سلام
فکر کنم خیلیا هم منو خوب بشناشسند و هم مشکلاتمو
می خوام برم مشاوره حضوری ولی نمی دونم کجا باید برم و تنها برم یا با همسرم
چی باید بگم
لطفا در این زمینه راهنماییم کنید......
خسته شدم دیگه از این زندگی
هیچی توش نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
فکر کنم خیلیا هم منو خوب بشناشسند و هم مشکلاتمو
می خوام برم مشاوره حضوری ولی نمی دونم کجا باید برم و تنها برم یا با همسرم
چی باید بگم
لطفا در این زمینه راهنماییم کنید......
خسته شدم دیگه از این زندگی
هیچی توش نیست
سلام دوست خوبم0
اگه میشه لینک تاپیکهایی که مرتبط با مشکلات خودتونه رو بگذارید تا کسانی که از مشکلات شما خبر ندارند با مطالعه ان بهتر راهنماییتان کنند
:305:
اقلیما خانم شما؟؟؟
مشکل؟؟؟؟
باور نمی کنم، اون خاطرات عاشقانه وحرفها کجا این تاپیک کجا؟؟؟؟
امیدوارم مشکلتون حل بشه و رکورد خاطرات عاشقانه قبلی رو بزنید :دی
باور کنید
اون خاطراتم دل خوش من بود که دنبال یه دل خوشی می گذشت
به شدت حساس شدم
دیگه اعصابم نمی کشه خانواده همسرم و توجه های زیاد همسرم بهشونو تحمل کنم
همسرم انگار با مادرش عاشق و معشوقند
من نمی تونم این رابطه ها رو تحمل کنم
دیشب تا صبح پلک روی هم نذاشتم
اضطراب پدرمو در اورده
فکر و خیال اذیتم می کنه
اقلیما جان سلام
عالیه که تصمیم داری بری یه مشاوره حضوری . اونجا میتونی حرف هات بگی و یه ادم بی طرف شنونده باشه و راهنماییت کنه
منظورت از اینکه کجا بریو نفهمیدم ؟؟؟؟؟!!! خب یه جایی بسته به محل زندگیتون و بودجه ای که میخوای اختصاص بدی باید بری
ولی من بهت پیشنهاد میدم بهتره چند جلسه اول تنها بری چون شاید در حضور همسرت ناخوداگاه حرف هات فیلتر کنی بذار یه مقدار تخلیه شی مشاور حتما" بعد یه ند جلسه بهت پیشنهاد میده که همسرتم ببری
فقط اقلیما جان فکر کنم برای اینکه از مشاور بهتر بهره ببری خوب باشه که کاملا" موضوعات اصلی و مشکلاتت طبقه بندی کنی که خیلی وارد حاشیه نشی و بهتر از زمانت استفاده کنی
سلام صحرا
یعنی اگه جایی رو می شناسید بهم بگید
من جایی رو نمی شناسم
آقا مجید شما ازدواج کردید؟
رابطتون با مادرتون چه طوریه؟
چه طوری بین محبت به همسرتون و مادرتون تعادل برقرار می کنید؟
بچه این حرف من غیر منطقیه که می گم شکل محبتی که همسرم به من میکنه باید با محبتی که به مادرش می کنه فرق کنه؟
توروخدا بهم بگید اگه فکرم اشتباهه
شکل محبت و نوع محبت همسرم به ماها همه از یه جنسه
اقلیما جان
من هم مشکل تو رو داشتم و دارم.
اما مشکلات من بیشتر موقعی بود که انتظار داشتم شوهرم پیش خونوادش ناز منو بخره ، بهم محبت کنه.
ولی بعد دیدم اینطوری حس حسادت اونارو تحریک می کنم و بیشتر باعث می شم تا شوهرم رو علیه من تحریک کنن یا اینکه سعی کنن بیشتر اونو بکشونن طرف خودشون.
