دعواهایی که تمامی نداره ......
راستش دیگه خسته شدم ،حتی حوصله وصله زدن شکافهای ایجاد شده توی رابطمون رو هم ندارم.....
به عنوان آخرین راه حل برای شرایطم میخوام مشکلمو اینجا مطرح کنم تا شاید راهنماییهای کارشناسها و دوستای عزیزم در اینجا بتونه کمکم کنه ......
من 31 سالمه و شوهرم 33 ساله و 6 سال پیش با هم ازدواج کردیم و الان یه دختر 2 ساله داریم.....
توی محل کار شوهرم باهاش آشنا شدم و به خاطر باورهای سنتی و البته غلط خانواده ام ما دوران نامزدی نداشتیم، البته قبل از عقد 6 یا 7 جلسه ای با هم حرف زدیم ولی خودتون بهتر میدونید که اصلا کافی نیست....توی دوران عقد گاهی با هم حرفمون میشد ولی فکر نمیکردم شکاف بین روحیات و احساساتمون اینقدر زیاد باشه این اختلافها حتی بعد از عروسیمون هم ادامه داشت ..... البته زمانی جدی شد که حدود یکماه بعد از عروسیمون فهمیدم علی رغم حرفی که قبل از عقدمون بهم زده بود و قولی که داده بود بهم در مورد سیگار کشیدنش دروغ گفته......
خب میدونید واسه من خیلی مهم بود و قبل از عقدمون ازش پرسیده بودم و اونهم قسم خورده بود که سیگاری نیست و بهم اطمینان داده بود، وقتی فهمیدم خیلی عصبانی شدم و اولین دعوای بد زندگیمون رو داشتیم...... بهم توهین شده بود، من همینطوری هم از ادمهای سیگاری متنفر بودم و حالا دروغ گفتنش هم بهش اضافه شده بود این اولین دعوای بدمون بود که البته این موضوع هنوزم شروع خیلی از دعواهای ماست و هنوز هم ادامه داره.....
الان و از بعد از زایمانم خیلی حساس تر هم شدم و سر مسائل پیش پا افتاده بحثمون میشه و بعد کار به جاهای باریکتر میکشه و خیلی مسائل گذشته رو دوباره پیش میکشه و خیلی حرفهایی که فکر کنم هرگز نباید توی رابطه ی زن و شوهرها زده بشه وگرنه اون رابطه رو به زوال و نابودی میره ....
الان حس میکنم خیلی از حرمتها بین ما شکسته شده و این از نظر من خیلی بده و بیشتر از همه دلم واسه دخترم میسوزه که قراره توی دعواهای ما بزرگ بشه .......
از نظر روحی خیلی شکسته و داغونم با کسی هم نمیتونم و نمیخوام حرف بزنم ولی یه چیز رو میدونم که باید اول از خودم شروع کنم اما نمیدونم چطوری !!!!
به خاطر دخترم میخوام بجنگم اما حس میکنم نمیتونم و توانش رو ندارم که بازم به خودم تلقین کنم این زندگی میتونه ما رو به خوشبختی برسونه
امیدوارم منو راهنمایی کنین تا بتونم به خودم و دخترم کمک کنم که تکه های شکسته ی این زندگی رو درست بچسبونم تا این شکستگیها روح دخترمو آزار نده
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط black rose
راستش دیگه خسته شدم ،حتی حوصله وصله زدن شکافهای ایجاد شده توی رابطمون رو هم ندارم.....
به عنوان آخرین راه حل برای شرایطم میخوام مشکلمو اینجا مطرح کنم تا شاید راهنماییهای کارشناسها و دوستای عزیزم در اینجا بتونه کمکم کنه ......
الان حس میکنم خیلی از حرمتها بین ما شکسته شده و این از نظر من خیلی بده و بیشتر از همه دلم واسه دخترم میسوزه که قراره توی دعواهای ما بزرگ بشه .......
