-
متعجم !چرا نامزدم به خاطر یک رفتارم نامزدیمان را به هم زد ؟!
توضيحات كاملتر :
من خواستگار خيلي داشتم و پسرهاي مختلفي تو زندگيم بودن که همه با اجازه خانوادم وارد شدن با قصد ازدواج ولي من هيچ کدومو از ته قلبم دوست نداشتم. تا 4 ماه قبل که با يکي از همکارام آشنا شدم که پزشک بود و نگاه آشنايي داشت. با هم کار مي کرديم و بعد 10 روز برام گل آورد و شماره موبايلمو با اصرار گرفت.خوشحال شدم که اين کارو کرد چون حس خوبي بهش داشتم.مي گفت فقط درس خونده و هيچوقت تو فکر ازدواج نبوده تا منو ديده.من تجربه زياد داشتم و جريان اين آقاي دکترو فوري به خانواده گفتم.اونم گفته بود و با اجازه خانواده هامون آشنا شديم.2 بار به دعوت تون شام خورديم و چندبار بيرون رفتيم.برام کادو گل خريد ولي خانوادش تماسي نگرفته بودن و هر بار گفتم لااقل زنگ بزنن گفت اول 2-3 ماه شناخت پيدا کنيم.تو اين فاصله اون خواهر و شوهر خواهروم ديد و اونا همم تاييد کردن که پسر خوبي است.تمام حرفامونو زده بوديم.اون فقط راجع به آينده ميگفت و بع 1.5 ماه به من گفت دوستت دارم.بهترين شب زندگيم بود.چون اولين کسي بود که انقدر دوست داشتم.قرار بود ماه بعد بره و با خانوادش بياد همه چيز عالي بود تو آسمونا بودم.تا تو يکي از کشيکام يکي از پرستارا کمي منو اذيت کرد و گفت اونو دوست داره ديوونه شدم اون فهميد اومد پهلوم و گفت تو چرا به من شک کردي.گفتم به تو نه مي خواستم پرستار رو بشونم سر جاش ولي اون باور نکرد و همين رو کرد بهونه و رفت شهرشون وقتي بر گشتوبه آني همه چيزو تمام کرد و بدون هيچ دليل قانع کننده اي گفت من مي ترسم تو اين طور باشي.هر چه کردم کوتاه نيومد و تمام.چيزاشو پس دادم اشک ريختم اونم ناراحت بود ولييييييي تمام.من ماندم مبهوت که.....
چي شد؟پس اون همه دوستت دارم ها چي شد؟يعني من انقدر کارم عجيب بود که بره؟...
.مرا دوست بدار اندک اما طولاني.....
اين پيام اولين پيام اون بود....من بهش گفتم اين ها طبيعي هست و نشون مي ده من چقدر دوستت دارم که نمي خوام از دستت بدم.بهش گفتم ما تو شناختيم و الان بعضي دخترها رابطه نامزد و عقد کرده رو مي زنن به هم ومن فقط خواستم اون دختره بدونه تو مال مني.. همين .ولي گويا قانع نشده بود....مدام تکرار مي کرد من و تو خيلي به هم نزديک بوديم چرا حتي يک ذره ترسيدي...خيلي سخت گير بود...احساس کردم ترسيده...اولين .sms تبريک عيد مال اون بود و 2 هفته اي هم بعد از اون جريانات ريش بلندي گذاشته بود و يک افتضاحي که نگو که مجبور شدم پيام بدم بهش که مضحکه شدي.اگه خودش منو واقعا نمي خواست اين چه ريختي بود.همه دوستام مي گفتن تو اونو اذيت کردي و من فقط ساکت بودم....همين....روم نشد بگم اون منو نخواست....حالا کار صحيح چيه؟من انقدر مغرورم که حاضر نيستم کوتاه بيام.اونم از من نخواسته که ببخشمش...هيچ نشاني از بازگشتش نيست ولي من عجيبه نمي تونم فراموشش کنم؟چکار کنم؟اون بسيار پاک . مهربان.نجيب و.....بود...ما خيلي شبيه بوديم اونم هميشه از اين همه شباهت تعجب مي کرد...شما فکر مي کنيد اونم ناراحته؟شما بوديد از طرف مقابل با اين شرايط چي مي خواستيد و اون دختر چکار مي کرد شما دوباره بر مي گشتيد؟مي تونيد کمکم کنيد..... من ولش کردم ولي آيا اون حق داشت بعد اين همه دوستت دارم و گذران وقت من و خانوادم اين کارو بکنه.هم خانواده من سر شناسن هم اون.اهل دختر باز بودنم اصلا نبود که بگم اشتباه کردم.چرا شما پسرها به يکي مي گيد دوستت دارم بعد انقدر راحت مي ريد؟يعني واقعا فراموش مي کنيد؟
من هيچ کار نکردم فقط ازش خواستم بياد پهلوم با هم چاي خورديم و کمي قدم زديم ولي اون گفت که وقتي انقدر نزديک هم بوديم و من هر دقيقه بهت مي گم دوست دارم چرا حسوديت شد؟مي گفت به چي؟راستم مي گفت چون آدم محکمي بود.مي گفت زود قضاوت کردي با هم حرف زديم و خيلي زياد ولي کوتاه نيومدوهرچي گفتم ما دو سه ماهه با هميم تو همچين چيزي ديدي از من گفت نه ولي کارت درست نبود که شک کردي وحتي دعوا هم نکرديم.روز آخر وقتي چيزاشو دادم نمي گرفت و گريه کرد.دوست دارم به عنوان يک پسر بگي بهم اين کارش درست بود؟اگر تو بودي و يکي رو دوست داشتي اين کارو ميکردي؟ما همه چيزمون ok بود.فکر مي کني اون واقعا منو دوست داشت يا دروغ گفت؟
حتی تحقيق حسابي کردم هيچکي تو زندگيش نيست و مي دونم هنوزم منو دوست داره از وقتي جدا شديم نصف شده منم يک بار تو کشيکام از هوش رفتم و خودش مجبور شد برام سرم بذاره تا صبح هم بالاي سرم قدم زدو داغون شد و الانم پيام جدي و .... مي ده گاهي..از این پسرها نبود که بگم سر کارم گذاشت وگرنه اسمشم نمی آوردم منم دختر کوچکی نیستم که خام اشک و غیره بشم...اشک اونم از ناراحتی من بود.وقتی بهش گفتم می خوام چیزاتو پس بدم زنگ زد و کلی دعوام کرد که چرا زود قضاوت می کنی و به من فرصت نمی دی!!!نمی دونم چه فرصتی از من می خواست ؟می خواست تا صبر کنم بعد 1-2 ماه بگه نمی خوام..پس شخصیتم چی می شد...الانم می دونم بهم فکر می کنه چون هیچ دختری تو زندگیش هیچوقت نبود و من اولیش بودم.واضح بود....گاه پیام می ده منم جواب می دم ولی می دونم بر نمی گرده....شما یک ÷سر اینم جریان کاملش ...چی فکر می کنی؟؟؟
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام بر دوست گرامی....و سلامی بر آرمان عزیز...دوستان من اگر می گوییم سوال ایشان مبهم بوده به این دلیل است که وقتی شما مطلبی را جزبه جز بیان می کنید قطعا ما هم باید جوابی موشکافانه و جز به جز بدهیم.....آرمان گرامی اگر در آن تاپیک جواب کامل دادم چون سوال کلی بود...
و از توضیح بیشتر دوستمان هم متشکرم که ماجرا را روشن تر کردند...
در مورد رفتار آن اقا باید بگوییم ایشان به نظر بنده هنوز با خود کنار نیامنده اند و نوعی شک و تردید وجودشان را فرا گرفته....در واقع هنوز نتوانسته اند خود را تکمیل کنند...ایشان برعکس اینکه خود می گویند ""چرا به من شک کردی؟"" خودشان به خود مشکوک هستند و نسبت به رفتار خود به ثبات کاملی نرسیده اند...همین می شود که وقتی شما کوچک ترین سوالی از ایشان می کنید یا نسبت به ایشان شک می کنید...بلافاصله حالت تدافعی گرفته و با خود فکر می کند که ""من چه اشتباهی کرده ام که او به من شک کرده""در حالی خود ایشان دچار افکار غلطی هستند که باعث می شود همیشه نسبت به خود شک داشته باشند...
اما در مورد اینکه او هم از این ماجرا ناراحت است......می توانم بگوییم خوب همه در این حالت سعی می کنند حالت ناراحتی به خود گیرند تا سوءزنی به آنها نشود...
در مورد اینکه آن آقا از هر لحاظ مناسب شما بودند شکی نیست.....اما به نظر بنده ایشان هنوز در کنترل عواطف و همچنین تصمیم گیری دچار اختلال می باشند...
براحتی می توانید از رفتارهای این آقا تشخیص دهیم که او قادر به تصمیم گیری نیست....نمونه بارزش اینکه اول می گویید رابطه خودمان را تمام کنیم و بعد می گویید یک فرصت دوباره به من بدهید.
بهترین کاری که شما در این شرایط می توانید انجام دهید این است که:::هرگز هیچ اصراری برای ادامه رابطه نداشته باشید.....و صبر کنید اگر او با خود کنار آمد و آماده تشکیل یک زندگی شد....آن وقت حتما به خواستگاری رسمی شما خواهد آمد....وگرنه هر گونه عکس المعل نامناسبی از سوی شما وضع را بدتر خواهد کرد....
موفق باشید..
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
:72:
سلام:
هم تالاری های عزیز از راهنمایی هاتون ممنونم به خصوص مرجان که هنوزم داره بهم کمک می کنه: می خوام بدونم شما موافقین به یک آدم که هردومون و خوب می شناسه و فکر می کنم قابل اعتماد بخوام بره ازش غیر مستقیم بپرسه قضیه چی بوده؟حقیقتا همون بوده که گفته یا چیز دیگه ای بوده؟کار درستی است یا غلط؟
راهنماییم کنین ..ممنون:82:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
آقا آرمان 26:
این سوال خودم بود که پرسیدم و هنوز مرجان جوابی نداده در این مورد....ذهنم رو گرفته بود....
خانواده هر دو ما کامل در جریان هستند و من با اجازه اونا همه کارهامو می کنم....حتی همین الان که اینجا دارم تایپ می کنم و این همیشه رمز پیروزیم بوده...اونا هم نظر شما رو دارن ولی من نذاشتم ....نمی خواستم بی احترامی بشه چون دوستش داشتم و هر دومون انقدر بالغ بودیم و خانواده ها برامون احترام قائل بودن که بذارن اگر به نتیجه نرسیدیم اونا وارد بشن...منم انقدر عاقلم که این مرد رو فراموش کنم و 100 درصد هیچ کاری نمی کنم تا مشاور های سایت هم نظر بدن..... نظر اونا هم برام مهمه....من دختر عاقلی هستم و خودم هم در بخش روانپزشکی به عنوان پزشک با این جور مراجعین در حد محدود آشنایی دارم.هر دو خانواده آنقدر محترم رفتار کردیم که حد نداره...منم ناراحتیم یک مورده وگرنه الانم 2 تا خواسگار خوب دارم ولی حاضر نیستم فعلا بهشون فکر کنم....من فقط می خوام روانشناسی این رابطه رو در بیارم و علت واقعیشو تا هم راحت شم هم یاد بگیرم......همین....(هیچ عجله ای هم ندارم):82:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام rsrs1380 :72:
ناراحتی و نگرانی شما کاملا قابل درکه اما به نظر می رسه برای اینکه بتونی این مساله رو برای خودت حل کنی نیاز به گذروندن واحدهای پیش نیاز داری .
با بخشی از نظرات دوستان خوبم آرمان 26 و نقاب موافقم .این کاملا درسته که شما و ایشون در یک دوره ی شناخت نسبت به هم بودین و قائدتا در یک همچین رابطه ای این حق برای هردوی شما محفوظ بوده که در صورت تشخیص عدم تناسب بتونید این رابطه رو به اتمام برسونید. به همین سادگی . برای قطع یک رابطه هم دلایل زیادی می تونه وجود داشته باشه .همیشه نباید دنبال دلایل سخت و پیچیده رفت . ساده ترینش می تونه این باشه که ایشون مثلا از چهره ی شما یا پوشش شما یا رفتارهای شما و یا هر چیز دیگری خوشش نیومده اما برای اینکه شما رو نرنجونه و دل شما رو نشکنه بویژه از نگرانی شما در خصوص پرستار کشیک استفاده کرده و شما رو به سمت قطع رابطه سوق داده ..
از این منظر شما یا خانوادتون می تونین دلایل رو از ایشون بخوایین اما بعید به نظر می رسه پاسخهای ایشون شما رو قانع کنه ... چون به نظرم شما بیشتر از این ناراحتین که چرا در این ارتباط رد شدین ...
بنابراین شاید پافشاری و اصرار شما حتی برای جویا شدن دلیل این رفتار سود چندانی نداشته باشه و چه بسا که به تشدید احساست منفی و ناراحت کننده ی شما بیانجامه... در اینگونه مواقع معمولا عمومی ترین توصیه صبر و تلاش برای تمرکز زداییه ... باید سعی کنید برای خودتون مشغولیات جدید و جذاب فراهم کنید و به زمان و خودتون اعتماد کنید.
ورزش ، موسیقی ، مطالعه ، نقاشی ، مهمانی ...و ... به شما کمک خواهند کرد که از این تجربه به سلامت عبور کنید.
در نهایت می خوام بهت توصیه کنم معیارهایی که برا ازدواج و انتخاب فرد مناسب داری رو یک بار دیگه مورد بازبینی قرار بدی . برای این کار می تونی از مقالات انجمن مشاوره ازدواج و نیز از گلچین مقالات ازدواج که در ذیل تمامی صفحات قابل رویت است کمک بگیری. از طرفی هم بهتره تلاش کنی احساسات و عواطف خودت رو بیشتر بشناسی. چون از نوشته هات اینطوری احساس کردم که گاهی حتی با خودت هم صریح نیستی .مثلا اونجا که علیرغم میل باطنی هدایای او رو بهش برگردوندی و اصرار کردی که اونها رو بپذیره و بعد از اینکه او متوجه تمایلات تو نشده و درخواست تو رو پذیرفته رنج بردی ...
عزیز دلم :72:
ما باید یاد بگیریم که با تجربه هامون زندگی کنیم . اگر قرار باشه در هر تجربه ای بمونیم و زوایای مختلف و مثبت و منفی اون رودرک نکنیم قطعا زندگی رضایت بخشی نخواهیم داشت.
دوستت دارم و برای موفقیتت دعا می کنم.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
با سلام
با تشکر از کارشناس افتخاری محترم طاهره خانم.....
حرف های شما کاملا علمی و جالب بود...
ممنون از راهنمایی شما.....
خدمت تمام دوستانم که جواب این تاپیک رو به عنوان همفکری برام گذاشتن ممنونم.....به هر حال در هر رابطه ای احتمال این اتفاقات هست ولی کارشناس محترم ایشان از من خواستگاری کرده و حتی مادرشون شیرینی فرستاده بودند و ما راجع به همه چیز با هم قطعی بودیم و فقط منتظر آمدن خانواده ایشان بودیم...حتی شماره منزل مارو هم گرفته بودن.....همه چیز به ظاهر عالی بود که یک دفعه تمام شد...اون معتقد بود من زود تصمیم می گیرم و عمل می کنم....روز آخر می گفت من خیلی دوستت دارم ولی این رفتارو نمی تونم تحمل کنم و رفت ....اگر سر قیافه یا هر چیز دیگه بود زودتر می گفت نه صبح تا شب بگه دوستت دارم...آدم فهمیده و بسیار با شخصیتی بود و ما کاملا شبیه هم بودیم....اهل دروغ هم نبود کاملا مطمئنم...
الانم پیامک می زنه ولی به نظرم بی فایده است.....
از راهنمایی شما ممنونم...حتما از مقالات استفتده می کنم....
فقط تعجبم آیا پسرها وقتی یکی رو آنقدر دوست دارن و هر روز می گن تو مال منی چطور به طرف مقابل فرصت جبران نمی دن و می رن؟حالا گیرم اون خانم یک اشتباهی هم کرد یعنی اگر بر عکس بود منم نباید بهش فرصت جبران می دادم؟این بی رحمیه؟با یک چیز که خلاف میل بود باید همه دوست داشتن ها فراموش بشه؟
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام...
در مورد جواب سوالتان که گفته بودید(فقط تعجبم آیا پسرها وقتی یکی رو آنقدر دوست دارن و هر روز می گن تو مال منی چطور به طرف مقابل فرصت جبران نمی دن و می رن؟حالا گیرم اون خانم یک اشتباهی هم کرد یعنی اگر بر عکس بود منم نباید بهش فرصت جبران می دادم؟این بی رحمیه؟با یک چیز که خلاف میل بود باید همه دوست داشتن ها فراموش بشه؟ ) باید بگوییم:......اولا خواهش می کنم من زبانم مو در آورد تا به دختران این تالار بگوییم در نوشته های خود جمله (بعضی پسراها) را بکار ببرید همه را مانند هم ندانید....
دوما::بنده باز هم اعتقاد دارم آن اقا از ثبات شخصیتی برخوردار نیستند و توان تصمیم گیری را هم ندارند.....یا به قول طاهره گرامی ایشان دلیلی خوب تر از مسله ی (پرستار) برای بر هم خوردن ارتباط پیدا نکردند...
