سلام،
حدود دو سه ماه پیش با یک دختر ایرانی در دانشگاه آشنا شدم. ما ابتدا در دانشگاه و بعد کم کم بیرون از دانشگاه با هم قرار می گذاشتیم. هدف ما این بود که با خصوصیات هم بیشتر آشنا شویم و در آینده برای ازدواج تصمیم بگیریم. از نظر مذهبی با هم تفاوت داشتیم. برای مثال من نماز می خوانم ولی او نه. البته معتقد بود ولی شاید کمی تنبلی می کرد. ولی من اوایل زیاد دقت نمی کردم. فکرم این بود که اگر در مسائل دیگر با هم هماهنگ باشیم می توان سر این موضوع کنار آمد. حدود یک ماه و نیم از آشنایی ما می گذشت و من ناخواسته درگیر احساسات هم شدم، ولی به زبان نمی آوردم. تا اینکه یک روز او به من گفت که چند سال است که مبتلا به یک بیماری ناعلاج است. این خبر خیلی من را شوکه کرد و برای من خیلی نگرانی به وجود آمد. نمی دانستم چه کار باید بکنم. فشار روی من خیلی زیاد بود. جرعت نمی کردم نگرانی خودم را به او بگویم. از طرف دیگر خیلی ترسیدم این دختر به من وابسته شود و اگر من در چند ماه آینده به این نتیجه برسم که به هر دلیلی او مناسب ازدواج برای من نیست، به او ضربه ی شدیدی بخورد. آخرسر به او گفتم که ما مناسب هم نیستیم.
چند روز از این قضیه می گذرد و من در تصمیم خودم شک کردم. آیا نباید با او بیشتر آشنا می شدم؟ شاید خصوصیات دیگری در او پیدا می کردم. فقط خدا از آینده خبر دارد.