RE: لطفا من رو راهنمایی کنین
دوست خوبم maryamler عزیز سلام
به همدردی خوش اومدی
امکانش هست یک مقدار بیشتر توضیح بدی؟
نوشتی : ه دلیل بالا رفتن سن مادرم به مشکلات عدیده ای با ایشون برخوردم به هیچ وجه من رو درک نمیکنه دچار وسواس فکریه به شدت خرده میگیره
نمی دونم چی کار کنم اصلا من رو درک نمیکنه
سر چه مسائلی باهاش اختلاف سلیقه داری و چکارهایی باعث میشه که با شما برخورد داشته
باشن ایشون؟
مادرتون چند سالشه و چفدر تحصیلات دارن و مذهبی هستند یا نه؟
خودتون چطور؟ شاغل هستید؟ ازدواج کردید؟ و ...
ای ها رو بگید تا ان شا الله به لطف خدا و کمک دوستان مشکلتون حل بشه
موفق باشید
منتظریم
:72:
RE: لطفا من رو راهنمایی کنین
در ضمن به ما بگین جز شما چند عضو دیکه در خونتون هستن و برخورد مادر و شما با اون عزیزان چگونه است؟پدر چطور؟:72:
RE: لطفا من رو راهنمایی کنین
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.ghamgin
دوست خوبم maryamler عزیز سلام
به همدردی خوش اومدی
امکانش هست یک مقدار بیشتر توضیح بدی؟
نوشتی : ه دلیل بالا رفتن سن مادرم به مشکلات عدیده ای با ایشون برخوردم به هیچ وجه من رو درک نمیکنه دچار وسواس فکریه به شدت خرده میگیره
نمی دونم چی کار کنم اصلا من رو درک نمیکنه
سر چه مسائلی باهاش اختلاف سلیقه داری و چکارهایی باعث میشه که با شما برخورد داشته
باشن ایشون؟
مادرتون چند سالشه و چفدر تحصیلات دارن و مذهبی هستند یا نه؟
خودتون چطور؟ شاغل هستید؟ ازدواج کردید؟ و ...
ای ها رو بگید تا ان شا الله به لطف خدا و کمک دوستان مشکلتون حل بشه
موفق باشید
منتظریم
:72:
ممنون از توجه شما
تحصیلات مامان من در حد ابتدایی سنشون 60
ما 5 فرزند هستیم که خواهر و برادرهام ازدواج کردن
بنده فرزند آخر هستم
بنده کاملا درک می کنم که سن ایشون داره زیاد می شه و از اونجاییکه پدرم فوت شدن و همدردی ندارن باعث میشه ایشون حساس تر باشن
اما من در این موقعیت خیلی آسیب می بینم با اینکه تمام تلاشم رو می کنم که شرایط رو هندل کنم اما حقیقت اینه که دارم کم میارم و خرده گیری های ایشون و غر زدن هاشون داره روی من تاثیر منفی می ذاره حتی دچار گلودردهای عصبی شدم
منزوی افسرده
تمام تلاشم رو می کنم که خودم رو بیش از پیش سرگرم کنم شاغل هستم، کتاب می خونم اما متاسفانه حتی ایشون از کتاب خوندن، کار با کامپیوتر و هر چیزی دیگه ای بهونه می گیرن
باور نمی کنین تو چه وضعیت بدی هستم اوایل فکر میکردم شاید مقصر باشم اما حالا بعد از 2،3 سال و با توجه به نظر اطرافیان متوجه شدم که ایشون مشکل دارن
حتی بهش پیشنهاد کردم بریم دکتر اما قبول نمی کنه
لطفا من رو راهنمایی کنین اصلا توشرایط خوبی نیستم دوستان
ممنون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ملاحت1
در ضمن به ما بگین جز شما چند عضو دیکه در خونتون هستن و برخورد مادر و شما با اون عزیزان چگونه است؟پدر چطور؟:72:
توضیحات تکمیلی رو با توجه به پرسش بهار گفتم اما فراموش کردم بگم که برخورد ایشون با سایر اعضا خانواده به همین شکل اما از اونجاییکه همه به غیر از من متاهل هستن زیاد در کنارشون نیست به همین جهت می تونن با این شرایط کنار بیان اما من خسته ام واقعا خسته
منتظر راهنماییتون هستم
:72:
RE: لطفا من رو راهنمایی کنین
عزیزم سلام
درکت میکنم چه شرایط سختی داری.واقعا میفهمم
منم تقریبا یه جورایی مث شما اما به یک نوع دیگه مشکل دارم
یک پیشنهاد دارم
میتونین خونه موندنتون رو کمتر کنین و بیشتر بیرون باشین تا تو خونه. تا مامانتون زیاد وقت واسه اون حرفاشون نداشته باشن
اگه میتونین یوگا برین. عالیه.شما هم به ارامش نیاز دارین.به خودتون برسین وتو فضای سبز پیاده روی کنین
منم وقتی این موضوعات پیش میاد سعی میکنم تو خونه کمتر باشم تا اذیت نشم
اما گاهی وقتها هم نمیشه
از دوستان دیگه خواهش میکنم اگه پیشنهادی به ذهنشون میرسه بگن.
