رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
باسلام .
من چند روز پيش مشكلمو توسايت همدردي مطرح كردم ولي فقط يك پاسخ دريافت كردم .در حاليكه من اميدوار بودم در اينجا با كمك وراهنمايي دوستان ميتونم مشكلمو حل كنم .شايد موضوعموكلي مطرح كردم .كه دوستان مشاركت نكردن .حالا ميخوام مشكلمو جزيي تر بيان كنم شايد اينطوري دوستان بتونن بيشتر راهنمايي كنند.
همانطوري كه گفتم مشكل من با خاوناده همسرم ورفتارهاي غير طبيعي شونه .مراسمهاي فاميليشون دوست ندارن من شركت كنم( عروسي ختم مهموني) ودوست دارند پسرشون تنها بره (اونا شهرستان زندگي ميكنن).من از اين مساله ناراحتم
همين باعث اختلاف بين ما شده .هيچ وقت هم نتونستم علتش را بفهمم. مادر شوهرم دوست داره مسايلي مربوط به خانوادش من ندونم همانطور كه گفتم بعد از اين كه خواهر شوهرم عقد كرد شوهرم به من گفت كه اين اتفاق افتاده با اينكه ما هرچند روز يكبار بهشون براي احوالپرس يزنگ ميزديم اين موضوع را اصلا به من نگفتن .حتي من دامادشون را بعد از عقد هم هنوز نديدم با اينكه چند بار آنجا رفتيم .ترتيبي ندادن كه منم بتونم اونوببينم
به هرحال منم عروسشونم ودوست دارم مثل يك عضو خانوادشون به من اهميت بدن.
من مطمئنم مادر شوهرم ودخترهاش به اين وسيله ميخواد به من بي احترامي كنن. .حتي بعد از عقد دخترشون من يك بار كه بري احوالپرس يبه پدر شوهرم زنگ زدم به او گفتم كه از اين موضوع ناراحت شدم. اوهم سعي كرد بطور غير منطقي توجيه كنه كه من ناراحت نباشم
بااينكه موضوع را از طريق پدر شوهرم انتقال دادم ولي مادر شوهرم به من زنگ نزد تا اين ناراحتي را از دل من در بياره واصلا به روي خودش نياورد .اين يك نمونه ازرفتاراشونه .با اين كاراشون به من خيلي بي احترامي ميكنن . فرهنگشون هم پايينه .اين ريشه اختلاف هاي ماست .كه خودش باعث مسايل ديگه اي توزندگيمون شد.در حال حاضر باهاشون چند ماهه كه نه زنگ ميزنم نه ميرم خونشون شوهرم تنها ميره ظاهرا خيلي هم از اين وضعيت راضين .ازتون ميخوام بگيد من چه كار كنم باشون رابطه داشته باشم يانه به قطع ارتباطم ادامه بدم.من دختر حساسي هستم بي احترامي خيلي ناراحتم ميكنه .ميدونم كه انوها از من بدشون مياد.
RE: رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
نازيلا جان همونطور كه خودت هم گفتي تو خيلي حساس هستي و اين حساسيت رو اگه از بين نبري روز به روز بيشتر اذيتت ميكنه...جالبه برام كه چرا دلت ميخواد توي همه كارهاي خانواده همسرت شريك باشي؟
خب وقتي ميبيني كه اونها تمايلي به بازي دادن شما ندارن خيلي ساده خودتو بكش كنار...به همين راحتي...نميدونم شايد من نتونستم مشكلت رو درك كنم اما واقعا به نظرم مشكل بزرگي نيست...
شما هيچ احتياجي به خانواده همسرت و رابطه اجباري با اونها نداري پس بيشتر از اين خودتو ازار نده بذار هر جور راحتن با پسرشون رفت و امد كنن...تو بايد از خدات باشه كه كاري به كارت ندارن بابا بيخيال...:160:
اين اتفاقات تقصير شما يا خانواده همسرت نبوده و نيست به نظر من مقصر اصلي همسر شما بوده كه نتونسته فرهنگ و اخلاق خاص خانوادش رو براي شما شرح بده و قضيه رو حل كنه...
