-
فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام
من عضو جدید هستم
راستش یه مشکل دارم , یعنی شاید تنها مشکل و بزرگترین مشکل زندگی منه.
نمیخوام زیاد توضیح بدم چون خیلی طولانیه, من با شوهرم فامیل هستیم ولی بعد از عقد مشکلات زیادی با مادر شوهرم (فقط مادر شوهرم داشتم و دارم). از یه خانواده فرهنگی هستم و لیسانس مهندسی شیمی دارم , درحال حاظر 27 سالمه و 22 سالگی ازدواج کردم . شوهرمو خیلی دوست دارم اونم خیلی بهم علاقه داره , وضع مال خوبی داریم , هردومون کار میکنیم و همه فامیل از این که ما اینقدر زود پیشرفت کردیم و خونه و ماشین از خودمون داریم متعجبن, همیشه به خانواده شوهرم و به خصوص مادر شوهرم احترام گذاشتم و با همه صمیمی هستم به غیر از مادر شوهرم البته اون با من مشکل داره و هیچ وقت نفهمیدم چرا .
من با همسری هیچ مشکلی ندارم حتی مشکل کوچیک.
تو این 5 سال مادر شوهرم خیلی من رو اذیت کرد , بهم تهمت زد , باورتون نمیشه وقتی منو آزار میده چه لذتی میبره , اونقدر که حتی شوهرم هم متوجه شده و بارها خواسته باهاشون قطع رابطه کنه ولی من نذاشتم چون دلم نمیخواد اونو از خانوادش جدا کنم , حتی وقتی ناراحتم میکنه حتی یه دقیقه باهاش قهر نمیکنم به خاطر شوهر عزیزم چون نمیخوام ناراحتیشو ببینم.
اونقدر به مادر شوهرم خوبی کردم که حتی دختر به مادرش اینقدر خوبی نمیکنه.
نمیگم اون تا حالا خوبی در حقم نکرده ولی اینقدر در مقابل بدیها کم بوده که به زور یادم میاد.
ولی به هر حال مشکل من تازه شروع شده و اونم با اومدن یه عروس جدید ه. آخه برادر شوهرم که خیلی دوسش دارم و با هم صمیمی هستیم داره ازدواج میکنه ولی هنوز چیزی نشده , حتی عروس جدید رو کامل نمیشناسن اینقدر ازش تعریف میکنه ( مادر شوهرم) که فکر میکنی فرشته است البته منم دیدمش ولی از نظر من به درد عروسک بازی میخوره تا شوهر داری. آخه 15 سالشه تازه رفته تو 15 سال . درس نخونده خیال درس خوندنم نداره , تک بچه است و پدرش هم فوت کرده و مادش با یک مردی هم سن پدر خودش ازدواج کرده . میخوام کمکم کنید با این برخوردایی که از مادر شوهر خواهم دید چکار کنم , در ضمن من کسی نیستم که به هیچ عنوان به مادر شوهرم یا هر بزرگتر دیگه ای بی احترامی کنم . نمیتونم حرفایی رو که مادر شوهرم میزنه به شوهرم بگم چون ناراحت میشه و با مادرش دعوا میکنه ( قبلا این اتفاقا زیاد افتاده) میگه تحمل ناراحتی تو رو ندارم , منم نمیخوام با مادرش دعوا کنه. چکار کنم که بی احترامی نشه ولی چیزی رو که حقمه بگیرم.
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام الهام جان
به همدردي خوش اومدي
اولا بگم من خيلي نميتونم راهنماييت كنم چون من ازدواج نكردم ايشالا بقيه ميان و بهتر راهنمايي ميكنن
دوما بابت اين كه ميگي مشكلات خودت و مادر شوهرت را به همسرت انتقال نميدي و بهش نميگي كه چيكار ميكنه مادر شوهرت واقعا افرين:104:
به همين روال ادامه بده چون اگه بخواي بگي اون از دست مادرش ناراحت ميشه ولي خوب مادرشه و كار زيادي هم از دستش بر نمياد پس يه جورايي ميمونه چيكار كنه
و با توجه به اين كه گفتي حتي ميخواسته باهاشون قهر كنه پس مطمئنا اون خودش بعضي وقتا بدون حضور تو بهشون تذكر ميده
ولي در مورد عروس جديد
عزيزم بد قضاوت نكن در موردش، تو چون از مادر شوهرت دلخوري و اونم از عروس جديد خيلي تعريف ميكنه تو يه كم تحريك ميشي
تو رفتار عادي باهاش داشته باش ، اون بنده خدا كه گناهي نكرده در رابطه با مادر شوهرت
حتي ممكنه به اون درباره تو بد گفته بشه،تو با رفتارت ثابت كن كه دروغ ميگن و شما خيلي بهتر از اين رفا هستي
در مورد قضيه اصلي هم انشا الله حالا ميان و با نظراي خوبشون كمكت ميكنن
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام دوست عزيز. قبل از هرچيز بابت اين همسرداري مدبرانه بهت تبريك ميگم. آفرين.:104:
ببين عزيزم، مادر شوهرتون فرضا با شما مشكل داره.... خب اين مشكل خودشه، نه شما. شما فقط نسبت به ايشون وظيفه ي خودت رو به عنوان يه عروس انجام بده. به عبارتي وقتي شما انقدر با همسرت خوشبختي، چه اهميتي داره كه مادر شوهرتون از شما خوشش بياد يا نياد. ما كه نميتونيم دوست داشته شدنمون رو به ديگران تحميل كنيم. اما از نظر وجداني، به هر حال شما عروس اون خانواده ايد و چه خوبه اگر بي منت و بي چشم داشت، بزرگواري رو در حقشون تمام كنيد. با اين كار به خودتون عزت نفس ميدين و هيچ چيز هم از شما كم نخواهد شد.
تنها راه حل شما فقط همينه كه اهميت ندين و در مورد كارها و حرفاشون قضاوت نكنيد و همچنين پل هاي پشت سرتون رو خراب نكنيد و تنها مراقب باشيد اين عدم رضايت از مادر شوهر، يه وقت فاصله ي بين شما و همسرتون نشه.
در مورد عروس جديد هم همانطور كه mohsenn عزيز اشاره كردن، بهتره خواهرانه باهاش رفتار كنيد و مواظب باشيد در موردش با انصاف فكر كنيد و باهاش برخورد كنيد.
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام الهام عزیز. خوش اومدی به تالار همدردی :72:
بهت تبریک می گم که 5 سال خانومی کردی و نذاشتی چیزی بین شما و همسرت فاصله بندازه. این همه درایت و تلاش برای حفظ زندگیت ارزشمنده و تحسین بر انگیز. قدر خودتو بدون :46:
نوشتی چیکار کنم که حقمو بگیرم ...
دقت کردی شما از همین الان داری راحع به عروس جدید و رابطه های آتی، توی ذهنت مشکل دست و پا می کنی؟ ...
اولا ازت خواهش می کنم، نگاهت به این موضوع رو عوض کن. این یه "مشکل" جدید نیست. یه "موضوع" جدیده که شما می خوای مدیریتش کنی.
متوجه منظورم میشی؟ می خوام تو ذهن خودت هی بزرگش نکنی و منتظر رخدادش ...
دوما: عروس جدید سنش کمه و بی تجربه. هم می تونه تحت تاثیر محبتت قرار بگیره، هم گاهی رفتار ناپخته ای داشته باشه که آزارت بده، هم می تونه یه خواهر کوچیک باشه واست، هم یه پایه که دو تایی زخم زبون مادر شوهر رو خنثی کنید ( این آخری شوخیه:311:)
خلاصه ملغمه ای از شیرین و ناشیرین. من در شما این توانایی رو می بینم که شیرینی ها رو دریافت کنی و تلخی ها رو فراموش ... غیر از اینه؟
سوما: در مورد مادر شوهرت، هر جا رو دیدی می تونی دوستانه و محترمانه دلخوریت رو بروز بدی، دریغ نکن. اینجا یه مرز خیلی خیلی باریک هست. می دونم که حواست هست و می دونی که چقدر اینجاها رو محتاطانه باید قدم بر داری. هر جا رو هم که دیدی نمیشه گفت یا گفتنش توفیری نداره، به این فکر کن که رفتار مادر شوهر هر جور که باشه و هر قدر هم بی انصافانه، در برابر عشق شما به همسرت هیچه. حقیقتا هم همینه، قلبت رو دریا کن عزیزم. دریا دیدی چه جوری همه چی رو توی خودش فرو می بره و آب از آبش تکون نمی خوره؟! چقدر خوشبخی واقعا. چقدر خوشبختی که همسرت، باهات همدلی می کنه. با کم نگه داشتن شکایت ها و درددل ها( تو این مورد البته!) همیشه اونو نسبت به خودت حساس نگه دار ... به قول بچه ها بذار قلبش هری بریزه پایین واسه اشکات ...
چهارما: برای بخشنگی هم دریا باش. نکنه تو از اونایی هستی که محبت کردن رو معامله می دونن؟! یکی دادن باید یکی بگیرن؟!
ده تا بده هیچی نگیر. اصلا هزار تا بده بدون چشم داشت باز پرداختش. لطف بیش از حد توقع میاره؟! خب بیاره.
شما یه راه و روش درست واسه خودت انتخاب کن و همیشه همونطوری رفتار کن. رفتار استوار و شخصیت بزرگوار شما به مرور همه رو وادار می کنه به شما احترام بذارن و تحسینت کنن.
