بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
سلام به همه دوستان.من یه مسئله کوچولو دارم اونم اینه که شوهرم وقتی میریم خونشون خیلی با من بدرفتار میکنه.فقط هم وقتی شهرشون و پیش خانوادش هستیم اینطوری میشه و اصلا اصلا اصلا به من توجه نمیکنه و حتی چندبار منو از خونه باباش بیرون انداخته و وسایلمم داده دستم که برم واسه خودم.این رفتارش باعث شده من از رفتن به شهرشون و در کنار خانوادش بودن متنفر بشم و هربار رفتیم اونجا هم فقط و فقط غصه بخورم .تنهام میزاره تو خونه باباش و میره صبح تا شب بیرون.من تو شهرشون غریبم و حتی یک نفر آشنا هم ندارم غیر از اون و خانوادش.
حالا اصلا دوست ندارم برم اونجا.دو ماهه نرفتیم و مادرشوهرم همش زنگ میزنه و میگه بیاین.آخر این هفته دعوت کرده بریم اونجا.من اصلا دوست ندارم برم.اما نرم هم شوهرم هم مامان و باباش ناراحت میشن.البته چون مامانم مریضه میتونم بگم بخاطر مامانم نمیشه بیام.شوهرم میگه بیا و ده روز هم بمونیم اما اصلا دلم نمیخاد برم.چیکار کنم؟بنظرتون برم و زودتر تنها برگردم(که میدونم شوهرم نمیزاره برگردم اونم تنها) یا اصلا نرم؟
RE: بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
دوست من ،رفتار همسرت در زمان هايي كه در شهرشون نيستي با توچطوريه؟ احترام بهت ميگزاره؟ به نظر من اين طبيعي نيست كه فقط وقتي در كنار خانواده اش قرار مي گيره با تو بد رفتاري كنه .
كلا ايشون خيلي به خانواده خودش وابستگي داره؟ تحت تاثير مادر يا پدرش هست؟ ازدواج شما به چه صورت سر گرفته؟ اگر به اين سوالات بتونيد پاسخ بدهيد شايد بيشتر بشه كمكتون كرد.
RE: بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
دوست عزیز وقتی که اونجا شما رو تنها میزاره بعدش شما غر میزنید؟قهر میکنید؟ شاید چون بعد از مدت طولانی به شهرخودشون میره دوست داره با کسایی باشه که مدت هاست ندیده..... در ضمن وقتی شما رو از خونه میندازه بیرون عکس العمل خانواده اش چطوره؟ اوصولا با اونها اختلافی دارین؟
RE: بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
شارلوت عزیز 2 تا سووال دارم لطفا با دقت جواب بدید ؟
- از اینکه همسرت با مادر و یا پدرش خلوت کند و دوست داشته باشد که با انها تنها باشد چه احساسی بهت دست می ده؟
- جدای از این قضیه که به عنوان مشکل مطرح کردی به طور کلی احساستون نسبت به خانواده همسرتون چیه؟ خانواده همسرتون نظرشون درباره شما چیه؟
RE: بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
سلام.ممنون دوستان
وقتی با هم هستیم خوبه.یعنی خیلی بهتره.زمانی که شهرشونیم و من تنهام وقتی میاد میبینه گریه کردم یا ناراحتم بجای دلجویی دعوا راه میندازه.تا حالا چندباری که با وسایلم بیرونک کرده کسی متوجه نشده.
من با خانواده همسرم مشکلی ندارم.اوایل فکر میکردم خیلی خوبن اما بعد دیدم جلوی من خوب رفتار میکنن و وقتی من نیستم طور دیگه ای حرف میزنن.اما هیچی به روم نمیارم.معمولیم باهاشون.
به شدت مامانشو دوست داره و اول از همه واسه همه کار با مامانش مشورت میکنه بعد به من میگه این تصمیمو گرفتم
RE: بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
عزیزم نمیدونم الان اونجا هستی یا نه ولی ایندفعه وقتی شوهرت میره بیرون سعی کن با وجود ناراحتی درونی به روی خودت نیاری باهاش با مهربونی و محبت رفتار کنی واسه مسئله مامانش بهتره اولا حساسش نکنی و بدی مامانشو نگی محبتت رو بیشتر طوری که جذب محبت تو بشه مردها مثه بچه ان هرچی بگی عکسشو نشون میدن اگه تا این حد به مادرش وابسته است سعی کن ببینی مامانشچه ویژگی هایی داره و توهم از اون خصوصیات تقلید کن و رابطه ات رو با مادرشوهرت بهتر کن حتی ظاهری مثلا وقتی میری کادو بگیر تلفنی جویای حالش باش و....
RE: بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
یادم رفت بگم من حتی وقتی همسرم تلفنی با مامانش صحبت میکنه تنهاش میزارم.میگم شاید بخاد حرفی بزنه که من ندونم.فضولی نمیکنم تو روابطشون و حرفاشون.
اونا هم احترامم رو نگه میدارن و تا جایی که از بقیه شنیدم خیلی راضین از من
آخه مامانش رو دوست داره ولی قبولش نداره.بعضی وقتا که منم حرف و نظر مامانش رو میدم میگه فکر نمیکردم تو هم که تحصیل کرده ای مثل مامان دیپلمه من حرف بزنی.
RE: بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شارلوت
اوایل فکر میکردم خیلی خوبن اما بعد دیدم جلوی من خوب رفتار میکنن و وقتی من نیستم طور دیگه ای حرف میزنن.اما هیچی به روم نمیارم.معمولیم باهاشون.
به شدت مامانشو دوست داره و اول از همه واسه همه کار با مامانش مشورت میکنه بعد به من میگه این تصمیمو گرفتم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شارلوت
اونا هم احترامم رو نگه میدارن و تا جایی که از بقیه شنیدم خیلی راضین از من
آخه مامانش رو دوست داره ولی قبولش نداره.بعضی وقتا که منم حرف و نظر مامانش رو میدم میگه فکر نمیکردم تو هم که تحصیل کرده ای مثل مامان دیپلمه من حرف بزنی.
در حرف های شما خیلی تناقض دیده می شه چطور می شه احترام شما رو نگه دارند جوری که از بقیه بشنوید از شما راضیند بعد در جایی می گید که جلوتون خوب رفتار می کنند اما پشت سرتون یه جور دیگه هستند؟
و یا اینکه چگونه همسرتان مادرش را خیلی دوست دارد و در هر کاری با او مشورت می کند و حتی تصمیم هم می گیرد اما در جای دیگه می گین مادرش را قبول ندارد؟
ببینید شارلوت جان همسر شما شما رو دوست دارد همین طور خانواده اش رو و این محبت را به خوبی هم نشان می دهد اما حس می کنم شما کمی انحصار طلب هستید و برای شما دوست داشتن مادر همسرتان توسط همسرتان مساله شده است . این را به خاطر این می گم که روی این قضیه خودتون بارها تاکیید کردید.
واین تاکیید نشون می ده روی این قضیه حساس هستید.
خوبه می گید در شهر جدا زندگی میکنید یعنی همسرتون 4 دنگش در اختیار شماست فکر نمی کنید با توجه به احساسات قوی که همسرتون نسبت به خانواده اش داره در این سفر ها با ایشون همراهی کنید نه اینکه با گریه کردن هاتون سفر را به کام هر دوتون تلخ کنید؟
در جاییی گفته اید:
میگه فکر نمیکردم تو هم که تحصیل کرده ای مثل مامان دیپلمه من حرف بزنی.
در اینجا یه حالت تحقیر می بینم که اصلا جالب نیست.
RE: بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
سلام شارلوت عزیز
اول چند تا سوال مدتی رو که شهرستان می مونید چقدره؟
سر چی دعواتون میشه که میگه برو؟
برای چی اونجا گریه می کنی و ناراحتی اونجا؟
RE: بداخلاقی های همسرم وقتی با خانوادش هستیم
سلام.ممنون بی نهایت عزیز.همسرم در کل آدم خودرایی هست و زیاد به حرف کسه دیگه ای گوش نمیده.با مامانش مشورت میکنه اما خودش تصمیم میگیره.
اینکه میگم جلوم یجورن و پشت سر یجور رو با یه مثال میگم:
ما برای برگزاری مراسم ازدواج با همسرم مشکل داشتیم و اون اصرار داشت که در شهر اونها برگزار بشه.این در حالیه که شهر اونا خیلی کوچیکه و هیچگونه امکاناتی هم نداره و معمولا عروسی هم در شهر عروس و محل زندگی عروس و داماد برگزار میشه.یکروز که خونه مادرشوهرم بودیم موضوع رو مطرح کرد که عروسی رو کجا بگیریم؟مامانش گفت هرجا خودت و خانومت میخاین.تصمیم با شماست و هرجا عروسم میگه.روز بعدش که اومدیم شهرمن زنگ زد به شوهرم و با داد و بیداد گفت نه الا و بلا باید اینجا بگیرین.به خانومت ربطی نداره ما قراره هزینشو بدیم.فقط و فقط و فقط اینجا(دقیقا با همین لحن و کلمات).من اتفاقی شنیدم چی گفت.به شوهرم هیچی نگفتم اما طرف رو شناختم.
اقلیمای عزیزم
معمولا ماهی یک یا دوبار میریم.اگه تعطیلات طولانی باشه بیشتر میمونیم.مثلا عید 10 روز اونجا بودیم.فکر کنین من از روز دوم عید رفتم اونجا.روز دوازدهم که میخاستیم برگردیم مادرشوهرم برگشت بهم گفت حالا شما چرا اینقدر عجله دارین و میخاین برین.هنوز بمونین خب مگه چی میشه؟این درحالی بود که من ظهر دوم عید رفته بودم و حتی خواهر و برادرامم ندیده بودم.
شوهرم اصلا اونجا بهم اهمیت نمیده.نه یک کلمه حرف میزنه نه حتی نگام میکنه.خیلی خانوادشو دوست داره.دعوا و ناراحتی من سر اینه که هرروز منو تنها میزاره تو خونه مامانش و میره.مامانش و خاهراش هم آدمایی نیستن که تحویل بگیرن منو.البته با دوتا عروس دیگشون که اونجا زندگی میکنن و هرروز خونه مادرشوهرمن خیلی خوبن اما با من زیاد صمیمی نمیگیرن و من همش تنهام.شوهرمم که میزاره میره من دلم میگیره و گریه میکنم و وقتی میاد میبینه ناراحتم دعوا و بگو مگو راه میندازه.