چطوری بشم همون عروس دوست داشتنی؟
سلام
همین ابتدا یه تشکر از دوستان بکنم که از وقتی عضو شدم وقت گذاشتن و منو راهنمایی کردن تا زندگیمو بسازم.
تاپیک اولم دیگه نا امید بودم و فقط حرفم مهریه بود و تشکر ازآقای alireza198که بهم گفت تاپیک دومو بزنم تا مشکل رو حل کنم.
تاپیک دومم با اینکه ختم به خیر نشد و اینجا خیلی کتک خوردم(شوخی) اما شکرخدا زندگیم ختم به خیر شد.
مشکل شماره خانومی توی گوشی شوهرمو داشتم که حل شد بازم من شک بیخودی میکردم.
مختصری از خصوصیت و رابطه مون بگم که باهام آشنا بشید دو ساله عقد کردم و امسال اگر خدا بخواد مستقل میشیم.
مشکلی که زندگی منو به بن بست کشیده بود شکاکی من به شوهرم بود در صورتی که چیزی ندیده بودم. و تنها مشکل شوهرم با من که به خانواده ها هم قبلا گفته بود نداشتن اعتماد زنم به منه ولی بقیه موارد عالیه. و به همه چی کشیده شده بود مهمونیاش ارتباطاش دوستاش... مدام دعوا سر شکاک بودن من داشتیم مثلا دیر جواب تلفن میداد شک میکردم و هی باهاش بگو مگو میکردم و از این قبیل که دیگه به فحش های من به خودش وخانوادش و اواخر چند سیلی شوهرم بابت فحشا ختم شد :47:.
هر روز به خودم میرسم نه برای شوهرم چون مجردم بودم از نوجونیم همینطور بودم و معمولا تو خونه لباس توی خونه و اصلاح راحتی تنم نیست خودم دلم میگیره. شوخ و پر انرژیم.گاهی اوقات موهای مامانمو رنگ ترکیبی اختراع میکنم میزنم خوشرنگم در میاد. ریشای (ته ریش) شوهرمو آنکارد میکنم:biggrin: آهنگ میزارم میرقصم شوهرم اگه پیشم باشه دستشم میگیرم میرقصونمش:biggrin: و شوهرم دوست داره این رفتار منو و میگه انرژی میگیرم و حتی تحریک میشم. الان بد عادت شده اگر دیر به خودم برسم بدش میاد و میگه تو چرا اینطوری جلوی من نشستی پاشو برو موهاتو درست کن.
شوهرم آدم مومن و آرومی هست و همش دنبال بالا بردن علمش توی هر زمینه هست. توی خانواده مذهبی بزرگ شده. اهل نماز و قران و حلال و حروم. شوهرم اخمالو نیست فردی شوخ طبعه ،مهربونه، به هیچ عنوان خسیس نیست اگر پول داشته باشه چند دست لباس میخره اگر نداشته باشه که هیچی نمیخره. اگر پول نداشته باشه دنبالمم نمیاد بریم بیرون که من اصرار میکنم میاد.
من 2تا مشکل دارم تو همین تاپیک عنوان میکنم رنگاشونو تغییر میدم.
1
منو شوهرم بعد از قهری طولانی که حدود 5ماه میشد و دیگه زندگی به بن بست خورده بودو توی 1 قدمی طلاق بودیم آشتی کردیم و الانم خیلی رابطه خوبی داریم.
از آشتی به اینور منو به سفر برد همون اول ماه رمضون و گفت این موقعیت و یه فضای آروم رو محیا کردم که اینبار تو آرامش به صورت جدی و شفافتر از قبل درباره زندگی حرف بزنیم. (من تحمل روزه گرفتن ندارم نزدیک ظهر میشه من گوشه اتاق دراز کشیدم خیلی بی حال میشم. شوهرمم ماه رمضون سال پیش به خاطر معده درد بستری شد و دکتر بهش گفت به دلیل استرس و اعصاب معدت آسیب دیده نباید روزه بگیری تا اینکه خیلی شدید شد.الان گرسنش میشه اگر فورا غذا نخوره از درد معده به خودش میپیچه و طوری شده نصف شب بیدارم میکنه ناله میکنه که پاشو بهم غذا بده)
تو سفر شوهرم بعد از اینکه اطمینان پیدا کرد همه چی حل شده و خوشبخت میشیم بهم گفت من ازت میخوام رابطتو با خانوادم خوب کنی و عذر خواهی کنی. چون ساختن سختتره پس برات زمان تعیین نمیکنم مثلا یه هفته ده روز مثل بعضی از دوستام. اما باید رابطتتو خوب کنی.