موفق باشی بانوی دوست داشتنی :43::46:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام محسن جان , شب بارونی عزیز و آویژه گل
خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم جوابمو دادید . راستش من اصلا در مورد عروس جدید بد فکر نمیکنم و میدونم توانایی اینو دارم که باهاش مثل یه خواهر باشم همونطور که با خواهر شوهرم هستم . حرفای مادر شوهرم نمیتونه باعث بشه من با عروس جدید بد رفتاری کنم چون به قول شما اون مقصر نیست ولی چون به کسی نمیگم ( البته بعضی مواقع با خواهر شوهرم صحبت میکنم ولی ازش میخوام فقط به درد دلم گوش بده و هیچی به شوهرم و به مادرش نگه )داشتم میگفتم چون به کسی نمیگم خودم اوضاع روحیم بهم میریزه و چون نباید شوهرم بفهمه بیشتر اذیت میشم .اون وقتی میبینه من ناراحتم خیلی غصه دار میشه حتی بیشتر از من . به نظر شما من چکار کنم که این حرفارو نشنیده بگیرم. در ضمن من مطمئنم مادر شوهرم از بدی من به عروس جدید چیزی نمیگه چون قبلا در مورد من این کارو کرده و جوابی نگرفته و همه فامیل حتی خواهر و برادر خودش بهش معترض شدن که چرا این حرفها رو در مورد من زده. من نمیتونم اینجا کامل توضیح بده مادر شوهرم باهام چیکار کرده اگه بگم همه شما افسردگی میگیرید اونوقت اگه دختری ازدواج نکرده عمرا دیگه ازدواج کنه. ( تا 20% شوخی بود ولی بقیش کاملا جدی بود)
راجع به این که میخوام حقمو بگیرم باید بگم که من به خانواده شوهرم احترام میذارم و محبت میکنم و خلاصه کارهای زیادی براشون انجام میدم ولی در مقابل تنها انتظاری که دارم احترامه فقط همین اونم در حد اینکه عروس خانوادشون هستم نه بیشتر .
میخوام یه نمونه از حرفایی که میزنه و آزارم میده براتون بگم : قبل از اینکه برن خواستگاری عروس جدید برادر شوهرم مثل همیشه( اون 27 سالشه و ما از بچگی با هم صمیمی بودیم ) ازم نظر خواست من گفتم خیلی بچه است بهش گفتم اون تا بخواد بزرگ بشه و عاقل تو رو پیر کرده ( اینم بگم هنوز 15 سالش تموم نشده حتی شناسنامش هنوز عکسدار نمیکنن) مادر شوهرم گفت نه همین خوبه هیچی نفهمه بهتره من ایندفعه دیگه سرم کلاه نمیره یکیرو میگیرم که زورم بهش برسه تازه تک بچه هم هست هی نمیخواد بره خونه خواهر برادرش( من یه برادر و سه خواهر دارم فقط یکی از خواهرام ازدواج کرده 2 ساله تو این 2 سال 3 بار رفتم خونش ولی مادر شوهرم همیشه فکر میکنه من همش خونه فامیلای خودم میرم هر چی هم خودم و شوهرم بهش میگیم که اینطور نیست فایده نداره.)
پدر شوهرم میگه این همیشه زبونش نیش داره نه من تونستم عوضش کنم نه شما میتونید . مادر شوهرم حتی معمولی ترین حرف رو هم نمیتونه عادی بیان کنه همه ی حرفاشو با نیش و کنایه میگه. من دیگه ازش خسته شدم باورتون نمیشه همین که دهنشو باز کنه میدونم چی میخواد بگه . من باهاش چیکار کنم . یکی کمکم کنه!!!!
ببخشید اینقدر طولانی شد , دلم خیلی پره:302:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
با سلام خدمت الهام خانم.
مدیریت شما در زندگی واقعا قابل تحسینه ولی به نظر من الان داری خیلی حساس برخورد می کنید من هم یه جاری دارم و بعضی اوقات از طرف خانواده شوهرم کمی بین ما فرق می گذارند و قبلا خیلی ناراحت می شدم و غصه می خوردم . من سرکار می رم دانشگاه رفتم و ... ولی هیچ کدوم از اینها رو نداره فقط خیلی زبون داره :311: به خاطر همین من خیلی اذیت شدم ولی الان اصلا به روی خودم نمی یارم چون خودم و دیگران می دونیم که چی به چیه . همه عاقل هستند و خوب و بد رو می تونند تشخیص بدهند شما فقط سعی کن همیشه خودت باشی و احترام بگذاری کاری نداشته باش که طرف مقابل چی می گه . دیگه به نیش و کنایه مادر شوهر هم توی این مدت باید کنار اومده باشی :311: وقتی مدل حرف زدنش اینطوریه شما چرا به دل می گیری. از الان به بعد سعی کن خیلی حساس نشوید و اینو بدنید که شما عضو این خانواده هستید و همه دوستتون دارند بخصوص شوهرتون که با هم مشکی ندارید خدارو شکر.
پس سعی کنید همین شرایط رو حفظ کنید و با حساسیت از دست ندهید.
اینکه مادر شوهرتون گفته یکی رو بگیرم زورم بهش برسه خوب این خیلی خوبه که زورشون به شما نمی رسه من که اگه مادرشوهرم یه همچین حرفی می زد بهم تا یه هفته جشن می گرفتم چون عروسی بودم که نتونسته بهم زور بگه نه؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!.:227::227:
ببین یک کمی حرفهای مادرشوهرت رو از روی شوخی برداشت کن یک کمی شون رو از روی سن زیادشون یک کمی شو از روی این که مادر هستند و نصیحت می کنند و خلاصه اگه دیدت نسبت به حرفهای مادرشوت عوض بشه و هر دفعه صحبت هاشو بگذاری پای یه تجربه دیگه از دستشون ناراحت نمی شه اینو می گویند سیاست برخورد با مادرشوهر من که این کارو کردم و نتیجه داده باور کن خیلی وقتها حتی اون اوایل شوهرم بهم می گفت مامانم آدم رکی هست و اگه چیزی بهت گفت ناراحت نشو ولی من با این طرز فکری که بهتون گفتم برخوزد کردم و با اینکه توی یک خونه زندگی می کنیم خداروشکر تاحالا دلخوری بینمون پیش نیومده.:72:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام mamosh عزیزم
اولا خیلی ازت ممنونم که جوابمو دادی اینجا هیشکی به من کمک نمیکنه , راستش من مشکلم مهمتر از این حرفاست , اصلا این طور نیست که من خیلی حساسیت به خرج میدم در واقع مادر شوهرم منو حساس میکنه , من توی این پنج سال زندگی باهاشون خیلی اذیت شدم , قبلا خیلی آروم بودم ولی الان فوق العاده عصبی شدم , صبرم خیلی زیاد بود ولی الان در حد صفر شده , توی تمام زندگیم یاد ندارم با کسی دعوا کرده باشم یا قهر یا از کسی دلخور شده باشم یا باعث ناراحتی کسی شده باشم نه دشمن داشتم نه دشمن کسی بودم , نه که آدم بد دوروبرم نبود , چرا بود ولی با صبری که من داشتم همه اونا به مرور باهام دوست میشدن و واقعا خجالت زده , تا وقتی که ازدواج کردم الانم فقط با مادر شوهرم مشکل دارم , همش میخواد منو با حرفاش آزار بده , پدر شوهر من تو کارهایی که به قول خودش زنونه است دخالتی نمیکنه فقط دست تو جیبش میبره و پول میده , میخوام اینو بگم برای عقد من مادر با مادر شوهرم و مامانم و شوهر جون رفتیم حلقه بخریم باورتون نمیشه همین حلقه رو با کراهت تمام برای من خرید نمیخوام خیلی شرح بدم اما وقتی یاد اون روز میوفتم تمام بدنم میلرزه , خب منم تازه عروس بودم یه آروزهایی برای اون روزا داشتم, حالا چند روز پیش خونشون بودیم میگفت رفتیم با عهدیه جون انگشتر نامزدی و حلقه بخریم پدرشوهرت کفت اصلا فکر پولشو نکنید هر چی دوست داره براش بخرید ( میدونم برای منم همین حرفو زده چون خیلی دوسم داره) 600 هزار تومن دو تا انگشتراش شدن ( انگشتر نامزدی منو که خودشون خریدن انگشتر عقدم که منو بردن ولی خودش انتخاب کرد هردو شون رو هم 60 هزار تومن شدن فکر کنم سبکترین انگشترایی بود که اونموقع میشد خرید خواهرم چند ماه بعد از من عقد کرد حلقه ازدواجشون 200 به بالا شد ) نه که بگم مسائل مالی که برام مهمه نه به خدا اینطوری نیست دلم از این میسوزه که با همه ی برتری که نسبت به عروس کوچولوی جدید دارم که تازه فهمیدم دو ماه دیگه 14 سالش تموم میشه نه تنها از لحاظ مالی بلکه حتی کارایی که خانواده پسر برای عروس انجام میدن رو هم برام انجام نداد مثلا بعد از عقد پا گشام نکرد اصلا حتی خودم هم تنها دعوت نکرد فردای عقد که تو محضر هم انجام شد زنگ زد خونمون گفت اگه میای اینجا پاشو بیا. من خیلی ناراحت شدم نرفتم , ظهر که شوهرم از سر کار برمیگشت اومد دنبالم و بردم خونشون, پاگشای من این بود. به همه ی فامیلاش گفت هیشکی حق نداره دعوتشون کنه هیچکس منو توی فامیلاشون دعوت نکرد البته همشون بعدا که منو شناختن پشیمون شدن ولی چه فایده , روزایی که میبایست روزای شادی برام باشه همش ناراحتی بود . حالا برای این عروس کوچولو که هنوز عقدم نکردن مراسم جشن عقد داره برقرار میکنه , از الان به فکر مهمونی پاگشاست که کیارو دعوت کنه و چی درست کنه , حالا فقط این چیزا نیست , هیچ کاری به عنوان خانواده شوهر برای من انجام نداد و بدتر از همه اینکه جلوی فامیلش بارها و بارها بهم توهین کرد حتی بهم تهمت زد ( بدترین تهمتی که میشه به یه دختر پاک که حتی توی صورت هیچ پسری نگاه نکرده زد) پیش خودم جلوی دیگران بار ها و بارها میگفت من تا پسرم زن نگرفته بود خوشبخت بودم همه ی بدبختیام از وقتی شروع شد که پسرم زن گرفت , شاید باور نکنید ولی این حرفارو اینقدر همه جا زد که حتی به گوش همکارای شوهرم هم رسید . نمیگم شوهرم این وسط کاری نمیکرد ولی بیچاره کاریم از دستش بر نمیومد , پنج سال پیش جشن عقد خرج داشت ولی حالا با این همه گرونی و خرجای زیاد میگه جشن عقد که خرجی نداره پسرم آرزو داره عروسم آرزو داره باید براشون جشن بگیریم اینا رو جلوی من میگه تا منو حرص بده . به خدا دیگه خسته شدم از یه طرف عاشق شوهرمم و از یه طرف تحملم تموم شده تا حالا فقط رفتارای مادر شوهر با خودمو بایستی تحمل میکردم حالا این تفاوتها رو هم باید تحمل کنم که به یه دختر 14 ساله چقدر احترام میذاره اونوقت من که اینهمه هم بهش خوبی میکنم انگار نه انگار ,من که تفرینش کردم ازش نمیگذرم 5 ساله روزگار منو سیاه کرده . تو رو خدا کمکم کنید , دارم به رفتن فکر میکنم با این که خیلی شوهرم رو دوست دارم ولی میخوام ولش کنم و برم , اونم بی خبر , میدونم اگه بهش بگم نمیذاره , بدون من نمیتونه تحمل کنه , منم نمیتونم , ولی میخوام برم الان یه هفته است دارم بهش فکر میکنم هیچکسم کمکم نمیکنه , دیگه یک ذره صبر ندارم , من نمیتونم از شوهر بخوام از مادرش دست بکشه چون اون مادرشه به همین خاطر حس میکنم بهترین کار اینه که خودم برم . مادر شوهرم همیشه آرزوی چنین روزی رو داشت من نمیخواستم اون به خواستش برسه باهاش جنگیدم هرچی بدی کرد خوبی کردم هرچی توهین کرد احترام گذاشتم ولی فایده نداشت . دوستا و آشنایان میگفتن یه روز قبل از عروسیتون دیدیمش بهش مبارک باد گفتیم جواب داده حالا که هنوز چیزی نشده حالا بذاری ببینیم فردا شب تموم میشه . نمیدونید صبح عروسی کاری کرد که من گفتم نمیخوام و میخواستم خودم عروسیمو بهم بزنم که اطرافیان نذاشتم بعدم با چشمای اشکی و ورم کرده رفتم آرایشگاه. شرحش خیلی مفصله....
