تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام به همه دوستان. من مریمم همونی که توی قسمت متارکه و طلاق یه تاپیک داشت به اسم "طلاق بعد سه ماه عقد"
حالا دیگه طلاق نگرفتم و به خاطر اینکه همسرم از رفتارهاش پشیمون شده بود و بهم قول داد اذیتم نکنه داریم نامزدیمون رو ادامه میدیم. امروز 44 امین روزیه که از نو شروع کردیم.این مدت بالا و پایین زیاد داشته. من هر روز میام همه نوشته های بچه ها رو میخونم ولی نظر نمیدم چون با خودم فکر میکنم که من اگه چیزی بلد باشم که این زندگی آشفته خودمو درست میکنم.
من توی همین نامزدی مشکلاتی رو دارم که صحرا ، اقلیما،لیلا و شمیم بهاری بعد از چند سال زندگی مشترک باهاش روبه رو شدن:302::302::302::302::302:
خواهش میکنم همین دوستان و دوستای دیگه و همین طور کارشناسای تالار بهم کمک کنن که زندگیم دوباره از هم نپاشه.آخه من خیلی هم احساساتی و زودرنج و حساسم:316:
میشه جناب SCI هم کمکم کنن لطفا ؟
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
آفرین عزیزم :72::72::104:
به خدا توکل کن و محکم برو جلو
تو تونستی اون مرحله سخت پشت سربذاری پس اینو هم میتونی نازم :43::43:موفق باشی
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان
اینقدر ناامید نباش
سعی کن از این محیط نهایت استفاده رو بکنی و اطلاعاتت رو تا می تونی بالا ببری نه اینکه اینقدر ناامیدانه فکر کنی تمام مشکلات بقیه رو تو هم داری !!!!!!!
مریم جان حالا بیا اینجا لیست مشکلاتی رو که تو این 44 روز باهاش مواجه بودی و نتونستی حلش کنی رو بگو تا به راه حل های خوبی برسی
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام بچه ها.مرسی از همدلی تون:46:
ما با هم انقد مشکل داریم که شایدالان همه ش یه جا به ذهنم نرسه ولی تا حافظه م یاری کنه مینویسم:
1- من نمیتونم گذشته رو از ذهنم پاک کنم،همسرم میخواد من فراموش کنم اما نمیتونم. تا چیزی میگه زود ذهنم شیفت میکنه به گذشته که آره مگه تو نبودی اینطوری میگفتی مگه خواهرات اینجوری نکردن مگه مادرت اینجوری نکرد.آخه بچه ها من اون موقع تقصیری نداشتم واقعا.
2-من خیلی خیلی زودرنج و حساسم تا چیزی بهم میگن زود موضع میگیرم نمیدونم چه م شده:302:
3-به مادرش و خواهراش گفته که حق حرف زدن و دخالت کردن ندارن اما راستش من میترسم ازشون مگه اونا عوض بشو هستن؟ میگه اگه اونا حرفی هم بزنن من گوش نمیدم اما من نمیدونم این وضع تا کی میتونه دوام بیاره!!!
4- همسرم اهل ابراز احساسات کلامی نیست خیلی کم زنگ میزنه خیلی کم اسمس میده اونم سرد. انقدرم بهش گفتم که برگشت گفت احساس میکنم تو کمبود محبت داری:302:
5- از همه ش بدتر خودمم که نمیتونم مثل آدم یه چیزی ازش بخوام فوری قاطی میکنم،دعوا میکنم،گذشته رو شخم میزنم،تحقیر میکنم،تهدید میکنم، اونم که منتظر جرقه س فوری عصبانی میشه و بدتراش رو بهم تحویل میده.منم همه ش معتقدم که اگه اون ناز من رو بکشه من آروم میشم ولی این کار رو نمیکنه میگه بلد نیستم.پس من چرا شوهر کردم؟
الان دیگه به ذهنم نمیاد دوباره میام مینویسم.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام دوست من.
راستش راجع به اصل مشکلت با همسرت چیز خاصی نمیدونم و فقط رسیدم چند پست از تاپیک های قبلیت رو بخونم.
ولی بدون توجه به مشکلت، شما یه تصمیم گرفتی و در قبال تصمیمی که گرفتی متعهدی.
شما تصمیم گرفتی که بمونی و این زندگی رو بسازی ولی در عمل این کارو نمی کنی.
با مرور خاطرات و اتفاقات گذشته، مثل یه باغبون شدی که تیشه برداشته و با هر حرفش یه ضربه به تنه ی درخت زندگیش میزنه.
