-
عزیزم جالبه بگم من هم دقیقا شرایط شما رو دارم
با این تفاوت که من بچه ندارم شوهر من هم سر هر موضوعی بی احترامی میکنه به من میگه ات واشغالات و جمع کن از خونه من گمشو بیرون!
واقعا درموندم فکر میکردم بچه دار بشم درست مبشه ولی با این شرایط شما گویا فرقی نمیکنه
-
دارم تمامه نظرات دوستان رو جمع اوری میکنم و به کار میگیرم: مثلا اصلا دیگه در مورد اون موضوع صحبت نکردم ازش گله نکردم اگرم خودش بحث رو باز کرد من فقط سکوت کردم فقط بهش گفتم یه جورایی حق با تو و تمومش کردم اصلا بهش نگفتم بیا بریم خونه بابام اینا برای عید نیمه شعبان اصلا نگفتم زنگ بزن تبریک بگو و اصلا پیشنهاد پارک و پیک نیک رو ندادم...عوضش خودم با مادر و خواهرم رفتم پنج شنبه پارک اونم گفت برو خوش بگذره.بعد خودش روز عید گفت بریم شیرینی بگیریم بریم خونه بابات اینا و رفتیم بیست دقیقه نشستیم اومدیم نه اون حرفی زد نه پدرم راجبه اون اتفاق.پدرم هم خیلی گرم باهاش برخورد کرد...موقع برگشت بهم گفت دوست داشتی اومدم خونه بابات منم گفتم اره خیلی خوب کردی و ازش تشکر کردم همین و تمام.
ولی یه چیزی خیلی نگرانم کرده.........بابای من یه ویلا داره که میخاد بفروشه دو روز پیش ازم پرسید بابات ویلاشو چیکار کرد منم کفتم هیچی برا فروش گذاشته شاید یکی از دوستاش بره ببینه خوشش بیاد هیچی نگفت..چندساعت بعد گفت دعا کن سال دیگه اینموقع خونه دار بشیم فکر کنم داره پول میرسه!!!!!!منم گفتم از کجا؟؟؟؟گفت بابات ویلاشو بفروشه یه صد تومن بده ما بریم خونه بگیریم دیگه...منم گفتم خیلی پر رویی برو خجالت بکش بابای من یه بار صد تومن داده ما خونه گرفتیم خودمون فروختیم به جاش مغازه گرفتیم....گفت اوه ه ه اون گذشته الان که خونه نداریم بابات میده تو غصه نخور!!!!!!!!با وقاحته تمام........منم گفتم خیلی رو داری بابای من خودش زن داره یه دختردیگه هم داره اون کمک و محبتشو بیش از اندازه هم به ما کرده دیگه توقع چی داری؟؟؟؟؟؟؟
حالم بده.......خیلی بد..........بهش گفتم دیگه این حرفو نزن ازت بدم میاد وقتی میگی اونم گفت برو بابا..همین.....شاید فقط به خاطر این اومد خونه بابام اینا
من واقعا موندم چی بگم بهش که از این فکر کثیف بیاد بیرون من یه قرون هم از بابام نمیگرم .............تا یه ماهه پیش میخاس مغازه رو بفروشه خونه بگیریم ولی الان کاملا نظرش عوض شده میگه من مغازمو نمیفروشم !!!!!!!!
-
سلام
شما نباید دیگه از خانوادت کمک بگیری ولی نیازی هم نیست اینجوری پرخاش کنی
میتونستی بگی ان شا الله خدا به خودمون میده
من دیگه اصلا دلم نمیخواد از کسی کمک بگیریم چه خانواده شما چه خانواده من
من از این به بعدشو دلم میخواد رو پای خودمون بایستیم
هر کسی بالاخره برای خودش برنامه داره پدر من هم حتما برنامه برای فروش اون ویلا داره و در هر صورت هیچ چشمی به اون پول ندارم و نمیخوام یک ریال از اون ویلا رو به من بدن
نیازی نیست انگشت اتهام به سمت اون دراز کنی بیشتر از اینکه نظر خودت چی هست و پول رو نمیگیری و ... بگو نه از اینکه نمیخوان به تو بدن تو چرا میگی و ... (از کلماتی مثل من نمیگیرم من توقع ندارم استفاده نه اینکه نمیخوام به تو بدن )
از واژه هایی مثل پر رو و اینا هم استفاده نکن با احترام و اقتدار نظرت رو بگو و روش هم بمون
موفق باشی
-
ممنون فکور عزیز.....حتما همین کار رو میکنم چه بسا اونروز هم بهش گفتم انشالله کار میکنیم و میگیریم .......ولی اصلا گوشش نمیشنید دوست داشت از من بشنوه که اره از بابام میگیریم..خیلی حسه بدی دارم.حس میکنم میخاد سوء استفاده کنه
-
عزيزم خودتون شرطيش كردين توقع نداشته باش چيز ديگه اي بگه ازين ببعدم حرفي زد اصلا محل نزار.
-
پریای عزیز گذشته ها گذشته
الان باید چه طور برخورد کنم تا نگاهش عوض بشه و توقع نداشته باشه
-
سلام
فعلا هیچ حرفی از ویلا و .. نزن
هیچ کدوم از حرفهای همسرت در این مورد رو هم به خانوادت منتقل نکن
اگر همسرت در این زمینه حرفی زد همون حرفهایی که گفته شد رو به ایشون بگو
بگو که دیگه نه دلم میاد و نه تمایلی دارم بیشتر از این از پدرم پول بگیرم.
امیدوارم پولشون رو در جهت رفاه خودشون هزینه کنن.
اصلا نگو حالا به پدرم میگم ببینم چی میگه یا مثلا نگو خیلی پر رویی و ... منتی هم بابت پولهایی که تا حالا ازشون گرفتی سر شوهرت نذار کلا دیگه راجع به اونا حرف نزن
زمان خودش همه این موارد رو جا می اندازه کمی صبر داشته باش و ذهنت رو از این قضیه آزاد کن تا وقتی که حرفی از این موضوع وسط بیاد
موفق باشی