تو رو خدا کمکم کنید به دوستاتون بگید بهم کمکم کنن هیچکس کمکم نمیکنه .
نمیخواستم بگم مشکلم خیلی بحرانیه فکر میکردم اگه مختصری توضیح بدم با کمک دوستان میتونم حلش کنم ولی به جز 3- 4 نفر کسی کمکم نکرد . خواهش میکنم زندگی من در خطره . تحمل من توم شده , یکی کمکم کنه
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
[color=#800000]
سلام الهام جان
خيلي سخته واقعا خدا بهت صبر بده
يه سوال ازت مي خوام بپرسم تو و همسرت خودتون همديگر رو انتخاب كرديد يا مادرش تو رو براش انتخاب كرده؟
اگه شما دو تا همديگر رو خودتون انتخاب كرديد احتمالا مادر شوهرت از اين موضوع كه تو انتخاب اون نبودي ناراحته و
اين رفتار هارو با تو مي كنه و حالا مي خواد با اين رفتارها نشون بده كه عروسي كه خودش انتخاب كرده براش عزيز تره
سعي كن حرص نخوري و من فكر مي كنم تشكيل زندگي براي يك دختر 14 ساله خيلي سخت باشه و مطمتئناً برادر شوهرت و اين دختر كوچولو با مشكل روبه رو خواهند شد و اين وسط مادر شوهرته كه هم پشيمون مي شه و
هم انقدر مشغول مي شه كه مطمئناً دست از سرتو بر خواهد داشت
و از طرفي مادرشوهرت اين دختر كوچولو رو به عنوان عروس انتخاب كرده تا بتونه هرجور بخواد تربيتش كنه و اونو زير دستش قرار بده
تو زندگي با ارزشتو فداي نفشه هاي مادرشوهرت نكن اون همينو مي خواد كه ثابت كنه هركسي لياقت عروس خانواده ما شدن رو نداره و اگه داره اين همه اين عروس رو تحويل مي گيره واسه اينه كه دهنشو ببنده و زير منت مادرشوهرش بره تا هرچي مادرشوهرش بهش گفت انجام بده
اما چون از اول مي دونسته تو تحصيل كرده هستي و عاقل و بالغي و زير بار هر حرفي نمي ريري واسه همين كارزيادي برات نكرده
سعي كن با صبر زياد اين دوره سخت رو پشت سر بگذاري و به روزهايي فكر كن كه دختر كوچولو كلفت مادرشوهرت شده و ديگه اون كاري با تو نداره و سرش گرم مسائل و مشكلات زندگي پسرش هست
زندگي زناشويي مثل احداث يك ساختمون هستش كه زن و شوهر پايه هاي ساختمان هستند اگه پايه هاي ساختمان محكم و مقاوم نباشن اون ساختمون زود آوار مي شه
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام شکوفه جان
ممنون از محبتت
راستش ما با خانواده شوهرم فامیل هستیم , یعنی از فامیل پدر شوهرم هستیم , مادر شوهرم قبل از این که من عروسش بشم دائما بهم میگفت تو , توی این فامیل تکی , لنگه تو پیدا نمیشه , بارها در گوشم میگفت تو عروس خودمی , راستش شوهرم هم خیلی منو دوست داشت تا اونجا که همه فامیل میدونستن منم دوسش داشتم ولی هیچکس اینو نمیدونست حتی خودش. اما نمیدونم چی شد که مادر شوهرم از اول شب نامزدی شوع کرد به اذیت کردن یه بار مامانم بهش گفت تو که میخواستی اینقدر اینا رو اذیت کنی چرا اومدی خواستگاری گفت آخه فکر نمیکردم شما قبول کنید . گفتم پسرم ناراحت نشه باهاش میام شما که رد کردید میرم براش جایی دیگه خواستگاری . اصلا حرفاش با هم سازگار نیست . معلوم نیست چی میخواد . بخدا منم بهت خیلی احترام میذارم همه جلوی خودم بهش میگن خوش به حالت چه عروسی داری , هر چی توی خونشون ببینی که جلب توجه میکنه من براش خریدم حتی پرده خونشو. ولی اصلا به روی خودش نمیاره .
تو رو خدا چه کار کنم اون تازه شروع لذت بردنشه نمیتونم تحمل کنم جلوی یه دختر 14 ساله هم بهم توهین کنه . در ضمن اون با این عروس هم موافق نبود خودش رفته بود خواستگاری ولی خوشش نیومد اما برادر شوهرم خوشش اومد منم از این میسوزم چطور اون یه دفعه عزیز شد اونوقت من که اینقدر خوبی کردم ......
شب نامزدی من جلوی همه مهمونا گفت من چادر سرش نمیکنم به یکی دیگه بگید ...
نمیدونید دارم چی میکشم میخام زندگیمو ول کنم و برم فقط نگران مامانم هستم ..
تو رو خدا به دوستاتون بگید کمکم کنن تو رو خدا
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام الهام جان
يعني چي من ميخوام برم:324:
تو زندگي خوب خودت و همسرت و حتي خانواده ات را ميخواي خراب كني براي حرف ها و نيش و كنايه هاي يكي ديگه!؟ اين حرفا ديگه نزن
يه سوال دارم شما چند وقت يه بار به خونه مادر شوهرت ميري؟
من فكر ميكنم شما زياد رفت و امد ميكني باهاشون
اگه حرفم درسته چرا كمترش نميكني؟مثلا تو هفته اي يه بار برو يا ده روز يه بار و تو اين بين هم همسرت يه بار هم خودش تنهايي بره
اينجوري چون كمتر ميبينيش،خوب كمتر هم ناراحت ميشي
البته يه جوري برخورد كن(كه ميدونم اين كارا ميكني)كه شوهرت ناراحت نشه و غير مستقيم بهش بفهمون كه اين كه شما كمتر بريد اونجا با توجه به رفتار هاي مادرشون باعث ميشه كمتر دلخوري تو زندگيتون بوجود بياد
و يه چيز ديگه گفتيد حتي پرده هاشونا شما خريديد،من برداشت ميكنم كه شما به خاطر رفتارهاي مادر شوهرت سعي ميكني با محبت بيشتر اونا به خودت جلب كني!؟
اين محبتت را كمتر كن،شما دختر اون خانواده نيستي بلكه عروسشون هستي پس مثل عروس ها محبت كن نه دخترها
باهاشون مهربون و محترمانه برخورد كن و درعين حال رسمي
و موضوع اخر شما داري زياد به اين موضوع فكر ميكني و اين كار باعث ميشه موضوع برات حادتر بشه
البته با توجه به صحبت هات قبول دارم خيلي سخته ولي با فكر كردن زياد بهش،داري خودتا بيشتر حساس ميكني
پس سعي كن رفت و امدت را كمتر كني باهاشون نسبت به قبل(البته خيلي هم كم نكن هاكه شوهرت و بقيه اعضا خانواده اش كه فكر ميكنم ادم هاي خوبي هستن ناراحت بشن) و كمتر هم به اين موضوع فكر كن و ذهن و فكرتا مشغول روابط خوب خودت با شوهرت يا خواهر شوهرت و همچنين پدر شوهرت كن
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام mohsenn
خیلی ممنون از راهنمایی های خوبت
اما همه این راههایی رو که میگی من امتحان کردم جواب نداده و وضع از چیزی هم که بوده خراب تر شده تا جایی که وقتی رفتم خونه مادر شوهرم حتی با من سر سفره ننشسته و توی مهمونی ها هم دائم بهت تیکه انداخته و پشتشو بهم میکنه و میشینه و توهینایی میکنه که حتی گفتنش هم برام سخته.
در ضمن ما تهران هستیم و خانواده هامون شهرستان , به همین خاطر اگه خیلی زود بریم ماهی یک بار اونم در حد دو رو که یک روزش اونجام و یک روزش خو.نه مامانم . ولی مادر شوهرم با تلفن یا پیغام فرستادن اینجام دست از سر من بر نمیداره پشت سرم خیلی حرفای..... میزنه و همه هم متاسفانه یا خوشبختانه میان بهم میگن .
من خیلی دختر شادی بودم اینقدر که نبودنم همه جا حس میشد ولی الان افسردگی گرفتم.
شوهرم از مادرش متنفر شده دوسش نداره مثل من به خاطر بقیه اعضای خانوادش میره اونجا ولی من میگم مادرشه باید بهش احترام بذاره . نمیخوام به خاطر من ازش جدا بشه به همین خاطر با خودم فکر میکنم شاید بهتر باشه من به خاطر شوهرم ازش جدا بشم تا اینقدر غصه منو نخوره .
شما اگه جای من بودید چکار میکردید.
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام الهام جان:72:
نقل قول:
شما اگه جای من بودید چکار میکردید.
من اگه جای شما بودم یه گوشم رو میکردم در گوشم دیگم رو دروازه .
عزیزم مادرشوهرتون به شما حسادت میکنند تمام رفتار و حرفاشون جهت تخریب شماست تا خودشون رو بیشتر مطرح کنند که تا حالا هم موفق نشدند و تلاشهای بیشترشون هم نتیجه ای نخواهد داد .
سعی کن کاملا بی تفاوت باشی و همه حرفاش رو نشنیده بگیری خوشبختانه رابطه ت با همسرت خوبه و فاصلتون از خانواده همسرتون هم زیاد . پس چه دلیلی داره با توجه کردن به حرفای خاله زنکی زندگی رو به کام خودت زهر کنی !!
تمرکزت رو از مادرشوهرت و حرفاش بردار ذهنت رو کنترل کن و نگذار حرفای 100 من یه غازشون افکار ارزشمندت رو به خودش مشغول کنه .
به تفاوت های رفتارشون با عروس جدید هم فکر نکن . این همه مراسم و خرید و جشن و... واسه اینه که اون 2 نفر خوشبخت بشن که هیچکدومش هم لازمه و تضمین این خوشبختی نیست . خوشبختی واقعی رو تو داری که بدون همه اینها از محبت و درک همسرت برخورداری .
به نظرت دلیلی داره اجازه بدی که دیگران حرفای مادرشوهرتو به گوشت برسونن این حرفا اینقدر بی ارزشند که به هیچ کس نباید اجازه بدی وقتت رو با اینجور مسائل تلف کنند.
خلاصه همه حرفام اینه که یاد بگیری و تمرین کنی که بی تفاوت باشی و سعی کنی اصلا نشنوی .
بجای این فکرای منفی هم سعی کن واسه خودت و شوهرت برنامه بریزی که اوقات شادتری رو در کنار هم داشته باشین.
شاد باشی:72:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
با خودم فکر میکنم شاید بهتر باشه من به خاطر شوهرم ازش جدا بشم تا اینقدر غصه منو نخوره .
چه فكر خوبي افرين:104::104::104:
شوهرت حالا كه با شما زندگي ميكنه غصه ميخوره به خاطر رفتار مادرش ولي شما اگه ازش جدا شيد ديگه غصه نميخوره!!!؟چه استدلالي منطقي و مستدلي
عزيز دلم شما ميگي حالا شوهرت غصه ميخوره ،پس بعد جدايي من ميگم داغون ميشه
نميدونم شايد شما با جدايي ميخوايد فرار رو به جلو كنيد كه اين راهش نيست
بابا فكر كنم حداقل ماهي يه بار را ميتوني تحمل كني ديگه
ولي پيغام پسغام ها را نميتوني
خوب از اين به بعد به هركسي كه همچين خبرهايي از جانب مادرشوهرت برات اورد بگو كه ديگه نميخواي اين چيزا را بشنوي و خيلي محترمانه ولي محكم بگو كه حتي اگه چيزي شنيدند به شما و همسرتون منتقل نكنند
بگو كه اصلا دوست نداري بشنوي اين حرفا را
اينها ميبخشيد يه مشت خاله زنك هستند كه شايد قصد بدي هم نداشته باشند ولي به اين كارا عادت كردند
شما و شوهرتون بايد كاري كنيد كه اونها اين كارشون را درمورد شما قطع كنند همين
و ديگه ماهي يه بار حضوري را هم بايد به هرسختي هست برا حفظ زندگي خودتون و شوهرتون تحمل كنيد
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
میدونم همه به خاطر این طرز فکر مسخرم میکنن ولی من فکر میکنم اگه نباشم دیگه شوهرم مجبور نیست حرفای مامانشو تحمل کنه یا ناراحتی و غصه منو ببینه , دیگه به این فکر نمیکنه که باید مادرشو رها کنه یامنو . ما همدیگر رو خیلی دوست داریم ولی محسن جان باور کن توی زندگیمون تنها خوشی که داریم همین عشق بینمونه که ما رو تا حالا کنار هم نگه داشته . 5 سال عید ندارم . تعطیلات ندارم . اگه به مسافرت میریم شوهرم از ترسش گوشیشو خاموش میکنه و گوشی منو هم خاموش میکنه که کسی آرامشمونو به هم نزنه ولی به محض روشن شدن تلفنمون تمتم خوشیمون تبدیل به عزا میشه . لحظات خوش زیادی با شوهرم داشتم عاشقشم ولی لحظاتی که غصه و ناراحتی بوده اونم به خاطر رفتار مادرش خیلی بیشتر بوده .
به خدا پیر شده 30 سالشه ولی هر کی ببینش فکر میکنه داره میره تو 40 سال . چشماش مثل من گود رفته .
من معمولا بهش چیزی نمیگم ولی اکثر مواقع خودش هست و میبینه . میگم اگه برم یه مدتی کوتاه سختشه بعد عادت میکنه دیگه اگه غصه هم داشته باشه غصه منو نمیخوره ولی میدونم بدون اون حتی یه لحظه زنده نمیمونم . خیلی نا امیدم آخه دیگه صبر و تحمل ندارم اگه داشتم اصلا حرف رفتنو پیش نمیاوردم . الان که دارم در این مورد با شما صحبت میکنم شوهرم اصلا نمیدونه تو فکرم چی میگذره , این یک ماها آخر مشکلاتم بیشتر شده ولی بهش چیزی نگفتم . آخه چشماش خیلی ضعیف شده دکتر گفته سن چشمش نسبت به سن خودش خیلی بالا رفته .
آزار مادر شوهرم محسن جان چیزی نیست که بتونم ازش فرار کنم امتحان کردم همیشه دنبالمه.
صبا جون ممنون از راهنماییت
من همهی این کارهارو میکنم ولی بعضی حرفها هست که گذشتن ازشون خیلی سخته , به نظر شما همه رو فراموش کنم و اصلا فکر نکنم تو زندگیم مادرشوهرم در حقم چه کار کرده یا چه کار باید انجام میداده و نمیداده , یعنی شما میگید من حق ندارم ناراحت بشم , البته یه چیزی رو بگم من هیچوقت به روی مادر شوهرم نمیارم که از حرفش ناراحت شدم یه جوری برخورد میکنم که حتی فکر کنه اصلا حرفشو نشنیدم یا متوجه نشدم ولی توی دلم نفرینش میکنم و به خاطر کاراش نمیبخشمش , اوایل که ناراحتم میکرد میبخشیدمش با خودم میگفتم من که جای اون نیستم شاید حق داشته باشه , همیشه به شوهرم میگفتم پیش مادرت دوروبر من نگرد تا حساسیتش از بین بره فکر نکنه پسرشو ازش گرفتم هر وقت اونجاییم دوروبر مادرت باش من ناراحت نمیشم . بروی خودم نمیارم از حرفاش ناراحت میشم . راستش بعضی حرفهارو واقعا از این گوش میشنوم از اون گوش ... بهشونم فکر نمیکنم , مشکل بزرگم احساس تنهایی , به مادرم نمیتونم چیزی بگم و باهاش درد دل کنم چون میدونم خیلی غصه میخوره , خواهرام هم کوچیکن و خیلی توی مشکلات آبدیده نیستن , شوهرم که از همه بدتر تا بهش چیزی بگم یا با مادرش دعوا میکنه و قهر و دیگه نمیره اونجا یا همش گریه میکنه و میگه من تو رو بدبخت کردم توحقت نبود و.... هی میزنه تو سر خودشه الهی بمیرم براش که اینقدر عذاب میکشه .
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
الهام عزیز نوشته های زیر رو صبح برات تایپ کرده بودم که بفرستم و نشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
نقل قول:
اینجا هیشکی به من کمک نمیکنه
الهام عزیز انتظار داری بهت بگیم چیکار کن؟! بهت بگیم " این خانواده شوهره آخه تو داری؟! ازش طلاق بگیر برو!" ؟؟؟؟ یا انتظار داری بهت بگیم لباس رزم بپوش و بجنگ با مادر شوهرت؟...
نقل قول:
دارم به رفتن فکر میکنم با این که خیلی شوهرم رو دوست دارم ولی میخوام ولش کنم و برم , اونم بی خبر , میدونم اگه بهش بگم نمیذاره , بدون من نمیتونه تحمل کنه , منم نمیتونم , ولی میخوام برم الان یه هفته است دارم بهش فکر میکنم ....
یه روز آقای مدیر واسم نوشت:
هیچ عاقلی یه معامله میلیاردی رو به خاطر یه پنجاه تومنی خراب نمی کنه.
منم این حرف رو واسه تو می نویسم... به نظرت عاقلانه است به خاطر حرف یکی دیگه، چنین رابطه قشنگی با همسر مهربانت رو خراب کنی؟ فکر می کنی جدا بشی چی در انتظارته؟ این الهامی که من می بینم که اینجوری همسرش رو دوست داره، دوباره بر می گرده سر خونه زندگیش. در اون صورت به نظرت مادرشوهرت بهانه های محکم تری برای تخریبت نخواهد داشت؟ نکنه می خوای بگی واسه همیشه می ری؟ به بعدش فکر کردی؟ می خوای چیکار کنی؟ ...
نه بانو!
تو اولین کسی نیستی که مورد بی مهری مادر شوهرت قرار گرفتی آخرین کسی هم نیستی که دچارشه. آدمای قبل از تو هم خیلیاشون تونستن بایستن و مشکل رو یه جوری حل و فصل کنن. پس تو هم می تونی. لطفا فکر فرار و ترک و جدایی و این چیز ها رو از کله ت بیرون کن. دیگم از این حرفا نزن که خیلی از دستت ناراحت می شما:46::43:
عزیزم من بهت حق می دم. مدام داری مقایسه می کنی بین موقعیت عروس جدید و خودت و می بینی بینتون خیلی فرق گذاشته شده.
الهام جان!
