اگر این حرفا رو با آرامش زده باشی فکر کنم همون پیشنهاد خودت بهترین راهه.
بهتره تو هم دیگه دنبالشو نگیری و بذاری خودش شروع کنه و حرفش رو بزنه.
تو این مدت هم طبیعی باش مثل همیشه به کارای خونه برس .
دعا میکنم که نتیجه بده این روش.
نمایش نسخه قابل چاپ
اگر این حرفا رو با آرامش زده باشی فکر کنم همون پیشنهاد خودت بهترین راهه.
بهتره تو هم دیگه دنبالشو نگیری و بذاری خودش شروع کنه و حرفش رو بزنه.
تو این مدت هم طبیعی باش مثل همیشه به کارای خونه برس .
دعا میکنم که نتیجه بده این روش.
گلنوش جان من سعی کردم این حرفها رو با آرامش بزنم. حالا توکل به خدا باید صبر کنم ببینم چی میشه.
عسل جان غیر از مسافرت ارتباطت با همسرت چطوره دو یا سه نفری تو خونتون بهتون خوش میگذره؟از با هم بودن لذت میبرین؟لحظات شادی با هم دارین؟
شوهرت با خانوادش زیاد ارتباط داره؟
سینان جان. توی خونه رابطم با همسرم خوبه و سه نفری بهمون خوش میگذره. همسرم خیلی در بچه داری به من کمک میکنه. ولی به خانوادش خیلی وابسته هستش و هر هفته منو مجبور میکنه که بریم خونه مادر شوهرم از صبح تا شب بمونیم. منم البته به خاطر همسرم همیشه میرم. هرچند که واقعا به من اصلا خوش نمیگذره ولی به خاطر اون میرم. همسرم هر روز باید حتما دو بار با مادرش تلفنی صحبت کنه. تمام مشکلات خانوادش به عهده ایشونه. با اینکه یک پسر مجرد دارند. البته الان چون ازشون دور شدیم مسئولیتهای همسرم در قبال خانوادش کمتر شده. قبلا تمام خرید خانوادش تمام دکتر رفتن هاشون و همه مسائل دیگرشون رو باید همسرم انجام میداد. ولی الان که دور شدیم این مسائل کمتر شده.
منم همین مشکلو دارم . شوهرم از نظر موقعیت اجتماعی و وضع مالی اوضاش بد نیست .
مشکل من خونوادشه . حتی دیروز برای اولین بار منو تنها گذاشت و با پدر مادرش رفت باغ خواهرش دماوند . دیوونم کرده.
خیلی دلمو شکسته و می گه تغصیره خودته می خواستی بیای . آخه هفته پیش یه هفته رفتن اونجا منم باهاشون رفتم. منم با خواهرشوهرام زیاد راحت نیستم .
اولین مسافرتی که رفتیم دوایی رفتیم شمال انقد مادر شوهرم ناراحت بود داشت سکته می کرد دیگه از اون به بعد ما دو تا تاحالا تنهایی با هم سفر نرفتیم همیشه با خونوادش رفتیم . نمی دونم چیکارش کرد شوهرمو که اینجوری شد. اندفعه گفتم نمیام چون واقعا خسته شدم .
1 ساله عقد کرده ایم .
اونم گفت من پدر مادرمو ول نمی کنم اما منو تنها گذاشت و رفت . تا یکشنبه میاد .
آخه هی مامانش میشینه گریه می کنه و می گه پسرم من تنهام و به غیر از تو کسی رو ندارم همش یه کاری می کنه که شوهرم عذاب وجدان بگیره و منو ولم کنه و بره پیششون . :302:
بیشتر پنج شنبه جمعه میاد خونمون اما وقتی که میاد روزی دوبار به مامانش زنگ می زنه اعصابم خورده دارم دیوونه میشم . خدا لعنتشون کنه که زندگیامونو بهم می زنن .
حال تومادر شوهرتینا این کارا رو نمی کنن ؟
البته بد بین نشی به شوهرت .
دلیلشو پیدا کن و بگو ببین منشاش کجاست . ریشه یابیش کن.
مهسایی عزیز سلام
لطفا در تاپیک هایی که دو هفته ازش گذشته پست ارسال نکنید
اگه مشکلی دارید یک تاپیک جدا باز نمایید تا دوستان راهنمایت کنن
موفق باشی:72:
باشه ممنون
سلام دوستان
من ۴ساله که ازدواج کردم
به خاطر وابستگی شدید شوهرم به خانوادش نه ماه عسل رفتیم نه تا به امروز مسافرت دو نفره
منم چاره ای واسم نمونده اگه بگم نمیرم دیگه مسافرتی ام در کار نیست
فقط از خودم می پرسم چرا باید اینجوری باشه ؟خودشون تحمل محدود شدن و ساکت موندنو دارن؟
z 27 اگه بهش پیشنهاد بدی که با خانواده خودت برین، موافقت میکنه؟
منم همین مشکل رو دارم
شوهر منم دقیقا احساس دین به خونوادش داره ضمن اینکه مامان و باباش بدون اون و خواهرش هیچ جا نمیرن و از خونشون تکون نمیخورن:302: