بهبود روابط مادرزن و داماد
سلام دوستان، مادر من سه تا داماد داره همشون هم نسبتا خوبن ولی از وقتی خواهرم ازدواج کرده و همه مشکلات زناشوییشون و به مادرم انتقال میده مادرم به همه رفتارهای دامادها حساس شده و کلا ازشون بدش میاد و الان به خاطر مسائل پیش پا افتاده که به نظرش خیلی مهمن دیگه ارتباطش و با دامادها قطع کرده و خونه هیچ کدوم نمیره الان من چند تا مشکل دارم. اولا اینکه شوهرم ناراحته و میگه چرا مادرت این طوری میکنه ثانیا مادرشوهرم بهم تیکه میپرونه که مادرت اینا چرا به فکرت نیستند و خونت نمیان ثالثا چون ما یه شهر دیگه دور از مادرم اینا زندگی میکنیم و به خاطر کار و درس نمیتونیم بریم پیششون خودم از دیدن خانوادم محروم شدم. مادرم هیچ جوری کوتاه نمیاد هر چقدر از شوهرم و محبتش به مامانم تعریف میکنم میگه در عمل باید ثابت بکنه.البته شوهرم بی تقصیر نیست چون خیلی رکه و بعضی وقتا رفتاراش غیر قابل تحمله.مامانم هم در مقابل با بعضی رفتاراش شوهرم رو رنجونده. حالا من این وسط موندم چه کار کنم کارم فقط شده توجیه رفتار مادرم برای شوهرم و بالعکس!از این وضع خسته شدم همیشه از اینکه این دو کنار هم قرار بگیرن واهمه داشتم و دارم. لطفا راهنماییم کنید.
RE: بهبود روابط مادرزن و داماد
آيا اوضاع خواهران شما همينطوريه؟ اونها هم از اين وضعيت ناراضي هستند؟فقط شما از مادرتان دور هستيد يا خواهرانتان هم دورند؟ فرزند هم داريد؟
RE: بهبود روابط مادرزن و داماد
همسفر عزیز
شما مسئول کارهای خودتون هستید. اصلا و ابدا لازم نیست از اینکه اونها رو در رو قرار بگیرند نگران باشید. این نگرانی بتعث میشه که بخواهید رفتارهای بعضا غلط یه طرف / یا دو طرف رو توجیه کنید.
در عوض اگه می تونید و ظرفیتش رو دارید رفتارهای غلطی رو که از هر طرف می بینید اشاره کنید ، اگرچه کلا خودتون رو کنار بکشید بهتره. وقتی کنار بایستید نه شوهرتون میگه " چرا مادرت این طوری میکنه " و نه مادرتون میگه "در عمل باید ثابت بکنه" ... این نقش رو شما به هر دو طرف القا کردین و خود شما هم می تونید نقش بهتری رو برای خودتون اتخاذ کنید
RE: بهبود روابط مادرزن و داماد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط aftabgardon
آيا اوضاع خواهران شما همينطوريه؟ اونها هم از اين وضعيت ناراضي هستند؟فقط شما از مادرتان دور هستيد يا خواهرانتان هم دورند؟ فرزند هم داريد؟
اون خواهرم که همیشه با شوهرش دعوا داره که نه،ولی خواهر بزرگم مثل من ناراحته.نه فقط من دورم،فرزند ندارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط BABY
همسفر عزیز
وقتی کنار بایستید نه شوهرتون میگه " چرا مادرت این طوری میکنه " و نه مادرتون میگه "در عمل باید ثابت بکنه" ... این نقش رو شما به هر دو طرف القا کردین و خود شما هم می تونید نقش بهتری رو برای خودتون اتخاذ کنید
حق با شماست ولی اگه من خودم و وارد موضوع نکنم اونا مایلند که مستقیما با همدیگه برخورد کنن که حتما اوضاع بدتر میشه و حریمهای بیشتری شکسته میشه!
RE: بهبود روابط مادرزن و داماد
سلام دوست عزیز !