از نظر روحی خیلی شکسته و داغونم با کسی هم نمیتونم و نمیخوام حرف بزنم ولی یه چیز رو میدونم که باید اول از خودم شروع کنم اما نمیدونم چطوری !!!!
به خاطر دخترم میخوام بجنگم اما حس میکنم نمیتونم و توانش رو ندارم که بازم به خودم تلقین کنم این زندگی میتونه ما رو به خوشبختی برسونه
امیدوارم منو راهنمایی کنین تا بتونم به خودم و دخترم کمک کنم که تکه های شکسته ی این زندگی رو درست بچسبونم تا این شکستگیها روح دخترمو آزار نده
سلام black rose عزیز
معلومه که آدم عاقل وفهمیده ای هستید،اینکه می خواهید ازنوآغاز کنید،می خواهید به خاطر دخترتان بجنگید ومی خواهید این تغییر را ابتدا از خودشروع کنید.
جمله اول نقل قول را دقت کنید "دیگه خسته شدم ،حتی حوصله وصله زدن شکافهای ایجاد شده توی رابطمون رو هم ندارم....." سرشاراز ناامیدی است! باید بدانید که برای ازنو آغازکردن و مبارزه سلاح اول فقط امید هست.
اما درمورد مشکتون نظر من اینه که،حالا همسرتون 6سال قبل دروغی گفته که الان رو شده ، آیا باید مابقی زندگی را بر این پایه به کامتون زهرکنید؟ آیا قرار نیست قدری هم گذشت داشته باشید؟ حالا اتفاقی بوده که پیش اومده،چرا باید به جای حل مشکل بیشتر به اون دامن زد؟ آیا تا به حال درمورد ترکش باهم به گفتگو نشستید؟ نظرشون چی بوده؟من درک می کنم،سیگاری بودن یا دروغ گفتن علل بزرگی برای اختلاف ها می تونه باشه اما نمی تونه عامل قانع کننده ای برای به هم ریختن خانواده ای باشه که موجود دیگری رو وارد این دنیا کرده اند! پس لطفا قدری آرام باشید شما بایستی انگیزه مبارزه رو بیشتر درخودتون تقویت کنید تا بتونید بااین حساسیتتون کناربیایید.مطمئن باشید دخترکوچولوتون انقدر ارزش داره که به خاطرش انرژی صرف کنید وزندگیتون رو بسازید وچشم بر روی خیلی چیزها ببندید.
امیدوارم بافق باشید.
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
مرسی داملا عزیز
راستش دروغش یکماه بعد از عروسیمون معلوم شد نه اینکه الان فهمیده باشم ولی چیزی که بیشتر عذابم میده اینه که حس میکنم من و احساساتم و عقیده ام زیاد براش مهم نیستیم چون من حاضر بودم ببخشمش به شرطی که بفهمم از دروغی که گفته پشیمونه و یا بعد از هزاران باری که با خواهش ،گریه ،دعوا ،قهر ، بی تفاوتی و خلاصه هر راهی که به ذهنم میرسید ازش خواسته بودم دست از سیگار کشیدن برداره ، به حرفم اهمیت میداد ولی اون هر بار میگه باشه کم کم ترکش میکنم ولی بعد از 6 سال هنوز این کارو نکرده .....
