بعدازخیانت همسرم چطوربه زندگی عادی برگردم؟
سلام,من تازه وارداین سایت شدم وازاینکه کمکم کنید خوشحال میشم.
من نزدیک هشت ساله که ازدواج کردم وتواین مدت مثل همه زوجهایه سری مشکلات مالی ومشکلاتی باخونواده همسرداشتم ولی زندگی بدی نداشتم وروزای خوبی باهمسرم داشتم.بعدازهفت سال باتوافق همدیگه بچه دارشدیم والان من هشت ماهه باردارم.زندگیمون روال عادیشوداشت تااینکه یکسال پیش همسرم توی سایت بازی
انلاین عضوشدوبازی میکرد.اوایل فقط بازی میکرد ومنم درجریان بودم.
ولی اواخربیشترچت میکرد وهروقت کنارش بودم پنجره رومیبست حرفای چرت وپرتی که میگن اصلا اهمیت نمیدم,وتمام وقت سرش گرم بود.تااینکه یکماه پیش متوجه شدم که توهمین سایت بایه خانم متاهل دوست شده و چت میکنن و تلفنی هم باهم درتماس هستن.من این اواخرمتوجه شده بودم که یه چیزیش هست ونسبت به من و بچه ش هیچ حسی نداره ولی طوری وانمودمیکنه که نه اینطورنیست.هرچقدرمیگفتم که تواین سایت نروگوش نمیداد وپنهون ازمن اینکارومیکرد.
یه روزاتفاقی رفتم توی سایت تا یوزرش رو چک کنم وببینم چرا همیشه من که هستم میادبیرون ازیوزرش,شانسی پسوردروزدم ودرست بود.ومسیجهای خصوصی روکه دیدم دنیاروسرم خراب شد.که نوشته بود ال..توروخداجوابموبده,خیلی تماس گرفتم,قول میدم همه چی همونجورشه که تومیخوای و...التماس و خواهش.
وبعد مسیجهای دیگه که چقدرابرازعلاقه کرده بود و اینکه دلش تنگ میشه و وقتی ازش بیخبرمیشه دلش اشوبه,وهمش بالفظ عشقم صداش میکرده,واز پیامهاش متوجه شدم که فقط وقتی همسرم سرکاربوده باهاش صحبت میکرده وچون کارهمسرم شیفتی هستش,دختره روزای شیفتش رومیدونسته و همون روز باهم بازی انلاین میکردن و وسطش چت میکردن و تلفنی حرف میزدن.اولش که به شوهرم گفتم خیلی داغون بودم چون توی هفت ماهگیم بودم وبهش گفتم که دیگه حق نداره بیادخونه تا من تکلیفموروشن کنم.شروع کرد به التماس که اشتباه میکنی و داستان اینجوری نیست و اون پیامها کارمن نیست وچون دیدم دختر پررویی هستش دادم یوزرموبه یکی از دوستام به اسم من باهاش چت کنه و باهاش حرف بزنه تا ادب بشه.وگفتم چرافقط روزای شیقت تو دوستت صحبت کرده گفت برای اینکه دختره مطمئن بشه که منم.وبجون بچه ای که توراهه قسم خورد ودستشوگذاشت روی قران قسم خورد که کاردوستش بوده و هیچ دخالتی نداشته,وقول داد که دیگه تواون سایت نره,یکهفته باور کردم با اینکه ناراحت بودم وباهاش خیلی سردبودم واین مدت دایم میگفت که چقدر از زندگیش راضیه وازاینکه من کنارشم احساس ارامش میکنه,بعدازیک هفته روزی که شیفت بودبایه یوزرساختگی رفتم توهمین سایت وبه یکی هم اسمش شک کردم وباهاش چت کردم ووسط چت متوجه شدم که همسرمه وهنوز هم ادامه نیده واحتمالا دنبال یکی دیگست,شماره ای که ازگوشیش پیداکرده بودم قبل ازاین ماجرا ونگهداشته بودم زنگ زدم تواین مدت واصلا جواب نمیداد انقدرزنگ زدم تادیدم همونه,باهاش حرف زدم وفهمیدم که تمام تماسها از اداره همسرم بوده و کلا این همسرم بوده که باهاش درارتباط بوده نه دوستش و ازاینکه یکهفته بهم دروغ گفته بودوقسم به جون بچم خورده بود و به قران داشتم دیوونه میشدم و تصمیم گرفتم که نبخشمش و به مادرم جریان روگفتم.
وقتی متوجه شد که من واقعیت روفهمیدم گریه وزاری کرد که غلط کردم و پشیمونم,بهم فرصت بده که حبران کنم و قول میدم که زندگیمون بهتر از قبل میشه.ولی برای من سخت بود چون این اتفاق توی بهترین روزای زندگیم افتاده بود,و جالب اینجاست که اون خانم گفت دلیل قطع رابطه من این بود که بعد از مدتها درمان بچه دارشدم وازوقتی فهمیدم دیگه جواب تلفنای شوهرتوندادم واین شوهر تو بود که همش اصرارمیکرد.یعنی نمیدونین این حرف چقدربرای من سنگین بود.درضمن شوهرمن ادمی بود که ابرازعلاقه بلدنبودیاشاید من اینجوری فک میکردم ومیگفت مهم عمل هستش نه حرف,واینکه بیشتر مواقع گوشیش دست من بود ومشکلی نداشت,ومن دلم خوش بود و نمیدونستم هرچی هست تومحل کارشه نه خونه,الان یکماه ازاین موضوع گذشته و هیچی عوض نشده.شوهرم همش میخواد محبت کنه ولی من دیگه محبتشونمیخوام,دوس ندارم بهم نزدیک بشه و هربارکه صلح بیدارمیشم وچشمم بهش میفته همه چی برام تکرارمیشه و یکماه کار من شده گریه.دلم برای بچم میسوزه که خشم من میشه سم براش و داره نابودمیشه وبیگناهه,لطفا کمکم کنید چکار کنم؟؟ چطور ببخشمش و بتونم باهاش زندگی کنم واعتماد کنم؟؟ا