نوشته اصلی توسط
مینا 66
سلام .ممنون از دوستای خوبم که نظر دادین.من 9 میلیونی که به شوهرم دادم از ته قلب و با رضایت کامل این کارو کردم در واقع با جون و دل بهش پول دادم ولی اون اصلا به چشمش نمی یومد.تازه بعد از گرفتن پول رفتارش بدتر شده بود وقتی دنبال خونه میگشتیم ما تقریبا وسط شهر دنبال خونه بودیم من بهش یکبار گفتم عزیزم خوب شد من سرکار میرم پولامو جمع کردم خونه خیلی گرونه اگه پول نداشتیم میخواستیم چیکار کنیم ؟ اونم با یه حالت بدی بهم گفت خوب میبردمت ورامین حتی از من تشکرم نکرد یا اینکه من دوست داشتم نزدیک خونه پدر م اینا خونه بگیریم که به محل کار منم نزدیکه و خودش اینو میدونست حداقل توقع داشتم حالا که دارم کمکش میکنم اونم به خواسته من اهمیت بده ولی اون به روی خودش نمی اورد و تازه میرفت یجایی دنبال خونه که به خونه پدر و مادرم خیلی دور بود اینا واقعا عذابم میداد یا موقع جمع کردن اسباب اثاثیه مادرم یه روز جمعه ناهار پخت خودش صبح اومدن خونه ما کمک کنن وسایلارو جمع کنیم بعد از این که رفتنشون کلی باهام دعوا کرد که تو کار کردن بلد نیستی و فکر کردی مادرت بیاد اینجا وسایلارو جمع کنه من خوشحال میشم تو زنی تو باید همه این کارارو بکنی و کلی از این حرفا که من خیلی آدم بی عرضه ای هستم وقتی مادرم زنگ میزد میگفت مثلا مینا موقع اسباب کشی خونتون بهم ریخته است همه وسایلرو جمع کردین بیایید اینجا من آشم درست کردم آخه من آش خیلی دوست دارم با من دعوا میکرد و نمی رفت میگفت من میخوام تو خونه ام باشم یا میگفت پدر و مادرت تو زندگی ما دخالت میکنن. واقعا برام سخت بود تحمل این کاراش و حرفاش با این که من بی منت کمکش کرده بودم همیشه با اینکه سرکار میرفتم از سرکار با عجله میرفتم خرید میکردم میومد خونه غذاشو آماده میکردم لباساشو میشستم و خونه رو جمع و جور میکردم تا اون بیاد کلی بهش میرسیدم ولی وقتی دعوامون میشد اونم اصلا تحمل قهر منو نداشت وقتی کتکم میزد میرفتم تو اتاق بخوابم تنهایی میومد دنبالم و قتی گریه میکردم تحمل نداشت گریه ام و ببینه و اعصابش خورد میشد هر روز صبحم وقتی میخواست بره سرکار من خواب بودم حتما باید منو میبوسید و ازم خداحافظی میکرد بعد میرفت ولی خوب وقتی عصبانی میشد بدجور قاطی میکرد و همیشه هم باخانوادم لج میکرد. من کلا خیلی آدم احساساتی هستم الانم خیلی دلم براش تنگ شده دوست دارم باهاش زندگی کنم ولی میترسم دوباره از این کاراش و رفتارش که دوباره نتونم تحمل کنم رفتارشو روز از نو روزی ازنو.میخوام برگردم ولی میخوام همه چیز درست بشه و بعدشم میخوام اون بیاد سراغ من اصلا نمی خوام خودم برم سراغش.با این که طلاقم نمیده حتی اگه بمیره هم راضی نیست ازم جدا بشه حتی اگه تموم حقو حقوقمم ببخشم طلاقمو نمیده ولی سراغمم نمیاد میخوام خودش بیاد و ازم بخواد همه چیزو از نو شروع کنیم.