RE: لطفا من رو راهنمایی کنین
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تغییر زندگی
عزیزم سلام
درکت میکنم چه شرایط سختی داری.واقعا میفهمم
منم تقریبا یه جورایی مث شما اما به یک نوع دیگه مشکل دارم
یک پیشنهاد دارم
میتونین خونه موندنتون رو کمتر کنین و بیشتر بیرون باشین تا تو خونه. تا مامانتون زیاد وقت واسه اون حرفاشون نداشته باشن
اگه میتونین یوگا برین. عالیه.شما هم به ارامش نیاز دارین.به خودتون برسین وتو فضای سبز پیاده روی کنین
منم وقتی این موضوعات پیش میاد سعی میکنم تو خونه کمتر باشم تا اذیت نشم
اما گاهی وقتها هم نمیشه
از دوستان دیگه خواهش میکنم اگه پیشنهادی به ذهنشون میرسه بگن.
ممنونم از همدردی و راهنمایی خوبت
اما باور کن من تا اونجاییکه بتونم زمانم رو خارج از خونه میگذرونم
می خوام این مشکلم کمتر بشه دلم می خواد تو خونه استراحت کنم
دلم می خواد بتونم با دوستام تو خونه مهمونی بگیرم اما من حتی واسه تلفن کردن به دوستام هم مشکل دارم
RE: لطفا من رو راهنمایی کنین
عزیزم ضمن اینکه درکت می کنم دلم می خواد بری به 20 -30 سال پیش. اون زمانی که ماردتون هنوز سرحال بودن اما ...
اما 5 تا بچه دور و برش بودن که با عشق و محبت تمام سختی بزرگ کردنشون رو به جون خرید. حتی یک لحظه هم وقت نداشت که موهاشو جلوی اینه شونه کنه . حتی گاهی اوقات یادش می رفت غذا بخوره یا گاهی اوقات نمی دونست خواب یعنی چه چه برسه به استراحت کردن در خانه.
RE: لطفا من رو راهنمایی کنین
با سلام
عنوان تاپیک شما کلی بوده و نامفهوم،چنین تاپیکهای طبق قوانین تالار حذف میشوند
لطفا" در ارسال بعدی خود عنوان جدید را ذکر کنید تا نسبت به تغییر اقدام شود
در غیر اینصورت تاپیک حذف خواهد شد
علل عدم متقابل من و مادرم چی می تونه باشه؟
از دوستانی که من رو راهنمایی کردن تا حالا ممنونم واقعا
من کماکان منتظرم راهنمایی هاتون هستم
یه ایمیلی داشتم امروز که خیلی تحت تاثیر قرار داد من رو فکر می کنم بد نباشه براتون بذارم
قصه عشق:
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:
باران احمق!!!!
RE: لطفا من رو راهنمایی کنین
حدس می زنم این تغییر خلق و خو دو تا دلیل داشته باشه، عبور از میانسالی مادرتون و اوایل جوانی جنابعالی!
شما هر دو دنبال منافع خودتون هستید و البته چون راه حل این بازی رو نمیدونید، خسته میشید و نتیجه اش میشه غر زدن و حرص خوردن و ...
1. شاید مادرتون به شدت احساس تنهایی می کنه. به محیط های شلوغ عادت داشته و حالا یه دفعه در دورانی که به توجه زیادی نیاز داره, دور و برش خالی شده.
2. معمولا مادرها و مادربزرگهای ما، خانمهای پر جنب و جوشی بودن و دائم در حال رخت شستن، غذا درست کردن، جارو کردن، بچه داری و ... بودن. البته این اقتضای زندگی قدیم بوده. اما الان به خاطر رفاهی که ایجاد شده شاید دیگه لازم نیست به اون شدت کار کرد. شاید مادر شما با دیدی که نسبت به یه دختر در زمان قدیم داره, انتظار داره یه خرده پر جنب و جوش تر باشید (نه در اجتماع که در کار منزل). از نظر اون تلفن زدن، پای کامپیوتر نشستن، کتاب خوندن و ... دردی رو از زندگی دوا نمی کنه. به قول معروف این جور چیزا که آب و نون نمیشه (میشه؟).
3. شما هم برای حفظ استقال خودتون طبیعتا در مقابل "ایرادها"، "ممانعتها" و "محدودیتها"یی که از طرف مادرتون ابراز میشه جبهه می گیرید که طبیعی هم هست. اما گه نیم نگاهی هم به خواسته های مادرتون بندازید شاید بتونید با هوشیاری بیشتری "غر زدن" های اونو تحمل کنید.
4. پیشنهاد می کنم به بهانه های مختلفی دور و برش رو شلوغ کنید و از خواهر ها و برادراتون بخواهید که بیشتر به شما سر بزنن.
5. من زیاد از طرز رفتار با سالمندان چیز زیادی نمی دونم. اما فکر می کنم باید خیلی براشون وقت گذاشت؛ مثلا با پرسیدن خاطره هاشون میشه به اونا نشون داد که هنوز با اهمیت هستند، یا حتی هدیه دادن وسایل قدیمی که زمانی اسباب کارشون بوده؛ مثل یه چراغ گردسوز نفتی و ....