خانواده هامون نمیزارن زندگی کنیم
سلام
دو ماهه که ازدواج کردیم.باورتون میشه یه شب هم شام خونمون نبودیم و یا اگه هم بودیم عجله ای یه چیزی خوردیم چون یا باید میرفتیم جایی یا هم دیر بود و از جایی دیر برگشته بودیم.
هم خانواده من هم تنها خاهرشوهرم که تو شهر ما زندگی میکنه خیلی پر توقع هستند و انتظار دارن ما هرشب خونشون باشیم.الان هفته ای 3 شب خونه باباب من و 3 شب دیگه هم خونه خاهر شوهرمیم.جمعه ها هم نوبتی خونه یکیشونیم.
این برای من که هم صبح و هم عصر سر کار میرم خیلی سخته و خیلی خسته میشم.جالب اینجاست که هر دو خانواده مدام گلایه دارن که چرا نمیاین خونمون
خیلی خودخاهن.مامانم مریضه و بابام دست تنهاست.میگه تو فقط روزی یکبار بیا حال مامانت رو بپرس چون خیلی دل نازک شده اما خاهرشوهرم میگه هرروز بیاین و تا آخر شب بمونین که بچه های من تنهان و دوست دارن شما بیاین(حتی میگه عصر نرو سرکار و از بعد از ظهر بیاین)
من باید چیکار کنم؟خسته و کلافه ام.به هرکدومشونم میگم آخه من که هم صبح هم عصر سرکارم پس کی باید به کارام برسم میگن مگه چیکار داری؟شما که کاری ندارین.:316:
یه موضوع دیگه هم اینه که خانواده شوهرم و مخصوصا خاهرش که اینجاست خیلی ازشوهرم کار میکشن.شوهرم هیچ کاری برای من و زندگی انجام نمیده.تو این دو ماه حتی یکبار نون نخریده.همه کارارو خودم انجام دادم.اما کافیه خاهرش یا یکی از دوستاش کاری داشته باشن .جونشو میده تا انجامش بده
مثلن خاهرش نذر میکنه حلیم بپزه.زنگ زده امشب بیاین اینجا بخابین چون من نذر کردم حلیم بپزم داداشم بیاد بپزه چون ما که نمیتونیم و خسته میشیم اون بیاد.
خب مگه من و شوهرم بیکاریم؟یا مثلن خسته نمیشیم؟
چیکارشون کنم؟خیلی فشار دارم تحمل میکنم:302:
RE: خانواده هامون نمیزارن زندگی کنیم
سلام تقريبا همه پست هاتون رو خوندم عزيزم باشكي كه به همسرت داشتي چيكار كردي؟الآن رابطتون خوبه ديگه تنش نداريد؟بايت مشكل الآنت به نظرم بهتره خيلي منطقي با خواهرشوهرت صحبت كني و خيلي مهربون و مودب دلايلت روبراش بگي ازش بخواي بهت كمك كنه زندگيت بيقته رو روال بهش بگو اگه ما هرروز همه ببينيم ودلومون ديگه براهم تنگ نميشه يه روز كه شوهرت حالش خوبه و خيلي رمانتيكه باهاش حرف بزن بهش بگو دوست داري خونه خودت باشي براش غذا درست كني منتظرش بموني براش خودتو آراسته كني دوست داري بيشتر باهم وقتاي تنهايي داشته باشيد خلاصه بازبون و سياست زنانه ميتوني هم خواهرشوهرتو ناراحت نكني هم به خواستت برسي.منتظر خبرهاي خوش ازت هستم
RE: خانواده هامون نمیزارن زندگی کنیم
آرزو داشتم جاتون بودم. خیلی چتربازی حال میده.قدرشو بدون بعدا میریر سر خونه خودتون و یکنواختی و ... میاد سراغتون. این روزهای چله نشینی و خوش نشینیتونه. باهاش حال کنید دوست عزیز:310:
RE: خانواده هامون نمیزارن زندگی کنیم
سلام و ممنون
saharjavidعزیز همسرمم فوق العاده دوست داره همیشه با خاهرش اینا باشه.هر جمعه میگم بریم خارج شهر و طبیعت اما فقط در صورتی که خاهرش بیاد حاضره بریم.
مشکلات همچنان هست اما باید صبوری کنم تا بگذره و حل بشه.نمیدونم شاید هم عادی بشه واسم.دیگه گیر نمیدم بهش.البته کنترلش می کنم اما کاملا نامحسوس و قایمکی....
خودم خیلی اذیت میشم اما به روم نمیارم.خانوادشم انتظار دارن من همین کارو انجام بدم و فقط و فقط بسازم و تحمل کنم و جیک هم نزنم.خب منم یه مدت همین کارو میکنم ببینم چی میشه.
kamrava عزیز خیلی سختمه و اصلا به کارام نمیرسم.اگه یکروز مهمون داشته باشم واقعا هلاک میشم چون هیچوقت که نیستیم که به نظافت خونه برسم یا مواد غذاییمون کامل باشه.مجبورم یک روز کامل نرم سر کار و به خرید و کارهای خونه برسم.تصور کنین چی میمونه ازم وقتی مهمونم میاد
شوهرم همه زندگیشو میزاره کنار و به کارایه دوستان و خانوادش میرسه.منو یک شب تا صبح تنها گذاشت تو خونه و رفت خونه خاهرش کمک واسه حلیم پختن.اما حالا قراره فردا با من بیاد بریم دانشگاهه من(یه شهر دیگه)یک هفتس داره به جونم غر میزنه که من نمیام و تو همش دردسری و همه کاراتو من باید انجام بدم و زمستونه سرده من با اتوبوس نمیام و خودت تنها برو.
خداروشکر نمردیم و معنی همسر و زندگی مشترک و گذشت و فداکاری و همکاری رو هم فهمیدیم:316:
RE: خانواده هامون نمیزارن زندگی کنیم
می دونید به نظر من آدم می تونه تو هر شرایطی از زندگیش لذت ببره ، شما فکر می کنی با این وضعیت که صبح و عصر سرکار هستی هر روز آشپزی کردن تو خونه خودت راحت باشه ؟ تازه من که یه شیفت سرکارم حاضرم یه جایی بود می رفتم که نمی خواست هر روز عصر تو آشپزخونه باشم. آخه فقط آشپزی نیست که وقتی آشپزی کنی و تو خونه غذا بخورید به طبع ظرف شستن هم بهش اضافه میشه و به هم ریختن آشپزخونه و حتی میزان جارو کردن و نظافت منزل هم بیشتر میشه و همین قدر وقتت رو می گیره و میشه یه سوژه جدید واسه ناراحت بودن از نحوه زندگیت. و در مورد اهمیت شوهرت به خواهرش باور کن اصلا بد نیست مطمئن باش کسی که به خوانوادش احترام بزاره و واسشون احترام قائل باشه با شما و خونوادتون هم همین جور برخورد می کنه چون اگه اینجوری نبود در مورد اون سه روزی که خونه باباتون هستین اعتراض می کرد . و همین که بدونی شوهرت یه حامی خوب داره خودش جای شکرش باقیه آخه من وقتی یه بحث کوچیک با شوهرم دارم اینقدر دلم واسش می سوزه حتی با اینکه مقصره سریع کوتاه میام آخه نه مامان و بابا داره و خواهرش هم یه شهر دیگه هست و هیچکس و نداره زیاد هم اهل رفیق نیست و وقتی با هم قهر کنیم مطمئنم که هیچکس و نداره که باهاش دردو دل کنه این فکرا باعث میشه که سریع برم آشتی کنم بدون اینکه به اون نتیجه ای که بخوام رسیده باشم.
RE: خانواده هامون نمیزارن زندگی کنیم
منم با نظر sun flower عزيز كاملا موافقم بيچاره خواهر شوهرت هم حتما خيلي خسته ميشه از هرروز مهمون داري. شما كه ميبيني همسرت انقد از خواهرش حرف شنوي داره و انقد براش عزيزه سعي كن با خواهر شوهرت خيلي خوب باشي و كاري كني تو جبهه تو باشه واز طريق اون به هدف هات برسي. باهاش لج نكن و سعي كن مثل خواهر خودت دوسش داشته باشي اگه عزيز همسرت رو عزيز بداري مطمئن باش همه كار برات ميكنه.