حس میکنم براش بی ارزشم اصلا اهمیت به خواسته ام نمیده و فقط این نیست ، این یکی از مشکلاتمونه ..... انگار اصلا حرف منو توی هیچ موردی نمی فهمه ، هیچی به اندازه لجبازی کردن با من براش مهم نیست حتی وقتی بارها ازش خواسته ام جلوی بچه با هم دعوا نکنیم و بریم اتاق خودمون اصلا اهمیت نمیده اینکه حس کنم من و بچه ام اهمیت زیادی توی زندگیش نداریم واقعا برام آزار دهنده است و فکر کنم همین چیزا واسه اینکه آدم نا امید باشه کافیه
نمیخوام به طلاق فکر کنم چون میدونم دخترم لیاقت بهترینها رو داره و نمیخوام قربانی لجبازیهای من و باباش باشه ولی به خودم که دیگه نمیتونم دروغ بگم دارم علاقه ام رو بهش از دست میدم و یه جور حس بی تفاوتی جایگزینش میشه
راستش شاید بگید اگه از اول باهاش مشکل داشتم چرا بچه دار شدیم ؟؟!! ولی موضوع اینه که من فکر میکردم دعواهای ما فقط یه لجبازی بچه گانه است و چون هیچکدوم حاضر نیستیم کوتاه بیاییم کار به اینجا میکشه ولی مهم اینه که همدیگه رو دوست داریم اما الان حتی به این دوست داشتن هم دارم شک میکنم شاید از اول فقط به خودم دلخوشی دادم و این حس بدی بهم میده
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
دلم میخواد نظر بقیه رو هم راجع به مشکلم بدونم ...... راستی چطوری میتونم نظر کارشناسهای همدردی رو بگیرم؟
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
سلام دوست عزیزم
خیلی از نواقص و ایرادهایی که در ما انسانهاست بعد از ازدواج تازه مشخص میشه
به قول معروف میگن تا زیر یک سقف نری خیلی چیزا معلوم نمیشه
سیگار چیزی نیست که بشه یک روزه و دو روزه گذاشتش کنار.پدر خود منم سیگاری بودن (نزدیک 30 سال)
اما وقتی تصمیم گرفت هر روز مقدارشو کم کردن...مثلا امروز یک پاکت بود فردا میشد 6 تا...پس فردا 5 تا و....
این روند عزیزم طولانیه و خیلی وقتا که پدرم دیگه به اخر کار میرسید دوباره میرفتن سراغ اون یک پاکت !!!
و این وسط فقط و فقط حمایت های مادرم بود که کمک کرد پدرم سیگار رو بذارن کنار
عزیزم کسانی که به سیگار وایسته شده اند از لحاظ فیزیولوژیکی به سیگار نیازمندن.
یعنی نيكوتين آلكالوئيد بخش اصلي تنباكو است كه با مصرف سيگار وارد جريان خون ميشود و اثرات تحريكي آن بر گيرندههاي استيلكوليني و اثر آن بر مغز باعث تشويق به ادامه مصرف سيگار ميگردد و در واقع دست خود طرف نیست و اراده فوق العاده قوی میخواد
بهتره از راهای عاطفی وارد بشی
به قول اقای دهنوی زنها عاطفه بسیار قوی دارن ولی بلد نیستن چه طور ازش استفاده کنن
بهتره بگی برای سلامتی بچه مون دود سیگار خیلی مضره و ریه های کوچک و کم توان دخترمون رو ازار میده
سعی کن عواطف پدرانه اش رو تحریک کنی
از قدیم هم گفتن توی دعوا حلوا قسمت نمیکنن...ممکنه در اون لحظه هزار تا حرف نامربوط زده بشه
اولا اینکه عزیزم خواهش میکنم نذار دختر نازنینت در دعوای شما رشد کنه
دوما هم اصلا چرا کار باید به دعوا بکشه؟
بین زن و شوهر هیچ وقت حرمت شکسته نمیشه
دیدی بعد از اشتی با همسرت هنوزم دوسش داری و انگار نه انگار که همین چیند ساعت پیش کلی باهم دعوا کردین؟!
اما مثلا مادر یا خواهر ت رو فرض کن.
اگر باهاش حرفت بشه تا یه مدت زیادی هم بعد از دعوا ازش دلخوری
این خاصیت زن و شوهره
دوست خوبم شما باید بتونی و به عنوان یک مادر وظیفه داری برای حفظ ارامش زندگیت تمام توانت رو به کار بگیری....
که مطمئنا میتونی...
دوست خوبم اصلا و اصلا باهاش مشاجره نکن...وقتی از دستش ناراحتی فقط خودت رو دلخور نشون بده
شما چه داخل اتاق و چه خارج اتاق بهم مشاجره کنید باز هم کوچولوی شما میفهمه ..از صدای شما..از چهره شما...از لرزش دستای شما...