موفق باشید
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
شما غرور و عزت نفسش را نادیده گرفتید ، زود قضاوت کردید .
این نشون می ده که شما کمی عجول هستید ، لااقل در مورد مسائلی که براتون مهمه اینطور هستید ، اگر هدف این بوده که مدتی همو بشناسید که این با عجله امکان پذیر نیست ضمن اینکه به نظر می رسه که شما در واقع اون را از روی علاقه انتخاب کردید و بحث شناخت معنی نداره و الا وقتی چیزی از این خانم شنیدید عکس العمل نشون نمی دادید و سعی می کردید مدتی دقت کنید که آیا این صحت داره یا نه و از اینجا پی به صداقت و یا عدم صداقتش می بردید و این یعنی تلاش در جهت شناخت ، اما رفتار شما برنامه شناختن را نداشته ،و اشتباه بعدی هم این بوده که باز عجله کردید و هدیه هاش را پس دادی ، و یک بار دیگه غرور او را شکستی ، عزیزم اون واقعاً ترسیده ، نه از شک تو نسبت بهش بلکه از رفتارهای عجولانه ای که در زندگی باعث بشه که مرتب غرورش را لگد مال کنی اونم غرور مردانه که لازمه هویت اونه نه غرور بیجا ، در مقابل خودت غرور هم به خرج دادی و ادامه دادی ، اینکه قدمی برای عذر خواهی پیش نگذاشتی .
اون الان در مقابل عاطفه و عقلش قرار گرفته ، از طرفی تو را دوست داره و از طرفی در رابطه با زندگی جدی فکر می کنه و به تفاهم اهمییت می ده ، اینجا اقدام تو خیلی مؤثره و راحتش می کنه ، اینکه قدم جلو بذاری و غرورت را کنار بزنی و بگی که عجله کردی و زود قضاوت کردی و بخاطر علاقه ای که بهش داری نگران شدی و عجله کردی و عذر بخواهی و از اون بخواهی که کمکت کنه که کلاًاین خصوصیت زود قضاوت کردن را بگذاری کنار .
نکته نهایی اینکه باید هم شما و هم اون سعی می کردید برای انتخاب عواطف را مهار و با عقلانیت وارد می شدید ،اونم اشتباه کرده که مرتب به شما ابراز علاقه می کرده ،شما قبل از اینکه همدیگر را بشناسید و با عقلانیت انتخاب کنید به هم علاقه مند شدید بعد دنبال شناخت رفتید .
به همه کسانی که این پست را می خونند ای یادگاری را تقدیم می کنم که : راه درست این است " انتخاب عاقلانه زندگی عاشقانه "
حتی اگر به کسی علاقه مند شدید مهار علاقه را به دست عقل بدهید ، یعنی جلوی وابسته شدن را بیرید و عاقلانه تمام جوانب را بسنجید و شناخت را کامل کنید و بعد تصمیم بگیرید ، اگر منطقاً به چیزهایی رسیدید که خلاف معیارهایتان بود و زمینه تغییر را هم در شخص ضعیف دیدید از علاقه خود با عشق بگذرید تا بعد دچار زندگی پر از نفرت نشوید ،
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام دوباره:
خدمت تمام دوستان عزیزم......با تشکر از مرجان عزیز و آرمان 26 و نقاب و فرشته مهربان که نظراتشون به من خیلی کمک کرده و الان خیلی راحت و شادم و به عبارتی راحت شدم.......
فرشته مهربان حرف شما کاملا صحیحه و من دارم تلاش می کنم این اشکال رو برطرف کنم......اونم اشتباهشو خودش باید اصلاح کنه.....امیدوارم هیچکس اشتباهی که من کردم رو تکرار نکنه.......
ولی لازم دونستم خدمت دوستانم بگم که:
ما حدودا 6 روز قبل به صورت اتفاقی دوباره صحبت کردیم و البته من اذعان کردم بهش که دیگه نیازی به شروع کردن دوباره نداریم و ایشون هم همین حرف فرشته خانم و قبلتر مرجان خانم رو به من گفتن :ترس از تصمیم عجولانه من.........
البته به قول کارشناس محترم راست و دروغش معلوم نیست.......
به هر حال منم به خاطر این رفتار خیلی جنتلمن معذرت خواستم و گفتم این کارام غلط بوده و گفتم اونم زود تصمیم گرفته.....
به هر حال الان 6 روزه گذشته و من ائنئ الان خوب تونستم فراموش کنم(تا حدی).....
به هر حال منطق اینو حکم می کنه....
اون معتقد بود که منو خیلی دوست داره ولی می ترسه این اخلاقو نتونه تحمل کنه و اونوقت پشیمون شیم.....
به هر حال راست یا دروغ من دیگه راحت شدم....چون غرورم و زیر پا گذاشتم و ازش معذرت خواستم....اون بازم حاضر به خداحافظی نشد.....
ولی زمان همه چیزو معلوم می کنه......
البته هنوز منتظر جواب روانشناسی آقای سنگتراشان عزیز هستم.......
با تشکر.....
هنوزم اگر کسی نظری داره با طیب خاطر می شنوم.....
(((در مشکلات باید گاهی سکوت کرد شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد)))
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
این را از من به یادگار داشته باش ، که بهترین محور برای زندگی تلاش برای رشد هر چه بیشتر در ابعاد مختلفه ، و برای رسیدن به این مقصود اولین قدم شناخته ، شناخت هر چیزی که به ما مربوطه و با آن سرو کار داریم و درک اینکه چه تأثیری می تواند در رشد ما داشته باشد ، و اولین گام در مسیر شناخت هم ، شناخت خود است ، آن هم شناختی صادقانه و با پذیرش بالا. در مسیر خودشناسی حقیقتاً باید مثل یک دادستان عمل کرد تا یک وکیل مدافع، یعنی سعی نکنیم اولاً از اشکالات فرار کنیم و ثانیاً اگر فرار نکردیم و پذیرفتیمشان آنها را توجیه و خود را تبرئه نکنیم ، اگر در خود شناسی موفق عمل کنیم قطعاً دیگر آدمها و حتی جهان خلقت را به خوبی خواهیم شناخت و رفته رفته حکمت بسیاری از پدیده ها برایمان روشن خواهد شد و نگاه حکیمانه ما را کمک می کند هدف هر واقعه و پدیده را در رابطه با رشد خود بفهمیم .
برای یک زندگی موفق وبا نشاط باید تصمیم و انتخابمون رشد محور باشد ، هم فردی را که مد نظر داریم با این دید بشناسیم که چقدر می تواند در رشد من مؤثر باشد و متقابلاً ، هم وقایعی که در رابطه با افراد مد نظر برایمان پیش می آید را با این نکاه بررسی کنیم تا پیام ها و درسهای رشد دهنده آنرا دریافت کنیم .
عزیزم اگر این ماجرا و این شخص هیچ چیز برایت نداشته ، همینقدر برایت باید کلی ارزشمند باشد که آنچه در رابطه با اون پیش اومد بهت کمک کرد تا خودت را بهتر و از زوایای دیگر هم ببینی، همچنین بر غرورت غلبه کنی و نشاط و احساس راحتی ناشی از تواضع را درک کزده و حتی بچشی .
نکته آخر اینکه ای عزیز انصاف در تعامل با دیگران بسیار مهمه ، وقتی انصاف محور رفتارت با دیگران باشد، بیش از هر کسی خودت از آن بهره مند خواهی شد ، و به آزادگی ترا خواهد رساند، سعی کن اگر ایرادها و عیوبی در او دیده ای عیوب خودت را هم در نظر داشته باشی و سبک سنگین کنی و ببین به نسبت آنچه خودت هستی آیا انصاف است که او را مناسب خود نبینی و رد کنی در حالی که او هم ایده آلهایی ممکنه داشته باشه که در تو بعضی رانبینه ، و بنگر که رفتار کدامیک بیشتر از دیگری بدور از انصاف بوده ، اگر صادقانه دیدی که خودت بیشتر مقصری ، پس فرصتی دیگر به خودت واو بده برای شناخت بیشتر ، اما این بار احساسات را مهار کنید و منطقی با هم یکدیگر را بررسی کنید با این هدف که ببینید چقدر می توانید به هم در رفع عیوب کمک کنید ، این کار اگر نفع بزرگی جون کسب تجربه و تمرین کسب شناخت را نداشته باشد که دارد ، هیچ ضرری نخواهد داشت .زود به اتمام رساندن این ارتباط که زیر نظر خانواده است باز هم عجله است ..
ما هر اندازه که دوست داریم طرفمان کاملترین باشد بهتره به این هم توجه کنیم که آیاما هم برای او کاملترین هستیم ، و اگر دنبال کاملترین هستیم باید گفت جسته ایم یافت می نشود ، باید نسبتی از نیکویی را در فرد بجوییم با در نظر گرفتن اخلاقیات و عادات خود و مهم این باشد که صفات ریشه ای مثبت را داشته باشد به عبارتی اصلش مثبت باشد فرعیات پیشکش.
اگر مایل بودی نقطه نظراتی در رابطه با نحوه کسب شناخت ، چه شناخت خود و چه دیگری دارم که در دل آن تکنیکهایی نیز نهفتهدارم که می توانم تقدیم کنم .
برایت آرزوی سر افرازی دارم
-
به: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام بر دوست عزیز و گرامی...عجب داستانی شد این تاپیک....
اما در مورد رفتار آن آقا و همچنین شناخت شما از ایشان ....باید بگوییم ما اصولا نمی توانیم رفتار یک فرد را کاملا تشخیص دهیم حتی روان شناسان هم بعد از کلی مشاوره فقط"""پیشبینی"" می کنند و اگر پیشبینی های آنان درست از آب در آمد آن وقت درمان را شروع می کنند.....
پس زیاد در پی شناخت او و پی بردن به رفتارش نباشید......ما فقط می توانیم از ظاهر و سخنان و حالت چهره فردی (که البته همه می تواند خودساخته و فریب دهنده باشد) تا حدی رفتارش را پیشبینی یا تشخیص دهیم...
پس ما ابتدا از ظاهر پی به رفتار می بریم چون ظاهر تنها شی دیده شده و قابل تشخیص است...و بعد از آن باید با آن فرد زندگی کنیم تا به خصوصیات او پی ببریم..
در ضمن برخلاف دوستان هرگز پیشنهاد نمی کنم رضایت او را بدست آورید و از او عذرخواهی نمایید....چون رفتار شما کاملا طیعی بود....
من پیشبینی کردم که آن آقا در تصمیم گیری دچار مشکل است و حالت عاطفی پایداری ندارد(فعلا) و همین بی ثباتی او باعث مبهم بودن رفتارش است......و این گونه هست که او یک روز اصرار بر ادامه رابطه دارد و روز دیگر شک در رابطه و روز دیگر قطع رابطه...
بازهم متذکر می شوم برقراری ارتباط با هر بهانه ای و فشاری از سوی شما ...عاقبت بدی خواهد داشت...
تنها کار.........""صبر"" است ولی صبری که بدون هیچ گونه امید و وابستگی باشد....حال می گویید خوب یکی از ویژگی های فرد صبر کننده داشتن "امید" است وگرنه صبر به چه دردی می خورد......اما صبر بدون امید هم وجود دارد و ان هم صبریست همراه با فراموشی....
سخت است....ولی زیبایی عشق...وقتی دوچندان می شود که طعم تلخ جدایی را کشیده باشی..
موفق باشید
-
به: پر از ابهام از رفتار یک مرد
RSRS1380 عزيز
تمام تاپيک ونظرات دوستان رو خوندم، شما درخصوص اون عکس العملي که ظاهرا بهانه شده براي قطع رابطه هيچ توضيحي نداديد وگذرا از روي آن رد شديد، لطفا عکس العمل خودتونو با اون پرستار يه کم توضيح بديد شايد مطالبي برا يادگيري وجود داشته باشه.
بهرحال شروع اين رابطه با ترديدهائي هم همراهه ، چون شناخت به قدر کافي وجود نداره ، خود من ازبس توي مقطع خواستگاري ونامزدي قيافه جدي همسرمو ديده بودم ترديد داشتم که آيا اون اصلا بلده بخنده!!!!
درحاليکه بعد از ازدواج ديدم اتفاقا خيلي هم شاد هست.
بايد به هم فرصت بيشتري بديد واتفاقات مختلف رو تجربه کنيد ، عکسالعملها رو زير نظر بگيريد تابه شناخت بهتري از هم برسيد.
دربرخي رابطه ها سوء برداشتها در اين مقطع وبرهه ، خيلي زياد ميشه.
خوشبخت باشي
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
دوستان سلام دوباره:
خواستم یک سوال از تمام دوستان که این تاپیک رو خوندن بپرسم؟
(البته الان نقاب حتما میگه از دست این rsrs1380 !!!!!)
ولی فقط یک مورد مهم.....
من این فرد رو فراموش کردم و دیگه حدود 1 ماهه همو ندیدیم....از حال و روزش خبر دارم ولی برام مهم نیست........
الان یک موضوع هست ..من فارغ التحصیل شدم و به علت اینکه جز شاگردهای ممتاز بودم همیشه مسئولین و اساتیدم ازم می خواستن که اگه بخوام کار کنم برم بیمارستان اونا و اونا ساپورتم می کنن....الان من نظام پزشکی ام رو گرفتم.....یکی از پسرای هم کلاسیم هم توی 2 تا بیمارستان برای 2 تامون کار پیدا کرده و گفته بیا با هم بریم اونجا کار کنیم....ولی من دوست دارم یک بیمارستان دیگه که نزدیک خونمون هست برم کار کنم چون برای درس خوندنم هم بهتره چون می خوام امسال امتحان تخصص بدم..رئیس اون بیمارستان هم دیروز ازم دعوت کرده و گفته تو فقط موافقت کن رو چشم من جا داری !!!!
.....ولی یک مسئله مهمی هست.......
اون اینه که من باید همون جایی کار کنم که اون آقای دکتر (خواستگارم)هم هست و ما ازش کلی خاطره داریم...اونم هنوز هست نمی دونم صحیحه اونجا کار کنم؟
چون حتما دوباره همو می بینیم و همه پرسنل اونجا قضیه خواستگاری اون از منم می دونم؟
من خودم موردی ندارم ولی مامانم میگه که این طور 2تاتون اذیت می شید....من موردی ندارم با این موضوع و آنقدر بودن تو این بیمارستان برام مزایا داره که حد نداره ولی اونو چکار کنم؟
کدوم پیشنهادو قبول کنم....
(در ضمن ازون 2تا بیمارستانم که همکلاسیم کار پیدا کرده هم دوباره تو یکیش اینم هست....)
چی صحیحه؟
آیا باید به خاطر این قضیه از این موقعیت بگذرم؟
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
برات پیام خصوصی گذاشتم مثل اینکه هنوز نخوندی.
و اما این موضوع جدیدت یعنی کار در اون بیمارستان
از اونجا که نزدیک منزله و مزایا داره ازش نگذر ، مگه قراره چی بشه. نهایتش اینه که ممکنه پیش بیاد که باز هم با هم صحبتی داشته باشید ! این خیلی مشکل حادیه ؟
عزیزم مهم اینه که تو تو همین شرایط تجربه کنی و یاد بگیری چطور در موقعیتهای مختلف حتی سخت ، بهترین رفتار را داشته باشی ، آیا ما با دوری کردن از موقعیتهایی که برامون سخته رشد خواهیم کرد ؟
به این بیت از خواجه شیراز توجه کن که میگه :
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام بر دوست گرامی...
دوست عزیز از دست دادن یک موقعیت...شاید زمینه ای باشد برای فراموشی...
اما قطعا زمینه ای نخواهد شد برای.....دل آسودگی...
دوست عزیزم.....در این موقعیت اتفاقا می توانی او را بهتر از گذشته بشناسی و مورد ارزیابی قرار دهی و با خود بگویی آیا همان گونه که "نقاب" حدس می زد او دارای بی ثباتی عاطفی و عدم تصمیم گیرست یا خیر.....
این موقعیت یک موقعیت ارزشمند هم برای سنجش میزان تحمل است و هم برای سنجش میزان شناخت....
اگر او همان گونه که من گفتم دارای شخصیتی بی ثبات بود .....قطعا خود شما روز به روز و رفته به رفته متوجه وضعیت خواهید شد و قطعا سعی خواهی کرد او را از یاد برید.
اما اگر متوجه شدید ایشان همان گونه که ما پیش بینی کردیم نبود قطعا خواهید آمد و در این تاپیک دوباره خصوصیات او را بازگو و ما هم حداقل امکان راهنمایی می کنیم...
ولی در هر حال شما هیچ امیدی نداشته باشید و به کار در موقعیت جدید بدون هیچ ناراحتی مشغول شوید..
موفق باشید
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
شما بهتره تو همين بيمارستاني که مزاياي خوبي هم براتون داره مشغول بشيد. وبودن اون آقا دليلي برا عدم حضور شما نيست.
خودتونو برا موضوعاتي که ممکنه بعد از اين براتون در ارتباط با اين آقا بيفته آماده کنيد و رفتار سنجيده همراه با تامل وتفکر قبل از انجام فعل داشته باشيد.