تصمیم گرفتم روش رو عوض کنم الان نه تنها تأکید می کنم که تو خونه اونا خیلی عادی با من رفتار کنه بلکه 24 ساعته وقتی خونه اونائیم قربون صدقه مامانش می رم و می بوسمش و اینجوری دل مادر شوهرم هم بدست می یارم و باعث می شه که مادرش جلو همه بیاد یه جوارائی از من تعریف کنه ( اگه بری زندگی منو تو (( خلاصه ای از زندگی من )) بخونی می بینی از اون موقع تا الان چه تفاوتی هائی رخ داده ) و حتی یه دونه خواهرش هم که 9 سال از من کوچیکتره من سعی می کنم خیلی بهش نزدیک شم. قربون صدقه اونم می رم. البته این طور رفتار برای من اصلاً سخت نیست چون اصلاً غرور ندارم. البته با شوهرم گاهی اوقات مغرورما ولی یه نمه بیاد محبت کنه زود دوباره عیاق می شم باهاش . اینم خصلت منه دیگه می دونم غرور بعضی جاها لازمه ولی در کل کینه ای نیستم. شاید هیچی از دلم نره ولی تو رفتارم زود مهربون می شم.
حالا بریم تو بحث:
یادمه همیشه از اینکه شوهرم با خواهرش خیلی صمیمی بود حسودیم می شد و همش دعوا و درگیری داشتیم سر این مسأله.
یه روز مامانم حرف قشنگی زد که هیچوقت فراموش نمی کنمف گفت: عزیزم داره به خواهرش محبت می کنه دیگه به یه زن دیگه ای نه که.
این شد که دیگه حساسیت رو خونوادش رو گذاشتم کنار.
نمی گم کلاً چون دقیقاً شوهر شما ، اینم زیادی به فکرشون فکرکن حتی توی بحث بین خودمون که داریم همینجوری حرف می زنیم با بی سیم می بینم یکی رو گرفته تو گوشش می گم کیه مامانم اینا. فکرش رو بکن خیلی سخته میون حرفمون هم فکر اوناست. ولی چیکار کنم اونم اینجوریه دیگه. اون روز روزی که داشتیم آشتی می کردیمو حرفامون رو میزدیم این اتفاق افتاد.
منم گفتم: می بینی این کارت منو ناراحت می کنه که حتی تو این موقعیت که داریم با هم حرف می زنیم به فکر اونائی. منو نگاه کرد و رفت تو فکر( فکر کنم متوجه شد که کارش درست نیست )
به هر حال مجبوریم بسازیم دیگه ... و حساسیتمون رو کم کنیم.
ضمناً من با مشاوره اون موقع موافقم که شوهرمم بیاد اگرنه هیچ مشاوری دل نمی سوزونه زنگ بزنه قانعش کنه بگه یه طرفه حل نمی شه تو هم پاشو دوتائی تون رو راهنمائی کنم
پس ما هم که خودمون می دونیم مشکل چیه و راه اینکه که شوهرمون بفهمه ما منظورمون چیه . پس مشاوره هم کارساز نیست. بعدش هم اسیت به این قشنگی و پرمحتوائی ، من که لذت می برم از راهنمائی دوستان این همه مشاور ، همشون هم یهبه طریقی راهنمائی درست می کنن.
ضمناً این مشکل خانواده زیاد حاد نیست، خدا کنه :323: خدا کنه :323: آدم تو زندگیش به مشکلای لاینحل برخورد نکنه عزیزم.
اقليما جونم هرچه بيشتر روي اين موضوع حساس بشي بيشتر شوهرت را به سمت اون ها سوق مي دي ولي اگه بي خيال بشي و اهميت ندي كم كم از سرش مي افته و ديگه رفتاراش زياد اذيتت نمي كنه.
بنابراين تمام تلاشت را بكن كه بي خيال بشي.:305:
:302:لیلا جون بهم بگو چه طوری بیخیال شم؟
وقتی فکرش می افته تو سرم تا نگم آروم نمی شم
همش دارم مقایسه می کنم می بینم من هیچ فرقی با بقیه براش ندارم
باورت میشه تو این 4 سال یه عزیزم ساده ازش نشنیدم مدل محبت کردنش به من هیچ فرقی با بقیه نداره
مگه من زنش نیستم
شما ها بگید آیا جایگاه من و مامانش یکیه که شکل محبت کردنش به هردوی ما یه شکله
خسته شدم اینقدر قربون صدقه اش رفتم و سکوت اونو شنید
یکی به من بگه این حق من نیست که همسرم یه جور دیگه به من محبت و توجه کنه تا اینقدر ضعیف و حسود نباشم
وقتی یه دوستت دارم اینقدر بانک عاطفیه آدمو پر میکنه که هرچیم شوهرت به دیگران محبت کنه برات فرقی نکنه چرا نباید باشه
تو چه جوري باهاش حرف مي زني؟ براش ناز مي كني؟ احساس اينكه زن و معشوقش هستي را بهش مي دي ؟