پس نه خودت نه همسرت رو اذيت نكن بزن به بيخيالي و راحت زندگي كن...چه اهميتي داره كه داماد جديد خانواده كيه و چي كاره اس؟قطعا كمي هم كنجكاوي شما اذيتت ميكنه و همش به خاطر بي احترامي و ....نيست...سعي حساسيت روي رفتار ديگران و كنجكاوي رو تعديل كني...
موفق باشي:72:
RE: رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
عزیزم، روابط بین عروس و خانواده شوهر و همچنین داماد و خانواده زن، رو خود زن و مرد تشکیل میدن، این شما هستی که نحوه رابطه همسرت با خانواده ات رو شکل می دی و در مقابل همسر شما باید رابطه بین شما و خانواده اش رو شکل بده.
عزیزم در اول کار شما و همسرت باید قوانینی برای زندگیتون داشته باشین که با توافق هم باشه، که مثلا بدون هم منزل پدر و مادرتون نرید، و بعد از اون وظیفه همسرتون هست که به خانواده اش بفهمونه که قرار نیست جدا از همسرش جایی بره یا کاری انجام بده ..
عزیزم چند وقته ازدواج کردین؟ اصلا تا به حال قوانینی برای زندگیتون داشتین؟ همسرتون چقدر مسئولیت پذیر و چقدر حامی شماست؟؟
:72:
RE: رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
ممنون از راهنمايي تون .من نزديك 3 ساله كه ازدواج كردم .اوايله زندگي دو تاعروسي فاميلهاشون (دختر دايي -پسر عمه تنها رفت دعوتشون هم اينطوري بود كه زنگ زدند خونمون من گوشي را برداشتم با من مادرش احوالپرس يكردم بعد كه من گوشي را دادم به شوهرم تا با مادرش احوالپرسي كنه بهش گفت كه فلان روز عروسيه دختر داييته حتما بيا البته بار اول انگار زياد برام مهم نبود شوهرم گفت فلان روز بايد برم شهرستان عروسي داريم بعد ديدم براي بار دوم بعد از 3ماه موضوع تكرار شد باز هم چيزي نگفتم تا اينكه بار سوم مراسم ختم پسر دايي (جوان بود وتازه فوت كرده بود) داشت همين مساله تكرار ميشد وقرار بود كه تنها بره كه من مخالفت كردم وگفتم كه من هم دوست دارم بيام واقعيتش شوهرم اول از اين حركت من خوشحال شد من زود از سر كار آمدم آماده شده بودم كه شوهرم آمد وگفت كه بابام زنگ زده وگفته تنها بيا منم خيلي ناراحت شدم شوهرم گفت نبايد بيايي پدرم خواسته در همان حال كه ما جروبحث ميكرديم پدر شوهرم اتفاقي زنگ زد منم ناراحتيمو بهش گفتم اون داشت توجيه غير منطقي ميآورد كه هوا گرمه خسته ميشي هزار توجيه بيخود ديگه كه هيچ عقل سليمي نميپزيره در اينجا شوهرم شروع كرد با من دعوا كردن كه چرا داري با پدر من بحث ميكني به من بدو بيراه گفت جلوي اون انجا بود كه مادرش به موبايلش زنگ زد وگفت اصلا هيچ كدوم نيايي وبعد شوهرم به من گفت باشه اصلا نميريم منم نميرم من واقعا از رفتاراشون گيج بودم وخيلي دلخور چون واقعا بي احترامي مستقيمه شوهرم از من دربرابر اونا حمايت نميكنه انتظارداشتم در برابر اين رفتارشون ازمن حمايت كنه ولااقل دليله منطقيشو بخواد.بعد ازاون ماجرا من خيلي از دست شوهرم دلخورم اين مربوط به سال اول ازدواجمونه بعد از اون قرار شد منم هميشه باهاش برم ميرفتم ولي بهم كم محلي ميكردند شوهرم اونجا به من توجه نميكرد توخونشون احساسه تنهايي ميكردم تا اينكه ازدواجه خواهر شوهرم
