-
رفتارم با مادرم بد شده
سلام.
چند وقتی میشه یه مشکلی دارم که خیلی بابتش ناراحتم..
نمیدونم چطور بگم.. من وقتی میرم خونه مامانم اینا مثل قبلا رفتارم خوب نیست..مخصوصا با مامانم.. خیلی خشک و جدیم و زیاد تجویلش نمیگیرم..یعنی نمیتونم.. نمیتونم باهاش خوب باشم.
من کلا رابطم با مامانم خیلیییی خوب بود و خیلیییی صمیمی یودم اما الان شدم مثل یه سنگ.
از یه طرفم از خودم ناراحت میشم و کلی گریه میکنم و به خودم قول میدم که خوب بشم اما بازم نمیشم.
مامانمم میگه اگر هر دفعه میخوای بیای و اینجور باشی اصلا نیا..
راستش حس میکنم همه ی مشکل از من نیست.
من چند بار از حرف زدنو رفتار مامانم نسبت به خودم خیلیییییی رنجیدم.. یا از رفتاراش خشم نمیاد از اینکه بعضی وقتا بد حرف میزنه از اینکه یه رفتارایی میکنه که من خوشم نمیاد.. از اینکه جلوی بقیه ممکنه بابام رو ضایع کنه و خوب صحبت نکنه.
حتی بعضی وقتا از روی اجبار میرم خونشون...نمیدونم چرا از خونشون زیاد خوشم نمیاد..من خیلی احساسی بودم نمیدونم چرا اینجور شدم..چرا انقدر بی احساس شدم..من اینجور نبودم...میدونم خدا از من راضی نیست
فقط میخوام کمکم کنید همین... فقط اینجا اومد به ذهنم که ازتون کمک بگیرم
-
سلام دوست عزیز ..
به نظرم باید درون خودت به این درک برسی که :
پدر و مادر ذاتا بد بچشون رو نمیخان .. شاید بر اثر بی تجربگی یا عدم داشتن مهارت کافی بلد نباشن چطور در مقابل رفتار بچه هاشون واکنش نشون بدن و ما بچه ها نباید اینو به حساب بدخواهی هاشون بذازیم.
احتمالا 20 سالت باشه و هنوز تو اون شور و هیجان فانتزی جوانی قرار دارین و این طبیعی هست که با مسائل احساسی برخورد کنین .
.
رفتار بد مادرتون در قبال پدرتون به فرزندان خیلی ارتباط نداره و نه باید دخالتی داشته باشیم و نه قضاوتی. جون این رابطه ریشه در سالهای خیلی درازی داره که حتی خود ما وجود خارجی نداشتیم و اصولا به خود طرفین بستگی داره.
.
یکم دیدت رو به مسائل و ارتباط های خانوادگی بازتر کن و درازمدت به مسئله نگاه کن ... فوکوس نکن رو رفتاری که موردی شما رو رنجونده .. ببین این رفتار و واکنش ریشه در کجا داره و چرا مادرتون این حرف رو زد یا این رفتار رو انجام داد.. خیلی وقتا میشه که بعد ها متوجه میشیم "نه" یی که به ما اون زمان گفتن از سر دلسوزی بودی نه از سر حسادت و ...
-
سلام.
رفتارهای مادرت به نسبت قبل و بعد ازدواج شما عوض شده؟ که اصولا اینطوری نیس.مادر شما چندین سال به یه شکل زندگی کردن و اگر نخوان که تغییر نمیکنن.متاسفانه ما آدما بعضی اوقات یه چیزایی برامون پررنگ میشه که نباید.واین هم از اون نبایدهاست. کم کردن ارتباط با پدر و مادر رو اصلا درست نمیدونم.شما تو اون خونه بزرگ شدی همون پدر و مادر با همون اخلاق بزرگت کردن حالا میگی دلم نمیخواد برم.نمیخوام ناراحتت کنم دوست من....بیا چندین سال بعد رو تصور کن( که خدایی نکرده دیگه مادری نباشه) چه حالی بهت دست میده؟افسوس نمیخوری که چرا من با مادرم اینطوری کردم.کاش فقط لحظه ای میتونستم دوباره ببینمش.از دست نده فرصت های ناب زندگیت رو.مادر و پدرسرمایه های زندگی ما هستن.نباید نباید نباید ازشون غافل بشیم.حالا در این بین رفتار مادرت به دلت نمیشینه بخاطر اینه که خیلی داری توجه میکنی به این موضوع.سخت نگیر و از با مادر بودن لذت ببر.خیلی ها این نعمت تو رو ندارن.:47:
-
سلام دوستان ممنون از اینکه برام وقت گذاشتید..
منم همیشه بعد رفتارم عذاب وجدان میگیرم و حتی گریه میکنم چون خیلی ناراحت میشم..همیشه به این فکر میکنم اگر خدایی نکرده نباشن دلم میسوزه وحسرت میخورم.. حق با شماست کسی که سالیان سال یه اخلاق و رفتار رو داشته نمیشه تغییرش داد...
این دفعه که رفتم سعی کردم بهتر باشم و بودم و خداروشکر جو هم خوب بود..
اما مشکل دیگه ای اضافه شده که شاید تاپیک جداگانه بخواد..
مادر من یکم ناراحتی اعصاب داشت و تحت نظر دکتر قرص مصرف میکرد.. البته اینم بگم مادرم خیلی خوش قلب و مهربون و با محبته خیلی هم زن ساده ایه و اصلاااا بدجنس نیست... همه عاشقشن ولی خب بعضی رفتاراش از اعصابش نشات میگیره..
الان یک ماهه قرص هاش رو قطع کرده..چون تحت تاثیر حرف بقیه قرار گرفته که چرا قرص میخوری و اینا.. بابامم یه مشکلی داره تو زندگیشون که مالی هست و یک ساله حل نشده و بنده خدا اونم روحیش رو کامل از دست داده...
الان شدن مثل دوتا همخونه فقط...
نه پدر محبت و زبون نرمی داره برای مادرم و نه مادرم برای پدرم...
بابام کلا مردی نبود که زیاد احساساتش رو بیان کنه الانم چون به مشکل برخورده و واقعا روحیش بده شاید دوتا کلمه محبتی هم میگفت رو نمیگه..مادرمم رفتارش داره عوض میشه.. تحت تاثیر دوستاش که تو باشگاه ورزشی هستن دوست داره با دوستاش بره بیرون یا بره خونه اقوامش شهر دیگه و بگرده ... مادر و پدر من ۱۱ سال تفاوت سنی دارن و مادرم از نظر ظاهر ماشالله خیلی جوونه پدرمم همینطور ولی الان مادرم دوست داره بیشتر کیف کنه و این چیزا اما خب پدرم برعکس..نمیدونم منظورم رو درست رسوندم یا نه...
مامانم حرفی مخالف میلش باشه و دوبار تکرار بشه ممکنه صداش رو ببره بالا پدرمم که کلا سرد... حتی جای خوابشونم جداست..
نمیدونم چرا زندگیشون اینجور شده..
کار منم همش غصه هستش اولاش غصه مشکل مالی بابام بود الان غصه زندگیشونم اضافه شده... من ۲۲ سالمه .. ولی همش دارم غصه مادر و پدرم رو میخورم..
امروز این موضوع رو به برادرم گفتم و گفتم باهاشون صحبت کن.. باز به برادرم گفتم خیلی سبک شدم.. چون من بیشتر در جریان زندگیش مادر و پدرم هستم..
در کل شرایطشون بد شده..احساس میکنم علاقشون بهم کم شده..
واقعا واقعا واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
خواهش میکنم کمک کنید