-
نمیخوام خودمو گول بزنم . اون تصمیمشو گرفته ! خانوادشم از خداشونه انگار، شایدم شوهرم بهشون گفته خودتونو کوچیک نکنین پیش عروس ( خواهر گرامشون زیاد از این حرفا راجع به بقیه عروساشون میزد اینارم نویه منه) ، حالا به نظرتون من بعد از این چندماه صبر اقدام قانونی نکنم؟ خواهش میکنم کسی میتونه نظری بده ؟ اصلا من باید منتظر چی باشم؟ این آدم همین الانم برگرده چه تضمینی هست دوباره یه وقتی دیگه دوباره ول نکنه بره؟ آخه این مرده؟ خوبه من کار خلاف قانون یا شرع انجام ندادم وگرنه ایشون چه حکمی برای من میبریدن ؟ اصلا انگار منتظر این بهانه بودند ایشون!
سپاس گذار میشم نظرتونو بفرمایید.
-
کاملا درکتون میکنم بابت اتفاقاتی که افتاده
با نظر هانیه جان موافقم
قبل ازینکه اقدام قانونی کنین با زبون نرم و دوستانه یکبار به همسرتون اطلاع رسانی کنین که چه قصدی دارید
بعد اگر ایشون همچنان موضع خودشون رو حفظ کردن شما اقدام قانونی کنین
که دیگه جای هیچ حرف و حدیثی باقی نمونه.
بهم زدن زندگیتون میتونه خیلی راحت باشه دقیقا مثل کاری که همسرتون کردن
ولی شما برای خودتون و زندگی خودتون و زحماتی که تا الان برای این زندگی کشیدید ارزش قائل شین و ساده نتیجه یه عمر رو از بین نبرید.
به هیچ عنوان شخصیت شما زیر سوال نمیره
همه چیز برای همه مشخصه
با اینکار شما فقط بخاطر خودتون خواستین یه فرصت دیگه به زندگی و عمر و جوونی خودتون بدین.
امیدوارم که زندگیتون درست شه مونای عزیز
-
سلام
به نظر من زندگی شما نیازمند کمی تفکر منطق و سیاست هست
خیلی مشکلاتش حاد نیست که بخوای به جدایی فکر بکنی
ظاهرا الان منزل خودت برگشتی
به همسرت اطلاع بده که بیاد با هم صحبت بکنید
اصلا وانمود کن میخوای راجع به موضوع مورد نظر ایشون که طلاق هست صحبت کنی
به هرحال ازش بخواه تنها به دیدن شما بیاد
و اگر این دیدار فراهم شد کمی فضا رو به مسائل احساسی بکشون و این دفعه هم یه جوری برش گردون ولی مراقب باش از این به بعد با سیاست بیشتری رفتار کنی فعلا تا زمانی که معایب خواهرش رو نپذیرفته به بدیهای خواهرش هیچ اشاره ای نکن خواهرش رو به خدا واگذار کن خدا خودش میدونه باید با این بنده چه کار کنه صحبت راجع به این چیزها به طور کامل بمونه برای بعد
در مورد خانوادش با خوبهاشون ارتباطت رو بیشتر کن و از خوبیاشون برای همسرت بگو تا بفهمه در صورت دیدن خوبی شما منطقی هستی و سپاسگزار
در رابطه با مسافرت و این چیزها همسر من هم اوایل زندگی همینطور بود مسافرت ها تماما با خانواده خودش و متاسفانه اصلا هم خوش نمیگذشت بنابراین من کلا دور مسافرت رفتن رو خط کشیدم و همیشه خودم رو به درسم مشغول کردم بعد هم بارداری بعد هم بچه کوچک
خوب علتش هم رفتارهای خواهر شوهرام بود که اوایل همسرم اصلا اشتباه بودن رفتارشون رو نمی پذیرفت و نیاز به زمان بود تا این درک به وجود بیاد. الان پرخاشگری ها خودخواهیها و رفتار های غیر منطقی خواهرهاشو درک می کنه البته همچنان از من میخواد تحملشون کنم و ارتباطم رو ادامه بدم و هرگز جوابی بهشون ندم که اختلالی در روابط خانوادشون ایجاد نشه. گاهی ازم درخواست می کنه که به خاطر اون حلالشون کنم و ببخشمشون یعنی خودش میدونه در این حد آزار دهنده هستن که برای عاقبت به خیر شدنشون نیاز مند حلالیت طلبیدن هستن
من فقط از مادرش همیشه تعریف میکردم و گاهی که خیلی از دست خواهرهاش عصبانی بودم می گفتم مادرت به این خوبی اصلا دختراش بهش شباهتی ندارن و ...
