مادر شوهرم و خاله های شوهرم در پی جدایی ما هستند
منو اون عاشق هم هستیم.اما اطرافیان اون بهمون اجازه زندگیو خوبو بی دغدغه رو نمیدن.مادرش وخاله هاش دارن تمام سعیشونو برای جداییه ما میکنن.و اونقدر ازمن جلوش بد گفتن ک من سرد شدنشو احساس میکنم.همش بهونه گیریه الکی میکنه قهر میکنه سریعن هم حرف طلاقو میاره وسط.طوری شده ک جلوی کسی واسه من غرورو شخصیت نذاشته.یکساله نامزدیمونو واقعن لیلیو مجنون بودیم ولی از وقتی عقد کردیم همه چی خراب شد.کوچکترین مسعله رو با رفیقاش و مادرش درمیون میذاره.من عاشقش هستم واز فردای بدون اون میترسم.لدفن راهنماییم کنین.ولی من اونقدر پیشش بد شدم ک دیگ هیچ اهمیتی بم نمیده.و با طلاق کاملن موافقه البته از جانب من