دوباره خيلي واضح به من بي احترامي كردن وقتي به شوهرم ميگفتم فقط گوش ميده وهيچ كاري نميكرد ميگه نبايد به اين چيزا اهميت بدي از نظره اون اين مسائل مهم نيست .راستش توخونشون هميشه با من دعوا ميكرد مثلا من تويك اتاق طبقه دوم كه كسي نبود مثلا من داشتم لباسمو عوض ميكردم ميومد وبا من سره هيچي دعوا ميكرد ومن همش بهش ميگفتم آروم باش صدات پايين ميره فقط ميخواستم آبروريزي نشه ميدونستم اونها بهش چيزي گفتن واون اينقدر بي منطق بود بدون اينكه بياد بامن صحبت كنه فقط بدو بيراه ميگفت.يكدفعه رفتيم خونشون ساعت 8شب رسيديم باورتون نيشه شام ندادند به ما . ماه رمضون بود همه روزه بودند جز من براي من نهار نياوردن .دفعه آخر كه رفتيم خونشون من رفتم از طبقه بالا كاري داشتم يك هوشوهرم اومد وشروع كرد الكي بامن دعوا كردن كه چرا بدون اينكه چيزي بگي اومدي بالا راستش 5 دقيقه هم نشده بود .شديدا با من دعوا كرد اونجا ومنو شديد كتك زد اونها براي بار اولديدن هيچ عكس العملي از خودشون نشون ندادن (راستش من نتونستم خودما اونجا كنترل كنم وشروع كردم به ناسزاگويي) حدودا 10ماه از اون زمان ميگذره .نه اونا به من زنگ زدند نه من تنها ميره .تواين 10ماه رابطم با شوهرم خيلي خوب بود چند بار با هم مسافرت رفتيم توخونه مهربونه ولي پيشه خانوادش با من مثله غريبه ها رفتار ميكنه واخلاقش از اين رو به اون روميشه توتنهاي هرچه قدر هم كه خوب باشه چه فايده اي داره وقتي به راحتي پيشه خانوادش شخصيتم را خرد ميكنه وبهشون اجازه ميده با من اينطوري رفار كنن .به نظر شما چكار كنم همين طوري تا آخر عمر به قطع رابطه ادامه بدم يا اينكه باز باهاش برم بدون اينكه اونا از من دعوتي بكنن يا به من زنگ بزنن (چون ميدونم هيچ وقت اين كارو نميكنن)
RE: رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
ممنون ازتوضیحاتتون، چند تا سوال دیگه هم ازتون داشتم، آیا همچین قضیه ای توی خانواده همسرتون رسمه؟ یعنی باقی اقوامشون هم همین رفتار رو با عروسشون دارن؟ ازدواج شما با رضایت خانواده ها انجام شده؟ رابطه همسرتون با خانواده خودتون به چه شکله؟ پیش خانواده خودتون بهتون احترام میذاره یا نه؟؟ شما و همسرتون چند ساله هستید؟
ممنون میشم اگه پاسخ بدین..
:72:
RE: رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
سلام نازیلا جان
به نظرم اگر اونا اینجوری راحت ترند بذار شوهرت تنها بره ،تو پیشنهاد بده که میای و بذار شوهرت بدونه که تو همیشه علاقه داری که همراهش باشی و تنهاش نذاری ولی به نظرم به این موضوع گیر نده اگر دوست ندارند ارتباط داشته باشند بذار مدل آنها باشه و خیلی راحت با این موضوع کنار بیا
حالا چه کاریه که توی مراسم هاشون باشی و از همه چیزشون خبر داشته باشی این قدر سخت نگیر و به نظرم اصلا اصلا اصلا به ظور مستقیم با مادر شوهرت و پدر شوهرت این بحثارو نکن. به نظرم بی خودی داری اعصاب خودت و همسرت را سر این موضوع خرد می کنی.
راستی کمتر شوهری پیدا میشه که رفتارش با همسرش توی خونه با رفتارش پیش خانواده ی خودش یکی باشه از این مسئله ناراحت نشو .