شما توی ایران با هر کی ازدواج کنی باید یک سری آدم با رفتارهای غیر منطقی که اطرافش هستن رو به نحوی مدیریت کنی که کمترین آسیب رو ببینی شاید بعضی آقایون اطرافیانشون کاملا منطقی باشن که خوب احتمال عکس این موضوع بیشتر هست. به هر حال خیلی وقتها این شعر مصداق داره که "کنار هر گلی خاری هست" خار های اطراف رو تحمل و مدیریت کن تا وقتی که همسرت بتونه دید منطقی داشته باشه نسبت به اونا
البته این رو هم بگم شرایط خاص خواهرهاشون در ایجاد احساس ترحم نسبت بهشون بی تاثیر نیست خواهر شوهر من هم شرایط زندگیش خوب نبوده و همسرم همیشه میگه چون تو زندگیش عذاب کشیده هر جا باشه ما سعی می کنیم بهش خوش بگذره و روی حرفش حرف نمی زنیم که خوشحال باشه و تلافی عذابهایی که تو زندگیش کشیده دربیاد (که البته این هم یه دید غیر منطقی هست که زمان میبره تا عوض بشه چون هیچ دلیلی نداره اگر کسی توی زندگیش عذاب کشیده حالا به تلافی بیاد من یا امثال من رو عذاب بده که)
باید یه گفتگو با همسرت ترتیب بدی حضوری
هم از احساسش با خبر میشی و هم میتونی با بردنش به فاز احساسات یه فرصت دیگه به زندگیت بدی این دفعه میتونی اشتباهات قبل رو نداشته باشی
اگر آشتی کردید بیا اینجا و برای رفع اشتباهاتت (که شاید خیلی هم بزرگ نباشن و کمتر از اشتباهات همسرت باشن ) راهنمایی بگیر
موفق باشی
-
باهاش صحبت کردم تلفنی . گفت کارم به قرص و روانشناس رسیده. دو راه بیشتر نداری یا اونجوری که من میخوام زندگی میکنیم یا اگه طلاق من نمیتونم حق و حقوقتو کامل بدم .گفت کاملا تو مقصر ی و من خیلی کارا کردم. در ضمن بعد از زندگی من خانوادتو نمیخوام . تو هم خواستی نیا دیدن خانواده من[IMG]file:///C:\Users\ASUS\AppData\Local\Temp\msohtmlclip1\01\c lip_image001.gif[/IMG]
من تمام سعیمو کردم اروم باشم و گفتم هردو مقصریم بیا دوباره اصلاخش کنیمو حیفه این زندگی. عصبانیتشو روم خالی کرد منم با ارامش تمام سوتفاهم و تو ذهنشو جواب دادم .گفتم ایراد اساسی داریم ما بریم پیش مشاور و سعی کنیم دوباره از نو شروع کنیم.ولی اون خودشو کاملا محقق میدونه. حتی ی اشتباه کوچیکم به گردنش نگرفت
عجب خودخواهیه ! چی کنم من ؟ نمیخوام وارد این چرخه معیوب شم دوباره برگردیم به همین جا . با این آدم خودخواه چه کنم ؟خوب شاید واقعا دیگه احساسی نداره ها؟3
-
سلام مناجان کار خوبی کردی که اجازه دادی خودش رو خالی کنه وصبوری کردی
الان نیازی نیس مدام بهش گوشزد کنی که اونم مقصر کمی سیاست به خرج بده مطمئن باش اونم متوجه اشتباههاتش میشه شوهرتون هم از وضعیت فعلی که دارید راضی نیس واین نشونه ی خوبیه
میشه بگید ناراحتی ایشون ازشما چیه؟مکالمه ی شما وهمسرتون حضوری بوده یا تلفنی؟ اگر تلفنی بوده ترتیب یه ملاقات حضوری رو بده
برای رسیدن به هرهدفی باید تلاش کرد امیدوارباش تلاش کن البته درست واز راهش مطمئن باش به هدفت میرسی اینقدر سریع نسخه زندگیتو توی ذهنت نپیچ
انشاء الله که باتلاش شما دوست گرامی ویاری خداوند مشکلتون حل میشه:321:
-
ممنونم نیلوفر جان
2 روز بعداز اخرین دعوای تلفنیمون منو پدر و مادرم اومدیم خونه من ( که بریم سالگرد پدرش با اینکه هیچ دعوتی از خانواده من نکرده بودن) که دیدن شوهرم درو قفل کرده خیلی ناراحت شدن (شوکه شدن تو این چند ساله چیزی از خونمون بهشون نگفته بودم )برگشتم . 2 روز بعدش شوهرم 2 سه ساعت به خانواده من زنگ زد که خوب من گفتم شما دخالت نکنین اصلا! اونا جواب ندادن( ابعد از اون دیگه خبری ازش نشد ).( از این ناراحته خیلی! و چیزای کوچیکه دیگه)خوب خانوادم گفتن ارزش نداری حضوری بیاد !
نیلوفر جان چند ساعت تلفنی و پیامکی با ارامش توجیهش کردم و اصلا جبهه نگرفتم. اکثر سوتفاهم اشو رفع کردم . خودش دیگه با من تماس نمیگیره !؟ اصلا ی قدم برمیداره !؟ یه سر به خونش میزنه ! ؟
چرا من از این ادم خوشم اومد؟:47: درررد داره به زور بخوای وارد قلب یکی بشی ببینی هیچ صندلی انتظارتو نمیکشه. یا احساسی بهم نداره یا ظالمانه ازمن دریغش میکنه
-
ی قرار حضوری گذاشتم هرچند نمیدونم چی بایدبگم ؟ چی کنم اصلا ؟
میشه لطفا راهنماییم کنین بچه ها ؟ لطفا ؟ وااای پررو بود قبلا الان بیا افادده ها طبق طبق ! تهدید که من خانوادتو ببینیم ممکنه توهین بشه بهشون :97:
-
جناب پژمان ، پیداست که علاقه به زن و بچه و زندگیت ترا دو دل کرده .
شما همسرت را دوست داری ، زندگیت را دوست داری و بچه ات را دوست داری و دوست نداری بدون مادر خودش در کنار تو باشه و بزرگ بشه ، اینها
پتانسیلهای خوبی برای ساختن هست . شک نداشته باش که همسرت هم شما و زندگی و بچه اش را دوست دارد و مطمئن باش که او خود
جلوی مادرش ایستاده و موضع اجرا گذاشتن مهریه را پس گرفته ( اما شما به روش نیاری تا خودش زمانش که رسید خودش بهت بگه )
برادر عزیز
همینکه خانمت خودش گفته میخواد با شما حرف بزند یعنی یک پوئن برای شما ، این یک موقعیت عالی هست برای اینکه بادرایت و
ظرافت بتوانی بهترین بهره برداری را از آن بکنی .
اگر حرفهایم را تایید می کنی . باید بگم که :
از این به بعد را از احساسات مثبت مایه بزار. ما قبلاً هم گفتیم صبور باش تا خانمت خواهان حرف زدن شود و اونموقع استقبال کن و ....
که وضعیت به گونه ای دیگر شد .
در هرصورت در شرایط پیش اومده شما می توانی بهترین بهره برداری را بکنی و مهم هست که خودت بقیه مسیر را مدیریت کنی .
به همسرت با همه آزردگیت امکان صحبت بده . و حتی اگر از او گله می کنی و ناراحتیت را می خواهی بیان کنی با استدلال منطقی
نباشه بلکه با احساسات عاشقانه باشه . مثلاً نمونه دیالوگهای زیر را می توانی ببینی و الگو بگیری .
موقعیت صحبت را بیرون از خونه و در فضایی که حال و هوای احساسی و رمانتیک را تقویت کند ، بخصوص فضایی که می دانی
خانمت تحت تاثیر قرار می گیرد و عاطفی می شود، فراهم کن .
بگو : اصلاً فکرشو نمی کردم کارمون به اینجابکشه ، بیشتر از اینها عشق و علاقه ات به خودم را باور کرده بودم . عشق و علاقه ای که با اینکه
من آماده ازدواج در اون سن نبودم و تحت فشار روحی بودم ، منو تحت تاثیر قرار داد و پا بند زندگی کرد و علاقمندم کرد ..... بگو انتظار نداشتم
ازت و بعید هم میدونم خودت مایل بوده باشی اینجوری بوده باشه ، درست میگم یا اشتباه فهمیدم ؟
احتمالاً همسرت میگه خودت باعث شدی و ..... ( واکنش دفاعی نشون میده ) اگر اینگونه گفت ، کل کل نکن ، بحث نکن و ...... بگو فرض که
اینطور بوده .... ولی آیا من رفتم دادخواست طلاق دادم ؟
من دوستت دارم ، هم تو را هم بچه ام را و با رفتنت و جواب تماسهام رو ندادن و .... مرا به هم ریختی ، غرورم شکست و .....
بگو : آرزوم این بود که پنهان از مادرت یه اس ام اس بدی و بگی دلت برام تنگ شده و .... بگو میدونی چقدر دلم پر می کشید اینا را بشنوم ازت !!!. و ...
وقتی خبری نمی شد عصبی می شدم و البته این اشتباه من بود ، از شدت احساسات به هم ریختم و اون برخوردهای اشتباه من پیش اومد .
بچه و دیدن بچه را بهانه کردم و اومدم تا در خونه شاید خودت بیایی ، شاید که خودی بهم نشون بدی و ببینم واقعاً منو دوست داری و علاقه
من یک طرفه نیست .......
بگو : البته هنوز هم باور ندارم منو دوست نداشته باشی . فکر می کنم توی بد موقعیتی گیر کردی و مقابل عمه نمی توانستی بایستی ....اما
ای کاش یه جوری اینو بهم می فهموندی تا من آروم میشدم و سر صبر راه دیگه پیش می گرفتم که هم بتونی حرمت مادرت رو داشته باشی
هم برگردی سرخونه زندگیت .
متن بالا پاسخ فرشته مهربان به یکی از کاربران بوده نکاتیش که مرتبط باشرایطفعلی شماست رو استفاده کن
منای عزیز عصبانی نباش شما وهمسرتون شباهت رفتاری زیادی دارید همسرتون ازخجالت هم هست که نمیخواد باخانواده شما روبرو بشه چون مثل خودت آدم مغروریه(شوخی ) جفتتون اختلاف اولیه کل کل کردید بعد شما یه قدم مثبت برداشتید به دری با قفل عوض شده بر خوردید بعد ایشون یه قدم مثبت برداشت تلفن کردی با بی محلی شما رو بروشد هردوی شما به خانوده سپردید هیچ کاری نکنن ولی هردوتون از خونواده ی مقابل توقع داشتید خداروشکر شما هیچ مشکل بزرگی ندارید ولی ببخشید کمی بی مهارت هستید مطمئنم اتفاقات خوب توراهه :227:پس خوشحال باش ومهارتت رو ببر بالا فایل صوتی اقتدارمرد وکلید مرد دکتر حبشی رو دانلود کن بهت کمک میکنه انشاء الله موفق میشی
-
سلام
نیلوفر جان این پست شما نقل قول بود دیگه درسته؟
مونای عزیز سعی کن برای خودت روشن کنی که هدف شما از این ملاقات فقط و فقط دادن فرصت دوباره به زندگی هست نمیخوای هیچ حرف ناراحت کننده ای بزنی یا انتقادی از خواهرش داشته باشی حرفهای تندش رو تحمل می کنی و حتی در برخی موارد بهش میگی که درکش می کنی و سهمت رو از اشتباهاتت می پذیری
تحمل کن این مدت صحبت حضوری رو
حرفهات رو به موقع می زنی
سعی کن بیشتر کار را در فضای احساسی انجام بدی و از دلتنگیت برای همسرت و زندگی مشترکت شروع کنی
خصوصیات مثبت شوهرت رو براش بگو و بگو که قدرش رو میدونی فقط شاید گاهی دلتنگیت برای خانوادت عصبیت کنه یا فشار درسها و ...
