ممنون از آنی ، بی دل ، بی بی ، محمد ، سارای عزیز
رها کن
این جمله رو دکترم بهم گفت
من حضوری این کارو کردم و رهاش کردم ولی فکری و ذهنی نه
سعی می کنم خودمو آروم کنم و ذهنمو ببرم روی مسائل دیگه و فکرمو آزاد کنم سعی می کنم تو جمع باشم ویکم از فکرهای دیگه بیام بیرون
مثلا قرار میزاریم با دوستان میریم استخر
یهو وسط همه ی اون خنده ها یه حرفی یه چیزی یه کلمه منو یاده اون میندازه و من غرق میشم تو افکارم که الان اون داره چیکار میکنه ؟؟
یادم میافته که چقدر دلم براش تنگ شده ؟؟ یادم می افته که امروز مثلا n امین روزیه که ازش خبر ندارم
به خودم میگم یعنی اون اصلا یادی از من میکنه ؟؟؟ چطوری میتونه بدونه من ادامه بده ؟؟؟ چطوری داره این دوری رو تحمل میکنه؟؟
بعدش نوبت محکوم کردن خودم میشه
تو این مشکل داشتی اون مشکل داشتی اگه فلان کارو نمی کردی الان اینطوری نبود؟؟ اگه فلان حرف و نمی زدی الان اینطوری نبود ؟؟
کاش اینکارو میکردم کاش اینجوری میگفت کاش فلان بود کاش بهمان بود
بعدش باورتون میشه احساس بدی نسبت به خودم پیدا میکنم و میگم شاید من واقعا مشکل دارم
بعد دوباره میگم خوب من که همشه سعی میکردم درکش کنم چرا درست برداشت نشد
من که جز آرامش اون چیز دیگه نمی خواستم چرا ؟؟؟
واااااااااااااااااااااااا اااای
دوباره شروع شد که 4 ساعت بشینم فکر کنم و هی بگم تا اعتماد به نفسمو کامل بکشم
ااحساس میکنم دارم خود ازاری میکنم
سارا جان حرفات و قبول دارم و دوست دارم بازم ازت بشنوم
آنی عزیزم باورت میشه دیگه حالم داره از خودم بهم میخوره از بس گفتم نمی تونم نمی شه چیکار کنم نمی دونم
این کلمه واقعا داره خودمم آزار میده دلم می خواد یکی مغزمو فرمت کنه
از همگی ممنونم و منتظر شنیدن حرفاتون هستم
خوندنشون خیلی آرومم میکنه