دوست عزیزم گریه و التماس و ...فایده نداره
فقط باید تحریک عاطفیش کنی...اون هم از طریق دختر نازنینت....
همسرت قطعا شما و دخترت رو دوست داره فقط نمیدونه چه طور بروز بده.بعضی اقایون فکر میکنن همین که میرن سرکار و میان یعنی دارن علاقه شون رو نشون میدن
غیرت مردانهاش رو تحیرک کن و بگو مطمئن هستم با قدرتی که تو داری حتما میذاریش کنار
دوست عزیزم فقط با محبت برو جلو و ریه های کوچک و کم توان دخترت رو مثال بزن
راستی همسرت معیارهای منفی و مثبت دیگه ای هم داره که بگی برامون>؟
کارشناسا هم خودشون میان سر میزنن
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
سلام maryam123 عزیز
مرسی از راهنماییهات ،:46: خوب باید بگم شوهرم توی خونه و جلوی من سیگار نمیکشه چه برسه به دخترمون ، ولی من حرصم از این میگیره که سیگاری به اون معنا نیست که مثلا پاکتی بکشه و مطمئنم که اگه بخواد میتونه راحتتر از پدر شما ترک کنه ولی انگار فقط میخواد با من لجبازی کنه و بهم ثابت کنه هرکاری که دوست داشته باشه انجام میده .... میدونه من بدم میاد بدتر میکنه که حرص منو در بیاره واسه همین میگم شاید هیچ ارزشی براش ندارم که وقتی میدونه چقدر از اینکار بدم میاد فقط واسه آزار من تکرارش میکنه
کلا کافیه بفهمه من از چی بدم میاد تا همون کارو تکرار کنه ،مثلا من دوست دارم مشکلاتمونو با صحبت کردن و با آرامش حلش کنیم ولی با لجبازی همیشه بحث رو به یه سمت دیگه میبره و آخرش هم همیشه میگه شما از اول هم همینطور بودید (منظورش خانوادمه) میخواستید بگید ما هیچی حالیمون نیست و شماها حالیتونه ..... و خلاصه کار به مشاجره میکشه و صداشو بلند میکنه و داد و بیداد راه میندازه چون میدونه من متنفرم از اینکه صدای ما رو در و همسایه بشنوند و خلاصه با اوضاع آپارتمانها همیشه صدای جرو بحث ما خونه ی همسایه هاست و من باید حرص بخورم
اینجور وقتها حس میکنم انگار حرف منو هیچوقت نمیفهمه و فقط چندتا جمله ی تکراری بلده و همش انها رو تکرار میکنه
من میدونم نباید جلوی دخترم دعوا کنیم ولی خب آخه منم ادمم از وقتی باهاش ازدواج کردم همش داره شخصیتمو خرد میکنه همش میگه حالا مثلا تو چی هستی یا مثلا تو نمیفهمی یا فقط ادعات میشه ولی هیچی بارت نیست ....
درصورتیکه من ادعایی نداشته ام همیشه هم گفته ام توی هر شکلی که پیش میاد هردومون مقصریم ولی اون میگه فقط تو مقصری چون همیشه دعوا رو تو شروع میکنی
من لیسانس کامپیوتر دارم و تا قبل از بارداریم هم سرکار میرفتم ولی بعد از ان مجبور شدم به خاطر دخترم خونه نشین بشم میدونم که این خونه نشینی هم یکم عصبی و حساسم کرده ، .....
