سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
سلام دوستان.بعد از بحث مفصلی که با بعضی از شما عزیزان داشتم و بعد از ساعتها فکر کردن و صحبت با همسرم سرانجام تصمیم گرفتیم 6 ماه دیگه برای زندگیمون تلاش کنیم.به راهنماییهاتون نیاز دارم مخصوصا در این موارد:
1.چطور اعصاب خودم رو کنترل کنم چون تازگیها به شدت و به سرعت عصبانی میشم
2.چطور گذشته رو فراموش کنم؟
3.برخوردم با خانواده ی همسرم چطور باشه؟
4.چطور همسرمو دوباره به سمت خودم جلب کنم(الان فکر کنم عشقمون اگه روز اول 100 بود الان به 15 -10 رسده باشه)
اگر دیدید دیگه تو اون تاپیک ادامه ندادم چون به نتیجه ای که باید میرسیدم علی رغم این که با خیلی از نظرات مخالف بودم رسیدم.امیدوارم این تاپیکم منو به نتیجه برسونه
برای دیدن پیشینه ی مشکلات من و همسرم به دو تاپیک زیر مراجعه کنین.مرسی
http://www.hamdardi.net/thread-18125.html
http://www.hamdardi.net/thread-18064.html
راستی یه وقت فعل میخواهیم منو حمل بر بی ادبی نکنین که خودمو جمع بستم!منظورم هم خودم و هم همسرم بود
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
یک دستبند پاوربالانس اصل هم بگیرید .... تاثیر داره روی تسلط بر اعصاب
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
یه مسیله اورژانسی نیاز به راهنمایی:
یک شنبه عروسی دختر عموی همسرم هست طبعا ما هم دعوتیم اما طبق توافقات قبلیمون قرار بود همسرم اواسط یا اواخر هفته ی آینده بیاد شهرستان تا برگردم خونه(که من حتی به همسرم گفتم که یعنی نمیخای بری عروسی؟ ایشونم گفت برام اهمیت نداره و اون روز سرکارم و نه) حالا امروز میبینم میگه مادرم زنگ زده(البته قبلش توضیح بدم که من تقریبا حساسیتم به مادرش به صفر رسیده!) و من براساس این که بالاخره دوساله عروسشون هستم میدونستم که میخواسته بدونه ما میریم عروسی یانه(بهشونم حق میدم چون خانواده ی عموی همسرم با این که عروسی ما شهرستان بود همگی اومدن ) و یه جوری نظر همسرمو راجع به نرفتن برگردونده(من هیچ مشکلی با رفتن ندارم) اگر چه این خود تصمیم همسرم بوده حالا همسرم میگه نمیدونم شاید امروز!! بیام دنبالت که بتونیم بریم عروسی منم مخالفتی نداشتم(بازم اگر چه قرار بود تا اواخر هفته که میاد دنبالم من برم پیش یکی از دکترهای فامیلمون و دندونامو درست کنم) اما و قتی یادش افتاد که اگه بخاد بره عروسی من باید برم آرایشگاه و کادو هم باید بده(چون تقریبا هزار دفعه ی قبلیو که رفتیم عروسی من با پول خودم رفتم آرایشگاه و خیلی وقتها هم حتی کادو رو هم من دادم) و این طبعا براش خرج داره به من و من افتاد(البته من خیلی سعی کردم یه جوری بهش بگم که ناراحت نشه چون قرار گذاشتیم تمام مخارجو اون تقبل کنه و من دخالتی نکنم و فکر میکنمم ناراحت نشده) و بعد وقتی پرسیدم حالا با این تفاصیل چی کار میکنی گفت بهت خبر میدم حالا چند تا چیز ممکنه پیش بیاد:
1.اگه قبول کنه نریم عروسی و همون تصمیم اولمونو انجام بده میترسیم بعدها دلیل عروسی نرفتنشو بندازه گردن من.چون با این خانواده ی عموش خیلی صمیمی هستن و خواهرش عروس عموشه بنابراین ما تو خیلی از مهمونیهای خانوادگیشون میبینیمشون.
2.اگه به خاطر عروسی زودتر بیاد دنبالم بازم دو حالت داره یا میریم اون جا و ایشون منو تو عمل انجام شده قرار میده که پول ندارم و حالا این یه دفعه رو هم خودت بده یا این پولا رو میده ولی دیگه پول نداره بده من برم مشکل دندونمو حل کنم .
3.و از همه بیشتر از این میترسم که خودش تنها بره! این واسم غیر قابل تحمله چون این جوری آبروی من میره و همه فکر میکنن به چی علتی همسرم تنها رفته عروسی(در حالیکه من با نفس عروسی رفتن هیچ مشکلی ندارم).
خلاصه من بهش گفتم هر تصمیمی شما بگیری من اطاعت!! میکنم(این حرفها از من واقعا بعید بوده!) اما در نهایت از نتیجه ی تمام تصمیماتش میترسم.به نظرتون باید چی کار کنم؟
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
خواهر عزیزم،
ذهن خوانی نکنید و از موقعیتهای مبهم تفاسیر منفی نکنید... یک استپ محکم به فکرای منفی بدید
صبر کنید با انرژی مثبت باشید
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
خواهر عزیزم،
ذهن خوانی نکنید و از موقعیتهای مبهم تفاسیر منفی نکنید... یک استپ محکم به فکرای منفی بدید
صبر کنید با انرژی مثبت باشید
ممنون که جواب دادین.یعنی اساسا اون سه موردی که من بهش فکر کردم در حالیکه هنوز همسرم من رو در جریان تصمیمش نزاشته اشتباه بوده و اصلا این جور مواقع نباید پیشاپیش به نتیجه ای که قراره بیافته فکر کنم؟(چون زیاد پیش میاد که همسرم منو تو این موقعیتها قرار میده که حالا صبر کن بهت خبر میدم و من کلا چون خودم آدم اهل برنامه ریزی هستم و در عرض یک صبح تا شب نظرم راجع به کاریی عوض نمیشه سختمه)
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
دقیقا ...به هیچ وجه پیشاپیش نتیجه گیری نکنید ... اما چرا نکنید؟ نشونه ها که حاکی از نتایج درسته و باید پیش بینی کرد...
در بسیاری از این نتیجه گیری ها شما و مربی درونی شما تاثیری ندارند و بیشتر حکایت گفتگوی درونی و منتقد درونی شماست
منتقد درونی شما با اسنفاده از تجربیات قبلی و نشونه هایی که حاصل از تفسیر ذهن سطحی شماست از محیط و افراد نتیجه گیری می کند. نقد می کند و معمولا این پیش بینی و طرز فکر رو اونقدر تکرار می کنه که هر اتفاقی رو در اینده ببینید بی تاثیر از اون اینده نگری جعلی نیست و متاسفانه در زمانیکه نباید فیلتر کنید .... فیلتر می کنید
پس دقیقا منتظر باشید.. پیش بینی و ذهن خوانی نکنید و یه استپ به ذهن خوانی بدید و شکیبا باشید
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
سلام. از دیروزخیلی سعی کردم که پیشاپیش نتیجه گیری نکنم و تا حدود زیادی هم موفق شدم در مورد اون عروسی هم همسرم نیومد دنبالم و به احتمال زیاد خودش هم نیمره اما سوال بعدیم که اگه دوستان لطف کنن راهنمایم کنن: فکر کنم دوستانی که در جریان مشکل منن میدونن که من سال گذشته بعد از بیکاری همسرم یه مغازه باز کردم و تا سه چهار ماهم خودم پشتش وایسادم و برای سر پا نگه داشتنش خیلی تلاش کردم (هم مالی هم معنوی) بعد همسرم یه شغل نسبتا خوب پیدا کرد منم برای مغازه فروشنده گرفتم و خودمم گاه گداری بهش سر میزدم ناگفته نماند همسرمم برای سرپا نگه داشتن مغازه تلاش میکرد حتی گاهی اوقات حقوق خودش که زیادی میومد و خرج ضروری نداشتیم برای مغازه جنس میخرید اما رفته رفته یک سری مشکلات مالی پیش اومد و مغازه یه کم جنسش کم شد بعدترش همسرم دوباره 2 ماه بیکار شد و بعدکه پاش شکست همه اینها باعث شد که مغازه کاملا بی جنس بمونه به حالا همسرم دوباره سر کار برگشته اما تو این مدت کلی قسط و بدهی روی هم تلنبار شده و چون توصیه ی اکثر دوستان به من این بود که دیگه تو مسایل مالیش دخالت نکن منم حل این مشکلات به اون سپردم اونم میخاد مغازه رو جمع کنه و با پول پیشش و حراج جنساش (که دیگه خیلی کم شدن) تا حدودی بدهیها رو بده اما من از این تصمیم خیلی خوشحال نیستم بهچند دلیل:1.شغل همسرم اداری نیست و اگرچه شاید درآمدش بد نباشه اما روزانه است و اگه بر هر دلیلی یک روز نتونه بره سر کار از حقوقش کم میشه تو این جور مواقع همیشه دخل مغازه به دادمون میرسید اما حالا اگه مغازه جمع شه چه کار باید بکنیم؟
2.مغازه به خودی خود داره قربانی میشه چون جنس نداره! میخاد جمع بشه در حالیکه اگه میتونست براش جنس جور کنه دوباره به روزهای اوج خودش میرسید.
3.من خیلی برای مغازه هزینه کردم(از طلا و قرض و حتی ماشین سمندم) حالا اگه جمع بشه یه جورایی بهم احساس شکست میده.
4.اگه این مغازه جمع شه دیگه معلوم نیست ما بتونیم بازم یه مغازه باز کنیم این مغازه قسمتی از رویای همیشگی من بود.
حالا نمیدونم باید چه کار کنم! نمیتونمم بهش بگم مغازه رو نگه داره چون پول جنس جور کردنشو نداره نمیشه هم خودم برای بار صدم کمکش کنم چون میشه همون آش و همون کاسه.واقعا lمستاصلم
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
نمیدونم شاید بهتر باشه با توجه به این که من مسیولیت مسایل مالیو به همسرم سپردم نگرانی هاشم بسپارم به اون! و فقط روی خودم کار کنم به نظرتون این راه درسته؟
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
عزیزم خیلی خوبه که داری به نتیجه درست میرسی. دقیقا همینه که میگی. نگرانیهاشم بذار به عهده شوهرت اما عوضش این انرژی ای که تا به حال می گذاشتی برای نگران بودن و برنا مه ریزی برای خرجی خونه الان بذار برای کم کردن نگرانی های همسرت و همراهی و قوت قلب دادن به همسرت و با گفتار و کردارت همسرت رو تشویق کن.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
سلام. از دیروزخیلی سعی کردم که پیشاپیش نتیجه گیری نکنم و تا حدود زیادی هم موفق شدم در مورد اون عروسی هم همسرم نیومد دنبالم و به احتمال زیاد خودش هم نیمره اما سوال بعدیم که اگه دوستان لطف کنن راهنمایم کنن: فکر کنم دوستانی که در جریان مشکل منن میدونن که من سال گذشته بعد از بیکاری همسرم یه مغازه باز کردم و تا سه چهار ماهم خودم پشتش وایسادم و برای سر پا نگه داشتنش خیلی تلاش کردم (هم مالی هم معنوی) بعد همسرم یه شغل نسبتا خوب پیدا کرد منم برای