چطوري برم سر خونه و زندگيم؟
تو ناسازگاري! وقتي بهش ميگم ناسازگار يعني چي؟ ميگه يعني اينكه هر چي بهت ميگم نميگي باشه و گوش نميدي. اصلا حرف من ذره اي برات مهم نيست.
عجولي!
خيلي نق ميزني و غرغرو هستي!
اگه يه زماني بهت يه چيزي بگم بعدا توي دعوا بهم ميگي!
توي روابط زناشويي يه سري ترمز ذهني داري كه نميتوني آزاد باشي.
منو دوست نداري. نشون نميدي.
حرف حرف خودته.
منو نفهميدي! نيازهاي شوهرتو نفهميدي! نفهميدي بايد با مردت چطور رفتار كني؟
خيلي به خانوادت اهميت ميدي! تو كه خانوادتو دوست داري واسه چي شوهر كردي؟
چرا از من انتظار داري برو از خانوادت بخواه. برو به اونا بگو.
من خيلي سعي كردم باهات دوست باشم ولي تو نبودي. اگه يه چيزي بهت ميگفتم بعدا به روم ميوردي.
خانوادت فقط بلدن بيان ببرنت؟ هيچ نبايد يه زنگي بزنن ببينن جريان چي بوده؟
من اگه خيلي هم عصباني بودم جلوي خانواده تو صدامو بلند نكردم ولي تو جلوي پدر و مادر من حرمت نگه نداشتي.
(و ميدونم غرور و اقتدار مردونشو شكستم) و خيلي چيزاي ديگه ...
اينا رو شوهرم بهم ميگه. توي تاپيك قبليم نوشته بودم كه من و همسرم با هم دعوا زياد داشتيم و بهم آسيب زياد رسونديم و الان خونه بابام هستم. همسرم بعد از اينكه به من زنگ زد و حسابي عصباني بود و من تونستم با آرامش باهاش حرف بزنم ديگه نيومد كه بريم بيرون و حرف بزنيم. تا اينكه چند روز گذشت و زنگ زد اين دفعه بر خلاف دفعه قبل خيلي آروم بود. و ازم خواست برگردم خونه.
بهش گفتم يه دليل بيار تا من برگردم. گفت تو بيا تا اونور قضيه رو هم ببيني و ببيني من چكار ميكنم. قبلا هم گفتم همسرم به شدت آدم احساساتي هست و هميشه ميگه تو خوب باش تا منم خوب باشم و ببيني برات چكار ميكنم. اما اگه بد باشي منم 10 برابر بدم.
وقتي با هم صحبت كرديم و حرفاي بالا رو بهم زد فهميدم كه خيلي از رفتارام اشتباه بوده. من توي اين مدت حسابي توي سايت از مطالب دوستان استفاده كردم به اشتباهات زيادي كه كردم پي بردم (كه حتي ممكنه اون نگفته باشه يا ننوشته باشم). توي مدت 10 روزي كه باهم قهر بوديم من توي خونه دست به سياه و سفيد نزدم و وقتي از سر كار ميرفتم خونه يه راست تو اتاق خواب بودم تا فردا كه بخوام دوباره برم سركار. البته چند بار غذا درست كردم ولي اون نخورد و منم هيچ كاري نكردم.
ولي از صحبتاي مريم 123 عزيز فهميدم كه نبايد اينطور رفتار ميكردم و بايد زندگي عادي خودمو ادامه ميدادم و ...
در مورد 3 موضوعي كه در تاپيك قبلي مطرح كرده بودم باهم صحبت كرديم. بهش گفتم تو براي كتك زدن و خودارضايي بايد درمان بشي چون اينا جنبه رواني داره. قبول كرد ولي به شرط اينكه من برگردم. گفتم تو درست شو منم ميام. گفت بيا تا منم درست بشم.
در مورد دوست دخترش كه گفتم گفت اون قضيه ديگه براي هميشه تموم شد بيا و ببين. پروندشو بستم.
گفت اگه منتظري تا من بيام دنبالت هيچ وقت نميام. يادته سري قبل كه اومدم گفتي اومدي گ..خوري؟ بيام كه دوباره اينو بگي؟ مامانمم چند بار خواست بياد ولي من نذاشتم. خودت رفتي خودتم بايد برگردي.
توي اين مدت خانواده منم تا حدي آروم شدن و اشتباهات منو بهم گوشزد كردن. و يه جاهايي هم حقو به همسرم دادن.
البته فكر نكنيد اون خيلي خوب برخورد كرده. لجبازه. اونم تو دعوا كتك زده پاي خانوادم وسط كشيده و بهشون فحشاي ركيك داده و از من پيش خانوادش بد گفته و ...
حالا از شما ميخوام براي ادامه راه راهنماييم كنيد. براي كتك زدناش چكار كنم و چطوري رفتار كنم؟ گفتم كه همسرم اهل تعهد دادن نيست و هميشه ميگه همه چي بستگي به خودت داره. (چند جايي خوندم كه رفتار جراتمندانه براي آدماي احساساتي جوابگو نيست) آيا من ميتونم باهاش قاطع برخورد كنم؟ چطوري؟
اصلا برگردم؟ خودم برگردم؟ چطوري؟ راهكار بديد كه نه سيخ بسوزه و نه كباب.
از اينكه اون شب توي دعوا زنگ زدم به مادرشوهرم خيلي پشيمونم. خيلي. همش افسوس ميخورم ولي فايده نداره. ولي باور كنيد ميترسيوم با كتك زدناش بلايي سرم بياره. احساس ميكنم خيلي خراب كرديم.