موفق باشی دوست عزیزم
RE: رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
همسرم خودش منوانتخاب كرد اما خانوادش رضايت داشتند .روابطش با خانواده من خوبه. كلا خانواده من رفتار خيلي خوبي باشوهرم دارند .اونم همين طور . من همه مراسمها مربوط به فاميلهامون نميتونم تنها برم چون به نظر م اصلا قشنگ نيست اونم هميشه منو همراهي كرده .ولي نميدونم چرا در مورد خانواده خودشون موضوع برعكسه .هر وقت ازش سوال ميكنم طفره ميره ودرست جوابمو نميده وميگه چرا به اين مساله اينقدر گير ميدي.
رفتاراشون را نميتونم توجيه كنم .گاهي حس ميكنم شوهرم ازم دوره .باهام يكرنگ نيست من فقط دوست دارم شوهرم منو توجيه كنه ولي وقتي از خانوادش انتقاد ميكنم خيلي ناراحت ميشه من ميدونم يكمقدار اين مسايل به دليل اختلاف فرهنگيه ولي علتهاي ديگه اي هم داره بيشتراز اينكه از دسته خانواده شوهرم ناراحت باشم از دست شوهرم ناراحتم كه اجازه داده با من اينطور رفتار بشه .شوهرم 3سال بزرگتر از منه (تحصيلات هردومون فوق ليسانس )ببخشيد اين طوري ميگم از لحاظ ظاهر وخانواده من از اون بالاترم
RE: رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
نازیلای عزیزم، اگه این قضیه مربوط به فرهنگ خانواده همسرتون میشه، یعنی با تمام عروسها به این شکل برخورد میشه، خیلی سخت میتونید با اونها همراه بشید..
عزیزم، من به شخصه قبول ندارم که همه مردها رفتارشون باهمسرشون جلوی خانواده شون تغییر می کنه، قبول دارم امکان داره که احترامشون بیشتر بشه اما قبول ندارم که بی احترامیشون بیشتر بشه..
ببین عزیزم، معمولا ما توی هر جمعی که قرار می گیریم، طبق چیزی که اون جمع یا فرد از ما انتظار داره رفتار می کنیم، باز هم می گم، شاید این قضیه هم مربوط به فرهنگ خانواده همسرت میشه.
کاری که شما میتونید بکنید، اینه که با همسرت صحبت کنی، اون هم به شکلی کاملا دوستانه، بهش بگی که دوست داری خانواده اون رو مثل خانواده خودت بدونی و برای همین هست که دوست داری توی مراسمشون شرکت داشته باشی و اونها هم به چشم دخترشون به من نگاه کنن.
زیاد همسرت رو توی فشار قرار نده، باید سعی کنی آروم و با صبر این قضیه رو جلو ببری، در مورد نحوه رفتارش هم با خودتون، میتونید بهش بگید که وقتی به شما احترام میذاره احساس نزدیکی و علاقه بیشتری بهش می کنید، به خاطر احترام نگذاشتن سرزنشش نکنید، بلکه به خاطر احترام گذاشتنش ازش سپاسگذاری کنید..
:72:
RE: رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
از همه دوستاني كه راهنمايي كردن تشكر ميكنم همه موارد را چند بار خوندم توصيه هاتون خيلي آرومم كرد ولااقل شايد اين مساله آنقدر حاد نباشه كه اينقدر اعصابمو خرد كنم با توجه به توصيه هاتون تصميم گرفتم يك مدت اصلا بهش اهميت ندم وفكرنكنم شايد نياز به گذر زمان بيشتري باشه ميخام بيشتر به رابطم با شوهرم اهميت بدم بيشتر بهش محبت كنم .. شايد اين مسايل راكم كم حل كنه .من نميتونم اونها راتغيير بدم ولي بايد توانايي اينو داشته باشم كه توزندگيم آرامش ايجادكنم .ورابطمو باشوهرم صميمي تر كنم .از همتون ممنونم .