مغازه فروشنده گرفتم و خودمم گاه گداری بهش سر میزدم ناگفته نماند همسرمم برای سرپا نگه داشتن مغازه تلاش میکرد حتی گاهی اوقات حقوق خودش که زیادی میومد و خرج ضروری نداشتیم برای مغازه جنس میخرید اما رفته رفته یک سری مشکلات مالی پیش اومد و مغازه یه کم جنسش کم شد بعدترش همسرم دوباره 2 ماه بیکار شد و بعدکه پاش شکست همه اینها باعث شد که مغازه کاملا بی جنس بمونه به حالا همسرم دوباره سر کار برگشته اما تو این مدت کلی قسط و بدهی روی هم تلنبار شده و چون توصیه ی اکثر دوستان به من این بود که دیگه تو مسایل مالیش دخالت نکن منم حل این مشکلات به اون سپردم اونم میخاد مغازه رو جمع کنه و با پول پیشش و حراج جنساش (که دیگه خیلی کم شدن) تا حدودی بدهیها رو بده اما من از این تصمیم خیلی خوشحال نیستم بهچند دلیل
:1.شغل همسرم اداری نیست و اگرچه شاید درآمدش بد نباشه اما روزانه است و اگه بر هر دلیلی یک روز نتونه بره سر کار از حقوقش کم میشه تو این جور مواقع همیشه دخل مغازه به دادمون میرسید اما حالا اگه مغازه جمع شه چه کار باید بکنیم؟
به شما مربوط نیست بسپار به همسرت و مطمئن باش اگر همسرت چون می دونه دیگه مغازه ای در کار نیست تلاش بیشتری برای کسب در امد بیشتر خواهد کرد.
2.مغازه به خودی خود داره قربانی میشه چون جنس نداره! میخاد جمع بشه در حالیکه اگه میتونست براش جنس جور کنه دوباره به روزهای اوج خودش میرسید.
خوب خودتم میگی جنس نمی تونه واسش جور کنه پس قربانی شدن مغازه فدای قربانی شدن زندگی شما دو نفر.
3.من خیلی برای مغازه هزینه کردم(از طلا و قرض و حتی ماشین سمندم) حالا اگه جمع بشه یه جورایی بهم احساس شکست میده.
کدوم اجساس شکست یا بهتره بگم کدوم احساس پیروزی بیشتر خوشحالت می کنه. اگر دوباره زمانی وضع مالیتون خوب بشه همه اینها جبران میشه اما اگر زندگیتون از این فشاری که در اون هست بیرون نیاد ممکنه هیچوقت قابل جبران نباشه.
4.اگه این مغازه جمع شه دیگه معلوم نیست ما بتونیم بازم یه مغازه باز کنیم این مغازه قسمتی از رویای همیشگی من بود.
خوشبختانه یکبار تونستی به این رویای همیشگیت برسی پس رویایی دست یافتنیه. برای دست یافتن به این رویاهای کوچک همیشه زمان هست اما برای بعضی رویاها ی بزرگ ممکنه زمان بگذره.
حالا نمیدونم باید چه کار کنم! نمیتونمم بهش بگم مغازه رو نگه داره چون پول جنس جور کردنشو نداره نمیشه هم خودم برای بار صدم کمکش کنم چون میشه همون آش و همون کاسه.واقعا lمستاصلم
پس همونطور که خودتم گفتی چیزی نگو و نگران هم نباش . کم کم عادت می کنی که چطور از نگرانیهای نادرست به سمت نگرانیهای درست پیش بری.
موفق و شاد باشی.
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
مرسی از راهنمایتون.من یه کم صبر و حوصله ام کم شده(البته کلا آدم عجولی بودم).حقیقت اینه خیلی زود انرژیم تحلیل میره و نمیدونم چه جوری خودم رو از نظر روحی شارژ کنم این جوری میشه که زود عکس العمل نشون میدم (مخصوصا در قبال همسرم).نمیدونم چه جوری صبورتر بشم