طرز برخوردش با من باعث شده احساس کنم یه ادم بی عرضه ام که مثل زنهای قدیمی فقط به درد بچه داری میخورم ..... درصورتیکه اینطور نیست من از وقتی دانشجو بودم کار میکردم ، تدریس میکردم اما الان به خاطر شرایطی که داریم دست از کار کشیدم و این نشونه ی بی عرضگیم نیست ولی اون با حرفاش باعث میشه از خودم از این چیزی که الان هستم بدم بیاد ، همه ی مسئولیتهای بچه با منه و این تمام وقتمو پر میکنه
به ندرت وقتی واسه دخترمون میگذاره که باهاش بازی کنه یا اونو به گردش ببره یا کارایی از این قبیل ، فقط حکم ماشین پول رو برای ما داره و خودش فکر میکنه این از همه چیز با ارزشتره ......
در مورد خصوصیات شوهرم خب اگه بخوام صادق باشم نمیتونم بگم ادم بدیه ،اهل کاره و از نظر کاری هم تقریبا موفقه زیاد اهل رفت و آمد خانوادگی نیست و بیشتر ترجیح میده با دوستامون معاشرت کنیم کلا از همون اول هم زیاد احساسات خرج نمیکرد و تمام لحظات عاشقانه ی ما به زمانی محدود میشه که بخواهیم با هم رابطه داشته باشیم ولی من اینو نمیخوام نمیخوام فقط اینجور وقتها ازش بشنوم که دوستم داره اونوقت به من میگه سردم ولی خودش کوه یخه انگار گرم بودن به اینه که هرشب رابطه داشته باشیم ......
کلا تصورش از همه چیز یه جور دیگه است ، احساس میکنم ما برای هم ساخته نشدیم شاید اشتباهی وارد زندگی همدیگه شدیم و هرکدوم از ما میتونست با ادم دیگه ای خوشبخت تر باشه ......
خب من خیلی عاطفیم ولی این نیازم هیچوقت بطور کامل از طرف شوهرم ارضا نشده انگار زورش میاد که با محبت باشه یا انگار من لیاقت این محبت رو ندارم ......
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
بازم سلام به شما
این خیلی خوبه که خودت قبول داری کمی حساس شدی...آفرین که انقدر صادقی
خب میدونی راه مبارزه با آدمهای لجباز چیه؟
یک چیز و اون هم بی تفاوت باشی
اون چون میبینه حرص شما درمیاد اینکارار رو میکنه.مسلما اگر ببینه حرص شما در نمیاد دیگه این کار رو نمیکنه
میدونم ممکنه شروعش سخت باشه ولی باید کم کم بی تفاوتی در مورد اینجور مسائل رو شروع کنی...
مطمئن باش جواب میده
دوست عزیزم
خواهش میکنم به خاطر هرکسی که دوستش داری باهمدیگه مشاجره نکنید....
تاثیر فوق العاده بدی در روحیه دختر کوچولوت میذار...
اینو الان نه....20 سال دیگه میفهمی....
دختری رو میشناسم که در زمان بچه گیش پدر و مادرش باهم دعوا میکردن و این بچه موقع دعوای اونا توی کمد قایم میشد....این دختر الان 25 سالشه و ازدواج کرده..باورت میشه الان وقتی با شوهرش دعواش میشه میره بازم تویکمد قایم میشه؟!!!!!!!!!!!!
حالا دیگه خودت ببین چقدر از شوهر و خانواده شوهر انگ روانی بودن و ...میخوره
راستشو بخوای ادمهایی که مدعی هستن اکثرا چیز زیادی ندارن و بالعکس..پس از حرف همسرت دلخور نشو
عزیز من دلیل نداره همسرت حتما اعتراف کنه که قبول دارم که اشتباه کردم...
مردها نمیگن این جمله رو...همسر منم قبول نمیکنه ولی بعد از دعوا مثلا میره برا من ساعت 2 نصفه شب اون چیزی رو که دوست دارم از زیر سنگ پیدا میکنه و میخره....
خود اینکار برای من از 100 بار معذرت خواهی کردنش باارزش تره...
دوست خوبم ما زنا فکر میکنیم وقتیکه شاغلیم به درد میخوریم...نمیونم از لحاظ مذهبی چقدر قوی هستی...
جایی امام خمینی گفتن که من حاضرم تمام عبادات 60-70 ساله ام رو بدم و در مقابل ی روز ثواب خانه داری و بچه داری شما (خطا ب به دختراشون) شما رو بهم بدن
دوست خوبم مادر و زن خوب بودن خیلی مهم تر از کارمند نمونه یه سازمان دولتی بودنه....
اون دنیا ازت نمیپرسن کارمند خوبی بودی یا نه؟
ولی هزارن بار ازت میپرسن همسر خوبی بودی؟مادر خوبی بودی؟
فکر کردی بچه داری کم کاریه!؟!
اگر دقت کنی زمانای قدم طل خیلی کمتر بود یه دلیلش میدونی چیه؟
اینکه هرکس کار خودشو میکرد...
زن خونه داری و بچه داری و مر ه نان آور خونه
دوست خوبم مادر من بد از زایمان من و برادرم خونه نشین شد.(مدیر مدرسه بودن و هنوزم بازنشسته نشدن)
همه خاله هام باهاش دعوا کردن(اونا هم معلم و ناظم بودن) که برای سابقه ات بد میشه و ...
اما مادرم فقط حرفش یک چیز بود و اون هم این بود که بچه هام خوب تربیت بشن....
حالا بد از 22 سال (نمیگم خیلی موفقم) ولی من و برادرم زبان زد خاص و عام هستیم و اینو مدیون از خود گذشتگیهای مادرم هستیم
از طرفی پسر خاله ام ا همسرش جدا شده...دختر خاله هام متاسفانه ه بیراهه رفتن و همیشه میگن مادر ما کارش رو ترجیح داد به ما...
ببخشید سرت رو درد آوردم...
پس اصلا فکر نکن داری کم کار میکنی...جهاد زن خوب شوهرداریشه....
الان وقت رسیدن به این نتیجه نیست که شما برای هم ساخته شدین یا نه...
الان دیگه فقط وقت ارامشه و صبوری شماست
دوست خوب راهی رو که بهت گفتم انجام بده
شاید زیاد داری به این موضوع گیر میدی
مدتی ازش انتقاد نکن تا ببینیم نتیجه میده یا نه
موفق باشی
ببخشی دوستان من کیبوردم خراب شده و بعضی کلمات رو درست نزده خودمم انقدر خسته ام که نگاه نمیکنم چی نوشتم
بابت این موضوع عذر میخوام
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
سلام مریم عزیز و بازم ممنون از راهنماییهات
من روی حرفهات فکر کردم و میخوام بدونی که به خاطر دخترم هرکاری حاضرم بکنم و غرورمو که خیلی برام با ارزشه فقط به خاطر اون زیر پام بگذارم اما چیزی که هست اینه که در برابر بی تفاوتیهای من اونم بی تفاوته ......
الان حدود 10 روزی هست که با هم حرفمون شده و قهریم ،ولی درعوض آرامش تو خونمون حکمفرماست ،من سرم به دخترم گرمه اونم خودشو توی کار غرق کرده ......
یه مطلبی توی سایت همدردی هست به این عنوان : چنین شوهرانی عشق را در زندگی میکشند ؟!
شوهر من توی دسته ی 4 قرار میگیره : شوهران بی احساس و سخت کوش !!!
ایندفعه تصمیم گرفته ام به هیچ عنوان پیشقدم نشم ،نه به خاطر غرورم به خاطر اینکه حس میکنم روحم به آرامش احتیاج داره باید آرامش داشته باشم تا بتونم تصمیم بگیرم ......:82:
میخوام بازم از تجربیاتت برام بگی و همینطور بقیه دوستان اگه تاپیکمو میخونن ، الان فقط میخوام بشنوم ،میدونی یه حس عجیبی دارم که شاید توی تمام این مدت هرگز نداشته ام ،انگار دارم دنبال یه بهونه برای شروع دوباره میگردم میدونم شاید بگی دخترم بهترین بهانه است اما وقتی خودمو جای دخترم میگذارم میبینم دوست ندارم مادرم یه آدم شکسته با غرور خرد شده باشه که توی صورتش فقط ردپای گذشت زمان و بی عاطفگیهای پدرم دیده بشه و من دختری باشم که داره بار سنگین فداکاری رو به دوش میکشه که مادرم سالها به خاطر من انجام داده .....