همدردی من را بپذیر . من هم به نوعی مشکل شما را دارم و سعی کردم که شکایتهای شوهرم را و مادرم را که از همدیگر دارند را به همدیگر منتقل نکنم و شوهرم هم از این موضوع بسیار شاکی است که چرا من مثل خواهرم که از شوهرش دفاع میکند در مقابل پدر و مادرم من این کار را نمیکنم . ولی من تا حالا که زیر بار نرفتم . البته بعضی مواقع شده که بازگو کنم ولی نه اونطور که شوهرم میخواهد .
میخواهم بهت بگم همین که دور هستی از خانواده ات خیلی به اوضاع کمک میکنه قبول کن من از خانواده شوهرم دورم و همیشه به شوهرم میگم من راضیم بریم پیش خانواده تو تا این بحث ها کمرنگ بشود ولی امکانش براش نیست . چیزی که من همیشه به شوهرم میگم و دوست دارم به تو هم بگم این است بدون که اصلی ترین وظیفه تو ساختن زندگی شیرین برای خودت و همسر و فرزندانت است البته احترام به بزرگترهااز واجبات است ولی بهتر است اگر به مهمانی و دیدن فامیل میرویم همان تایمی که از وقت زندگیمون خرج اون مهمانی میشه وقتی به خانه برمیگردیم دیگه وقت بیشتری را از خودمون نگیریم برای گله و گله گذاری . لحظه لحظه زندگیمون زیبایی خاص اون لحظه را دارد که عوامل زیادی باعث میشه که رنگ آن لحظه خاص باشد و شاید رنگ آن لحظه دیگه برامون تکرار نشه قدر هر لحظه را بدانیم چرا که وقت جزو داراییهاییست که اگر تمام بشه و بگذرد هرگز جبران نمیشه من هم با نظر دوستمونBABY موافقم از حالت دفاعی بیا بیرون و سعی کن چیزهای دیگری را در زندگیت مهم کنی که انرژی خودت و همسرت را صرف آنها کنی . امیدوارم روزی دیگه این مشکل دغدغه زندگیت نباشه .
RE: بهبود روابط مادرزن و داماد
به کی بگم دلم برا مامانم تنگ شده؟ اگه به خودش بگم میگه خوب بیا من و ببین! اونوقت باید بدون شوهرم برم چون شوهرم یه بار ولادت حضرت معصومه زنگ زد تبریک بگه مامانم خواب بود و دیگه بعد از اون مامانم زنگ نزد و شوهرم دلخوره.اگه به شوهرم بگم میگه چه خانواده بی عاطفه ای داری تا حدودی هم راست میگه مامانم 40 روزه من و ندیده ولی حاضر نیست کوتاه بیاد و اصلا انگار دلش تنگ نشده تازه میخواد بره کربلا ولی نمیخواد با داماداش خداحافظی کنه!به منم گفته نمیخواد بیای و اونو با خودت برداری بیاری! شوهرم هم دیشب بهم گفت من مامانت و هیچ وقت نمیبخشم چون من کاریش نکردم که باهام قطع رابطه کرده!آخه ما خیلی تنهاییم هیشکی بهمون سر نمیزنه و شوهرم خیلی عاطفیه و احساس تنهایی میکنه.خواهش میکنم راهنماییم کنید.
RE: بهبود روابط مادرزن و داماد
عزیزم 1 نصیحتی را از من داشته باش اولا هیچ کس را نمیتونی عوض کنی پس وقتت رو هدر نده حرص هم نخور بهت دوما همه آدمها کسی را که برای خودش احترام قائل است یعنی برای وقتش برنامه دارد و به زندگیش بها میدهد براشون قابل احترام است اگر کسی دیدنتون نمیاد هیچ اشکالی ندارد تو برای زندگیت برنامه بریز بهت توصیه میکنم بری و تو کلاسهای مدیتیشن ثبت نام کنی و وقتهای خالیت را هم به خانواده ات سر بزن اشکالی ندارد تنهایی برو بدون هیچ حساسیتی ولی مهم برات زندگی خودت و پر کردن لحظاتت با شوهرت باشه . خوش باشی . میبوسمت
RE: بهبود روابط مادرزن و داماد
سلام چکاوک جون ممنون که وقت میذاری و جواب میدی.عزیزم من کارمندم وقتی هم میام خونه به شوهرم و خونه میرسم، شبا هم با شوهرم زبان میخونیم، یعنی تقریبا برنامه ریزی دارم ولی هیچ چیزی جای خانواده رو برا آدم پر نمیکنه یه دلیلی هم که نمیخوام تنها برم خونمون اینه که خانواده شوهرم متوجه مشکلمون نشن چون به خاطر شرایط اصلا به صلاح نیست. در ضمن تا وقتی با هم مشکل دارن هر دو طرف به من فشار میارن و گلگی میکنن و منم از این حالت خسته شدم.نمیدونم چرا مامانم بی وفا شده شاید قضیه ی از دل برود... باشه!
