خودش نخوند.
نقل قول:
اینکه اصرار دارن بری سر کار خوب نیست در مورد منم همسرم برای حقوقم نقشه می کشید مثلا می گفت بعد از ازدواج حقوقمون رو هم انقدر می شه می تونیم اینقدر پس انداز کنیم و بریم سفر این بد نیست بدیش این بود که بعد از ازدواج من یه قرون پس انداز نداشتم حقوق من خرج می شد ایشون هم پس انداز داشت هم ماشینشو فروخت از ماشین من استفاده می کرد و پولشو گذاشت بانک (من و تویی نداشتیم اما یه بار به یه سری دلایل می تونست مدتی پولشو تو حساب من بذاره اما همچین پیچوند که خود منم کیف کردم)
اینم حرفیه... علی الخصوص اینکه من نمیدونم چطور باید استقلال مالیمو از شوهرم حفظ کنم چون هیچ کدوم از خانمای دور و برم شاغل نیستن.
نقل قول:
به نظرم با خانوادت صحبت کن و تا بیشتر درگیر نشدی یا تمومش کن یا ببرش مشاوره اینا منو اذیت کرده تو رو هم می کنه مسلما
با خونوادم صحبت کردم. اونا حمایت مالیشونو بیشتر کردن و تصمیم گیری رو گذاشتن پای خودم و گفتن هر تصمیمی بگیرم حمایتم میکنن. اما تمایل دارن به اصلاحش فکر کنم تا جدایی.
الان برای اینکه ناراحتیمو بهش نشون بدم مدتیه ازش خبری نگرفتم و دیشب که تماس گرفت جوابشو ندادم. میخوام بدونه جدی جدی از دستش ناراحتم و چون نمیشه باهاش حرف زد قهرو انتخاب کردم. اما خیلی دلم تنگ شده و بازم این احساسات لعنتی اومدن سراغم. واقعا کلافم! کاش یه روزی برسه منم به آرامش برسم....