"مگه تو نبودی اینطوری میگفتی"!!! آره من بودم، حالا این شدم! بده؟
"مگه خواهرات اینجوری نکردن"!!! آره کردن! حالا که چی؟ باید تا آخر عمرم تقاص کار مادر و خواهر پس بدم؟
"آخه بچه ها من اون موقع تقصیری نداشتم واقعا"!!! شاید اون موقع مقصر نبوده باشی، ولی دوست من، الان مقصری. الان مقصری که داری انرژی خودت و همسرت رو که تصمیم به ساختن گرفتین، هدر میدی و نابود میکنی.
کسی نگفته تو باید اینارو فراموش کنی. اصلا مگه میشه فراموش کرد؟ ولی میتونی به چشم تجربه ای توی زندگیت نگاش کنی. تجربه ای که باعث شد بزرگ شی، رشد کنی، یاد بگیری.
هیچ وقت شده بشینی و به این فکر کنی که من چقدرررررررررررر زمین خوردم و درد کشیدم تا راه رفتن یاد گرفتم؟ نشستی غصه ی اون موقع ها رو بخوری.
همه ی دردهای زندگی همین طورن. برای رشدن، برای یاد گرفتن و بزرگ شدنن، ولی بزرگتر که میشیم، کم حوصله و کم طاقت میشیم.
"پس من چرا شوهر کردم"!!! که نازت رو بکشه؟ ناز چیو بکشه؟ کدوم نازو بکشه؟ اینارو؟: "نمیتونم مثل آدم یه چیزی ازش بخوام فوری قاطی میکنم،دعوا میکنم،گذشته رو شخم میزنم،تحقیر میکنم،تهدید میکنم" الان اینا نازن؟ خب خواهر من ناز کن تا اون هم یاد بگیره ناز بکشه. از دید اون هم نگاه کن: پس من چرا زن گرفتم؟ که تحقیرم کنه؟ که تهدیدم کنه؟ که مرتب گذشتمو شخم بزنه؟
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی. فقط خواستم یادت بیافته که تو متعهدی.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
سلام مریم جان
1- من نمیتونم گذشته رو از ذهنم پاک کنم،همسرم میخواد من فراموش کنم اما نمیتونم. تا چیزی میگه زود ذهنم شیفت میکنه به گذشته که آره مگه تو نبودی اینطوری میگفتی مگه خواهرات اینجوری نکردن مگه مادرت اینجوری نکرد.آخه بچه ها من اون موقع تقصیری نداشتم واقعا.
مگه از نو شروع نکردی پس چرا هی گذشته رو دنبال خودت می کشی اصلا این کار فایده ای داره جز این که دوران قشنگ حال رو به خاطر گذشته داری زشت می کنی
معلمی به شاگرداش میگه به ازای هر بد و کینه ای که از کسی می بینید یه سیب زمینی داخل کسه ای بریزید و هر روز با خودتون هر جا می رید ببرید شاگرد ها اینکارو می کنند ولی بعد از گذشت مدتی همه شاگردا از بوی بد سیب زمینی های گندیده به معلم شکایت می کنند معلم بهشون میگه کینه هایی که شما تو دلتون جمع کردید مثل این سیب زمینی ها می مونه که بعد مدتی می گنده و برای خودتونم غیر قابل تحمل میشه!!!
2-من خیلی خیلی زودرنج و حساسم تا چیزی بهم میگن زود موضع میگیرم نمیدونم چه م شده:302:
3-به مادرش و خواهراش گفته که حق حرف زدن و دخالت کردن ندارن اما راستش من میترسم ازشون مگه اونا عوض بشو هستن؟ میگه اگه اونا حرفی هم بزنن من گوش نمیدم اما من نمیدونم این وضع تا کی میتونه دوام بیاره!!!
مریم جان همسرت همه جوره داره ازت حمایت می کنه قدر بدون خیلی ها اینطوری نیستن نذار ترسهات تبدیل به واقعیت بشه از این فرصتی که همسرت به وجود اورده نهایت استفاده رو بکن و کاری کن که تو زندگیت دخالت نکردن خانواده همسرت یه قانون بشه و یه عادت بشه رفتارهای بد هم از اول چند بار تو زندگیت تکرار شده و بعد تبدیل به عادت شده پس تو می تونی دخالت نکردن خانواده همسرتم تبدیل به یه عادت کنی فقط شرطش اینه که به گذشته بر نگردی و افکار منفی رو از خودت دور کنی
4- همسرم اهل ابراز احساسات کلامی نیست خیلی کم زنگ میزنه خیلی کم اسمس میده اونم سرد. انقدرم بهش گفتم که برگشت گفت احساس میکنم تو کمبود محبت داری:302:
مریم عزیزم هرچی شخصیت مستقل تری داشته باشی همسرتم بیشتر به طرفت جذب میشه هیچ آدمی از شخصیت وابسته و آویزون خوشش نمی اد آخرشم برمی گرده میگه تو کمبود محبت داری ببین بهش محبت کن بی منت بی منت یعنی توقع نداشته باش در مقابل محبتت بهت محبت کنه اونوقت می بینی که بعد از یه مدت صبوری به طرفت جذب میشه
5- از همه ش بدتر خودمم که نمیتونم مثل آدم یه چیزی ازش بخوام فوری قاطی میکنم،دعوا میکنم،گذشته رو شخم میزنم،تحقیر میکنم،تهدید میکنم، اونم که منتظر جرقه س فوری عصبانی میشه و بدتراش رو بهم تحویل میده.منم همه ش معتقدم که اگه اون ناز من رو بکشه من آروم میشم ولی این کار رو نمیکنه میگه بلد نیستم.پس من چرا شوهر کردم؟
با عصبانیت هیچی درست نمیشه وقتی عصبانی هستی سکوت کن
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان
1.مگه میخوای مثل بقیه ادمها زندگی خوبی داشته باشی؟میخوای همش در گذشته و مشکلاتت غلت بزنی؟میدونی اینجوری دیوونه میشی؟
فکر کردی مثلا ماها که با خانواده همسرمون مشکل داریم مقصر بودیم که همه چیزو فراموش کردیم و چسبیدیم به زندگی؟
مطمئن باش همسرت بهتر از هرکسی میدونه که تو مقصر بودی یا نه.پس به فکر این نباش.
2.طبیعیه.حل میشه.یکمی که بگذره و به ارامش برسی به این روزا و فکرا میخندی !
3.خوب خداروشکر که این حرف رو بهشون زده.تو ول کن این فکرا رو.چی کار داری بهشون که عوض شدن یا نشدن.این فکرای مسموم رو بریز دور.به تو کار نداشته باشن هرکاری میخوان بکنن...
4.ببین زمان بده به هر دوتون..فکر نکن یک روزه دو روزه همه چی میشه مثل سابق.زمان میخواد تا هردوتون آروم بشید
5.اون بیچاره هم حق داره.سر در گمه.هر دوتون سر در گمید.زندگی مشترک متقابله.نمیشه که تو بگی اون ناز بکشه فقط.خب تو هم باید درک کنی شرایط و موقیعتش رو
فقط الان سطح توقعاتت رو بیار پایین تا کم کم به حالت عادی برگردید
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام.مریم و اقلیمای عزیزم مرسی بابت راهنماییهاتون.من هر روز یه سری از مشکلات رو مینویسم ولی خواهش میکنم هر کس راهی داره بهم نشون بده.
1-چیکار کنم که زود از کوره در نرم؟رفتارا و حرفای همسرم گاهی تا عمق قلبم زخم میزنه و بیشتر اوقات واقعا نمیتونم ساکت بمونم و منم یه چیزی میگم.اینکه میگین سکوت کن خیلی برام سخته خواهش میکنم کارشناسای تالار هم بهم یه سر بزنن و راهنمایی کنن.:316:
2-هروز و هر روز داره به من سرکوفت میزنه که چرا باید یه سال دیگه نامزد بمونیم؟پدر تو فکر کرده میخواد منو آدم کنه!!! شما داغ دادگاه رو رو پشت من زدین!!! اصلا فکر نمیکنه که خوب ما هم جونمون از دست رفتارای خودش و خونوادش به لبمون سیده بود والا توی دادگاه که حلوا خیرات نمیکنن. یکی از شرط های ما برای ادامه رابطه عروسی بعد از یک سال بوده و خودش هم قبول کرده حالا نمیدونم چه ش شده؟ چه جوابی بهش بدم؟گفتم این یه فرصته برای هردومون که توانایی هامونو بالا ببریم ولی زیر بار نمیره:300:
3-کلا خیلی اینجوریه که همه چیزت رو ببره زیر سوال.خیلی روی عیبها زووم میکنه و اصلا خوبیهات رو بهت نمیگه. مدام میگه تو حاضر جوابی.بچه ای.احساساتیی.قربون صدقه رفتن از ما گذشته مال بچه های 17 ساله س.