RE: بهبود روابط مادرزن و داماد
مطمئن باش که مامانت نه بی وفا شده نه تو رو فراموش کرده؛ منتها این فاصله و این دلخوریها کار خودش رو کرده و هر چقدر هم زمان بگذره فراموش کردن و رنجش هم بیشتر میشه! پس بهت توصیه می کنم موقع رفتن مادرت به کربلا با یه برنامه ریزی چند روزه و از قبل با زبان شیرین و با نرمی شروع کن به متمرکز شدن روی همسرت برای بردن ایشون به خونه ی مادرت؛ به مامانت هم زنگ بزن و با خوشحالی از برنامه هاش بپرس و بعدش هم خودت رو یه کم روی برنامه هاش مسئول بدون و با خوشحالی بگو ما هم اون روز می یایم و البته بهتر بود شما یکی دو بار بدون همسرت می رفتی خونه ی مادرت؛ از محل کارت مرخصی می گرفتی و می رفتی به مادرت سر می زدی؛ به شوهرت میگفتی: حق دارم که دلم برای مادرم تنگ بشه؛ فقط می رم بهش سر بزنم. توی اون لحظات هم اصلا حرفی از شکایت و این حرفها نمی زدی؛ بلکه تنها با احساسات و شادی خودت رو همدل مادرت می دونستی و بهش نزدیک میشدی.
بعد هم چند روز مونده به رفتن مادرت با مهربونی تمام با قربون صدقه رفتن شوهرت؛ و گفتن این جملات:" که وقتی تنهایی میرم خونه ی مامانم، احساس می کنم یه چیزی رو گم کردم؛ وقتی نمی یام اصلا بهم خوش نمی گذره. من دوستت دارم و دلم می خواد که در کنار تو تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم؛ الان هم فکر می کنم که تو خیلی خوبی _ از ویژگی های مثبت همسرت چند تا مثال می زنی_ بعد هم میگی: عزیز دلم! مگه مامانم چند بار می خواد بره کربلا؛ دوست دارم این روزها شاد باشم و با دل خوش بریم و بدرقه کنیم و برگردیم سر خونه و زندگیمون. نمی خوام و دوست ندارم این بشه یه خاطره ی بد برای من! بخاطر من؛ بخاطر من این دفعه رو بریم."
باور کن، من با این چند تا راهکار تونستم بین همسرم و خانواده ام رو بهتر کنم. منتها بعد از اون روز از همسرم خواستم که خودش با رفتارش باعث بشه که دیگران بهش احترام بگذارند و بعد از اون اگه رفتیم و اومدیم ازش تعریف کردم و تشکر کردم و بهش بابت رفتار درستش تبریک گفتم.
شما هم حتما می تونید مطمئن باشید.:43:
RE: بهبود روابط مادرزن و داماد
دوستای خوبم از همتون ممنونم. خدا رو شکر روابطشون بهتر شده ولی هنوز یه مشکل بزرگ هست این که شوهرم بعضی وقتا جلوی مادرم حرفایی به من میزنه که من به شوخی رد میکنم ولی مامانم بهش برمیخوره. اصلا مشکل این دفعمون هم بیشتر به خاطر همین حرفا بود. مثلا میگه باید دماغت و عمل کنی، یا دم به دقیقه به من دستور میده، یا یهویی باهام بد صحبت میکنه، حتی روزی که مامانم از کربلا برگشت بهم گفت من به خاطر این حرفا ازش دلگیر بودم و یه روزی همه رو بهش میگم تا خودش و اصلاح کنه. حالا به نظرتون من چه جوری به شوهرم بفهمونم که به من جلو خانوادم احترام بذاره؟ تا حالا از راه های مختلفی بهش گفتم ولی سودی نداشته:302: