RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده
با سلام
از آنجا كه تاپيك هاي تراكمي قصد دارد تا مجموعه هاي مرتبط را يكجا براي بازديدكنندگان داشته باشد. اين داستان زيبا اگرچه قبلا در تك تاپيكها ايجاد شده ليكن در اين مجموعه نگهداري مي شود.
http://www.hamdardi.net/thread-1873.html
http://www.hamdardi.net/thread-9595-post-93386.html#pid93386
RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده
زیباترین قلب ؟؟
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...60b1f0d4c1.jpg
روزی دختر جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می كرد كه زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد ، جمعیت زیادی جمع شدند ، قلب او كاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود ، پس همه تصدیق كردند كه قلب او به راستی زیباترین قلبی است كه تاكنون دیده اند .
دختر جوان در كمال افتخار ، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت ، ناگهان پسر جوانی جلو جمعیت آمد و گفت : اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست .
دختر جوان و بقیه جمعیت به قلب پسر جوان نگاه كردند ، قلب او با قدرت تمام می تپید ، اما پر از زخم بود . قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تكه هایی جایگزین آنها شده بود ، اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نكرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد .
در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت كه هیچ تكه ای آنها را پر نكرده بود ، مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فكر می كردند كه این پسر جوان چطور ادعا می كند كه قلب زیباتری دارد .
دختر جوان به قلب پسر جوان اشاره كرد و خندید و گفت : تو حتماً شوخی می كنی ... قلبت را با قلب من مقایسه كن ، قلب تو ، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است .
پسر جوان گفت : درست است قلب تو سالم به نظر می رسد ، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی كنم ، می دانی ، هر زخمی نشانگر انسانی است كه من عشقم را به او داده ام ، من بخشی از قلبم را جدا كرده ام و به او بخشیده ام ، گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكه بخشیده شده قرار داده ام ، اما چون این دو عین هم نبوده اند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم كه برایم عزیزند ، چرا كه یادآور عشق میان دو انسان هستند ، بعضی وقتها بخشی از قلبم را به كسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند ، اینها همین شیارهای عمیق هستند ، گرچه درد آورند اما یادآور عشقی هستند كه داشته ام ، امیدوارم كه آنها هم روزی بازگردند و این شیارها عمیق را با قطعه ای كه من در انتظارش بوده ام ، پر كنند .
پس حالا می بینی كه زیبایی واقعی چیست ؟
دختر جوان بی هیچ سخنی ایستاد در حالی كه اشك از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پسر جوان رفت ، از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پسر جوان تقدیم كرد ، پسر جوان آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب دختر جوان گذاشت ، دختر جوان به قلبش نگاه كرد ، دیگر سالم نبود ، اما از همیشه زیباتر بود ، زیرا كه عشق از قلب پسر جوان به قلب او نفوذ كرده بود
...
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...d4e6ecbbf0.gif
RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده
تقسیم 17 شتر
شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارم
شتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف انها را و فرزند دومم یک سوم انها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند
وقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر شدند و به یکدیگر گفتند ما چطور می توانیم این 17 شتر را به این ترتیب تقسیم کنیم؟
و بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدند که تنها یک مرد در عربستان می تواند به انها کمک کند
بنابراین انها به نزد امام علی رفتند تا مشکل خود را مطرح کنند
حضرت فرمود: رضایت میدهید که من شترم را با شتران شما اضافه کنم آنگاه تقسیم بنمایم. گفتند: چگونه رضایت نمی دهیم. پس شتر خویش را به شتران اضافه نمود و به فرزند بزرگ که سهمش نصف شتران بود، نه شتر داد. به فرزند دوم که سهمش ثلث شتران بود، شش شتر داد و به فرزند سوم که سهم او یک نهم بود، دو شتر داد و در اخر یک شتر باقی ماند که همان شتر حضرت بود.
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...d5775d2624.gif
RE: امروز سالروز وفات مردی بود........
مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان میبرند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میزند و خدا و پیغمبر را به شهادت میگیرد که « والله، بالله من زندهام! چطور میخواهید مرا به خاک بسپارید؟
اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و
میگویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ میگوید. مُرده
مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث
است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ
شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر
زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای
حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع
و مقبول نمیافتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش میبریم، زیرا که دفن
میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعاجایزنیست
کتاب کوچه /ب2/ص1463 -احمد شاملو
RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده
تغییر نگرش ! ...
میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.
وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند.
وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد .... که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.
وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند.
همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند.
پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.
بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید.
راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته؟
مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته."
مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام.
برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.
برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر چشم اندازت(نگرش) میتوانی دنیا را به کام خود درآوری.
تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان(نگرش) ارزانترین و موثرترین روش میباشد.
RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده
شجاعت یعنی چی؟
در يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که ''شجاعت يعني چه؟'' محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت يعني اين'' و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته بود ! اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون ...استثنا به ورقه سفيد او نمره 20 دادند. فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟
دکتر شریعتی
RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپردازم؟"و اسميت به زن چنین گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم.اگر تو واقعا میخواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از
در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت:
"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه..."
به ديگران کمک کنيم بلاخره يک جا يکی به ما کمک ميکنه و قول بديم كه نگذاريم هيچ وقت زنجير عشق به ما ختم بشه
این داستان رو برای هر کس که دوست دارید بفرستید...
نگذارید زنجیر عشق به شما ختم بشه
RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده
قضاوت و نتیجه گیری عجولانه ! ...
مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ سالهاش در قطار نشسته بود.
در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ۲۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.
دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد : “ پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند ” مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه ۵ ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: ” پدر نگاه کن دریاچه ، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند.”
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند.
باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:” پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند : “چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!”
مرد مسن گفت: ” ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم.
امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!!!
نتیجه اخلاقی "ما نباید بدون دانستن تمام حقایق نتیجه گیری کنیم"
RE: فقط گلچین داستانهای کوتاه و آموزنده
[size=large] سلامت
روزي سقراط، حكيم معروف يوناني، مردي را ديد كه خيلي ناراحت و متأثر است. علت ناراحتيش را پرسيد.
مرد پاسخ داد: «در راه كه مي آمدم يكي از آشنايان را ديدم. سلام كردم جواب نداد و با بي اعتنايي و خودخواهي گذشت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم.»
سقراط گفت: «چرا رنجيدي؟»
مرد با تعجب گفت: «معلوم است، چنين رفتاري ناراحت كننده است.»
سقراط پرسيد: «اگر در راه كسي را مي ديدي كه به زمين افتاده و از درد وبيماري به خود مي پيچد، آيا از دست او دلخور و رنجيده مي شدي؟»
مرد گفت: «مسلم است كه هرگز دلخور نمي شدم. آدم كه از بيمار بودن كسي دلخور نمي شود.»
سقراط پرسيد: «به جاي دلخوري چه احساسي مي يافتي و چه مي كردي؟»
مرد جواب داد: «احساس دلسوزي و شفقت مي يافتم و سعي مي كردم طبيب يا دارويي به او برسانم.»
سقراط گفت: «همه ي اين كارها را به خاطر آن مي كردي كه او را بيمار مي دانستي. آيا انسان تنها جسمش بيمار مي شود؟ و آيا كسي كه رفتارش نادرست است، روانش بيمار نيست؟ اگر كسي فكر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدي از او ديده نمي شود [/size]