اگه نيازي به تصميم گيري داشتيد يه کم به خودتون زمان بديد. تو اين زمان مشورت کنين (که خب اهلش هم هستيد) وحالتهاي مختلف رو بسنجيد وتصميم بگيريد.
عجله نکنيد.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
جانا سخن از زبان ما می گوئید ،
kayvan عزیز منم با نظرات شما کاملاً موافقم ،
و توجه rsrs عزیز را به چند نکته دیگه جلب می کنم :
عزیز من کمی با خودت روراست باش بگذار صریح بگویم ( البته چون به پیغامهای خصوصیم جواب ندادی مجبورم اینجا بگم )
تو حتی خودت را هم به درستی درک نکرده ای ، خوب دقت کن عملت با احساس و عواطفت در تعارضه البته اشتباه نشه کنترل احساس نکرده ای ، تعارض ایجاد کرده ای و با اجتناب ، این تعارض را ادامه می دهی ، خوب حرفهایی که برام زدی (در پیام خصوصی دقت کن ) دلت یه چیز میگه و عملت یه چیز دیگه ، دلت می خواهد اون قدم پیش بگذارد ، اما با عملت و حرفت راه را بر او می بندی ، و....، که این موجب عدم پیش بینی عکس العملهای تو برای اون است و همین هم راه برداشتن قدمی به سوی تو را می بندد .
قبلاً هم گفته ام خودت را جای اون بگذار و کاملاً واقع بینانه رفتاری که با اوداشته ای را نسبت به خودت از طرف اون ببین ، آیا دچار نگرانی نمی شی برای زندگی آینده .
موضوع این است که او به زندگی و آینده جدی و عمیق فکر کرده و عقلانیت را در نگاهش به آینده مد نظر قرار داده و همین هم او را با قضاوت عجولانه تو و رفتار متعاقب آن برای آینده و زندگی مشترک نگران کرده و تو عملاً به او این حق را نداده ای که نگران باشد اما به خودت حق داده ای که با حرفای شخص دیگری به او نظری بد بینانه داشته باشی و حتی واکنش هم نشان بدهی ، آیا این عادلانه و منصفانه است .
گل من از اطاله کلام پرهیز می کنم باقی حرفام بماند که خودت فکر کنی و بیابی ، فقط چون صداقتت با دیگران تحسین بر انگیزه (با خودتم صادق باش) جسارت می کنم و بهت میگم با وجود غرور ، کم صبری و ناپختگیت در این رابطه (کلاً رابطه با همسر ) خودتم باید نگران آینده باشی و خودت را تغییر بدهی نه فقط اون .
و دیگر اینکه بدون که این موقعیت و این تعارض بین شما فرصت خوبیه که تو می تونی برای شناخت خودت و دیگران و افزایش درصد هوش هیجانیت( که برای داشتن یک زندگی پر از موفقیت بیشتر از هر چیزی به کارت میاد) از آن بهره بگیری و حیفه که این فرصت را از دست بدهی .
خارج از بحث ازدواج و علاقه قبلی در قالب یه همکار و دوست یک تعامل طبیعی داشته باش و سعی کن به کمک هم همدیگر را بهتر بشناسید ( تإکید می کنم که پای ازدواج و احساسات را در درونت به میان نیار تا از بیرون به این رابطه نظر کنی و فارق از دغدغه های مربوط به تشکیل زندگی بهتر با هم مواجه بشوید و در ادامه قطعاً به این نتیجه میرسید که آیا شما می توانید به ازدواج هم فکر کنید و زوج مناسبی برای هم هستید یا نه ؟ )
و در نهایت بهت پیشنهاد می کنم در اسرع وقت کتاب "روانشاسی روابط انسانی "ازرابرت بولتون را تهیه و مطالعه کنی ، تصورم اینه که خیلی بهت کمک خواهد کرد ، کتابی تکنکی است .
موفق باشی
کتاب "روانشاسی روابط انسانی "ازرابرت بولتون
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
با سلام خدمت کیوان و دوستانم:
شما بسیار خوب از روی تاپیک های من قضاوت کردید و من بسیار خوشحالم که با این دقت پاسخ دادید...
1-آيا قبل از به ميان آمدن صحبت با همکارتان(خانوم پرستار)مشکلياز اين قبيل يا مسائل ديگر پيش امده بود؟
2-در دوراني که با هم رابطه داشتيد حرکت مبهمي از سوي ايشان سر زده بود؟
3-ايا ايشان با شناخت چند ماهه براي تصميمهاي خود هميشه وقت زيادي صرف ميکردن؟
4-در دوران شناخت بيشتر حرف از شناخت بود يا بيان احساست طرفين بوده؟
5-به نظر شما ثبات فکري ؛رفتاري و احساسي را داشته اند؟
6-فقط منطق و طرز نگرش خود را قبول داشتند؟(شما هم)
7-از انعطاف پذيري لازمه برخوردار بوده اند؟يعني متعصب و خشک نبوده اند؟
8-براي اتمام رابطه اصراري از طرف ايشان سر زد؟
پاسخ ها:
ببخشید اگر طولانیست.....
1)در رابطه با سوال اول شما متاسفانه چون نمی خواستم جا بگیرم کامل نمی شد بنویسم ولی :شما صحیح حدس زدید:
ما در کل این رابطه سالم 3 ماهه 3 بار بحثمون شد چون راجع به همه چیز تفاهم داشتیم..دفعه اول من خواهر و دامادمون برای ادامه تحصیل رفته بودن آمریکا و من اون روزا حالم خیلی بد بود ولی اون مدام زنگ می زد و می گفت من هستم ...خیالت راحت و......
من بهش گفتم یک چیزی بهت بگم.گفت :خوب بگو...منم نه اینکه ناراحت بودم از رفتن خواهرم گفتم اصلا نمی گم..گفت چرا نمی گی ؟گفتم اینطور که تو می گی منظورت اینه که من نگم....گفت نه به خدا پس چی بگم . منم تندتند شروع کردم که اگر نمی خوای چرا این طور می گی و بعدا می خوای چکار کنی و حالا که اولشه این طوره بعدا چطوره و......بعد اون گفت به خدا نمی فهمم چی می گی ولی معذرت ...شاید بد گفتم...و اون روز تمام شد....هیچی نگفت ..و من ازش بعدا معذرت خواهی کردم که من اعصابم خراب بود ببخشید و تمام شد....دفعه دوم از ظهر 2 تا 10 هیچ خبری ازش نشد و من داشتم دیوانه می شدم هر چی پیام زدم جواب نداد ولی زنگم نزدم ..تا 1 شب اینا بود بعد از اینکه من براش پیام زدم که من خیلی ناراحتم پس کجایی....اصلا دیگه به من زنگ نزن....
زنگ زد من موبایلمو خاموش کردم آنقدر دوستم داشت که می دونستم دیوانه میشه...دلم نیومد بعد 5 دقیقه موبایلمو باز کردم دیدم زنگ زد: تا برداشتم داد کشید که تو چرا این طور می کنی بابا من کشیکم.تو مگه خودت پزشک نیستی و نمی دونی که کارم چطوره...مریض زیر دستم داشته می مرده اونوقت تو از این پیام ها می دی؟اصلا نمی ذاشت من جواب بدم......گفت مریضم مرد و تو این طور اعصاب منو خراب می کنی.....هیچی نگفتم قطع کرد...بعد 30 دقیقه دوباره زنگ زد و گفت عزیزم چرا این طور می کنی و کامل توضیح داد که چرا تماس نگرفته ومن دیدم واقعا گند زدم...تا صبح با پیام باهم حرف زدیم و اونم منو بخشید....فرداشم ناهار رفتیم بیرون راجع به این موضوع حرف زدیم.....خیلی صبور بود.....و منطقی...
و دفعه سوم همین کشیکه بود با پرستار ....این طور شد که دوتامو ن کشیک بودیم من اورژانس جراحی و اون عمومی....پرستار اونجا اومد تا منو دید گفت :گفتم سوگلی دکتر اینجاست که مریض نمی فرسته.....من سکوت کردم بعد گفت دلت بسوزه ما اونجا با همیم آخه می دونی که من عاشقشم....من قاطی کردم دلم می خواست دختره رو بزنم...ولی خدا شهاهده که سکوت کردم و به سختی لبخند زدم...زنگ زدم بهش گفتم کی به تو گفته مریض نفرستی گفت چی شده گفتم هیچی.....30 دقیقه بعد زنگ زد و گفت فلانی(همون پرستاره) کیک تولد آورده....داشتم می سوختم گفتم خوب گفت تو هم بیا ...گفتم نه ..من دعوت نیستم ..بعد گفت چرا ناراحتی؟گفتم هیچی پاشو بیا اینجا ...گفت اونجا محیط کارته بد میشه گفتم بگو نمی خوام ...قطع کرد و 2 دقیقه بعد اومد بالاا سرم بود و بر و بر نگام می کرد.ب هم چایی خوردیم کمی حرف زدیم..گفت قضیه فلانیه گفتم آره این طور کرده گفت اونجا هم داره به من متلک می زنه...بعد بهش زنگ زدن گفتن بیا تولده گفت برم؟گفتم برو با اکراه رفت....بعدشم زنگ زد....من رفتم پیشش و دیدم پرستاره گفت دکتر از کیکم نخورد آخه شیرینی جنابعالی زیر زبونش مزه کرده....
حالم بد شد رفتیم بیرون با هم قدم زدیم بعد اومدیم و شیفت اون تمام شد و رفتو برام پیام زد من خیلی دوست دارم....منمن گفتم منم دارم...
فرداشم زنگ زد و کلی حرف زدیم و دیدم ناراحته....گفت باید حرف بزنیم...رفتیم راجع به این موضوع حرف زدیم و اون گفت تو چرا به من شک کردی من صبح تا شب بهت می گم دوستت دارم و....... خلاصه نهایتا با وجودی که قرار بود هته بعد خواستگاری رسمی باشه ولی اون ترسید ....گفت می ترسم تو یک دفعه از کوره در میری و این برام سخته....منم هرچی گفتم من به تو شک نکردم می خواستم پرستاره بشینه سر جاش گوش نداد....ولی نگفت تو رو نمی خوام گفت باید خوب فکر کنم....تا روز آخر و کادوهاش که من به زور پس دادم..
2) سوال 2:هیچ گاه بالا غیرتا هیچ حرکت مبهمی نکرد و بسیار با دقت و با محبت به تمام حرفام گوش میداد....چون منم دختر دقیقی هستم و نمی خواستم به هر قیمتی ازدواج کنم بسیار با دقت به رفتاراش نگاه می کردم....اصلا به جانب پرستارها نگاه هم نمی کرد...و می گفت من دوست ندارم با کسایی که برام کار می کنن صمیمی بشم و نمی شد...منم تعجب کردم وقتی از من خوشش اومد ...حتی وقتی (ببخشیدا)برای معاینه خانم های جوان می رفت سرش آنقدر پایین بود و با حیا رفتار می کرد که برام جالب بود و اگر خانم با وضعیت ناجوری بود حتی سرش رو بالا نمی آورد و به من می گفت برو ببینش...و البته پسرهای ناجورم نمی ذاشت من برم و خودش می رفت...بسیار جالب بود..البته مذهبی نبود..هیچ کدوممون ولی مقید بود که منم بدتر اون...
3)بله..ما قرار بود برای ادامه تحصیل و تخصص بریم خارج از ایران و من نظرم رو امریکا بود و اون کشورهای حاشیه....آنقدر راجع به این موضوع فکر می کرد و تحقیق و پرس و جو که حد نداشت.....همیشه می گفت بعضی پیامهایی که دوتامون برای هم میزدیم رو تا صبح راه می رفته و چند بار می خونده که خوب منو بشناسه....اذعان می کنم من کمتر این کارو می کردم....
4)در 1.5 ماه اول شناخت بود...خیلی سوالا از محل زندگیمون و خرج و کار و اعتقادات و خانواده ها و ادامه تحصیل و ... رو که گفتیم یک شب برام زد ....دوستت دارم واز اون شب اسم کوچیکمو برای اولین بار گفت.....این اولین بار بود بعد همه چیزها که گفت دوستت دارم.. و از فرداش باهم راحت تر بودیم ولی اون وقتی به من گفت تو احساستو به من نگفتی؟گفتم بذار به واسطه خانم بودنم احساسمو بعد از اومدن خانواده ات بگم....و اون می گفت من همین چیزاتو دوست دارم و من تا چند هفته ای جواب پیام های عاشقانه اونو جدی می دادم..نمی خواستم اشتباه کنم ولی کم کم وقتی چند بار شام رفتیم بیرون و وقتی خواهرم و شوهرش رو دید و اونا هم تاییدش کردن گفت بهم بگو :و منم گفتم منم دوستت دارم...بعد از اون خیلی روابط احساسی و صحبت هامون عاشقانه شد ولی همه در چهارچوب نه زیادی چون هردومون مرام خاصی داشتیم .... کم کم اون می گفت از آینده ای که می خواد برام بسازه و خیلی چیزها....یه 3 هفته ای پی این چیزا بودیم ولی لا بلاش هم چیزای جدی می پرسدیم تا قرار شد که خانواده اش بیان و اون اتفاق افتاد....
5)بله . 100 % ثبات فکری و رفتاری داشت...و احساسی ...خیلی خوب خودش را کنترل می کرد...منطقی و عاقل بود و دوستت دارم رو با حیا خاصی می گفت که حد نداشت....
به خدا برای همین یک کلمه تا بناگوش سرخ می شد....و منم....
فقط چند مورد:
-اون به من گفت من هیچوقت تو فکر ازدواج نبودم و به هیچ دختری کار نداشتم حتی فامیلاشون بلد نبودم...برام مهم نبود هیچوقت الانم مامانم تو شهرمون یک دختر که پزشک هست پیدا کرده و گفته بیا باش حرف بزن ولی من نمی خوام ازدواج کنم می خوام الان کار کنم و بعد برم خارج تخصص بگیرم....ولی حالا که تو رو دیدم خیلی به فکر زندگی مشترک افتادم...(این جز حرفای اولش بود)
-به من گفت وضع مالیمون عالیه و بابام 100 ملیون پول کنار گذاشته برای تخصص من ..شما چی؟منم گفتم بابای من 100 ملیون نداره ولیدر حد توانش کمک می کنه(بابای من استاد دانشگاه و وضعمونم عالی بود ولی دیگه نه 100 ملیون برای خارج رفتن)..ولی بعد یک شب من بهش گفتم من تو زندگیم بهترین چیز ها رو داشتم و هیچوقت حسرت چیزی رو نخوردم..و بهد 1-2 هفته بهم گفت یک چیزی همه ذهنم گرفته:گفتم چی؟گفت تو گفتی بهترین چیزا رو تو زندگیت داشتی ولی من شاید اوایل زندگی نتونم بهترین چیزا رو برات فراهم کنم!!!!!!منم جریان یکی از خواستگارام که تازه اون متخصص بود و متولد انگلیس و بسیار بسیار پولدار رو براش گفتم و گفتم من ردش کردم با وجودی که همه خانواده ام راضی بودن ولی چون دوستش نداشتم ....و گفتم من حاصل زندگی پدر و مادرم رو دارم استفاده می کنم ..ما هم با هم می سازیمش....و گفت:خیالم راحت شد....
و در ضمن آقا کیوان 3 شیفت تو بیمارستان کار می کرد ...بابام می گفت آخه اگه انقدر پول داره چرا انقدر کار می کنه......از اونم می پرسیدم می گفت تا جوونم باید کار کنم....
خیلی زرنگ بود....ولی یک روز 3 هفته آخری که با هم بودیم و نتظر خانواده اش یک روز بهم گفت من نه از خانواده شما نه خودم نمی خوام یک قرون بگیرم!!!!!
(این تنها چیزیه که هنوزم فکر منو گرفته و بابام گاهی میگه شاید راست نگفت؟)
ولی من بعید می دونم چون ساعت دستش 500 تومان بود!!!
6)آره ..لجباز که بود ولی می گفت من اگر چیزی با منطقم جور باشه حتما می پذیرم و این کارم می کرد ولی کلا عقاید خودش رو خیلی قبئل داشت ولی به حرف های منم احترام می گذاشت و می پرسید و مشورت می کرد...البته بیشتر نظزامون مثل هم بود و گاهی می گفت:تعجبم میشه 2 نفر آنقدر شبیه هم باشن؟
7)آره انعطاف پذیر بود ...زود می بخشید ولی من زودتر می بخشیدم و مدام بهم می گفت تو خیلی مهربون و دلسوزی..آخه من هر مریضم که می مرد 1 ساعت براش گریه می کردم و اون هی می گفت چرا این قدر خودتو اذیت می کنی؟تو پزشکی؟این طور اذیت میشی......با بقیه خیلی خشک بود با منم اولش خیلی خشک بود بعد که دید منم خیلی خشکم جذبم شد....شبی که گفت دوستت دارم یا وقتی مریض بودم کارهایی که می کرد منو متعجب می کرد که این پسر مغرور چطور اینقدر مهربونه و خدا می دونه من چقدر دوستش داشتم........بهش نمی گفتم ولی روزی که برا اولین بار بهش گفتم:.....جان :تو تلفن از خوشحالی جیغ می کشید.....
8)خیر اون بعد از اون قضیه پرستار چند روز بعد گفت من می ترسم؟فکر می کنی ما باهم خوشبخت میشیم؟و کلی حرف زدیم ولی احساس کردم یه طوریه....بعد گفت بریم بیرون حرف بزنیم؟گفتم من دیگه نمی آم اینجا شهر منه و من بیشتر از این دوست ندارم بریم...گفتم ما که کاری نمی کنیم؟(نمی دونی کیوان آقا ما با چه فاصله ای از هم راه می رفتیم..حتی نمی ذاشتیم گوشه لباسمونم به هم بخوره)
گت نمی یای؟گفتم نه.....
بعد دیدم پیام ها کم شد....تا بهش زنگ زدم گفتم مامان و بابام میگن اگر رفتنت کمکی می کنه می تونی بری؟بریم؟
گفت بریم...رفتیم و خیلی حرف زدیم ..گفت چرا به من شک کردی اون ارزش داره..و من گفتم من به تو از چشمامم بیشتر اعتماد دارم ولی می خواستم پرستاره بشینه سرجاش...گفت چرا؟گفتم می خواستم بدونه تو مال منی.....
و کلی حرف زدیم ...اون هفته بعد رفت خونشون...وقتی اومد هم پیام میداد ولی زنگ نمی زد....من تغییر رو حس کرده بودم....2 روز حتی پیام نداد که من پیام دادم بیا چیزاتو پس بگیر....زنگ زد...هوار میکشید..من که چیزی نگفتم هنوز چرا این طوری می کنی؟منم گفتم تو چیزی نگفتی ولی من می فهمم 2 روزه اومدی و پیامم ندادی....من می فهمم من مطمئنم روت نمیشه..اونم گفت من برای یه همچین موضوعی با هیچکس تعارف ندارم و گفت صبر کن....منم گفتم باشه.... 4-5 روزی صبر کردم دیدم بازم نه پیام و نه زنگ....منمپیام زدم من اصلا نمی خوام بیا چیزاتو پس بگیر....دیگه سکوت بود تا هفته بعد که من تو کشیکم انقدر شلوغ بود و رابطمون به هم خورده بود که غش کردم....همکارم (پسر بود)منو برده بود اونجا ..اونم شیفت بود گویا اون همکارم خودش فشار منو گرفته بود و ....(یعنی به من دست زده بود)من بهوش اومدم اینا رو یه دوستم گفت ولی اون یک بارم بالای سرم نیومد ولی با همه مریضا و پرسنل هوار می کشید...بعد 4 ساعت که رفتم خونه 2 ساعت پیام داد و با این شروع کرد که اون کی بودو.... منم گفتم همکارم در ضمن ما دیگه رابطه ای نداریم ولی تا فردا شبشم مدام پیام می زد....
فرداش گفتم بیا چیزاتو پس بدم...گفت این کارو نکن...گفتم من شخصیت دارم نمی تونم این طور...رفتیم و اول اون حرف زد و من فقط سکوت کردم هیچی نگفتم و اون گفت می ترسم نتونم ای اخلاق رو تحمل کنم .....تو زود همه چیزو نادیده می گیری و پای همه چیزو میکشی وسط.....من می ترسم تو عالی هستی ولی من نمی دونم.....گفتم بریم....چیزارو از تو ماشینگ در آوردم دادم بهش نگرفت گفت این کارو نکن ....گفتم بگیر ولی نندازشون دور من خیلی دوستشون داشتم....اشک ریخت 2 قطره منم چشمام پر اشک شد و بدون خداحافظی جدا شدیم..........
برای عید و ووووهم پیام داد و منم جواب دادم ولی رسمی بود....
آخرین پیامش هفته قبل بود که می خوام برای دفاعت بیام...من جواب زدم هر طور میلتونه...اون نیومد و حتی تبریکم نزد تا الان.....
و حالا که قضیه کار...
ببخشید برادر خوبم که خسته ات کردم...
راستی من تو عید به خاطر اون رفتارام(هر 3 تا) ازش معذرت خواهی کردم و اون سکوت کرد فقط..هیچی نگفت...گفتم لا اقل بگو خداحافظ..گفت برای آذمایی که براشون ارزش قائلم نمی گم خداحافظ...گفتم برای فراموش کردنت به خداحافطی نیاز دارم....سکوت کرد و نگفت..................
ببخشید اقا کیوان و دوستان خسته شدی....منم کامل کامل گفتم.....هیچی نمونده دیگه........
[color]......[color][/color]..فرشته مهربانم[/color]:از همراهیت ممنونم...دوست خوبی هستید....پیام خصوصی هم الان جواب دادم.....کتاب رو هم فردا صبح می خرم....حتما.....
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام .دوست گرامي ؛ممنون از توضيحات شما،
جواب اين سوالات از اين لحاظ براي بنده اهميت داشت که
1-تاحدودي با خصوصيات ايشان آشنا شوم 2-چون در پاسخي که براي شما نوشتم بيشتر شما را مقصر ميدانستم ؛
خواستم با بدست آوردن جواب اين سوالات به اين نتيجه برسم که شايد خواستگارتان مقصر باشد ؛
اما با کمال تعجب سهم شما بيشتر بوده يا شايد خيلي بيشتر!
تمام زوايا و جوانب را در نظر گرفته بودم ؛
تا بلکه سر نخي از ضعف ايشان در مدت آشنايي بدست آورم ناگفته نماند که من فقط از روي نوشته هاي شما پاسخ ميگوييم
و اين دليل بر مطلق بودن نوشته هاي بنده نيست ؛امضاءمن بيشتر بيانگر منظور بنده است.
ما در طول زندگي خود بدين خاطر سعي در کسب مهارت داريم
تا از اشتباهات خود کاسته و در مسير پيشرفت؛ مسيردرست زندگي گام برداريم
تا اشتباهي نکنيم که بعد از ان زود معذرت خواهي کنيم(بدون فکر کردن تصميم گرفتن)
معمولا" اين نشان از کم تجربگي ؛ عجولانه رفتار کردن و پردازش غلط در مورد رفتار ديگران ميباشد
سعي کنيد هر آنچه را در مورد شما مينويسم به خاطر بسپاريد ودر راستاي رفع ضعف گام برداريد همينطور از مقالات تالار استفاده کنيد
همانطور که نوشته بودم شما اندکی بدبين هستيد ؛البته در ميان خانومها متأسفانه امري عادي تلقي ميشود؛خوب اين براي مرد ها نفرت آور است
آيا شما به ايشان اطمينان نداشته ايد که اينگونه نسبت به او رفتار ميکرديد؟
اين آقا شما رو واقعا" دوست داشته ؛ميشه گفت حتي با رفتارش به شما فرصت داده
تا به خودتان بيايد؛اما دوست من ايشان بيشتر زندگيشان را دوست دارند
و براي آن ارزش قائلند ؛بي شک او در فکر موفقيتهاي بيشتر است
در هر زمينه ؛حتي با شريک زندگي
شما به احساسات ايشان توجه نکرده ايد و او دم نزده !
با شناختي که از ايشان پيدا کرده ام او روحيه اي حساس دارد و عواطف نيز آميخته رفتارش ميباشد ؛البته ناگفته
نماند که کنترل شده ميباشد
دوران نامزدي ,دوران انعطاف از خود گذشتگي ،و منطقي بودن است تا هر انچه از دست طرفين
براي شناخت و متعاقبا" محبت بيشتر بر ميآيد کم نگذارند
اما شما کم گذاشته ايد ؛چرا؟
يک نکته ديگر به انچه که باعث سردي ايشان از شما شده اضافه ميکنم:
ناديده گرفتن عواطف او،متوجه هستيد که؟
منظور اين است :براي نشان دادن محبت و علاقه و ارزش قائل شدن براي عواطف طرف مقابل
فقط دوستت دارم گفتن نيست؛بلکه بيشتر رفتار و عکس العمل نسبت به طرف مقابل است
چرا بعد از بازگشت از سفر سرد شده بود؟
به عقيده من
بعد از ان پيش امدها ايشان نسبت به انتخابشان دچار شک شده اند و با تماس گرفتن شما براي پس گرفتن وسايل نزديک به يقين شده
چند روز دوري شايد براي گرفتن تصميم منطقي تري با دوري از شما بوده تا بلکه احساس بر عقل غلبه نکند؛اما شما فرصت نداده ايد
و اوضاع را بدتر کرده ايد
که خودتان نيز اين را قبول داريد
فکر کنيد ببينيد مشکل شما واقعا" از کجاست
و بعد فرصتي دوباره
شايد تمامي انچه که من نوشته ام اشتباه باشد اکتفا نکنيد فکر کنيد.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام دوباره :
ممنون از راهنمایی شما
من در تمام زمان تایپ این موارد با تک تک سلول هام اشتباهاتم رو حس می کردم...
و خوشحالم که با وجود این تالار خوب می تونم گامی در جهت اصلاح این عیب بردارم....
در پاسخ سوالتون باید بگم من 100 % بهش اعتماد داشتم ....از چشمامم بیشتر ولی نمی دونم چرا انقدر می ترسیدم....اصلا نمی دونم چرا این حس ها رو داشتم....
شاید همون حسادت ....
به هر حال گذشت و بهترین نتیجه این تجربه این بود که فهمیدم باید این مورد رو برطرف کنم....
ممنون از راهنمایی دلسوزانه شما و دوستان....
حتما از مطالب دوستان استفاده می کنم......
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام دوست خوبمrsrs
خدارا شکر کن که یکی از صفات مهم کلیدی را داری و اونم صداقته ، پذیرشت هم که خوبه و اینها سازنده منطق خواهد بود وقتی از غرور در مراحل بعدی هم بگذری ، و صبوری را همواره پیشه کنی به پختگی می رسی و اونوقت خودت خیلی چیزها را بهتر از هر کس دیگری تشخیص خواهی داد .
حرفهای کیوان عزیز خیلی دقیق و موشکافانست و البته تو خودت فضا را برای اینکه موضوع برات آنالیز بشه باز کردی و این همون صداقت و شهامته.
در ادامه بخصوص در محیط کاری مشترک ، با حفظ وقار و متانت ، گارد بسته را کنار بگذار ، حتی هیچ اشکالی نداره که تو پیش قدم بشی و بخواهی که با تعاملی با حفظ حدود به هم کمک کنید که هر کدام خودش و دیگری را بهتر بشناسه ، به عبارتی در حق هم، آیینگی کنید با دقت و ظرافت و صبر و حوصله و کاملاً سنجیده .
بهتره که این نکته را به او یاد آور بشی که این را بعنوان فرصتی برای خود شناسی و دیگر شناسی غنیمت می دانی .
اما چرا اینطور شد ؟
عزیز من به نظر می رسه شما در خانواده ای آرام هستید با پدر و مادری که نهایت تلاش را داشته اند تا آب تو دل بچه هاشون تکون نخوره ، یعنی ساپورت شدید .
کمتر با مسائلی مواجه شدید که تعارض ایجاد کرده باشه یا پدر و مادر خود در حل تعارضات کمک کرده اند تا شماها کمتر اذیت شوید .
و... تا اینجا رو نمی دونم چقدر درسته تا ادامه بدهم .
در هر حال سایه مهر وافر پدر و مادر مانع شده که گزندگی آفتاب بدون سایه را چشیده باشید و با صبر وتحمل و در پی راهی برای حفاظت خود از شعاهای سوزان آفتاب حوادث بوده باشید.
و همه اینها البته از مهر سرشار اغلب پدر و مادرهای ایرانی است که بخصوص امروزه فرزندان را بسیار حمایت کرده و به قولی سرد و گرم نچشیده ، بود و نبود را درک نکرده و روی پای خود نایستاده بار می آورند و به نظرشان لطف کرده اند اما نمی دانند که ندانسته و نخواسته ظلم می کنند .
و راه چاره در این مواقع آگاهی خود فرزندان و تلاش برای خودساختگی است .
و تو در این موقعیتی که پیش آمده به خوبی می توانی یه دوره تربیتی با استفاده از این فرصت برای خودت بگذاری و در این دوره و سناریوی آن خود برای خود پدر و مادری مربی باشی .
من اطمینان دارم تو بخواهی می توانی خودت را در مواردی که لازم است به نحو احسن تغییر دهی و حتی به رشد دیگری هم کمک کنی که این موقعیت یک فرصت خدادادی است.
آنچه از خصلتهای آن بنده خدا گفتی خصوصیات یک بچه شهرستانی جدی و آینده نگر و خود ساخته است که تواضع پذیرش حرف حق و ایجاد تغییر در خود را هم دارد .
پس عرصه، با صداقت و پذیرشی که در تو می بینم و جدیت و منطق و دور اندیشی اون برای قدم گذاشتن در میدان خودآگاهی و خودسازی فراهم است ، اگر زیرک باشی و این فرصت را از دست ندهی .
موفقیت و خوشبختیت آرزوی ماست :203:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
در ادامه بخصوص در محیط کاری مشترک ، با حفظ وقار و متانت ، گارد بسته را کنار بگذار ، حتی هیچ اشکالی نداره که تو پیش قدم بشی و بخواهی که با تعاملی با حفظ حدود به هم کمک کنید که هر کدام خودش و دیگری را بهتر بشناسه ، به عبارتی در حق هم، آیینگی کنید با دقت و ظرافت و صبر و حوصله و کاملاً سنجیده .
بهتره که این نکته را به او یاد آور بشی که این را بعنوان فرصتی برای خود شناسی و دیگر شناسی غنیمت می دانی .
ممنون فرشته مهربان ....
به این حرف شما با دقت فکر می کنم و از همراهی شما بسیار سپاسگذارم...در حال تلاش برای افزایش صبر و پرهیز از عصبانیت بی موقع هستم و دارم تلاش می کنم با مطالعه و کمک دوستان این مورد را برطرف کنم...
مطمئنم موفق میشم ...
چون من بهای سنگینی به غیمت عشق و زمان رو براش پرداختم پس باید نتیجه اون رو به کار بگیرم....برام دعا کن..
در رابطه با خانواده هم صحیح فرمودید من بسیار تحت حمایت بودم ولی بسیار خودساخته هستم و اونم همینو دوست داشت و البته کاملا می دونست که خانواده ام رو من خیلی حساس هستن و به عینه دیده بود....
به هر حال قسمت این بود
setare1234 سلام:
ممنون دوست خوبم ...
دوست من الان با کمک دوستان من ایشان رو فراموش کردم و انقدر مشغله های مختلف جور کردم که تنها در خلوت شبهام گاهی اون به یادم می یاد....
از رهنمایی شما هم ممنونم.....
سعی می کنم با مطالعه جمیع نظرات و نظر خانواده ام بهترین تصمیم رو بگیرم.....
شما هم برام دعا کنید...
فعلا شرایط مهیا شده و قراره از نیمه ماه همون جا کشیک بدم و باید ببینم خدا چی پیش می یاره ...هرچند خودم قصد دارم بسیار محکم رفتار کنم تا باعث اذیت ایشون هم نشم :
چون حرمت عشق بالاست......
حتما نتیجه رو در همین تاپیک قرار می دهم...
از توجه شما سپاسگذارم.....
در آخر:
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرو مگذارش
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام:
امروز حدود 2.5 ماه از زمانی که اولین بار تصمیم گرفتم در این تالار بنویسم گذشته است و آنقدر اتفاقات مختلفی رخ داد که حتی با تمام تلاشم نمی تونم اونو در یک خط خلاصه کنم ...
چقدر آن روز ها سرشار از عشق و نفرت بودم...چقدر انتظار سخت بود ..اینکه بارها سعی کردم چشمان کسی که دوست داشتم را برای خودم بکشم تا نکنه روزی از یاد برن...چقدر روزهای خودم رو به این امید گذروندم که شاید نشانه ای از حضور دوباره او ببینم....ولی هر بار که چشمانم را بستم فردا صبح باز هیچ لثری از حضورش نبود....
تصمیم به یافتم راه حل مشکلات و اینکه سعی کردم با خودم تا حدی صادق باشم...
امروز که به آن روزها نگاه می کنم و یاد تک تک اون لحظات زیبا که دود شد و رفت می افتم نام خدا را بر زبان می آورم که شاید به زجر و سختی زیاد به من نازپرورده خیلی چیزها را فهماند ....در این راه دوستان خوب تالار را هیچ ذگاه فراموش نمی کنم چون موجب شدند من با وجود خیلی ویزگی های مثبت ضعف های خود را بپذیرم و امروز احساس کنم من تغییر کرده ام و خوشحال باشم به جای آنکه فقط افسوس از دست دادنش را بخورم چیزهای فراوانی یاد گرفتم که دیگر تکرار نخواهم کرد....
وقتی بار اول آرمان جواب ابتدایی را زد و من مجبور به توضیحات بیشتر شدم ...وقتی که نوشتم تازه فهمیدم چه کردم ..دوستانی چون مرجان ...نقاب...و.... خیلی های دیگر و در نهایت کیوان و فرشته مهربان که سنگ تمامی در شناخت من بودند...
و بس بی انصافی است که نگویم از دوستی که در تمام این مدت پا به پای من غصه خورد و من افتخار کردم که انسانیت نمرده است...شناخت او بسیار برای من جالب بود و می دانم که شما دوستان هیچ کئام او را نمی شناسید و من هم اقرار می کنم هنوز او را نشناختم ولی از او هم که امروز به هر دلیلی کنارم نیست سپاسگذارم ...خداوند کسی را که دوست داشتم از من گرفت ولی کسانی را پیش رویم گذاشت تا من هر روز بیشتر پیشرفت کنم....
ولی علت نوشتنم بعد این مدت...
من معتقدم تمام دوستان باید در نهایت نتیجه اتفاق رخ داده در زندگی خود را نه تنها برای خود بنویسند بلکه برای دوستان دیگر هم بنویسند شاید روزی به در کسی خورد که مثل من گرفتار شده بود....
ماجرای زندگی من نیز به همان طریقی پیش رفت که مال خیلی از عاشقان پیش می رود..
دوستان من در همان بیمارستان کار کردم ..آن روز کع برای بار دیگری بعد از 2 ماه او را دیدم را از یاد نخواهم برد..سرعت ضربان قلبم آنقدر تند بود که فکر می کردم با وجود شلوغی بیمارستان همه صدایش را می شنوند...چقدر انتظار اون لحظه را داشتم و چقدر سعی کردم عادی رفتار کنم خدا می داند و اقرار می کنم هیچ وقت آنقدر عادی رفتار نکردم...به هر حال من احساس شوق و نشاط را در ظاهر افسرده غمگینش دیدم...شاید دوستی تصور از ظاهر بینی کند ولی کسانی که عشق را تجربه کرده اند می دانند چشم ها هرگز دروغ نمی گویند..بگذریم تو این مدت 5-4 بار هم را دیدیم هرچند من طی این مدت نیز چیزهایی شنیدم که گاه بسیار به شناخت من از او نزدیک بود و افتخار می کردم که روزی قرار بود او مال من باشد ولی چیزهایی هم شنیدم که به هر علتی به من گفته نشده بود...آن روزها بسیار عصبانی بودم از نا شنیده ها ولی اقرار می کنم که هنوز دوستش داشتم......
آنقدر خرد و بهم ریخته دیدمش که روزی با خود فکر کردم آیا این همان کسی است که من روزی دوست داشتم و نمی دانم شما به چه می اندیشید ولی من نه تنها علاقه ام به او کم نشد که بیشتر شد ..شاید یکی از علتاش شعر ساده ای بود از فراق که او برایم نوشته بود و پرستار مسنی آن را به من داد و چقدر ان لحظه احساس کردم دوستش دارم خدا می داند....و چطور خودم رو کنترل کردم که سراغش نروم نیز خدا می داند و خودم....
هرچند به گناه ناکرده دوستانی هم از دست دادم ولی حتما ان نیز بخشی از آموزشی بود که خدا برای من در نظر گرفته بود وهرچه این بار آموخته بودم نیز برای ان دوست هم خرج کردم ولی جوابی نگرفتم ولی این بار کمتر از هزاران بار دیگر در زندگیم اشتباه کردم....
حداقل اینکه این بار تمام تلاشم را کردم و پاسخ نگرفتم .....
بگذریم....امروز که اینان را می نویسم بعد این همه انتظار برای بازگشتش او باز گشته و از من شروعی دوباره می خواهد...و من نمی دانم .....البته به او گفتم دیگر تمایلی به ادامه ارتباط ندارم و می خواهم فکر و ذهن خسته ام را بعد این همه تلاش بی وقفه که برای رفع مشکلاتم گذاشتم استراحت دهم ولی باز گشت او درست وقتی من احساس می کنم کاملا اصلاح شدم برایم سوال بود..
خدایا تو چگونه ما انسان ها را اینگونه در دستانت حرکت می دهی با این همه اندیشه و تفکر و چقدر صبوری؟؟؟؟؟؟
حالا برای بار دوم از من خواسته است که از نو شروع کنیم و من باز فکر خواهم کرد هرچند بسیار دوستش دارم و هیچ گاه از من دور نبود ولی........و باز هم ولی......و باز هم ولی.........
حالا تصمیمی خواهم گرفت .....ولی خواستم به پاس تمام دوستانم که در این راه به من کمک کردند و برای کمک به افرادی که خدای نا کرده شاید مشکل من را داشته باشند بنویسم که حاصل این همه همفکری تالار به کجا رسید:
1)من فهمیدم که او قادرترین و بهترین و تنها ترین خالق هستی است و هیچ گاه بندگانش را تنها نمی گذارد..
2)فهمیدم چقدر می توانند دوستان برای هم مفید باشند
3)فهمیدم اگر بخواهیم بر هر کاری تواناییم
4)فهمیدم چگونه ارتباطی سالم برپا کنم و همه را مدیون این تالار هستم
5)فهمیدم بهترین مانع شکست توکل به او و ذات بی همتایش است و بعد کمک گرفتن از دوستان دلسوز و مقالات و کتاب های ارزشمند و در نهایت تنها و تنها اعتماد برخود و تصمیمات منطقی خود
6)باز گذاشتن احساسات و سرکوب نکردن آنها در زمان مورد نیاز
7)نترسیدن از شکست و مواجهه شدن با آن و گرفتن درس های ارزشمند از آن و بکار بستن آنها در زندگی
8)و.............................
حقیقتش انقدر زیاده که نوشتنش خیلی سخت میشه ولی دوستان در اخر یک کلام به همه آنان که هنوز در کشاکش حل مشکل خود مانده اند...دوستان من هر اتفاقی در زندگی ما ارزشمند است و حتما خالق از وقوع آن قصدی دارد پس شما هم مانند من سعی کنید نترسید و بر مشکلات غلبه کنید ....
من توانستم تغییر کنم پس شما هم می توانید تنها اگر بخواهید......
من بازم از همه دوستانم که در این راه چه مستقیم چه غیر مستقیم به من کمک کردند تشکر می کنم و برای مدیر تالار کع چنین فضایی را برای دوستان ایجاد کرده است سپاسگذارم....
و کلام آخر:
هنوز انسان های زیادی چون آن روز من به کمک همه ما نیاز دارند پس بیایید وقتی وارد تاپیکی می شویم به احترام نویسنده اون هم شده اگر می توانیم کمکی کنیم ...بکنیم و یاد نگیریم مثل عابران خیابان تنها از کنار هم بگذریم.......:16:
ایستاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
آری سارای عزیز هیچ واقعه ای در این عالم بیهوده اتفاق نمی افتد ، آنچه همه دوستان در
راهنمائیت دنبال میکردن همین بود که به نگرشی که اکنون از آن می گویی برسی ، و باز از
رسیدن به نظر تا عمل هم فاصله ای دقیق است ، که ثبات قدم در عمل به این باورها و نتایج می
تواند تضمین کننده یک تغییر پایدار باشد
که ان شاء الله برای تو هم چنین است
برایت آرزوی موفقیت در تمام مراحل زندگی را دارم
***
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
:72: سلام به سارا
قبل از هر سخنی بهت تنبریک میگم که تونستی این قدر خوب و محکم روزای سختت رو بگذرونی و خدا پاداش عملت رو بهت داد:16: و حالا این تویی که تصمیم میگیری و این تصمیم هر چه که باشه
به تو این آرامش رو میده که تو هم در تصمیم گیری شریک و انتخاب کننده بودی ...
بد ندیدم که نتیجه تاپیک خودم "موردم با همه مطالبی که..."(http://www.hamdardi.net/thread-6368.html)
رو تا به امروز بگم ولی چون هنوز به نتیجه کاملی نرسیدم داخل خود تاپیک بیان نمی کنم...
با راهنمایی بچه ها من هیچ اقدامی نکردم اونم هیچ خبری ازش نشد...
از اول مهر پارسال ما کیلومترها با هم فاصله داریم و اصلا همدیگرو نمی بینیم و شاید (فقط شاید) این خواست خداست از اواخر بهمن پارسال هم که قضیه رسما تموم شد هیچ
خبری ازش ندارم... خیلی حرفه ها کسی که اون قدر ادعا میکرو حالا...
هر چند که اوایل واسم خیلی سخت بود ولی دارم روز به روز بهتر میشم تا جایی که الان با اینکه احساس تنهایی می کنم ولی دیگه حاضر نیستم حتی در صورت بازگشت
الان دیدم داره خیلی منطقی تر می شه می فهمم خیلی از مشاجره هایی که داشتیم فقط از سر نا پختگی نبود و خیلی هاش مشکلات رفتاری بود که من در صورت ادامه می بایست تا آخر عمر تحمل کنم و واقعا تاب وتو انش رو نداشتم( من نداشتم نا اینکه هیچ کس نتونه)
متوجه خیلی از اشتباهات خودم تو اون 1.5 سال شدم ...
همه این هارو گفتم که یه کمک بزرگ خدا رو بگم....
نتایج کنکور ارشد دادن من خیلی خوب شدم :227: تو یه رشته تک رقمی و تو یکی ذیگش دو رقمی شدم ( من مهندسی بودم و کسایی که در جریان هستن میدونن این خیلی خوبه..)
خدا به من سر جلسه خیلی کمک کرد من واقعا از اول مهر تا کنکور ارشد تلاش کردم ولی اگه کمک اون نبود نمیشد .امتحان ما چند روزه و تو هر روزم چند تا دفترچه داره .. روز دوم وقتی دفتر چه رو دستم دادن من فقط 5 دقیقه اروم بودم و تمام زمان باقی مونده رو چنان استرسی داشتم که تا حالا تو عمرم تجربش نکرده بودم . سوالات سخت بود و من که از خودم خیلی انتظار داشتم حسابی هول کردم.تو مدت 35 دقیقه من چنان استرسی داشتم که عضلات فکم قفل کرده بود اشکام میومد و فقط خدا حدا میکردم دستام میلرزید حس میکردم یه وزنه بزرگ رو سرمه!
از 20 تا سوال فقط 7 تا جواب دادم اونم تو چه استرسی فکر می کردم درصد این درسم صفر می شه و تمام زحماتم به باد میره...
بچه تمام اون 7 تا سوال درست بود!
همه دوستام که کلی سوال زده بودن درصدهای منفی و زیر 10 و همین به رتبه من کمک کرد
نمی دونم چه طوری تو این خطو ط احساسم رو بیان کنم و بگم خدا چه قدر مهربونی کرد...
حالا بر گردم سر تاپیک خودم... با این که هنوز خوب نشدم روحم از اون اتفاق آسیب دیده خیلی وقت ها بغض میکنم احساس تنهایی می کنم خودم رو شماتت می کنم و...
ولی دیدم به آینده روشنه من از اول مهر محیطم کامل عوض میشه آدمای جدید دوستای جدید و... و این ها از لطف خداست:72:
دوستان خوب من که شاید به قول سارا مورد مشابهی رو تجربه می کنن همیشه لطف خدا در بازگشت طرف نیست شاید واقعا اون فرد مناسبی برای ما نباشه( نه این که آدم بدی باشه) پس خدا یه جوره دیگه کمک می کنه ازش باید خواست و تلاش کرد در پایان این مطلب قشنگ از ملا صدرا به تمام دوستانم مخصوصا سارا تقدیم میکنم:72:
مگر از زندگي چه مي خواهيد که در خدايي خدا يافت نميشود؟
خداوند بينهايت است و لامکان و بي مکان
اما به قدر فهم تو کوچک ميشود
به قدر نياز تو فرود مي آيد
وبه قدر آرزوي تو گسترده ميشود
وبه قدر ايمان تو کارگشا مي شود
يتيمان را پدر ميشودو مادر
محتاجان برادري را برادر ميشود
عقيمان را طفل مي شود
نا اميدان را اميد مي شود
گمگشتگان را راه مي شود
در تاريکي ماندگان را نور مي شود
رزمندگان را شمشير ميشود
پيران را عصا مي شود
محتاجان به عشق را عشق مي شود
خداوند همه چيز مي شود همه کس را .....
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهيز از معامله با ابليس
بشوييد قلبهايتان را از هر احساس ناروا
ومغزهايتان را از هر انديشه خلاف
و زبانهايتان را از هر گفتار ناپاک
ودستهايتان را از هر آلودگي در بازار
و بپرهيزيد ازنا جوانمرديها ناراستي ها نا مردمي هاو.....
چنين کنيد تا ببينيد خداوند چگونه:
بر سفره شما با کاسه اي خوراک و تکه اي نان مي نشيند
در دکان شما کفه هاي ترازويتان را ميزان مي کند
ودر کوچه هاي خلوت شب با شما آواز مي خواند...
مگر از زندگي چه مي خواهيد که در خدايي خدا يافت نميشود؟
(( ملاصدرا ))
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
خوش تر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
سلام:72::
برای خودم هم داره فلسفه زندگیم جالب میشه..خوب به یاد دارم با این تاپیک اصلی وارد تالار شدم و اولین جرقه های آشنایی با دوستان تالار در حالی زده شد که من سراسر اشتباه بودمو و گیج و مشوش..وقتی ارسال شماره یک این تاپیک را می خونم کاملا به ذهن مشوش آنزمانم پی می برم..اینکه چطور آسه آسه با دست گرفتن مرجان و سایر دوستان اولین قدم هایم را در تالار برداشتم و چطور کیوان و فرشته مهربان عزیزم مرا تا اوج شناخت خطاهایم بردند و این شد سارایی که امروزه می رود و می آید و خودش هم از زندگی پر فراز و نشیبش به خنده افتاده ست....
دوستان عزیزم بهتره بگم که علی رغم میلم و به اصرار دوست خوبم فرشته مهربان تصمیم گرفتم این بار این فرصت را از دست ندهم و تاپیک ابتدایی ام را زنده کنم چون...
می گویم اندکی صبر........
همین چند روز قبل بود که تصمیم گرفتم بروم و همه تایپ هایم در همدردی را برای خودم ذخیره کردم و رفتم تا باز نگردم ولی الان خودم هم موافقم که بهتره این فرصت را از دست ندهم.پارسال فروردین که تالار را شناختم هر روز می گفتم کاش زودتر همان اوایل اسفند که رابطه ام اشفته شده بود کاش تالار را می شناختم ولی من فکر می کنم در مسیر زندگیم یک سال پر ماجرا را گذراندم..بارها با خودم فکر کردم مگر انسان ها مجبورند ازدواج کنند و هر بار حس کردم که دوست داشتن کسی به همه دنیا می ارزد و حرف خود را به زبان نیامده فرو می خوردم....
بگذرم ..به هر حال اکنون من وارد تاپیک مورد علاقه ام شدم و این 3 روز بارها خواندم و باز اشتباهاتش را بررسی کردم تنها به یک دلیل....
دوستان تالار همدردی نمی دانم بار چندم ست ولی او این بار بازگشته است به نوعی متفاوت از بازگشت های قبلیش...
انگار بزرگ شدیم..اگر واضح بگویم 3 روز قبل بود و به محض اینکه من کسی که ازش متنفر هستم را تا حدی با یک شرط ضمنی بخشیدم پیامکی ازهمان فرد اول دریافت کردم..بعد از 3 ماه...
ولی این بار متفاوت....
برخی دوستان می دانند من در همان بیمارستان کار کردم ولی بعد از انجا رفتم یعنی دقیقا 3 ماه قبل...آن هم چون نمی توانستم ببینمش بدون داشتنش....
و سوال وی دقیقا همان بود که چرا رفتی؟از من خواسته بود حقیقت را بگویم ولی من انقدر شوکه شده بودم که حد نداشت چون من فکر می کردم از ایران رفته ست ولی گویا .......
جواب نزدم چون بسیار شوکه بودم ما دقیقا پارسال همین روزها آشنا شدیم و برگشت دوباره اون با تغییراتی که کرده بود برایم لذت بخش ترین لحظه زندگیم بود..
دوستان من در تمام مدتی که در تالار بودم یا مشاور خودم که دوستم بود و خیلی کتاب و مقاله خیلی سعی در شناخت خودم کردم و به خصوص با اشتباه دومم خیلی خوب خودمو شناختم و خدا رو شکر که خدا هم از من گذشت و ....
وقتی آن زمان در پستی طاهره خانم به من گفتند عشق دوم شما میزان پایبندیتون به عشق اول را زیر سوال می برد خیلی به این واژه ها فکر کردم ولی فهمیدم همان زمان ها که انقدر مورد دوم غلط بود و من اشتباها عشق پنداشته بودم که سایه هیچ کسی جز مورد اول برایم قابل تحمل نبود..
دوستان می دانید که من در پست
چه کنم؟؟سنت,عشق یا ........
هم سوالاتی کردم و مسیرم معلوم شد در ان راستا در حال صحبت با یکی از رزیدنت هام که اکنون متخصص شده و برای فوق می خونه به اصرار خانواده و اندک تمایل خودم چون دیگر ناامید شده بودم در حال صحبت جدی جدی بودم که در حد 2-3 بار تماس جدی بود ولی اکنون با بازگشت .......... باز فکرم به ان دوران پر کشید..
به یاد کسی که هیچ زمان یادش از قلبم نرفت.............
او بعد از پاسخ من و اینکه گفت اصلا نمی تواند بدون من زندگی کند و از ایران برود بازگشته و من با همین 2 روز صحبت اندک احساس کردم خیلی تغییر کرده خیلی و اون هم با پاسخ های من در تحلیل اشتباهات سال قبل شوکه شده بود طوری که برایم می گفت:................ خیلی نگرشت عوض شده....و یک روز بدون هیچ تماسی فکر کرد و نهایت صحبتهای خیلی کوتاه فعلا در حد بررسی اشتباهات رابطه پارسال که من همه شناختم را مدیون تالاری ها و لطف خدا و تلاش خودم هستم....در نهایت فعلا 2 روز صحبت کردیم و قرار بر دیدن یک فیلم روانشناسی شد که من ببینم...
ولی در لا به لای سخنان او از من پرسید که ایا هنوز دوستش دارم و من ساعت ها برای پاسخ این سوال فکر کردم و نهایتا گفتم.......بله...
هنوز فیلم را ندیدم ولی نقد ها را خواندم...و اندکی سعی کردم ببینم چه چیز این فیلم آنقدر جذابیت داشته ست...
این بار خیلی صبور تر هستم و واقعا احساس می کنم این همه حواث موجب پخته شدن من شد ..البته به سختی فراوان...
حالا او باز گشته و این بار من هم تمایل دارم که دوباره این رابطه را بررسی کنیم ..ایشان از من خواسته با توجه به واقعه پارسال فعلا خانواده هامون در جریان نباشند و خودمون هم کاملا منطقی به دور از احساس دوباره صحبت کنیم و مشکلات پارسال را رفع کنیم...و ببینیم نتیجه چه می شود..
با این وجود من نمی دانم حقیقتا با چه نیتی باز گشته ست چون چیزی بیان نکرد..آیا تنها برای عذاب وجدان.برای برسسی علت ها یا برای........
نمی دونم چه کاری صحیح ست می خوام با کمک و مشاوره با دوستان جلو برم هم خواهرهای خوبم هم به خصوص برادرهای خوبم که در نحلیل روحیات مردها می تونند به من کمک کنند....
می خوام ببینم چگونه حرکت کردن از دیدگاه شما صحیح است و در این راستا مشکلاتم زیاد خواهد بود چون خانواده من به خاطر کار ایشان که موجب ضربه روحی من شده بود اصلا حاضر نیستند اسم ایشان را بشنوند ..حالا به انجا ها فکر نمی کنم تا قصد ایشان معلوم شود ولی می ترسم..
قبلا شجاعانه تر رفتار می کردم الان انقدر برای یک جوای فکر می کنم که ساعت ها متفکر می مونم....احساس می کنم دارم کنکور میدم :302:چون اون خودش خیلی سخت گیر و جدی بود و احساس می کنم الان سخت گیرتر هم شده ..من فعلا هیچ چیزی از وی نپرسیدم و تنها به سوالات وی پاسخ دادم.....
اکنون دوست دارم نظر شما رو بدونم.
انقدر نظرات تک تک شما برایم مهم بود که بازگشتم تا این بار اشتباه نکنم شاید آرزویی که داشتم با لطف خدا و کمک شما و صبر خودم برآورده شود...
ممنونم....
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت پروردگار چیست
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
آتنا جان
بهتره کمی صبور باشیم و سارا رو کمک کنیم که سئوالات مفیدی رو تنظیم کنه که با طرف مورد نظرش مطرح کنه ، مهم اینه که سارا تو این مدت خیلی چیزها از خودش از درست عمل کردن دریافته و این مهمه که نمی خواد بی گدار به آب بزنه .
من به خوبی می بینم که سارا به خاطر مبهوت موندن از این قضیه که پیش اومده نتونسته خوب اینجا مسئله رو مطرح کنه و راهنمایی بخواد .
اینه که من تکمیل می کنم ، چون خودم از ایشون خواستم بیاد تو تالار مطرح کنه که اول هم نمی پذیرفت به خاطر این که از تالار رفتنش رو اعلام کرده بود .
در هر حال الآن اون بنده خدا حتی فعلاً رفتنش به خارج برای ادامه تحصیل را به تعویق انداخته ، و نتونسته از فکر سارا بیرون بیاد ( به هر دلیلی که سارا باید جویا شود ) و بنا به سئوالاتی که من از سارا داشتم . ایشون از در احساسات وارد نشده ، یعنی حرف عشق و عاشقی پیش نیومده و حرف از بررسی یک رابطه و چرا به آن نقطه رسید رو پیش آورده و حتی حرف از دیدار هم نزده .
پس اگر حتی در حد درک و فهم یک تجربه نا موفق هم خواسته باشه ، چیز بدی نیست ، مهم اینه که سارا عاقلانه ، و بدون باب احساسات گفتگو کنه . و آنچه الآن براش ابهامه اینه که قصدش از بازگشت چیه ؟ و بهتره هیچ تعجیلی هم برای این فهمیدن نداشته باشه . ( آرام و مسلط به خود جویا شود)
چون سارا بیشتر مایله انگیزه او را بدونه که از روی احساسات و خدای نکرده هوس باز نگشته باشه ، پیشنهاد دادم بیاد تالار مطرح کنه و آقایون بیشتر کمک کنند تا انگیزه اون بنده خدا رو درک کنه .
همین جا از سارا می خوام جواب های اون در مقابل سئوالاتش رو مطرح کنه تا دوستان بهتر راهنمایی کنند .
از دوستان هم می خواهم یک سویه نبینند . در این ماجرا سارا خودش هم می دونه که نقش مهمی در ایجاد ترس و یا حتی احساس حقارت در آقا رو داشته و اون آقا هم اعتماد به نفسش آسیب دیده و آنگونه شد .
در هر حال این هم فرصتیه برای کسب تجربه بخصوص برای سارای جدید و با روحیات کنونی و درسهایی که خود اذعان داره گرفته .
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
عزیزم چرا دوباره می خواهی با احساساتت بازی کنی ؟ چرا بدون اینکه خانواده ها بدانند می خواهی رابطه ای را از نو شروع کنی ؟ مگر این توی اون مدت شما با روحیاتت یکدیگر اشنا نشدید برای چه می خواهید دوباره از نو اغاز کنید
من با همه احترامی که به عشق ت می گذارم تصور می کنم شروع مجدد رابطه بدون اطلاع خانواده ها و به صورت غیر رسمی اشتباه محض است
سلام آتنا عزیزم...
ممنون از راهنمایی شما و مفتخرم از اشنایی باشما..
عزیزم من اصولا معمولا بدون اجازه خانواده ام کاری نمی کنم و علی رغم نظر ایشان من به مادرم گفتم و ایشان اجازه دادند فعلا مشکلات پارسال را بررسی کنیم...اول مخالف بودند و می گفتند تو مادر نشدی ببینی وقتی تو غصه می خوردی ما چه کشیدیم ولی ایشان به علاقه من احترام گذاشتند و فعلا اجازه دادند ما چند جلسه غیر رسمی صحبت کنیم تا ببینیم مشکلات و اختلاف پارسال حل شده یا خیر....
مادر من دوست صمصمی زندگیم ست و من از ایشان هیچ پنهانی ندارم...همیشه باهاشون مشورت می کنم...و ضرر ندیدم ..ولی فعلا ایشان نظرش این بود چون یکبار جلو خانواده ها به اصطلاح خطا کردیم اول ببینیم خودمون باز دلمون یکی میشه یا نه و من به ایشان گفتم این بار به محض حس تفاهم باید با خانواده دوباره وارد صحبت شوند و وی قبول کرده است....که به محض احساس اینکه مشکل پارسال بینمان حل شد دوباره با خانواده وارد شوند و با هر دو خانواده صحبت کنند .مسئله فعلا تفاهم خود ماست چون ما هردو علاقه داریم ولی راستش خودم هم راضی به اشتباه نیستم و اگر حس کنم تغییراتمان اساسی نبوده رابطه را ادامه نمی دهم...
این دفعه حواسم جمع است.....
............
بالهای صداقت عزیزم..ازت خیلی ممنونم...
خواب های من با توصیه های baby عزیز و موعود و شما و مدیر و سایر دوستان زود از بین رفتند و من با مشاورم هم کمک گرفتم و الان راحت وشاد می خوابم...
بالهی صداقت عزیزم باور نمی کنی وقتی بعد این همه جریانات پیامش را دیدم چه حسی داشتم....
امیدوارم همزمان با نتیجه من هرچه بود شما هم با آقا علی به نتیجه برسید و نذر هردومون رو با هم ادا کنم......
منتظر نظرات دوستان هستم...
به خصوص برادرهای خوبم دوست دارم منطقی این جریان رو حلاجی کنند شاید تاپیک اغازی من نتیجه خوبی با لطف خدا پیدا کرد..
کاش باران هم باشد...
من منتظر حضورش هستم هرچند جای مرجان را به وضوح خالی حس می کنم و ازش ممنونم...
ایشون اولین دوست من در تالار بود....
دوستان منتظر نظراتتون هستم..اگر سوالی بود هم در خدمتم.....:46:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
سارا جان فقط یه سئوال چرا بهش گفتی اره دوستت دارم؟
چرا خیالش رو راحت کردی که بهش علاقه مندی؟
گویا پست ها همزمان شده........
بالهای صداقت عزیزم ایشان تنها سوال احساسی که از من پرسید همین بود..براش مهم بود که ایا من هنوز به یادش هستم یا نه..
ایشان پسر خیلی مغروری بود و هست ..ولی انعطاف پذیری بالایی داشت .در مقابل بچه بازی های من هیچ زمان بی احترامی نکرد....
و از من خواست حقیقت رو بهش بگم...من دیدم بعد ساعت ها فکر که بهش علاقه دارم اونم نه وابستگی ...دلبستگی ...دیدم نمی خوام از دستش بدم...
و حقیقت را تنها با یک کلمه براش زدم ولی گفتم که باید منطقی اول ببینیم مشکلاتمون برطرف میشه یا نه..
همین...
من سعی نکردم زیاد طالب نشان دهم ..و او هم..
ما کاملا جدی صحبت کردیم ...
و من مطمئنم هرگز برای این رابطه دیگر نه عجله می کنم..نه اشتباه..نه احساساتی...
همین...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
[color=#000080
من به خوبی می بینم که سارا به خاطر مبهوت موندن از این قضیه که پیش اومده نتونسته خوب اینجا مسئله رو مطرح کنه و راهنمایی بخواد .
اینه که من تکمیل می کنم ، چون خودم از ایشون خواستم بیاد تو تالار مطرح کنه که اول هم نمی پذیرفت به خاطر این که از تالار رفتنش رو اعلام کرده بود .
در هر حال الآن اون بنده خدا حتی فعلاً رفتنش به خارج برای ادامه تحصیل را به تعویق انداخته ، و نتونسته از فکر سارا بیرون بیاد ( به هر دلیلی که سارا باید جویا شود ) و بنا به سئوالاتی که من از سارا داشتم . ایشون از در احساسات وارد نشده ، یعنی حرف عشق و عاشقی پیش نیومده و حرف از بررسی یک رابطه و چرا به آن نقطه رسید رو پیش آورده و حتی حرف از دیدار هم نزده .
پس اگر حتی در حد درک و فهم یک تجربه نا موفق هم خواسته باشه ، چیز بدی نیست ، مهم اینه که سارا عاقلانه ، و بدون باب احساسات گفتگو کنه . و آنچه الآن براش ابهامه اینه که قصدش از بازگشت چیه ؟ و بهتره هیچ تعجیلی هم برای این فهمیدن نداشته باشه . ( آرام و مسلط به خود جویا شود)
چون سارا بیشتر مایله انگیزه او را بدونه که از روی احساسات و خدای نکرده هوس باز نگشته باشه ، پیشنهاد دادم بیاد تالار مطرح کنه و آقایون بیشتر کمک کنند تا انگیزه اون بنده خدا رو درک کنه .
همین جا از سارا می خوام جواب های اون در مقابل سئوالاتش رو مطرح کنه تا دوستان بهتر راهنمایی کنند .
.[/color]
ممنون فرشته جون...
اصلا هنوزم گیجم..
خیلی برام غیر منتظره بود....
برای همین شاید نتونستم خوب بگم و خوشحالم شما قضیه رو باز کردید....
چشم من به محض اینکه وقت پیدا کنم سوال ها و جواب هایی که دادم را در حدی که برای کمک مفید هست را میزنم....
چشم.....
:46:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
فرشته مهربان عزیز ممنون از توضیح تون:72:
من حقیقتا نگران این مطلب ام که دوباره با احساسات سارا بازی بشه ولی خوشحالم که سارا این دفعه حواسش خیلی جمع ه
در هر صورت ارزوی شادکامی برای سار جان را دارم
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام سارای عزیز خیلی خوشحال شدم
وقتی پست های آخر رو می خودنم نا خدا گاه اشکام میریخت
نمی دونم شاید دارم احساس برخورد می کنم چون خودم درگیر موضوعات احساسی بهترین دوستم هستم اسن حالت رو پیدا کردم
ولی فعلا نمی دونم چی باید بهت بگم فقط می تونم بگم خوشحالم و این که این فرصت رو هم به خودت و هم به اون بده تا اشتباهاتتون رو جبران کنید و ببینید
چه چیزی باعث شد به اینجا برسید نزارید هیچ چیز از گذشته بی جواب بمونه تا بعدا اذیتتون کنه
امیدوارم خدا دل همه ی عاشقاشو شاد کنه
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
دلیل بازگشت مهم نیست ، مهم این است که آمدی و می بینی که از آمدنت دوستان خوشحالند .
به جمع خانواده همدردی خوش آمدی .
من قبلا این تاپیکت رو خونده بودم اما نه کامل ...
سارا عزیزم اول باید به تو آفرین گفت که وارد احساسات نشدی و جدی پیش رفتی . :104: به همین صورت ادامه بده .
عزیزم چیزی که مسلم است این هست که شما هردو در گذشته اشتباهاتی داشتید و همانطور که شما در این مدت تغییر کردی ، ایشون هم حتما تغییر کرده . اما وسیله هایی که به این تغییر کمک کردن برای شما متفاوت بوده و برای شما این تالار و یک تجربه باعث تغییر شده . این تغییرات مثبت و پخته تر شدن باعث می شه که هردو شما در حال حاضر بهتر متوجه اشتباهات گذشته شوید .
اما خود شما گفتید که این آقا با احساسات برخورد نکرده و وارد احساسات نشده ، در عین حال شما می ترسید که نکند فریب بخورید و یا از روی هوس باشد و .......
تا جایی که من می دانم کسانی که چنین قصدی دارند (هوس و فریب و...) سعی در تحریک احساسات فرد دارند ، و این کار برای این آقا راحت تر هم بوده چون با شما گذشته ای داشته و با شما آشنایی بیشتری دارد ، اما این کار را نکرده و نه تنها از احساس نگفته بلکه سعی کرده که با هم اشتباهات گذشته را بررسی کنید . (در غیر این صورت باید ترسید)
پس عزیزم ترس شما بی جاست چون نه این آقا قصد دارند وارد احساسات شوند و هم شما به خود مطمئن هستید . شاید این ترس به دلیل علاقه ای است که دارید ، اما الان که تصمیم دارید اشتباه نکنید همینطور محکم بمانید و نگذارید که احساسات بر شما غلبه کند . دیگر جایی برای ترس نیست چون شما می دانی که چه باید بکنی .
به همین روند ادامه بده اما محکم و خویشتن دار باش و خود را مشتاق نشان نده .
* * * * * * * * * *
اما مورد دیگر این که این آقا خواستند به خانواده چیزی نگویید که دلیلش مشخص است و با توجه به گذشته ای که بوده نمی خواهند تا هردو مطمئن نشدید و به نتیجه نرسیدید خانواده مطلع شوند و خود شما هم به همین تمایل دارید . این کاملا درست است اما اگر در خانواده با کسی راحت تر از بقیه هستید و می دانید که شما را سرزنش نمی کند او را در جریان بگذارید اگر هم نیست که دیگر چاره ای نیست .
* * * * * * * * * *
شما سعی کنید کنجکاوی نکنید ، سوال نکنید ، مشتاق نباشید وعادی برخورد کنید ، تا زمانی که قصد خود را به طور واضح بیان کنند و اگر قصد داشتند که پاپیش بگذارند و دوباره اقدام کنند ، توضیح دهید که مطمئنا شرایط خانواده با توجه به گذشته تغییر کرده است و معلوم نیست چه برخوردی با او شود .
اگر قصد ایشون جدی باشد محکم تر پاپیش می گذارند واین حرف ها و گوشزدهای شما هم ایشون رو سرد نمی کند .
* * * * * * * * * *
اما در مورد خودت ، عزیزم گقتی که چندین بار تاپیکت را می خوانی و اشتباهاتت را مرور می کنی .
از تک تک جملاتت پیداست که دوستش داری ، اگر سرانجام این قضیه برایت مهم است محکم باش و سعی کن دقتت را بیشتر کنی که اشتباهات گذشته ات را تکرار نکنی . باز هم می گم اشتیاق نشان نده ، و مثل الان ک خوب پیش رفتی وارد احساس نشو ، منظورم به زبان آوردن احساسات نیست بلکه حتی از درون ، خودت را هم درگیر احساس نکن . اینطوری راحت تر هستی و این ترس هم بیشتر از همین علاقه ای است که به او داری . احتمالا نگران این هم هستی که این بارچه می شود ؟ اما نگران نباش و حتی با هر جمله ای که می دانی به خودت کمک کن که بی تفاوت باشی و به سرانجام نیندیشی . همه چیز را به خدا بسپار و از او بخواه که راه درست را نشانت دهد و هر چه به صلاح توست پیش بیاورد . ترست هم از بین می رود نگران نباش . تو عاقل هستی و می دانی که چگونه باید رفتار کنی ، پس دلیلی برای ترس نیست .
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سارا خانم چون از آقايان هم درخواست مداخله در بحث را كرده بوديد بد نديدم كه من هم نظر خودم را اعلام كنم. راستش من از تاريخچه ي رابطه ي شما و شكل گيري دقيق آن مطلع نيستم اما دو فرض را قرار مي دهم و بر اساس هر يك نتيجه گيري مي كنم. اگر رابطه ي اوليه ي شما به دليل رفتار غلط و يا بهانه گيري و يا به هر دليل ديگري كه شما تقصير كار تربوده ايد تمام شده و ايشان بعد از خروج از كشور و طي شدن چندين ماه متوالي باز به يادتان بوده اند اين گوياي عشق و علاقه ي واقعي ايشان به شماست و جاي بسي خوشحاليست كه دوباره اين رابطه شكل گرفته و شما هم انشالله با درس گرفتن از گذشته سعي خواهيد كرد كه رابطه ي صحيح تري را با ايشان ادامه دهيد و هميشه در كنار هم خوشبختي را تجربه كنيد.
روي كاملاً متضاد قضيه اين است كه از همان ابتداي رابطه ايشان هيچ وقت خواستار دادن تعهد و التزام نشده و خواستگاري نكرده و از علاقه ي زياد شما به خود آگاه بوده و با اين حال براي ازدواج اقدام عملي نكرده اند. و ممكن است برخي از اشتباهات نه چندان بزرگ شما را دستمايه ي بهانه براي دوري و جدايي كرده باشند. اين مسئله نشان مي دهد كه ايشان علاقه ي قلبي شديدي به شما نداشته اند. و حالا براي چه به شما مجدداً بازگشته اند مي تواند به دليل تجربه ي تنهايي و دلتنگي در خارج از ايران باشد. انسان در خارج ممكن است دوست زياد داشته باشد ولي همدم و همزبان نه. و باعث ميشه آدم حتي به كسي هم كه كاملاً دوست نداشته ولي مدتي باهاش بوده فكر كنه و دلتنگش بشه. به هر حال در اين حالت شما بايد ايشان را امتحان كنيد و اگر اين آقا براي ازدواج با شما اقدام جدي نكنند و بهانه تراشي كنند نبايد به رابطه با ايشان دلخوش باشيد. به هر رو بايد محتاط باشيد
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام:72: به تمام دوستان خوبم:
آتنا عزیزم ممنونم که برای این احساسات من نگران هستی این جمله ایست که این چند روز بارها بهم گفته شده که مواظب احساست باش و من کاملا مواظبم که حداقل کمتر فکر و خیال کنم.....
من دوست دارم از تجربیات شما که زندگی مشترک موفقی دارید استفاده کنم ..پس خوشحال خواهم بود در ادامه مسیر هم مرا یاری کنید...
بالهای صداقت عزیزم..امروز و هر روز در این 3 روز این تاپیک را از اول بارها خوندم و لیست برداری کردم...درسته اون زمان من با تحمل 14 روزه فکر می کردم صبوری یاد گرفته ام ولی الان بعد حدود 10 ماه می فهمم صبر چیست و چقدر سخت هم هست.....یادمه در یکی از پست های تاپیکم نقاب گفته بود که :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
تنها کار.........""صبر"" است ولی صبری که بدون هیچ گونه امید و وابستگی باشد....حال می گویید خوب یکی از ویژگی های فرد صبر کننده داشتن "امید" است وگرنه صبر به چه دردی می خورد......اما صبر بدون امید هم وجود دارد و ان هم صبریست همراه با فراموشی....
سخت است....ولی زیبایی عشق...وقتی دوچندان می شود که طعم تلخ جدایی را کشیده باشی..
نقاب گرامی من همچنان منتظر ورودتون برای راهنمایی من هستم و این جمله شما را بارها خواندم می خواهید برایتان بگویم که چقدر دوست داشتن بعد هجران زیباست؟
بالهای صداقت عزیزم..من تصمیم دارم کاملا جدی با این موضوع برخورد کنم چون هنوز دقیقا نمی داتم نیت چیست....
در ادامه توضیح خواهم داد...
mamfred عزیزم
...بله .دقیقا فعلا همین قصدمان است و تنها این چند روز دارد به تحلیل اشتباهات پارسال می گذرد و هنوز صحبتی نشده ست که دقیقا هدف چیست و من هم اصلا و ابدا کنجکاوی نکردم....ممنونم از محبتتون ولی گویا اون از ترس ها رها شده..خیلی پخته شده....یادتونه ازش در تاپیک برادرتون گفته بودم....من در ادامه منتظر راهنمایی شما دوست و خواهر خوبم هستم....
باران عزیزم:
از راهنمایی زیبایت ممنونم....درسته ..ایشان که خیلی تغییر کرده و خیلی پخته تر شده و در عین حال به نظرم سخت گیرتر شده....منم خودم متوجه تغییراتم شدم و اونقدر بود که مایه تعجب ایشان هم شد و از تغییرات نگرش من تعجب کرده بودند...در ادامه توضیحاتی می دهم....
بله ایشان اصلا و ابدا از طریق احساسات وارد نشد ...کاملا جدی و تنها با رویکرد بررسی علت اختلاف ....چون باران عزیزم ایشان اصولا اهل این ابراز احساسات وافر نیست و پارسال هم وقتی قطعی بود شروع به ابراز احساسات کرد..کلا از تیپ پسرهای جدی و خشک است....
باران عزیزم من به مادرم قضیه را گفته ام....منتها یک مشکل هم اقای خواستگار دیگریست که در حال صحبت باهاش بودم و البته فعلا دوستش نداشتم چون بیشتر هم با اصرار خانواده در حال صحبت با وی بودم و الان نمی دانم با او چه کنم....( غوز بالا غوز شده!!!)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط wintersun77
سارا خانم چون از آقايان هم درخواست مداخله در بحث را كرده بوديد بد نديدم كه من هم نظر خودم را اعلام كنم. راستش من از تاريخچه ي رابطه ي شما و شكل گيري دقيق آن مطلع نيستم اما دو فرض را قرار مي دهم و بر اساس هر يك نتيجه گيري مي كنم. اگر رابطه ي اوليه ي شما به دليل رفتار غلط و يا بهانه گيري و يا به هر دليل ديگري كه شما تقصير كار تربوده ايد تمام شده و ايشان بعد از خروج از كشور و طي شدن چندين ماه متوالي باز به يادتان بوده اند اين گوياي عشق و علاقه ي واقعي ايشان به شماست و جاي بسي خوشحاليست كه دوباره اين رابطه شكل گرفته و شما هم انشالله با درس گرفتن از گذشته سعي خواهيد كرد كه رابطه ي صحيح تري را با ايشان ادامه دهيد و هميشه در كنار هم خوشبختي را تجربه كنيد.
روي كاملاً متضاد قضيه اين است كه از همان ابتداي رابطه ايشان هيچ وقت خواستار دادن تعهد و التزام نشده و خواستگاري نكرده و از علاقه ي زياد شما به خود آگاه بوده و با اين حال براي ازدواج اقدام عملي نكرده اند. و ممكن است برخي از اشتباهات نه چندان بزرگ شما را دستمايه ي بهانه براي دوري و جدايي كرده باشند. اين مسئله نشان مي دهد كه ايشان علاقه ي قلبي شديدي به شما نداشته اند. و حالا براي چه به شما مجدداً بازگشته اند مي تواند به دليل تجربه ي تنهايي و دلتنگي در خارج از ايران باشد. انسان در خارج ممكن است دوست زياد داشته باشد ولي همدم و همزبان نه. و باعث ميشه آدم حتي به كسي هم كه كاملاً دوست نداشته ولي مدتي باهاش بوده فكر كنه و دلتنگش بشه. به هر حال در اين حالت شما بايد ايشان را امتحان كنيد و اگر اين آقا براي ازدواج با شما اقدام جدي نكنند و بهانه تراشي كنند نبايد به رابطه با ايشان دلخوش باشيد. به هر رو بايد محتاط باشيد
برادر خوبم ممنونم که به من راهنمایی می گنید و امیدوارم در ادامه هم در کنار ما باشید...
برادر خوبم ایشان هنوز از ایران خارج نشده..قرار به رفتن بوده و من فکر کردم رفته ولی اصلا نتونسته از ایران بره و برگشته شهر ما تا این قضیه معلوم بشه...و رابطه پارسال کاملا رسمی بود و ایشان نه تنها خواستگاری کرده بود که ما عید قرار نامزدی داشتیم که با بچه بازی های من و لجبازی ایشان ناگهان رابطه قطع شد و هیچ کدوم کوتاه نیامدیم و فقط ضربه خوردیم...و حالا اون برگشته تا علت ها بررسی بشه..ایشان همان موقع هم اقدام رسمی کرده بودن و حتی قبل از عزیمت خواهر و دامادمون از ایران با آنها حضوری سنگ ها را وا کنده بودند....باز در ادامه منتظر نظراتتان هستم....ممنونم..:72:
و حالا قولی که داده بودم تا دوستان بهتر راهنمایی کنند:
من مطالب مهمی که این چند روز بینمون رد و بدل شد را تا حدی که صلاح است می گذارم و امیدوارم علاوه بر خواهر های خوبم برادران خوبم هم در تحلیل رفتار ایشون و اینکه چه کاری بهتر است به من کمک کنند:
(( من از احوالپرسی ها می گذرم و گرنه زیاد میشه تنها جاهای مهم را می نویسم:))
پیام اول ایشان این بود:
چرا از بیمارستان............رفتی؟
و من بعد از حدود 6-7 ساعت فکر کردن و تسلط فکری نوشتم چون نمی خواهم بهت دروغ بگم اینکه فشار روحی روم زیاد بود و نمی تونستم اون محیط را تحمل کنم و رفتم...( البته این اصل کلام ست نه کلش )
بعد ایشان پرسیدند بهنظرتون اشتباهمون چی بود؟
و من با 2-3 ساعت تاخیر و فکر زدم:
اشتباهاتمون زیاد بودند....
یکی از اون ها این بود که من خیلی بچگانه رفتار کردم و عجولانه برخورد می کردمو تصمیم می گرفتمو عمل می کردم..
اینکه غرور تو رو نادیده گرفتم و اون طور ناپخته عمل کردم...
اینکه تلاشی برای بهبود رابطمون نکردم....
اینکه کادوها رو عجولانه و خودخواهانه پس دادم و رابطه رو قطع کردم..
اینکه بیشتر از تو فکر غرورم بودم...
و اینکه مردها رو نمی شناختم و اصلا درکت نمی کردم..
و اشتباه شما این بود که به من فرصت جبران اشتباهمو ندادی...
اینکه با قطع کردن تماسهات منو تحریک کردی..
اینکه فکر کردی من بهت شک دارم ولی این از علاقه زیادم بود..
اینکه ترسیدی و به من اطمینان نکردی در حالیکه من می تونستم هردومونو خوشبخت کنم...
اونم زد امشب حرفهای جدیدی شنیدم که قبلا.............
دیگه نزد تا فردا عصرش که گفت من خیلی تحت فشار بودم و اینکه تو اون طور رفتی منو.........
و زد .........خیلی نگرشت عوض شده....
منم زدم که خیلی مشاوره گرفتم کتاب و مقاله خوندم تا بتونم بفهمم علت شکستمون چی بوده و گویا اونم این کارو کرده بود..
من ازش پرسیدم چرا بعد این مدت برگشتی؟
گفت :نمی دونم....نمی تونستم .....برم..نمیدونم...
بعد از من خواست یک فیلم که گویا روانشناسی ست ببینم و منم به اون یک کتاب گفتم که تا من فیلمو می بینم اونم بخونه و بعد باز صحبت کنیم...
..بعد خواست که فعلا خانواده هامون چیزی ندونند تا زمان مناسب و من نگفتم چرا؟گفتم باشه..موافقم.
کلش همین بود اونم کاملا رسمی....
آخرین پیام ها تا امروز ظهر بودکه می خواست بدونه فیلمو دیدم که گفتم هنوز دستم نرسیده...
دوستان نمی خواهم اشتباه کنم..این روزها خیلی شادم....بالهای صداقت عزیزم به خاط دعاهات ممنونم و همه دوستان...
من حقیقتا دوستش دارم از ته قلبم..همیشه داشتم و با تجربه هام فهمیدم اون تنها مرد نمونه ایست که می تونم وجودشو کنارم تحمل کنم..نمی خوام از دستش بدم..
ولی ازش می ترسم.....نمی دونم اگر بخواد همو ببینیم با چه جراتی تو چشماش نگاه کنم..گاهی می گم اصلا برم یک جای دور ولی باز دوست داشتنش و این همه علاقه ام نمی ذاره....
نمی دونم چطور آنقدر اسیرش شدم و اونم گویا این طور شده...
مطمئنم وابستگی نیست..من مقالات تالارو خوندم ..علایم حسی من بیشتر علاقه است و دلبستگی .....من به واقع ایشان را دوست دارم شاید فرشته جان که همیشه در این 8 ماه کنارم بود بهتر از همه حال مرا درک کند.....
دوستان من منتظر ادامه بحث و پیشنهادتون هستم....
هم خواهر های خوبم هم برادرهلی مهربان...
ممنونم...:16:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام سارا عزیز...:72:
همین که می دانیم که خرسندی...همین که می دانیم پرنشاطی..همین که می دانیم طعم شیرین عشق را کشیده ای برایمان کافیست تا قدری تامل کنیم و باندیشیم در باب آنچه اتفاق افتاده است.
سارای گرامی بگذارید زندگی را خلاصه کنیم در یک مرحله بسیار حساس...و آن مرحله "تجربه" کردن است.گاهی در عجبیم چرا من؟؟....گاهی دلخور می شویم؟؟
اما آیا هنگام رسیدن به عشق دلخواهمان گفته ایم خدا چرا من؟؟
سارای عزیز بزرگترین درسی که از این دوست داشتن گرفتی...تجربه بوده است...تجربه ای که شما را به نهایت شناخت خود و جنس مخالف کشانده است و این می ارزد به تمام رنج هایی که کشیده اید.
سارا گرامی هدف ها متفاوت هستند ....زیرا انسان دائم در حال تغییرن.
آیا میشود بر حسب همین فرمول ساده دانست که "هدف ایشان(h) از ادامه رابطه و بازگشت دوباره"" چیست؟؟
بله می شود به شرطی که دو عامل در کنار یکدیگر و در تعامل با هم قرار گیرند... این دو عامل عبارتنداز::
1> پاک سازی
2>ذخیره
در مورد اول (پاک سازی)>> وقتی رابطه ای را دوباره شروع می کنیم در واقع از خطاهای قبلی خود آگاهیم و با هدف دیگری پا به میدان گذاشته ایم...بنابراین باید خود قبلی را نیز فراموش کنیم. سارای عزیز شما باید rsrs1380 قبلی را فراموش ساخته و از دید جدیدی به خود بنگرید زیرا تغییر کرده اید...همچنین فرد مورد نظر(همین فرد مورد بحث(اقا)) قبلی را فراموش ساخته و از رویاهای گذشته که سبب علاقه مندی شما به ایشان شده بود را از یاد برید.
در واقع طوری به او بنگرید که گویی یک خواستگار جدید است که هرگز او را ندیده اید. این مرحله پاک سازی است که ما را به بینش جدیدی در مورد حق انتخاب می رساند... یعنی ما دیگر در انتخاب خود یک پیش زمینه نداریم که بر قدرت تصمیم گیری ما تاثیر گذارد.
.................................................. .....................
مرحله دوم(ذخیره سازی)>> رابطه جدید که بعد از پاک سازی شکل گرفته و ادامه می یابد دارای دو حالت ویژه است....یکی ترس از دست دادن موقعیت....و دومی تاکید بر حفظ آن است.
یعنی ما دارای نوعی تردید هستیم که آیا می توانیم با فرد تغییر یافته هماهنگ شویم و از سوی بدلیل عدم هماهنگی موقعیت را از دست رفته تصور می کنیم.
سارا گرامی در این مرحله(ذخیره سازی) تمام تلاش ما باید صرف جمع آوری اطلاعات دریافتی از شخص مورد نظر باشد.
یعنی تمام رفتارها و حرکات او را در نظر گیریم و این اعمال را با ""خودتغییر یافته""(سارا جدید) تعمیم داده و مقایسه نماییم.
سارا عزیز برای این کار بهتر است از خودتان شروع کنید کاغذ و قلم بردارید تمام ویژگی های که کسب کرده اید را در یک طرف و تمام کردارهای نامناسبی که داشتید ولی ترک نمودید را در طرف دیگر کاغذ بنویسید... سپس رفتارها و ویژگی های فردمورد نظر را هم در پایین آن کاغذ به همان صورت بنویسید..
بعد از اتمام خواهید دید که آیا ""هدف شما از تغییر"" یکسان بوده و یا نه.
.................................
سارای گرامی حال سوال این است که آیا اگر هدف یکی بود می شود رابطه را بصورت جدی و صمیمی ترادامه داد؟؟
>>>خیر نمی توان.........زیرا آخرین مرحله شناخت باقی مانده ...آنهم پایبند بودن به اهداف است.
از کجا باید اطمینان حاصل کنیم که فرد مورد نظر ما به اهداف خود پایبند خواهد بود؟؟؟
با گذشت ""زمان" :300: و ""صبور بودن"" :305: /در کنار داشتن رابطه مشخص و رسمی (بدون درگیری عاطفی و مبتنی بر شناخت و....):43:
..............................................
حال سارا عزیز شما با روند رابطه محدود فعلا به پیش روید و ما را هم در جریان بگذارید تا در ادامه راهنمایی های دقیق تری انجام دهیم.
.................................................
:305:بیادمان باشد ازدواج یعنی تعهد....و هرکسی که این ویژگی را دارا باشد متعهدترین فرد برای همسر و زندگی خود خواهد بود...بنابراین تاکید را از شخص محدود برداشته و بر شناخت نامحدود اصرار ورزیم.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سارای عزیزم
کاملا یادمه که در موردش در تاپیک برادرم صحبت کردی و خیلی خوشحالم که خوشحالی
خانومی تو خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کنی این آقا رو دوست داری چون شوق و شعف و خنده رو می شه از توی نوشته هات دید و حس کرد
وقتی پست های آخرت می خونم می تونم چهره ای که ازت تصور دارم و با شادی کامل جلوی چشمم ببینم
این حس ها و این روزها رو برای خودت ثبت کن چون قشنگ تر از این روز ها و این حس هیجان فکر نمی کنم وجود داشته باشه
ولی گاهی احساسات و دوست داشت و عشق خودشون باعث می شن اشتباهاتی بکنیم و واقعیت ها رو نبینیم
حتی دوست داشتن بیش از حد همیشه طرف مقابل رو آزار میده و تو همیشه فکر می کنی من که انقدر دوستش دارم چرا اون اینشوری رفتار می کنه قافل از اینکه عشق و دوستداشتنت داره اونو محدود می کنه
عزیز دلم می دونم که دیگه اشتباه نمی کنی و احساسات رو کمتر دخیلی می کنی چون نمی شه گفت احساسات رو کامل بزار کنا این محاله
ولی می شه گفت که احساسات رو کنترل کن تا دوباره اشتباه نکنی
کنترل احساسات از هر دو طرف یعنی نه از این ور بوم بیافت نه از اون ور بوم تعادل داشته باش نه جدی و رسمی و خشک ونه شیفته و احساساتیه کامل
اگه ملاقات حضوری داشتید
1 حتما تمیز و اراسته برو
2 آرامشت رو حفظ کن آرامش صورت تو اونو آروم می کنه
3 گله گزاری ممنوع دنبال مقصر نگرد
4 سعی کن منطقی باشی وواقعا جاهایی که اشتباه کردی بپذیری
5 همه چیز رو گزدنه خودت نگیر و اشتباهاتش رو محترمانه بگو
6 شاید میان حرفاش حرفی باشه که دلخور بشی تا اینکه انتظار شنیدنش رو نداشته خودت رو برای شنیدن انتقاد و یا حرف متفاوت آماده کن
7 ایده آل فکر نکن یعنی فکر نکن چون چند ماه بینتون فاصله افتاده هم تو نمونه شدی و هم اون و دیگه هیچ وقت اشتباهی ازتون سر نمی زنه
8 غرورت رو حفظ کن و غرور اون رو هم نشکون
9 چشم ها هیچ وقت دروغ نمی گن احساسات حتی اگه به زبون هم نیان می تونن با نگاه منتقل بشن
10 اگه رفتی دیدیش از هوش و گوش نری مارو یادت بره باید بیایی همه چیزو برامون تعریف کنی ما اینجا از فضول درد میمیریم وگرنه :D:122:
بر می گردم :228:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
ساراي عزيزم تاخير منو براي جواب دادن ببخش:46:
از اينكه نامزد سابقت برگشته خيلي خوشحالم چون حس خوبي به اين بازگشت دارم :227: با اين آرامش و تغييراتي كه در تو ميبينم به ادامه اين رابطه خوشبينم:228:
واقعيتش خودم رو در حدي نميبينم كه بخوام براي شروع يه رابطه با اين درجه اهميت وارد معركه بشم ترجيح ميدم كمتر حرف بزنم و بيشتر گوش بدم(مقاله دوم توي لايتناهي:D)
بهر حال هر جا كه احساس كردم كاري از دستم بر مياد دريغ نميكنم:43:
هميشه برات بهترين ها رو مي خوام:72:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mamfred
ولی گاهی احساسات و دوست داشت و عشق خودشون باعث می شن اشتباهاتی بکنیم و واقعیت ها رو نبینیم
حتی دوست داشتن بیش از حد همیشه طرف مقابل رو آزار میده و تو همیشه فکر می کنی من که انقدر دوستش دارم چرا اون اینطوری رفتار می کنه ، غافل از اینکه عشق و دوستداشتنت داره اونو محدود می کنه .
عزیز دلم می دونم که دیگه اشتباه نمی کنی و احساسات رو کمتر دخیلی می کنی چون نمی شه گفت احساسات رو کامل بزار کنا این محاله
ولی می شه گفت که احساسات رو کنترل کن تا دوباره اشتباه نکنی
کنترل احساسات از هر دو طرف یعنی نه از این ور بوم بیافت نه از اون ور بوم تعادل داشته باش نه جدی و رسمی و خشک و نه شیفته و احساساتیه کامل
:104: :73: :104: :73: :104: :73: :104: :73:
خیلی بازخورد عالی و سنجیده ای هست.
(شارژ 10 روز عضویت رایگان mamfred به خاطر اشاره به این نکات بسیار مهم)
خلاصه:
در شناخت برای ازدواج باید تاکید روی معیارها و منطق و کنترل احساس باشه و در این راستا استفاده از نظرات تخصصی، مشاوره ای افراد ثالث بسیار موثر است.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام:72: دوستان خوبم:
دوستان عزیزم از همراهیتون در تاپیک و به خصوص ایمیل و پیام خصوصی ممنونم....هرگز لطف شما رو فراموش نخواهم کرد به خصوص دوست اندیشمندم فرشته جون....:228:
خب من بارها پست های دوستان خوبم رو مطالعه کردم و دارم سعی می کنم که رعایت کنم و چقدر سخته آدم احساسشو کنترل کنه ولی تا الان موفق بودم و هر حس خاصی پیدا می کنم می بینم تو این یکسال مثلا فلان جا تو تاپیک نتیجه اشو دیدم و پرهیز می کنم ..ولی صبوریم جالبه..دیشب باورم نمی شد تونستم صبور باشم..بچه ها چقدرم خوبه وقتی با تعلل جوابی به سوالات می دم یا رفتار می کنم می بینم چقدر پاسخی که دریافت می کنم هم منطقیست..
به هر کس که این تاپیک رو می خونه پیشنهاد می کنم این صبر رو امتحان کنه.....هرچند من هنوزم دانش آموز این راهم...
خوب از حاشیه برم کنار و بگم چی شده تا الان و سوالاتم هم بپرسم تا باز مثل همیشه زحمت همفکریش با شما دوستان باشه...
بعد از اون پیام ها که براتون در بالا نوشتم ما باز هم صحبت کردیم که من یک قسمت اصلی رو می نویسم....
و این اصلی ها مال دیشب هست:
موضوع از یک کنسرت که در شهر ما بود شروع شد و من باز با بیان برخی سوالات در رابطه با صحنه های کنسرت تونستم کمی عقایدش رو محک بزنم..که البته پارسال این کارو کرده بودم ولی خوب 10 ماهی گذشته و منم خواستم از نو ببینم نکنه اون چیزهایی که قبلا برام مهم بوده هم تغییر کرده اند و دیدم نه از این نظر موردی نبود..هم من هم ایشان هم کاملا رسمی حرف زدیم انگار نه انگار سال پیش کامل آشنا شده بودیم..و جالبه من تازه دارم دوباره می ششناسمشون چون چیزهایی امسال یاد گرفتم که پارسال بلد نبودم که بخوام بهشون دقت کنم.:227:
در انتهای حرف های شناخت متوجه شدم که گویا ایشان قضیه پارسال را کامل کنار گذاشته و دوستان اصلا جز همون یک شب دیگه راجع به خطاهامون حرف نزد..حتی نگفت فلان کارو کردی یا..منم نگگفتم..حس می کنم فراموش کرده و جالبه ولی من دوست دارم راجع بهش حرف بزنم ولی نزدم و یاد حرف نقاب محترم افتادم که گفت اولین مرحله پاک سازیست...
ایشان جز آن شب که من خطاهارو گفتم و او هم گفت و هردو پذیرفتیم که اشتباه بود جداییمون دیگه اصلا اشاره ای نکرد و احساس می کنم نمی خواد دیگه در این مورد صحبت کنه....
و بعد از اون به من گفت که امروز خانواده اش میان شهر ما....
منم گفتم حتما میان که وسایلتو جمع کنی و بری..چون دوستان سربازیش تمام شده بوده و من اصلا نمی دونم و نمی فهمم چرا مونده اینجا....
گفت نه.......تازه دارن میان پایه های پسرشون رو محکم تر کنند!!!!
منم گفتم چرا؟نمی خوای برگردی ............ (اسم شهرشون )؟
گفت نه....
ادامه داد دارند ماشینی که خریدم هم برام میارن!!!!(دوستان من اصلا متعجبم این اصلا داشت می رفت خارج حالا می گه ماشین خریدم!!!)
منم گفتم عادی عادی:مبارکه ...
بعد گفتم حیف که نمیشه بگم بهشون سلام برسون.( چون خودش گفته بود فعلا خانواده ها ندونند من اینو گفتم ))
می دونید چی گفت:
گفت ..چرا نمیشه..من حتما سلام تو رو بهشون می رسونم..!!!
منم دیدم دارم گیج میشم..میهم حرف می زنه ...ترسیدم خراب کاری کنم:D گفتم دیروقته اگر میشه استرحت کنیم تا بعدا ...
اونم بعد مدت ها مثل قدیم بهم شب بخیر گفت ....(محبت آمیز) ولی من تنها بسنده کردم به کلمه شب خوش..
البته این مهم هاش بود وگرنه حرف چندین بار زدیم..
احساس می کنم داره گیجم می کنه...درست حرف نمی زنه و منم می ترسم کنجکاوی کنم...
ولی لحنش عین پارسال شده...توجه نشون میده ولی احساساتی بازی اصلا که این خیلی خوبه...
نمی دونم ایشون که اصلا داشت می رفت چرا برنامه هاش آنقدر عوض شده؟
قبلا شرطش این بود که تو هر ده کوره ای زندگی می کنیم ولی این شهر ما که تو خوزشتانه نه....حالا می گه دارم پامو سفت می کنم اینجا...
قبلا انقدر مرموز نبود..حس می کنم مرموزه..طوری که گاهی میگم نکنه منو گذاشته سر کار!!!1بعد یادم میاد که این تیپ ادمی نبود...نمی دونم..گیج گیجم...
اصلا نمی تونم پازلشو مرتب کنم...
دوستان این درحالیه که من تنها از خانواده ام مامانم می دونه...نمی دونم اصلا این کار درسته ؟
من هنوز نمی دونم دقیقا چی می خواد ..می ترسم باز ضربه بخورم...قشنگ حرفشو نمی زنه...
و البته منم کنجکاوی نمی کنم...
چه کار کنم؟
مسیرو چطور ببرم جلو؟
داشتم فکر می کردم یک رابطه که بهم خورده می خواد دوباره درست بشه چقدر استرسش بیشتره ..من اصلا پارسال استرس نداشتم ولی الان همش می ترسم...تازه اصلا نگفته هنوز همو ببینیم....
و یک چیز..نقاب فرمودند اولین مرحله پاک سازیست...ولی من اصلا نمی تونم پاک سازی کنم..اتفاقا همش عین فیلم قضایا پارسال جلوم رژه می رن....و وقتی می بینم اون هیچ تمایلی نداره که راجع بهش حرف بزنه منم سکوت می کنم ...
والا به نظرتون عجیب نیست من آنقدر گیجم؟!
والا از پس این همه اسم دارو و درس بر اومدیم تو یک رابطه ساده موندیم!!!!!!!!
خودممم خنده ام می گیره....
منتظر راهنماییتون هستم.....
ممنون.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
به عقیده من شما و رفتارتان الان اصلا طبیعی نیست و اینو بدونید که طرفتون خیلی زود و راحت اینو میفهمه
شما الان دارین از یک طرف دیگه بوم میوفتید و اون هم وسواس شدید هست که چگونه رفتار کنم و...و چی درست هست.چرا طبیعی و معمولی باهاش رفتار نمیکننی ؟؟؟؟میدونم با این سطح علاقه ای که شما بهش دارین سخته .اما باور کن که این بهترین راه هست چون اینکه شما غیر طبیعی هستی مثلا اینکه جواب اس ام اس هاشو با این تاخیر میدی چیز زیاد خوبی نیست
ببین اینکه بچه ها میگن که باهاش وارد احساس نشین کاملا درست است اما شما الان چون ترس دارین رفتارتون غیر عادی شده .به عقیده من وقتی میتونی به شناخت واقعی ازش برسی و از این گیجی که داری خلاص شی که باهاش راحت باشی و راحت رفتار کنی تا اون هم بتونه که بهت اعتماد کنه و رفتار واقعی شو نشون بده.راحت باش تا اون هم باهات راحت باشه اما احساس رو دخیل نکن و وارد فاز عشقولانه نشو:72:
به نظر من اونم الان پر از ابهام از رفتار یک دختر شده:D
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلامی دیگر..
rsrs1380 گرامی نوشته اند::
"""..هم من هم ایشان هم کاملا رسمی حرف زدیم انگار نه انگار سال پیش کامل آشنا شده بودیم..و جالبه من تازه دارم دوباره می ششناسمشون""""
.................................................. .
سارا عزیز برخلاف اینکه می گویید بنده نمی توانم "پاک سازی" کنم...اما با توجه به متن بالا مشخص می شود اولین گام را صحیح برداشته اید.
تاکید "پاک سازی" شناخت دوباره فرد بدون در نظر داشتن خصوصیات قبلی اوست... نه بدون در نظر داشتن تخیلات قبلی که شامل موقعیت هاست.
در اولین مرحله باید همان گونه که خود اشاره کردید کاملا رسمی در پی کسب شناخت فرد مقابل بود.
آن چیزی که در میان بسیار حائز اهمیت بوده و هست >> عدم تاکید بر حفظ موقعیت و فرد مقابل است...
یعنی این ذهنیت را از خود دور سازیم که اگر رابطه شگل نگیرد یا ادامه نیابد چه خواهد شد؟؟
باید بدانیم که هدف ما در حال حاضر "شناخت" فرد مقابل است نه تاکید بر ادامه رابطه. در این صورت با آرامش کامل و بدون هیچ گونه ترس و استرسی در این مسیر گام برمی داریم.
در مرحله "شناخت" باید فرد را به چالش بکشانیم..او را در موقعیت های مختلفی قرار دهیم. از جزئیات زندگی بیشتر از او سوال کنیم.
نکته دیگر این است که در پرسه شناخت نباید بیش از حد به گفته های فردمقابل توجه شود.. بهتر است توجه را از گفته ها به اعمال محدود سازیم.چرا؟؟
زیرا گاهی فرد مورد نظر تلاش دارد با بیان جملات و سخنانی که اصولا واقعیت خارجی ندارند ما را در یک برزخ قرار دهند در این صورت تمام انرژی ما صرف جست و جو و ردیابی معانی ابهام آمیز شده و ما را از هدف اصلی همانا "شناخت" بدور می سازد.
این مورد بالایی که مطرح کردم کاملا در رفتار شما مشهود است...یعنی فرد مورد نظر با بیان ابهامات ذهن شما را بیشتر بسوی انان جلب می کند.
همان گونه که قبلا هم اشاره کردم باید هدف هر دوی شما عزیزان از ایجاد رابطه یکی باشد. بنابراین در ابتدا به تعیین اهداف تاکید بورزید.
بطور جد با برنامه ریزی خاص هدف خود را از ایجاد رابطه با ایشان مطرح کنید. طول مدت رابطه را مدنظر قرار دهید... شرایطی را برای رابطه بگذارید.
طوری باید رفتار کنید که ایشان متوجه شوند برای زمان و انرژی خود ارزش قائلید.
.............................................
rsrs1380 گرامی از همه مهم تر این فرصت(ایجاد رابطه) را به عنوان رسیدن به خواسته ها و رویاهایتان مدنظر قرار ندهید. در غیر این صورت رابطه با خودمحوری و احساسات به پیش خواهد رفت. بهتر است خواسته ها در خدمت رابطه باشند نه رابطه در خدمت نیازها.
شرایطی را فراهم آورید که فرد سخنان قبلی خود را تکرار نماید..بهترین کار پرسیدن سوالات قبلی و تکراری است(البته نه رجوع به گذشته ها)..
البته خانواده ها باید از ابتدا در جریان رابطه باشند.
بعد از طی دو مرحله ای گفتم///پاک سازی و ذخیره سازی.... اولین گام در جریان گذاشتن کامل خانواده ها است.
:305: :305:
rsrs1380 عزیز آرامش و صبوری همراه با یک رابطه رسمی و مشخص .....بهترین گزینه برای شناخت و ادامه رابطه محسوب میشود.