اگر من نتونم رابطم رو با خانوادش خوب کنم شوهرم میگه انگیزه برای زندگی نیست و همش کدورته.
خودشم گفت همینا برای خودمم هست و باید از پدر و مادر تو هم عذر خواهی کنم.
از آثار اختلافات با خانوادش همین الانش اینه که شوهرم دیشب با خانوادش رفت مهمونی منم دوست داشتم برم :54:
لطفا کمکم کنین چطوری رابطمو درست کنم؟
خصوصیت مادرشوهرم: خانومی مذهبی- حافظ قرآن – آموزش قرآن میده – عاشق چادر – از اول و حتی قبل عقد باهام در تماس بود و تنها مشکلش حجابم بود.
رابطه منو مادرشوهر و اعضای خانواده شوهر:مادرشوهرم از عقد هر روز بهم زنگ میزد و sms عشقولانه و فلسفی و نصیحتو تجربه های زندگی ... میفرستاد و همش بهم میگفت دلتنگتم بیا پیشم، برام هدیه میخرید. منم همینطور متقابلا انجام میدادم و تو خونه کمک دستش بودم براش هدیه میخریدم تولد میگرفتم ،بعد شاممون فیلم شروع میشد من دستشو میگرفتم میشوندمش رو مبل میگفتم فیلمی که دوس داری ببین من ظرفارو میشورم... و همینطور با پدر شوهرم. پدرشوهرم تا یه سفر کوتاهی میرفت کلی برام هدیه میخرید و از اونجا بهم زنگ میزد میگفت بابا بگو چی لازم داری برات بخرم. برادر شوهرم میرفت خارج (کاری)برام لباس و عطر میاورد و چون خودش نبود مدام تاکید میکرد هدیه هاشو یادتون نره بدین. خانواده شوهرم خیلی دوسم داشتن.
شوهرم رفت گفت من چه بی ادبیایی کردم و چه فحشایی دادم و از قهر و آشتی های ما خسته شدن دیگه ورق برگشت الان تحمل دیدنمو ندارن.
مشکل بعدیم سر جهیزیه است
2
جشن عقد ما به اینطورت بود تو خونه برگزار شد ، لباس عقد(دوسش نداشتم چون ارزون بود برداشتم) – آتلیه (آشناشون بود) طلا – خرید عقد(به خاطر کمبود مالی شوهرم نصفه خرید رو ول کردم و لباسای نو خودمو گذاشتم)–سفره عقد( خودشون میخواستن بچینن که من شوهرمو بردم برام اجاره کنه پول قرض کرد و اجاره کرد. سفرمو دوست داشتم)
آرایشگاه(80تومن)آرایشو مادرشوهرم میگفت دخترم شما ماشالا خودت چهره ات خیلی قشنگه اصلا نیازی به آرایش نداری منم پیش خودم گفت خب عقده بی خیال ایشالا برای عروسی.
بقیه موارد شام و میوه موزیکو کارگر برای پذیرایی از مهمونو میزو صندلی ظروف خوشگلو(کلا بساط پذیرایی که شرکتا ارائه میدن)... بابام انجام داد.
حالا بعد از این کدورتها گفتن عروسی نمیگیرن و عقدت مثل عروسی بود. آخه اونا کاری نکردن که طلا که همه میخرن سفره همه میگیرن خرید عقدو همه میکنن ...
خب اگر میگفتن عقد و عروسی یکیه خب من در حد یه عروس خودمو آماده میکردم.
من لباس عروس و آرایش عروس میخوام :43:
میخوام با ماشین تو خیابون بوق بوق برنیم:73: شب دستای همو بگیریم برقصیم بعدشم بعد عروسی بریم دور دور و یک شب رویایی داشته باشیم و بعدشم ماحصل(ماه عسل؟) داشته باشیم و پر انرژی از سفر بیاییم زندگیمونو شروع کنیم:310:
حالا بقیه بهم میگن یعنی برات عروسی نمیگیرن؟؟؟؟پس جهازم نبر که با پول عروسی جهاز بخرن.
مامانم الان میگه من یه دختر بیشتر ندارم عروسیشم نبینم!!
من چیکار کنم؟
آیا جهازمو تکمیل کنم؟ روحیه خرید جهاز ندارم
عروسی میخوام
مجرد بودم ماشین عروس میدیدم اصلا زیاد برام جذاب نبود چون خب بعدا خودم میگفتم عروس میشم اما الان با حسرت ماشین عروسو نگاه میکنم و غم بزرگی توی دلم میشینه.