و البته بگو که فکر می کنی شاید اون هم تحت فشار درس و کار گاهی عصبی و بی منطق میشه
ولی کلا سعی کن زیاد انتقاد نکنی که اونم موضع گیری نکنه و دوباره قهر شروع نشه
بقیه حرفهات رو به مرور بعد آغاز مجدد زندگی مشترک میزنی
در رابطه با خانوادت هم بگو درکش می کنی که از جواب ندادن تلفن شون ناراحت بشه ولی در عین حال بگو اونا اصلا انتظار نداشتن شما در رو قفل کرده باشی و اون موقع توی شوک بودن که شما تماس گرفتی
بحث نرفتن پیش خانواده ها مطرح کرد بگو به خاطر نفر سومی حاضر نیستی زندگیتو به هم بزنی بنابراین اگر ایشون حساس هستن سر این موضوع فعلا در این باره حرفی نمیزنی و در عین حال اگر دیدی امکانش هست بهش بگو توقع داری اگر یه روز خواستی برای دیدنشون بری ایشون ناراحت نشه و حالت قهر به خودش نگیره
اگر هم دیدی خیلی موضع منفی داره اینو نگو و به مرور زمان این رو طی هفته های آینده میگی
اگر هم بحث خانوادش پیش اومد اگر خواستی انتقاد کنی قبلش خوبی بعضی دیگه رو بگو مثلا خوبی مادرشو بگو بعد یه انتقاد کوچک از خواهرش بکن
ترجیحا اصلا بحث های اینجوری نداشته باشید بهتر هست
اگر بشه بهش بگی صحبت درباره نفرات دیگه رو به بعد که شرایط روحیمون بهتر بود موکول می کنیم و فعلا بیا راجع به خودمون دو تا حرف بزنیم
من الان زیاد فرصت ندارم حرفهام رو منظم بنویسم و از این بابت عذر میخوام
موفق باشی
-
باشه همین کار برای اخرین تلاشم انجام میدم
ولی این رواچنذبار پیامکی باهاش ارتباط داشتم. خواهرش فکرشو درست مث چند سال پیش (زمان عروسیمون) مسموم کرده همش درگیر پولی ( در حد خرید ی ماشین متوسط به پایین داخلیه پولش) بدون رسید به یکی از اشناهای من داده بوده! خودش اصلا مادی نیس میدونم حرف خواهرشه!
خیلی ناشیانه میخواد تو حرفاش بامن خوب باشه که به اون رسید برسه (تو این شزایط که زندگیمون داره نابود میشه به حرف خواهرش دنبال چندرغاز پوله ) خدا از خواهرش.....من صادقانه از غشق میگم. اون همش از پولم پولم میگه
تاریخ دوباره برام داره تکرار میشه. خدایا کمکم کن اینبار تصمیم درست بگیرم ؟ بعد از 7 سال رفاقت ! الان نگران از دست دادن منو زندگیش نیست نگران ......
خدایا کمکم کن روپای خودم وایستم