4-اصلا پیشنهاد نمیده که بیا بریم بیرون یا بریم خرید یا بیا خونه مون. چرا انقد یخه؟بهشم که میگم میگه من برای همه اینجوریم.آخه بابا من زنشم نباید با بقیه یه فرقی بکنم؟
5-هر تلاشی برای خوشحالیش انجام میدم یا هرچی خودم رو به آب و آتیش بزنم نمیبینه.مدام طلبکاره،هی میگه زن فلانی قند تو دلش آب میشه برای شوهرش،زن فلانی میمیره برای شوهرش. مقایسه خیلی بده یعنی اون خوشش میاد منم هی بگم شوهر فلانی اینجوریه،شوهر فلانی اونجوریه؟هر چی هم میگم انگار نه انگار:302:
فعلا همینا کافیه.خواهش میکنم تنهام نذارین.دوباره میام مینویسم.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
ببین زدی به هدف !!
حفظ ارامش یکی از مهمتریت ارکان زندگیه !
اگر نتونی خودت و عصبانیتت رو کنترل کنی خواهرانه و صادقانه بهت میگم زندیگت میشه جهنم
سعی کن این مهارت رو یاد بگیری...همه ماها با همسرانمون دعوا میکنیم..حرف میزنیم و میشنویم
اما موفق ترین میدونی کیه؟
اونی که در برترین دعوا ها هم بتونه خودش رو کنترل کنه
مطمئن باش بعد از یه مدت که همسرت ببینه حرفهایی که به قول خودت تا اعماق دلت رو میسوزونه جوابش فقط سکوت و یا لبخند شماست دیگه خودش خسته میشه ....
اگر زندگیت رو دوست داری باید سکوت کنی...واگرنه یکی تو بگی یکی اون...دیگه ببین چه غوغایی به پا میشه !!
مریم جان الان همسرت اینجا نیست
اما همون روزای اول هم من بهت گفتم که خیلی زود راه دادگاه رو پیش گرفتی...
یکسری حرمتها خواسته و ناخواسته شکسته شده و برگشتن این حرمتها مدت زیادی زمان میخواد
کار اشتباه همسرت رو مثل خودش جواب نده....پس تو هم مثل اونی....اگر اون مقایسه میکنه تو نکن....
در اینجور موارد که میگه زن فلانی اینجوریه تو چرا نیستی از ته دل بهش بگو ولی من تورو همینجوری دوست دارم.
به همسرت غیر مستقیم مهارت ها رو یاد بده
قطعا اون فهمیده اگر از دیگران تعریف کنه تو عصبانی و ناراحت میشی
اما تو جوری رفتار کن که بفهمه این تیرش هربار داره به سنگ میخوره....
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
:302::302::302::302::302::
من دارم از روی جوابایی که جناب sci برای اقلیما و شمیم بهاری دادن میرم جلو ولی انگار نسخه زندگی من باید فرق داشته باشه چون جواب نمیگیرم. دیشب دعوامون شد خیلی بد. زنگ زدم حالش رو بپرسم که انقد یخ و سرد جوابم رو داد کلی خجالت کشیدم .این به کنار حرفای بیخود زیاد میزنه مثلا الکی میگه ابگه من نخواستم بری سر کار چی؟ منم گفتم تو روز اول زن کارمند گرفتی یعنی فکر همه جاشو کردی دیگه. میگه من غذای مونده نمیخورم من ماهی 6 روز مهمون دارم که هر وقت دلشون بخواد میان:302::بعدشم من گفتم اولویت اول زندگی من تو هستی و مطمئن باش که اگه من خودمم سختی بکشم نمیذارم به تو سخت بگذره. تو اکثر اوقات خوبی. بعد به جای اینکه اونم یه ذره بهم محبت کنه یا لااقل جواب نده برگشت گفت ولی تو اکثر مواقع بدی و گاهی خوبی.منم گفتم اگه اینجوریه چرا برگشتی؟!!! میدونین چی جواب داد: گفت خوب ضمانتی نبود که بهتر از تو گیرم بیاد.:302:: آخه چرا زندگی من اینجوریه:302:
یه چیز دیگه م گفت، من گفتم فردا عصر میام خونه تون گفت نخیر لازم نکرده، تا خودم نگفتم نیا. شاید بگم ماهی فقط یه بار بیای اینجا.خیلی دلم شکسته.الانم قهریم با هم:302:
چرا کارشناسای تالار چیزی نمیگن ؟ مشکلم حاد نیست یا موضوعش به نظرشون مهم نیست. تنهام نذارین من اومدم دنبال راه حل