خانواده مستبد ک داماد منفعل میخوان.هر چی بگن گوش بده
اشاره به تاپیک اول
مشکلات من و همسرم بر سر پوشش نامناسب و عدم رعایت حریم ها و .... خودخواهی
سلام به مدیر محترم سایت و همه دوستانی ک قبلا از تجربیاتشون استفاده کردم.وسلام به همه
دوستای گلم منو اگه یادتون باشه پارسال خواستگاری میرفتم ک ازدواج کنم.تاپیکم زده بودم اون موقع.قسمت شد 6ماه پیش با یکی اشنا شدم توسط مامانم.بعد 2ماه حرف زدن به اتفاق خونواده نتیجه این شد ک یه قرار عقد بزاریم .خلاصه بگم من و خانومم بعد اینکه عقد کردیم از همون روز اول باهم دعواس ک بیا او ببین این نکته رم بگم ک من 32 سالمه خانومم 22 سالشونه.یعنی من خانوممو دوس دارم هم خودشونو هم خونوادشونو ولی مشکلات یکم سرد کرده منو از ایشون و خونوادشون منی ک هفته ای 2 بار 3بار دعوت میکردن میرفتم خونشون الان میبینی 10 روزه میل ندارم برم خونشون.دعوا از اونجا شروع شد ک من به اتفاق خونواده ایشون و 2تا باجاناقهام تو یه جای مهمون بودیم.خانومم از حموم در اومدنی دیدم با یه حوله ک انداخته دورش اومد تو اتاقمون .منم بهشون گفتم اینجوری از هموم در اومدی گفت ک اره کسی نبود اومدم.ولی کسی بود یه دامادشون تو پذیرای بود .گفتم ک مگه فلانی اونجا نبود ندید .گفت ک نگا نمیکرد.منم گفتم دیگه از این به بعد اینجوری نیا بیرون )البته یکم با حرص گفتم.اون حرف شد و خانومم اینو به مامانش خواهراش گفتن.بعد دیدم همشون ازم قیافه گرفتن طوری شد ک دیگه بینمون بحث شد بین منو مامانش ک میگفت تو شک داری و فلان...بعده اینکه ما از اون مسافرت اومدیم مسافرت ک چه عرض کنم خانومم کوفتم کرد اون 10روزو برام.وقتی برگشتیم خونشون دوباره همون صحنرو تکرار کرد یعنی رفته بود ک دوش بگیره باز همونجوری اومد تو اتاق این بار اون یکی دامادشون بود تو خونه .من اینبار جوش اوردم ک منو ادم حساب نمیکنی تو.مگه یه بار ندیدی من با این حرکتت ناراحت میشم چرا تکرار کردی.ایشونم داد کشید باباشو صدا کرد اومد و گفت ک ببین چی میگه .منم گفتم بابا ما یه بار این اتفاق افتاده خانوم دوباره تکرار کرده اینجا میگین من ناراحت نباشم.باباشونم گفتن ک اینجا خونه ای منه فعلا تو نباید چیزی بگی و ما به دومادامون اطمینان داریمو فلان .ببخشین مشکلات به این شکلی زیاد بوده تو این مدت ک بین منو همسرم دعوا شده و سردی لطفا راهنمایم کنید من چیکار کنم حتا خواهرش اومد گفت اگه راه نمیاین با هم طلاق بگیرین از ه
- - - Updated - - -
ببخشین دوستان تاپیک اولم به خاطر پر شدن ظرفیتش بسته شد.
میخوام بخشهای اخرو توضیح بدم ک.از وقتی مادر نامزدم تو تلفن به من همچین حرفایرو زده بود.دیگه من تماس نگرفتم باهاشون.بعد 3 هفته با کمک راهنمایهای شما عزیزان و مشاوره محترمی ک حضوری میرفتم.گفتن اس ام اس بده ک یه وقت مشاوره گرفتم بیا بریم.
منم اس دادم به نامزدم با همون مظنون.ایشون جواب ندادن.فرداش زنگ زدم باز ج ندادن.خلاصه بگم.پس فرداش بابام زنگ زدن به پدرش ک بیان از نزدیک صحبت کنیم.منو بابام رفتیم صحبت کردیم .حرف پدر ایشون فقط این بود ک تو محبت کنی درست میشه.بابام برگشت گفت خواهر ایشون کجای زندگی اینها هستن ک گفته برین طلاق بگیرین.هیج جوابی نداد.بعد گفت مادرش چرا گفته بزار دایش بیاد من با حرف اون دادم طلاقشو بگیرم.پس چی شد چرا نیومد بگیره.باز جوابی نداد پدر نامزدم.با 2 ساعت حرف زدن قرار شدن پدر من حرفای خانومو هم گوش بدن.
فرداش با مامانش اومدن.ک حرفاشونو بزنن به مامانو بابای من.کلی دروغ سر هم کرده بودن با مامانش ک تحویل بابام دادن.
منم از حرفاش اتیش گرفتم با اون دروغهای ک گفته.میگفتم حتما طلاق میگیره دیگه اینجوری صفحه گذاشته پشت سرم.چون دیگه زندگی با همچین کسی ک حتی نحوه رابطه زناشویرو به بابام گفته با دروغ.قبول کردنش سخته.اخر سر مادرم پرسیده ک میخوای جدا بشی گفته نه نمیخوام.من موندم منظورش چیه چرا ادم اینقد باید مستبد باشه ک تحت هر شرایطی بخواد گناهو گردن طرف مقابل بندازه .؟؟؟؟؟؟؟
الان قرار شده بعد امتحاناتش بریم مشاوره.بنظرتون چیکار کنم؟؟؟؟؟چی بگم؟؟؟؟