اولا هنوز معلوم نیست عروس تازه وارد بعدا هم اینقدر مورد احترام باشه. شما که این همه رعایت کردی اینجوری باهات رفتار می شه. وای به حال اون که کم تجربه هم هست و... خدا به دادش برسه :311:
پس خیلی رو این جوگیری ها حساب نکن :D;)
دوما چرا اینقدر این حرف ها رو می شنوی تو؟! مگه نمی گی آدما بعد از اینکه تو رو می شناسن نظرشون عوض می شه درباره ات؟ خب پس چرا حرف این بنده خدا اینقدر واسه شما مهم شده نازنین؟ اصن بیا یه کاری بکن. می ری خونه مادر شوهرت یه فیلتر گوش ببر با خودت. هر جا دیدی داری اراجیف می شنوی ازش استفاده کن. اینجوری بهتر نیست؟
گلم! گذشته ها گذشته. نمی شه برگشت و چیزی رو عوض کرد. با یاد آوری و مقایسه دائم فقط خودت رو اذیت می کنی ... هیچ نتیجه ای نداره.
اگه بی مهری به شما شده، اگه کم توجهی شده، اگه بی احترامی شده .... اگه هنوزم این بی مهری ها ادامه داره ...
می دونم خیلی سخته بی تفاوت بودن .... اما بی تفاوت باش.
تازه به نظرم یه جاهایی هم به قول mamosh واقعا جشن گرفتن داره :227: :311:
امیدوارم این بار پستم رو سر سری نخونی :46::43:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
نقل قول:
من همه ی این کارهارو میکنم ولی بعضی حرفها هست که گذشتن ازشون خیلی سخته , به نظر شما همه رو فراموش کنم و اصلا فکر نکنم تو زندگیم مادرشوهرم در حقم چه کار کرده یا چه کار باید انجام میداده و نمیداده , یعنی شما میگید من حق ندارم ناراحت بشم
الهام جان :72:میشه به این سوالاتم جواب بدی .
از نظر تو اگه این حرفا رو فراموش نکنی وضعیتت بهتر میشه ؟
اگه مدام به این فکر کنی که مادرشوهرت چه وظایفی داشته و ظلم هایی در حقت کرده و چه کارهایی نباید میکرده و کرده و ... زندگی شما بهتر میشه ؟ این افکار چه تاثیری در افزایش خوشبختیت داره ؟
شما حق داری ناراحت بشی ولی این ناراحتی ذره ای از دلخوری های گذشتت و آینده ت رو جبران میکنه ؟
اینکه مادرشوهرتو نبخشی و نفرینش کنی تاثیری در رفتار ایشون میگذاره ؟
خانم گلی فرض کن یه آدم نادانی که هوش حواس درست و حسابی نداره همه می دونند که مشکل داره به شما توهین کنه , ناسزا بگه , واکنشت چیه ؟(مثلا شما رو بی سواد یا بی ... خطاب کنه )؛ممکنه حتی خنده ت هم بگیره ,درسته ؟ چرا ؟ چون شما و اطرافیان شما میدونید که این فرد نرمال نیست و حرفاش پایه اساس نداره حتی تناقض رفتار و گفتارش ممکنه خنده دار باشه . سعی کن واکنش های مشابه رو در مقابل مادرهمسرت بکار ببری.
باید به همسرت هم منتقل کنی که حرفای مادرش واقعا هیچ اثری رو خوشبختی شما نداره ..
مطمئنم که میتونی .
تو تالار یه چرخی بزن مقالات و مشکلات بقیه رو بخون .خیلی خوب میتونی ازشون درس بگیری.:43:
:72::72:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام آويزه جون و صبا جون
ااز راهنمايي خوبتون ممنون
محربون عصباني نشو . اين كه كمك ميخوام دليلش اينه كه دنبال يه راه حل جديد ميكردم كه تا حالا امتحانش نكرده باشم تا بتونم بدون اينكه به شوهرم بكم مشكلمو حل كنم اون از ناراحتي من اطلاع نداره . يعني نذاشتم بفهمه. راستش حرفاي شما رو راجع به رفتن و بركشتن دوباره و.... قبول دارم ديكه به رفتن فكر نميكنم، ولي فكر كنم بايد يه كم، نه، خيلي زياد اعتماد به نفسمو بالا ببرم ، توي اين ٥ سال اعتماد به نفسم خيلي بايين اومده البته خيلي به ديكران بروز نميدم ولي خودم كه ميدونم. دوستاي محربون به نظر شما براي حل مشكلم جطوري اعتماد به نفسمو بالا ببرم؟ روي جه خصوصيت يا رفتار يا افكارم تغييرات بدم؟
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام دوستای خوبم
دیشب با شوهرم صحبت کردم , نمیخواستم ولی یه اتفاقی افتاد که مجبور شدم راستش طاقتم تموم شد یه دفعه زدم زیر گریه , دیگه شوهرم ولکن نبود تا بهش بگم چی شده و از چی ناراحتم .
خلاصه اینکه خیلی گله کردم هم از مادر شوهرم هم از خودش.
آخه همه ی زندگی خانواده پدر شوهرم رو شوهرم ساپورت میکنه , همش به فکرشونه , اگه در موردشون کوتاهی کنه هم من یادش میندازم , ولی الان دلم میسوزهکه با همهی این خوبیها چه بلاهایی سرم اومده . ( فکر نکنید پدر و مادرش سنشون زیاده ها پدرش به 50 سالم نرسیده ( ماشاالله) مادشم چهل و خورده ای سال داره) ولی تمام زندگیشونو من و شوهرم ساختیم تا قبل از ازدواج ما هیچی نداشتن الان خونشون زمین تا آسمون با اونموقع فرق کرده تا گاز و یخچال و فرش و ظروف آشپزخانه و.... خلاصه همرو براشون عوض کردیم و حالام که برادرشوهرم داره ازدواج میکنه همش تو فکرشیم که چطوری کمکش کنیم . شوهرم کمک کرد طبقه بالای خونه پدرشو بسازن برای برادرشوهرم و خانمش . میدونید یه جورایی وسائل آرامش خانوادشو فراهم کردیم ولی خودمون هیچ وقت توی اون خونه آرامش نداشتیم خصوصا من.
دوسال اول زندگیم به جز مشکلاتی که مادر شوهرم برام بوجود میاورد مشکل مالی شدیدی داشتیم اینقدر که حتی 1000 تومن 100 تومن 100 تومن خرج میکردیم .دو سال هیچی نخریدم هر موقع شوهرم میگفت چیزی برات بخرم میگفتم هیچی لازم ندارم , دلم نیومد جلوم خجالت زده بشه آخه اونموقع خودم هم سر کار نمیرفتم.
وقتی وام گرفتیم که تهران خونه بخریم بماند که چقدر بابتش بهم توهین شد که این از زیاده خواهی تو که مجبور کردی پسرم وام بگیره و خودشو ببره زیر قرض و.... 4 میلیون تومن پول کم آوردیم خانواده من 2 تومن کمکم کردن یه مقداری هم از فروش طلاهای من جبران شد .400 هزار تومن کم داشتیم و یک هفته دیگه چک ....
صد بار به مادرش زنگ زد مامان تو روخدا طلا هاتو بفروش چک من برگشت نخوره به خدا 10 برابرش برات میخرم ....
زیر بار نرفت که نرفت خلاصه که این 400 از پدر بزرگم قرض کردیم .
به سختی تمام همه قرضها رو دادیم و ماشین خریدیم و دوباره خونه عوض کردیم و ماشی عوض کردیم و.....
برای همه اینا من و شوهرم زحمت کشیدیم حتی برای خونه و زندگی مادر شوهرم هم زحمت کشیدیم.
دیشب به شوهر جون گفتم اگه اونموقع مادرت به دادمون رسیده بود الان حقش بود سر تا پاشو طلا بگیری ولی ....
هر چند الان هم کم بهش لطف نکردیم . این کارهایی که ما براشون کردیم جبران خوبیهاشون نبوده بلکه فقط بهشون لطف کردیم.
به شوهر جون گفتم ناراحتم از این که این همه سختی کشیدیم و چشماشونو بستن و ندیدن , اونوقت تو الان داری تمام زندگی برادرتو میسازی که خانمش بی دغدغه بیا سر زندگیش حاضر و آماده . اونوقت انتظار داری من ناراحت نباشم , چطور سختی کشیدن مال من بود ولی برای یکی دیگه که میشه گناه داره .
شوهرم گفت حق با تو , اصلا توجه نکرده بودم که همه ی زندگیشونو اول از خدا و بعد از زحمات من و تو دارن , راست میگی , بعدم بهم قول داد همین که تا حالا کمک کرده برادرش خونشو بسازه براش کافیه و دیگه بهش کاری نداره , خودش میدونه با خرج و مخارج عروسی و خرید لوازم خونه.
راستش حالا عذاب وجدان گرفتم , به نظر شما خواسته نا معقولی دارم که میخوام دیگه بیشتر به زندگی خودمون فکر کنه ؟
الان چهره آدمای بدجنس و ندارم ؟ این که میگم ما وظیفه نداریم زندگی همه رو بسازیم و اونا باید خودشون برای ساختن زندگیشون تلاش کنن خیلی خودخواهانه است ؟
خواهش میکنم یکی بهم جواب بده ............. اشتباه کردم به شوهرم گفتم حمایتهاشو کم کنه ؟( قطع نه ها کم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elham h
سلام دوستای خوبم
دیشب با شوهرم صحبت کردم , نمیخواستم ولی یه اتفاقی افتاد که مجبور شدم راستش طاقتم تموم شد یه دفعه زدم زیر گریه , دیگه شوهرم ولکن نبود تا بهش بگم چی شده و از چی ناراحتم .
خلاصه اینکه خیلی گله کردم هم از مادر شوهرم هم از خودش.