ترجیح میدم مادری شاد آزاد و سربلند با شخصیتی محکم داشته باشم تا مادری دلشکسته و خرد شده زیر بار بی تفاوتیهای پدرم !!!!!!!
دارم دنبال بقایای علاقه ای میگردم که فکر میکردم به شوهرم دارم و متقابلا اون به من ، دارم دنبال دخترک شاد و رها و مغروری میگردم که یه روز فکر میکرد کوه هم در برابر سرسختی و استواریش کم میاره .....
دوست عزیزم نمیخوام دخترم بهانه ی من باشه برای ادامه ی زندگیم با شوهرم میخوام ببینم هنوز اونقدر دوستش دارم که به خاطر خودش باهاش بمونم یا اونقدر دوستم داره که توی این شروع دوباره همقدمم بشه .....
احتیاج به راهنمایی دارم لطفا اصول قدم به قدم یه شروع دوباره رو برام بگید ، بگید الان از کجا باید شروع کنم و حرکت بعدیم بایدچی باشه
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
سلام عزیزم
اصلا نباید اجازه بدی قهرتون انقدر طولانی بشه
عزیزم خوب مراقب زندگیت و شوهرت باش.الان متاسفانه مردها خیلی زود از ددست میرن و فاصله 10 روزه شما ممکنه برای زندگیت خیلی خطرناک باشه
خودت دیگه میبینی در جامعه چه خبره و چه جور زنایی فراوان شدند...قهر بدترین آفت زندگیه
اصلا چرا قهر؟سر سنگین باش.
باهاش صحبت کن
چایی میخوای؟غذاتو بیارم؟و....
این ارامشی که داری ازش صحبت میکنی ممکنه آتیش زیر خاکستر و یا ارامش قبل طوفان باشه
خیلی خیلی مراقب همسر جوانت باش چراکه اگر بی محبتی های شما زیاد بشه عواقب خوبی نخواهد داشت
باید راه بهتری رو برای ابراز ناراحتیت پیدا کنی...راهی که اصلا به روابطتون ضربه نزنه
به نظر من خانومی همین امشب سعی در برقراری رابطه مجدد با همسرت بکن ولی نه از راه التماس و ضعف
خیلی محکم و در عین حال چاشنی این محکم بودنت کمی از محبت زنانه...
اصلا نذار این قهر طولانی بشه
کمی که رابطه تون بهتر شد...اون کاری که گفتمو انجام بده...یعنی رهاش کن...پاپیچ نشو....گیر نده....
اصرار بیش از حد شما باعث شده در همسرت نوعی مقاوت ایجاد بشه
طوریکه اگر شما بگی ماست سفیده ایشون خودشو به آب و اتیش میزنه تا بگه نخیر ماست سیاهه
اما اگر شما هم بگی اره...حالا که فکر میکنم میبینم این ماست سیاهه
چند بار که اینکار رو بکنی(نه همیشه یه در میون/باید تعدادش رو مدیریت کنی) اونم خودش پیش خودش میدونه حق با شماست و کم کم نرم میشه
نمیگم همیشه اگر غلط هم میگه باهاش موافقت کن.بعضی مسائل رو که ضربه ای وارد نمیکنه بپذیر
مثلا یه مثال بزنم برات
ما میخواستیم ماشین بخریم.پولمون هم در حد 10 میلیون بود
همسرم گفت میخوام پرشیا بخرم اونم صفر !