RE: رفتارهاي غير طبيعي خانواده همسرم
نازیلا جان...میفهمم چه حسی داری با اینکه توی این موقعیت نیستم...ولی اینجور خونواده ها زیاد هستن و همونطور که خودت میدونی برمیگرده به فرهنگشون ...واین چیزی نیست که بتونی عوضش کنی ...پس خودت رو خیلی اذیت نکن
توی موردهای مشابهی که من باهاشون برخورد کردم نکته ای که برام خیلی جالب بود این بود که اونهانمیخواستن عروس یا دامادشون توی مسائل و صحبت های خونوادگی شرکت کنن نه به خاطر اینکه بی احترامی کنن یا جزو اعضای خونواده به حسابشون نیارن بلکه به این خاطر که معتقد بودن این صحبتها اونارو شامل نمیشه و موافقت یا مخالفت عروس وداماد خونواده هیچ تاثیری توی نتیجه حرفاشون نداره...یا دربعضی موارد مسائلی بین خونواده وجود داشته که ریشه درگذشته(قبل از عروس وداماد اوردن) داره و گفتنش برای خودشون هم خوشایند نیست چه برسه برای اعضای جدید خونواده
به هرحال این موضوعیه که باید باهاش کنار بیای...ولی به نظر من قطع رابطه کردن با خونواده همسرت اشتباه بزرگیهچون به نظر اونا از قلم انداختن تو توی مجالس اصلا کار نادرستی نیست اما قطع رابطه کردن تو با اونها قطعا هست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meral
نازیلا جان...میفهمم چه حسی داری با اینکه توی این موقعیت نیستم...ولی اینجور خونواده ها زیاد هستن و همونطور که خودت میدونی برمیگرده به فرهنگشون ...واین چیزی نیست که بتونی عوضش کنی ...پس خودت رو خیلی اذیت نکن
توی موردهای مشابهی که من باهاشون برخورد کردم نکته ای که برام خیلی جالب بود این بود که اونهانمیخواستن عروس یا دامادشون توی مسائل و صحبت های خونوادگی شرکت کنن نه به خاطر اینکه بی احترامی کنن یا جزو اعضای خونواده به حسابشون نیارن بلکه به این خاطر که معتقد بودن این صحبتها اونارو شامل نمیشه و موافقت یا مخالفت عروس وداماد خونواده هیچ تاثیری توی نتیجه حرفاشون نداره...یا دربعضی موارد مسائلی بین خونواده وجود داشته که ریشه درگذشته(قبل از عروس وداماد اوردن) داره و گفتنش برای خودشون هم خوشایند نیست چه برسه برای اعضای جدید خونواده
به هرحال این موضوعیه که باید باهاش کنار بیای...ولی به نظر من قطع رابطه کردن با خونواده همسرت اشتباه بزرگیه چون به نظر اونا از قلم انداختن تو توی مجالس اصلا کار نادرستی نیست اما قطع رابطه کردن تو با اونها قطعا هست
[quote=meral]
نازیلا جان...میفهمم چه حسی داری با اینکه توی این موقعیت نیستم...ولی اینجور خونواده ها زیاد هستن و همونطور که خودت میدونی برمیگرده به فرهنگشون ...واین چیزی نیست که بتونی عوضش کنی ...پس خودت رو خیلی اذیت نکن
توی موردهای مشابهی که من باهاشون برخورد کردم نکته ای که برام خیلی جالب بود این بود که اونهانمیخواستن عروس یا دامادشون توی مسائل و صحبت های خونوادگی شرکت کنن نه به خاطر اینکه بی احترامی کنن یا جزو اعضای خونواده به حسابشون نیارن بلکه به این خاطر که معتقد بودن این صحبتها اونارو شامل نمیشه و موافقت یا مخالفت عروس وداماد خونواده هیچ تاثیری توی نتیجه حرفاشون نداره...یا دربعضی موارد مسائلی بین خونواده وجود داشته که ریشه درگذشته(قبل از عروس وداماد اوردن) داره و گفتنش برای خودشون هم خوشایند نیست چه برسه برای اعضای جدید خونواده
به هرحال این موضوعیه که باید باهاش کنار بیای...ولی به نظر من قطع رابطه کردن با خونواده همسرت اشتباه بزرگیه[b] چون به نظر اونا از قلم انداختن تو توی مجالس اصلا کار نادرستی نیست اما قطع رابطه کردن تو با اونها قطعا هست