آخه همه ی زندگی خانواده پدر شوهرم رو شوهرم ساپورت میکنه , همش به فکرشونه , اگه در موردشون کوتاهی کنه هم من یادش میندازم , ولی الان دلم میسوزهکه با همهی این خوبیها چه بلاهایی سرم اومده . ( فکر نکنید پدر و مادرش سنشون زیاده ها پدرش به 50 سالم نرسیده ( ماشاالله) مادشم چهل و خورده ای سال داره) ولی تمام زندگیشونو من و شوهرم ساختیم تا قبل از ازدواج ما هیچی نداشتن الان خونشون زمین تا آسمون با اونموقع فرق کرده تا گاز و یخچال و فرش و ظروف آشپزخانه و.... خلاصه همرو براشون عوض کردیم و حالام که برادرشوهرم داره ازدواج میکنه همش تو فکرشیم که چطوری کمکش کنیم . شوهرم کمک کرد طبقه بالای خونه پدرشو بسازن برای برادرشوهرم و خانمش . میدونید یه جورایی وسائل آرامش خانوادشو فراهم کردیم ولی خودمون هیچ وقت توی اون خونه آرامش نداشتیم خصوصا من.
دوسال اول زندگیم به جز مشکلاتی که مادر شوهرم برام بوجود میاورد مشکل مالی شدیدی داشتیم اینقدر که حتی 1000 تومن 100 تومن 100 تومن خرج میکردیم .دو سال هیچی نخریدم هر موقع شوهرم میگفت چیزی برات بخرم میگفتم هیچی لازم ندارم , دلم نیومد جلوم خجالت زده بشه آخه اونموقع خودم هم سر کار نمیرفتم.
وقتی وام گرفتیم که تهران خونه بخریم بماند که چقدر بابتش بهم توهین شد که این از زیاده خواهی تو که مجبور کردی پسرم وام بگیره و خودشو ببره زیر قرض و.... 4 میلیون تومن پول کم آوردیم خانواده من 2 تومن کمکم کردن یه مقداری هم از فروش طلاهای من جبران شد .400 هزار تومن کم داشتیم و یک هفته دیگه چک ....
صد بار به مادرش زنگ زد مامان تو روخدا طلا هاتو بفروش چک من برگشت نخوره به خدا 10 برابرش برات میخرم ....
زیر بار نرفت که نرفت خلاصه که این 400 از پدر بزرگم قرض کردیم .
به سختی تمام همه قرضها رو دادیم و ماشین خریدیم و دوباره خونه عوض کردیم و ماشی عوض کردیم و.....
برای همه اینا من و شوهرم زحمت کشیدیم حتی برای خونه و زندگی مادر شوهرم هم زحمت کشیدیم.
دیشب به شوهر جون گفتم اگه اونموقع مادرت به دادمون رسیده بود الان حقش بود سر تا پاشو طلا بگیری ولی ....
هر چند الان هم کم بهش لطف نکردیم . این کارهایی که ما براشون کردیم جبران خوبیهاشون نبوده بلکه فقط بهشون لطف کردیم.
به شوهر جون گفتم ناراحتم از این که این همه سختی کشیدیم و چشماشونو بستن و ندیدن , اونوقت تو الان داری تمام زندگی برادرتو میسازی که خانمش بی دغدغه بیا سر زندگیش حاضر و آماده . اونوقت انتظار داری من ناراحت نباشم , چطور سختی کشیدن مال من بود ولی برای یکی دیگه که میشه گناه داره .
شوهرم گفت حق با تو , اصلا توجه نکرده بودم که همه ی زندگیشونو اول از خدا و بعد از زحمات من و تو دارن , راست میگی , بعدم بهم قول داد همین که تا حالا کمک کرده برادرش خونشو بسازه براش کافیه و دیگه بهش کاری نداره , خودش میدونه با خرج و مخارج عروسی و خرید لوازم خونه.
راستش حالا عذاب وجدان گرفتم , به نظر شما خواسته نا معقولی دارم که میخوام دیگه بیشتر به زندگی خودمون فکر کنه ؟
الان چهره آدمای بدجنس و ندارم ؟ این که میگم ما وظیفه نداریم زندگی همه رو بسازیم و اونا باید خودشون برای ساختن زندگیشون تلاش کنن خیلی خودخواهانه است ؟
خواهش میکنم یکی بهم جواب بده ............. اشتباه کردم به شوهرم گفتم حمایتهاشو کم کنه ؟( قطع نه ها کم)
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
الهام جان از نظر من اشتباه نكردي
البته به نظر من غير مستقيم ميگفتي بهتر بود ولي حالا كه گفتي
اين كه شما محبت كني به ديگران خيلي هم خوبه
ولي دوتا موضوع را بايد از هم جدا كنيم 1-كمك به پدر و مادر 2-كمك به ديگران مثل خواهر يا برادر(چه شما و چه ايشون)
كمك به برادر و خواهر من فكر ميكنم نبايد مستقيم باشه بايد غير مستقيم باشه
مثلا بهشون قرض بديد بگيد يه سال ديگه پس بده كه اونا هم به فكر باشن و خودشون را جمع و جور كنن تا بتونن قرض هاشون را پس بدن
البته از نظر من اين كه شوهرتون به مادرش گفته طلاهاتا بفروش بده من قرض هاما بدم توقع درستي نبوده
چرا ، اگه پدر شوهرتون ميتونست بهتون قرض بده خوب بوده ولي اين كه بره بگه طلاهاتا بفروش قشنگ نيست
در مورد زير بار قرض رفتنتون هم كه گفتن به خاطر توقع زياد شماست بايد بگم از نظر من تو اين زمونه با همين وام گرفتن و قرض كردنه كه جوونا ميتونن جلو بيافتن(البته بايد رو حساب و كتاب باشه كه توانايي پس دادنش هم وجود داشته باشه)
چون ماها اگه قرار باشه برجي 100تومن پس انداز كنيم اخر برج ميبينيم 70 تومن بيشتر جمع نكرديم و 30 تومن ديگه را خرجاي تقريبا الكي كرديم
ولي اگه بايد قسط وام بديم از خرجاي ديگه ميزنيم و حتي اخر برج 110 تومن جمع ميكنيم
پس اين قرض و وام گرفتن نه تنها بد نبوده كه خيلي هم خوب بوده نشونه اش اين كه شما حالا تونستيد همه چيز از خودتون داشته باشيد
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
mohsenn جان سلام
از نظرات قشنگت ممنونم
این که مستقیم گفتم دلیلش اینه که شوهر من از حرف زدن غیر مستقیم خوشش نمیاد خودم هم همین طور میگه وقتی غیر مستقیم صحبت کنی ممکن برداشت های متفاوتی بشه که در نتیجه حتی خلاف چیزی باشه که میخوای بگی و بعد هم سوء تفاهم و دلخوری پیش بیاد . البته من مستقیم گفتم ولی قبلش آمادگی لازم رو بهش دادم و نذاشتم ناراحت بشه . حتی یه دلخوری کوچیک هم پیدا نکرد .
اما راجع به طلاهای مادر شوهرم باید بگم که 9 ماه قبل از عروسی ما پدر شوهرم تصادف کرد اونموقع به عمل احتیاج داشت و اونا هیچ پس اندازی نداشتن . شوهر من مقداری پس انداز برای مراسم عروسی و اجاره خونه داشت که همه ی اونو خرج عمل پدر شوهرم کرد و تمام 6 ماهی که پدر شوهرم توی خونه بود خرج خونه با شوهرم بود ( پدر شوهر من راننده است و همه مخارج زندگیشون وقتی تامین میشه که بتونه بره سر کار , من هزار بار بیشتر بهش گفتم که خودتونو بیمه کنید ولی کو گوش شنوا) خلاصه اینکه تا پدر شوهرم خوب بشه شوهرم حسابی رفت زیر قرض و حتی از پول جهیزیه من هم قرض گرفت که البته هیچ وقت ازش پس نگرفتم ولی یه بار تو این مدت از مادرش نخواست برای کمک هزینه ها طلا هاشو بفروشه اونم هیچ وقت بروی خودش نیاورد حتی نپرسید تو با این حقوق کم چطور داری مخارج خونه رو میدی . البته این وظیفه شوهر من بود منم بارها بهش میگفتم نذار خانوادت در عذاب باشن اگه این دوره بهشون سخت بگذره پدرت خورد میشه چون جلوی زن و بچش خجالت زده میشه و خودم هم با تمام وجود کمکش میکردم .
برای مراسم عروسی مجبور شدیم وام بگیریم و البته زود پسش دادیم . اما شما پسر یه خانواده , توی این همه سختی به داد پدر و مادر رسیدید , برای مراسم عروسی حتی اجازه ندادید پدر توی زحمت بیفته , تمام پولی که برای آینده زندگی مشترکتون جمع کرده بودید خرج پدر کردید , حالا به پول احتیاج دارید و دیگه کسی رو ندارید ازش پول قرض کنید , پدرتون هم که هرچی پس انداز داره همون طلاهایی که ماه به ماه برای مادرتون میخره و وقتی ازش کمک میخواین میگه خودت که میدونی پس انداز من طلای دست مادرته , شما چه کار میکنید ؟ بعد از اون همه خوبی از مادر کمک نمیخواین ؟ تازه اون که نمیخواست تمام طلاهاشو بفروشه , یک دهم طلاها مشکل ما رو حل میکرد , شما میگید این سنگ دلی نیست ؟ مادری گریه پسرشو بشنوه که داره بهش التماس میکنه کمک کنه چکش برگشت نخوره اونوقت مادر در جواب بگه مگه برام چه کار کردی که حالا ازم انتظار داری ؟
شما بگید واقعا کاری بوده که از دست ما بر میومده و انجام ندادیم ؟
در مورد وام گرفتن هم , همونطور که شما گفتید من قبول دارم و ما هم کاملا با برنامه پیش رفتیم و الان 400 تومن که هیچ 4 میلیون تومن هم نیاز نداریم کسی بهمون کمک کنه ولی خودمون تا میتونیم به همه کمک مکنیم , هر دو مون در واقع این کار رو دوست داریم و معتقدیم این کمک هاست که ما رو بعد از فقط 5 سال به اینجا رسونده ولی هیچوقت یادمون نمیره موقع تنگ دستی کی دستمونو گرفتو کی رد کرد.