بهش گفتم عزیزم خیلی ماشین خوبیه ولی فکر نمیکنم به بودجه ما بخوره
اونم گفت چرا .قیمت کردم صفرش 10 تومنه !!!(در حالیکه صفرش حدود 16 تومانه)
دیدم خیلی داره پافشاری میکنه.منم همونجا گفتم شاید حق با تو باشه.من که از خدامه تو ماشین خوب بخری.اصلا حالا که فکر میکنم میبینم شاید من ماشین دیگه ای رو با پرشیا اشتباه گرفتم.
اینو که به همسرم گفتم خیلی اروم شد انگار آب سرد ریختن رو اتیش
میدونی این یکی از همون مواردیه که جروبحث کردنش فایده نداره و موافقت با اون ضرری به کسی و زندگی نمیزنه
اینجور موارد زیادن
سعی کن در اینجور موارد باهاش راه بیای تا موارد بزرگتر هم اروم اروم حل بشه
RE: دعواهایی که تمامی نداره ......
[align=justify]سلام رز عزیز:72:
این قسمت صحبت هات تحسین برانگیز بود:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط black rose
وقتی خودمو جای دخترم میگذارم میبینم دوست ندارم مادرم یه آدم شکسته با غرور خرد شده باشه که توی صورتش فقط ردپای گذشت زمان و بی عاطفگیهای پدرم دیده بشه و من دختری باشم که داره بار سنگین فداکاری رو به دوش میکشه که مادرم سالها به خاطر من انجام داده .....
ترجیح میدم مادری شاد آزاد و سربلند با شخصیتی محکم داشته باشم تا مادری دلشکسته و خرد شده زیر بار بی تفاوتیهای پدرم !!!!!!!
:104::104::104:
اما یه نکته هم اینجاست:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط black rose
میخوام ببینم هنوز اونقدر دوستم داره که توی این شروع دوباره همقدمم بشه .....
عزیزم این ترازو رو بگذار زمین... اولا الان (تو این شراطی که بینتون حکم فرماست) اصلا وقتش نیست که میزان دوست داشتن شوهرت رو بسنجی. اگه اینکار رو بکنی، به احتمال قوی ترازو عددی خیلی کمتر از مقدار درست رو نشون خواهد داد. دوما اینکار اساسا درست نیست که با یک معیار خاص علاقه کسی رو بسنجیم. چون ممکنه اون شخص علاقه ش رو به این شکل خاص بروز نده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط black rose
یه چیز رو میدونم که باید اول از خودم شروع کنم
این باور که باید از خودت شروع کنی، یه نکته کلیدیه... که اگه فراموشش نکنی، به موفقیتت منتهی می شه.:72:
http://www.hamdardi.net/thread-1355-post-30292.html#pid30292
من فکر می کنم قدم اول می تونه این باشه که خطاهات رو پیدا کنی، قدم دوم: جستجو برای شناخت بیشتر اون خطا، و قدم سوم: تمرین مداوم برای برطرف کردنش.
بعنوان مثال من نشونه هایی از شخصیت کمال گرا (وسواسی) رو درت می بینم. فکر کنم اینکه اینقدر به مسئله سیگار حساس شدی نشون دهنده نوعی کمال گرایی هست. گاهی آدم فکر می کنه اینکه کسی بهش دروغ گفته یه فاجعه ست، یا اینکه کسی کاری که برای اون خیلی مهم بوده رو انجام نداره... اما این طبیعیه که گاهی دروغ بشنویم، یا کارای خلاف میلمون انجام بشن (همونطور که قطعا شما هم خیلی کارا انجام می دی که خلاف میل همسرت هست... این کاریه که هممون انجام می دیم).
اگه سعی نکنی همه چی ایده آل باشه، خیلی از فشاری که متحمل می شی تخفیف پیدا می کنه.
نکته دیگه ای که من می بینم اینه که خیلی حساس هستی. نشونه مرثیه سرایی های احساسی هم دیده می شه (شاید هم دارم اشتباه می کنم، اما در هرصورت بهتر دیدم بهت بگم):
http://www.hamdardi.net/thread-18264-post-169095.html#pid169095
:72:[/align]