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
عزیز دلم الهام جان
یک لحظه چشمات رو ببند و فقط چند نفس عمیق بکش و بعد فقط به لحظات شیرینی که با شوهرت تنهائی داشتین فکر کن عزیزم زندگی مشترک خیلی ارزشمنده و خوشبختی بر خلاف اونچه که همه فکر می کنند ساختنیه و گرفتنی و فقط با صبر و درایت و توکل به خدا درست میشه من یه دوره ای خیلی تو زندگی زجر کشیدم تا اونجا که حتی به مردن فکر کردم ولی یه روز که خیلی دلم شکسته بود به خدا التماس کردم کمکم کنه وقران باز کردم باورت نمیشه اولین ایه در مورد صبر بود و اینکه خدا شما رو بعد از صبر به پاداش بزرگ از غم رها می کنه و همین ایه به من توان داد با اون شرایط بجنگم عزیزم تو باید این سختی ها رو بکشی تا از پیله در بیای و یک پروانه زیبا بشی باید اینقدر زیر سنگ اسیاب زندگی بمونی تا مثل اب روان بشی تا توی رود زندگی راحت از کنار هر مانعی رد بشی و در نهایت بدون هر کسی اب قلب خودش رو می خوره مطمئن باش مادر شوهرت بزودی متوجه اشتبهش میشه شاید به وسیله همین عروس جدید ولی تا اون موقع تو احترامت رو بذار مثل یک عروس نه دختر دوم روابطت رو خیلی کمتر کن ولی از احترام بهشون کم نگذار عزیزم تنها نیستی بهترین کس با توئه خدا:323:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام آریاناز جان
از جوابت ممنونم :227:
از کلمات قشنگی هم که به کار بردی ازت متشکرم :72:
عزیزم شما درست میگید همین طور همه دوستایی که جواب منو دادن , من باید صبر کنم همونطور که تا حالا صبر کردم , ولی من توی این چند سال با همسرم به سختی روزگار و گذروندیم تا حالا موقعیت مالی و کاری خوبی بدست آوردیم و تو این مدت هیچ حمایتی از طرف خانواده شوهرم به ما نشد که هیچ همیشه هم مورد آزار و اذیت قرار گرفتیم , خصوصا خودم ,:302: حالا شوهرم تا تونسته به برادرش کمک کرده که خونه بسازه , در واقع شوهرم ساخته چون برادرش هیچی نداره 27 سالشه ولی هنوز بیکاره , من از دوستان عزیزم سوالم اینه که آیا من اشتباه کردم از شوهرم خواستم به خاطر من و همه ی سختیهایی که کشیدیم و هیچکدوم از خانوادش هیچ وقت نپرسیدن زندگی رو چطور میگذرونیم , حمایت هاش رو کم کنه و بذاره برادرش خودش برای زندگیش تلاش کنه ؟ به شوهرم گفتم مگه من چی از زن برادرت کمتر داشتم که باید این همه سختی میکشیدم و هیچ کمکی به ما نمیشد ؟ گفتم اگه کاری برای برادرش انجام بده که آسایش برادرش درمیان باشه من حرفی ندارم ولی اگه کاری برای برادرش انجام بده که آسایش همسرش رو دنبال داشته باشه من راضی نیستم , میخام ببینم هر دختر دیگه ای غیر من اگه عروسشون باشه و اینقدر سختی بکشه بازم مثل من اینقدر بهشون احترام میذاره و محبت میکنه یا نه ؟:163:
همسرم هم حرفای منو قبول کرد و بهم قول داد .
آریاناز جان من تمام خاطراتم با شوهرم خوبه , زندگی خوبی داریم و واقعا خوشبخت هستیم ,:310: ولی چیزی که منو آزار میده توقعات زیاد خانوادش از ماست اونم در مقابل کارهایی که برامون نکردن . :305:
شما اگه جای من بودید اجازه میداد همسرتون به حمایتهای زیادش ادامه بده و ازش نمیخواستید بیشتر روی زندگی خودتون تمرکز کنه ؟ من تا حالا اینو از همسرم نخواسته بودم تازه خودم هم همیشه حمایتش میکردم ولی وقتی میبینم چقدر بهم ظلم شده و چقدر در مقابل خوبی کردم و جواب نگرفتم دلم میسوزه.:302:
از همه دوستای عزیزم ممنونم .
اینجا نه تنها از کمکهای شما بهره میگیرم بلکه خوشحالم میتونم باهاتون درد دل کنم , این خیلی آرومم میکنه.
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
ببین عزیزم احترام گذاشتن با ساپورت مالی کاملا متفاوته شما از احترامت به اونها اصلا کم نکن ولی اگر اونها تمکن مالی دارند اصلا صحیح نیست که شما پولتون رو خرج اونها بکنید از طرفی اگر یک دفعه تغییر رویه بدید همه حساسیت نشون میدند و روی شوهرتون اثر بد می ذاره بهترین راه حل اینه که شما بطور غیر محسوس شوهرت رو مجبور کنی خودش راه درست رو انتخاب کنه ایطوری یه شب که با خوشی کنار هم نشستین بدون اینکه هیچ حرفی از خانواده شوهرت بزنی در مورد ایندتون و اینده کودکتون صحبت کنید و بگید که باید یه برنا مه ریزی خوب برای زندگیمون بکنیم که روزگار پیری هم خودمون و هم فرزندانمون زندگی راحتی داشته باشند و مسئولیتش بعنوان پدر اینده رو با مهربونی بهش گوشزد کنید بعد از اون با سیاست اجازه ندید هیچ پول غلمبه ای تو دستتون باشه سریع زمین بخرید خونتون رو بزرگ کنید هر جا که تونستید حتی حاشیه شهر بطوری که همیشه تا یه حدی مقروض و وام دار باشید اگه پول کمی هم داشتید برنامه مسافرت خارج بگذارید بعد از یه مدت همه به رویه عادت میکنند یادتتون باشه بعضی ادمها وقتی بشون زیادی سرویس میدند فکر نمیکنند از رویه محبته فکر می کنند از روی ....
من خودم این روش رو اوایل زندگی استفاده کردم حالا هر وقت لازم بشه به کسی کمک مالی کنیم با هم مشورت می کنیم و اولویت های زندگی خودمون رو در نظر می گیریم و تصمیم میگیریم:72:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
آریا ناز عزیزم :43:
شما درست میگید , در مورد احترام که هیچ وقت بی احترامی نکردم و نخواهم کرد حتی وقتی مادر شوهرم بهم حرفی میزنه که حس میکنم اگه بخوام جواب بدم ممکنه بی احترامی بشه هیچی نمیگم . به بقیه افراد خانواده شوهرم هم همینطور احترام میذارم البته اونام همینطور به جز مادر شوهرم . ولی در مورد توقع کمک مالی همه انتظار دارن و اگه کوتاهی کنی به روت میارن ولی هر چقدر کمک کنی دریغ از یه تشکر خشک و خالی.:163: ( قبلا وضع مالی خوبی نداشتن ولی با کمک های ما الان وضعشون خوبه ولی انگار عادت کردن که ما همیشه بهشون کمک کنیم )
در مورد پس انداز و خونه و زمین تا حدی این کار رو انجام میدیم ولی اگه این کمک های بی مورد نبود خیلی بیشتر میتونستیم به فکر آیندمون باشیم . من حتما در این مورد با همسرم صحبت میکنم خدارو شکر همیشه به حرفام گوش میده با متانت تمام اگه درست بگم باهام موافقت میکنه و اگه اشتباه کنم قانعم میکنه . ولی همونطور که قبلا گفتم این اولین باره تو این 5 سال در این مورد باهاش صحبت میکنم چون قبلا فکر میکردم همه ی ما عضو یک خانواده ایم , اعتقاد داشتم من و همسرم و خانواده هامون همه در واقع یک خانواده ایم که فقط جدا از هم زندگی میکنیم و تمام تلاشم این بود این رو به خانواده همسرم هم بفهمونم و بارها کاملا واضح به زبون آوردم ولی انگار اونا فقط خودشونو میبینن.
درسته همنطور که شما گفتید نباید یک دفعه تغییر رویه بدیم باید این کار رو کم کم پیش ببریم .:160:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام عزیزم توقع مالی که بوجود آمده رو خودتون بوجود آوردید و وقتی به مرور کم کنید دیگه جای گله نمی مونه حتی اگه به روتون آوردند می شود محترمانه اونم توسط شوهرتون بگوئید که فعلا مقدور نبوده و در موارد بعدی جبران میشود :324:
چند بار که این اتفاق بیافتد البته نه پشت سرهم به مرور دیگه از حالت انتظار می ره بیرون و به یه لطف کردن تبدیل میشه البته اینکه به حالت انتظار در اومده از بس خودتون با محبت و مکرر انجام دادید اینطوری شده ولی قابل پیشگیری هست باید کمی روی این موضوع فکر کنید و برنامه ریزی کنید و بعد با مشورت با شوهرتون انجام بدهید به نظرمن اصلا کار بدی نمی کنید که کمک به برادر شوهرتون رو می خواهید کم کنید می دونی اگه بخواهید عاقلانه برخود کنید دلیلی نداره که اینهمه لطف کنید. چون ارزش کار از بین می ره.:160:
از همه مهمتر اینکه وقتی کمک کردن به یه نفر مداوم باشه و بدون چشم داشتی بعد از مدتی روحیه فرد ضعیف می شود و همین می شه نتیجه اش که دارید می بینید شما روی پولتون بیشتر برنامه ریزی کنید از مادر شوهر محترمه یاد بگیرید پس اندازتون باشه طـــــــــلا ببین عزیزم همیشه از بدی های افراد یه درس بگیر دقیقا همین کار رو بکن دلیلی نداره که اون طلا رو دوست داشته باشید یا استفاده کنید بخرید و بذارید کنار .:43:
شما به مرور از دستشون ناراحت شدید و همه رو تحمل کردید و دیگه حالا خسته شدید ولی این دلیل نمیشه که خودتون رو ببازید یه مسافرت درست و حسابی بروید (خارج از کشور :123: ) و وقتی برگشتید اون موقع با روحیه جدیدتون سعی کنید یه روند جدید رو هم در پی بگیرید. موفق باشید
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
مرسی mamosh عزیز
(خارج از کشور :123: ) موافقم :311::310::227:
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام دوستای خوبم
از راهنماییهایی که بهم کردید خیلی ممنونم چون بهم خیلی کمک کرد و همینطور از مطالب درون سایت که در مورد اضطراب و استرس و اعتماد به نفس بود هم خیلی استفاده کردم و این دو روز که نتونستم با نام کاربری خودم وارد بشم مطالب شما رو دوباره خوندم و همه خیلی بهم کمک کرد تا یه کم خودمو پیدا کنم . با همسرم هم بیشتر صحبت کردم , راجع به یه مثل قدیمی که البته کاملشو نمیدونم ولی تو این مایه هاست میگه اگه میخوای کسی رو سیر کنی بهش ماهی نده , ماهیگیری یادش بده , به همین خاطر قرار شد با برادر شوهرم صحبت کنیم و یه کار با کمک ما براش راه بندازیم و بعد که راه افتاده دیگه کاری بهش نداشته باشیم و بذاریم زندگیشو خودش بسازه .
راستی یادم رفت بگم دو روز پیش نام کاربری و رمز ورود من به مشکل خورد و نمیتونستم وارد بشم به همین خاطر از مدیر تالار خواستم یه نام کاربری و رمز جدید بهم بده که امروز برام ارسال شد .
گفتم بگم که اشتباه نشده من همون elham h هستم.
سلام دوستای خوبم
دوباره یه گشتی توی تالار زدم
حالا که خوب نگاه میکنم من مشکلی توی زندگیم ندارم , بعضی مشکلاتو خوندم که حتی نمیتونستم براشون یه جواب بفرستم , میبینم مشکل من مشکل نیست یه پیچ توی یه جاده است که اگه با احتیاط ازش بگذرم این پیچ رو رد میکنم و نیاز به نگرانی نداره , به قول بعضی از دوستان , ما نمیتونیم محبت رو از مردم گدایی کنیم و ازشون بخواهیم به ما محبت کنن یا احترام بذارن , درسته شخصیت هر انسان دست خودشه .
من که واقعا از سوالی که کردم پشیمون شدم .
امیدوارم مشکلات همه مرتفع بشه .
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ترگل1
سلام دوستای خوبم
دوباره یه گشتی توی تالار زدم
حالا که خوب نگاه میکنم من مشکلی توی زندگیم ندارم , بعضی مشکلاتو خوندم که حتی نمیتونستم براشون یه جواب بفرستم , میبینم مشکل من مشکل نیست یه پیچ توی یه جاده است که اگه با احتیاط ازش بگذرم این پیچ رو رد میکنم و نیاز به نگرانی نداره
خوشحالم كه حالا با يه ديد خوب به زندگيت نگاه ميكني و اونقدر اون ها را بزرگ نمي كني كه نتوني از پسشون بر بياي
خيلي برات خوشحالم اميدوارم هميشه با صبر و همدلي در كنار همسرت زندگي خوبي داشته باشي
, به قول بعضی از دوستان , ما نمیتونیم محبت رو از مردم گدایی کنیم و ازشون بخواهیم به ما محبت کنن یا احترام بذارن , درسته شخصیت هر انسان دست خودشه .
من که واقعا از سوالی که کردم پشیمون شدم .
يعني چي از سوالي كه كردي پشيمون شدي؟
بالاخره هر كسي برا خودش مشكلاتي داره حالا بعضي ها كوچك بعضي ها بزرگ
سعي حتي برا مشكلات كوچك اگه از پسش به تنهايي بر نمياي مشورت بگيري كه خدايي نكرده بعدا اونها بزرگ نشن و مشكلات بيشتري برات ايجاد كنن
امیدوارم مشکلات همه مرتفع بشه .
منم اميدوارم همه مشكلات همه حل بشه(گرچه خيلي سخته)
اميدوارم تو هم موفق باشي
-
RE: فرق گذاشتن خانواده شوهر بین دو عروس
سلام mohsenn عزیز
ممنون از توجهت:72:
بله عزیزم من از سوالی که کردم پشیمون شدم چون اینقدر توی تالار مشکلاتی رو خوندم که بعضیاش رو نمیتونستم کاملا درک کنم :163:. مشکلاتی رو که خانم ها با همسرانشون و خانواده همسرشون داشتن , از بی توجهی همسرانشون گرفته تا کتک زدن و جداشدن, با خودم که خوب فکر کردم دیدم من واقعا مشکل خاصی ندارم چون شوهر خیلی خیلی خوبی دارم که همیشه کنارم و توی هر شرایطی ازم حمایت میکنه و اگه مشکلی داشته باشم خوب بهم گوش میکنه و مشکلم رو حل میکنه و خیلی دوستش دارم , پس با چنین همسری باید بتونم به بقیه مشکلات غلبه کنم .:43:
اما خیلی خوشحالم که با شما دوستای عزیزم درد دل کردم و همین شاید باعث شد من آرامش بیشتری پیدا کنم و بهتر راجع به مشکلم فکر کنم . از همه کسانی که به من کمک کردن واقعا ممنونم.:43::72::72:
-
تا حالا با خانواده همسرتون شوخی کردید؟
سلام دوستای خوبم :43:
امیدوارم همیشه همتون شاد باشید و لبتون خندون:311:
شاید از این موضوع تعجب کنید ولی در واقع این چیزیه که من میخوام بدونم !!!!!!!!!!!!!!!
آیا تا حالا با خانواده همسرتون شوخی کردید ؟
میدونم خیلی از شما هم ممکنه دلخوری هایی از خانواده همسر تون یا خود همسرتون داشته باشید ولی آیا با همه این دلخوریها باهاشون شوخی کردید ؟:311: البته شوخی که باعث ناراحتیشون نشده باشه . بعضی شوخیها هم که در واقع جواب حرفهاشونه که میتونیم با خوشرویی بهشون بگیم تا به جای اینکه باعث نارحتی بشه باعث خنده بشه, تازه حرفمون رو هم زدیم کلی هم سبک شدیم این وسط کسی هم دلخور نشده ؟!!!!!!!!!!!!:227:
شما میتونید چند تا نمونه از شوخیهاتون رو با خانواده همسرتون بنویسید تا یکی مثل من که دوست داره رابطه گرمی با خانواده همسرش داشته باشه ازشون استفاده کنه.
اول خودم چند تا رو میگم:
از تهران میریم شهرستان خونه پدر شوهرم , از در که میریم تو دستم رو جلوی بینی میگیرم و به خواهر شوهر جون میگم , پیف پیف چه بو ترش ترشی میاد , مگه نگفتم ایندفعه که اومدم اینجا نباشی بوی ترش ترشید همه جا رو گرفته , اگه سیر بودی حالا سیر ترشی شده بودی تازه چند تا مرض هم درمان میکردی !!!!!!!!!:311:
به برادر شوهرم میگم : بیچاره زنت , میگه چرا ؟ آخه من وقتی شوهر کردم داداشت چار تا تار مو تو سرش داشت که وقتی با هاش دعوام میشه موهاشو بکنم و حرصمو خالی کنم , تو که اینقدر دیر زن گرفتی که همه موهات ریخته دیگه مویی نداری که اگه زنت عصبانی شد حرصشو خالی کنه !!!!!!!!!!!!!!:311:
پدر شوهرم میگه : نفهمیدیم روزگار چطور پیرمون کرد , هیچی از زندگی نفهمیدیم همش کار کردیم , بهش گفتم : دیگه چی میخواستی که خدا بهت نداده یه عروس خوب میخواستی که نصیبت شده باقیش دیگه مهم نیست !!!:311:
مادر شوهرم میگه : از وقتی برا پسرم زن گرفتم دیگه روی خوشبختی رو ندیدم !!!!!!!!! بهش گفتم : این خوشبختی کیه که هر جا پسرت میره اونم باهاش میره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نگفته بودید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :311:
بعدا نمونه های دیگه ای رو مینویسم .
اگه شمام چیزی برای گفتن دارید خوشحال میشم بدونم , دنبال یه راهی برای بیشتر شاد شدن و گرم شدن رابطم با خانواده همسرمه , فکر کردم این میتونه راه خوبی باشه .:227:
چند شب دیگه نامزدی برادر شوهرمه , باید ببینم عروس جدید هم اهل شوخی هست !!!!!!!!!!!!!
-
تا حالا با خانواده همسرتون شوخی کردید؟
سلام دوستای خوبم :72:
از تاپیکم تعجب نکنید :163:
خانواده همسر من یه کم سرد هستن , اصلا عادت دارن از چیزایی حرف بزنن که غصه داره , هر وقت پیششون میشینم احساس افسردگی میکنم و خیلی کسل میشم , توی خانواده خودم اینطوری نیست خواهرام و مامان و بابا و داداشم اینقدر حرفای بامزه میزنن وقتی پیش اونا نشستی فقط میخندی :311:, کلا از وقتی که عضو این خانواده شدم خیلی احساس افسردگی میکنم , خودم خیلی شوخی کردن بلد نیستم یعنی مثل افراد دیگه خانوادم بلد نیستم, خصوصا اگه شوخی با خانواده همسر باشه که دیگه برام سخت میشه , اونا اهل شوخی زیاد نیستن ولی خب اصولا اگه حرفی رو با شوخی و خنده بزنی بهشون بر نمیخوره حتی اگه جوابت واقعیت داشته باشه :311:. خواستم اگه کسی با خانواده همسرش شوخی هایی میکنه اونا رو شرح بده تا من کمی بهتر بدونم چطور باید این کار رو بکنم .؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تازه گی ها تصمیم گرفتم برای اینکه روحیه قدیم خودم رو به دست بیارم یه کم با خانواده همسرم شوخی کنم تا جو خانواده یه کم گرم تر بشه , دفعه پیش که دیدمشون این کارو کردم خیلی خوب بود کلی خندیدیم , حرفایی که داشت به بیراهه میرفت و اول از همه باعث ناراحتی من میتونست بشه تبدیل به خنده شد و همه چیز فراموش .
مادر شوهرم زیاد اهل شوخی نیست به خاطر همین در مقابلش یه کم , کم میارم.:302:
دوست دارم وقتی دور همیم بخندیم و شاد باشیم . اوندفعه که این کار رو کردم خواهر شوهرم ازم تشکر کرد گفت کار داشت به جاهای باریک میکشید اگه تو خنده همه رو در نمیاوردی معلوم نبود الان تو خونه چه خبره .
راستش خیلی دعوا میکنن , با کوچکترین مساله ای دعوا میشه , همیشه هم دعوا بین مادرشوهرم با یکی دیگه از اعضای خانواده است .
نمیدونم این جو سازی و این شوخی ها میتونه موثر باشه یا ممکنه کارو بدتر کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