بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
سلام
ازینکه بین شمام خوشحالم
همسر من اختلال شخصیت دو قطبی داره
یعنی همه زندگیمون از 3 دوره تشکیل شده که پشت سر هم تکرار میشن
دوره اول : عشق، علاقه افراطی، بهترین شوهر و پدر دنیا، عاشق پدرمادر من ، همه کسم ، مهربون ترین شوهر این دوره معمولا 3-4 ماه طول میکشه
دوره دوم : کمرنگ شدن عشق، بهانه گیری ؛ اذیت ، گیر دادن ، بدبینی شدید ، قفل کردن در خونه، کتک کاری، بدگویی از خانوادم ، بسته به تحمل من و خواست خودش طول میکشه ، معمولا 2-3 ماه تحمل میکنم
دوره سوم : اینقدر قاتی میکنه که یهو میزنه زیر همه چیز ، من و اثاث رو از خونه پرت میکنه بیرون ، در یک آن بی خیال زن و بچه میشه میره دنبال دوستای مجردیش و یه جوری پیششون ناله میکنه انگار بدبخت ترینه ، یه مدت که الافی و مجردی میکنه (معمولا بعد از 5-6 ماه) پشیمون میشه گریون برمیگرده تا دل من و به دست بیاره و دوباره دور اول شروع میشه و این تسلسل تا امروز ادامه داشته
نمیتونم بگم چندبار این دوره رو طی کردیم دیگه ابرو جلو در و همسایه و فامیل نداریم همه میدونن اون هی من و ول میکرد و هی برمیگشت
یکسال پیش وقتی داشت جلوی چشم بچه ام خفم میکرد از خونه زدم بیرون و اومدم خونه بابام
تو این مدت خیلی مشاوره رفتم با خیلی ها حرف زدم اما همه گفتن باید جداشی و درمان نداره
حتی گفتن اگر باهاش بمونی خودت و بچه ات هم در معرض این اختلال هستین ، تو این یکسال به هر دری زدم برای طلاق تا بالاخره به نتیجه رسید همیشه فکر میکردم روز طلاق از خوشحالی تو خیابون جیغ بکشم و بدوم اما الان ناراحت و گریونم ، طلاق واسم شده عین یه جام زهر ، چون مصادف شده با دوره اولش ، بعد از یکسال که خونه پدرم بودم هیچ تلفن و خرجی از طرف اون نداشتیم هیچ خبری ازمون نمیگرفت و هیچ پولی نفرستاد حالا اومده دوباره میگه پشیمونم دروغ نگم خواستم بهش فرصت بدم اما دیدم هنوز اون حالت های عصبی رو داره ، شبیه دیوونه ای بود که نقاب آدم عاقل رو زده باشه
پدرمادرم هم گفتن اگه رفتی دوباره برنگرد ، شنبه انشالله میرم برای طلاق !
اما خوشحال که نیستم هیچی انگار دارم جام زهر و سر میکشم ! دلم براش میسوزه ، هنوز دوستش دارم ، حس میکنم خودمم دچار مشکل شدم که با این همه آزار و اذیت هنوز دوسش دارم ، همه بهم میگن چشمات و ببند و توکل کن برو جلو ، اما پاهام میلرزه
حس میکنم همسرم بیماری خطرناکی داره و من از روی خودخواهی دارم ولش میکنم !!
حالا باید چکار کنم ؟ چطور احساس خودم رو درمان کنم؟ چطور خوبی های دوره اولش رو فراموش کنم؟ بدیهاش زود فراموشم میشه اما خوبیهاش همش جلو چشممه !! خیلی مهربون بود ... خیلی ........
از جناب آقای مدیر همدردی خواهش میکنم به تاپیک من سر بزنن
متاسفانه موفق به ارسال پیغام خصوصی برای ایشون نشدم برای همین اینجا نوشتم :72:
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
سلام دوست عزیز
به تالار همدردی خوش اومدین
پیگیر تاپیکتون باشین تا انشالله نتیجه بگیرین در این فاصله هم تو تالار بگردین و از اونا هم استفاده کنین
من تا جایی که اطلاع دارم میشه اختلال دو قطبی رو با با دارو درمان کرد.یعنی واقعا به دارو جواب نداده؟
پیش روانپزشک رفتین؟شوهرتون بیماریش رو قبول داره؟
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
سلام دوست عزیزم
درکت می کنم که زندگی با کسانی که مشکل bipolar mood disorderرو دارند بسیار سخت هست...و فکر کنم شدت بیماری هم در همسر شما زیاد هست...تا اون جایی که دانش من اجازه می ده این بیماری درمان داره تا حدودی از طریق دارو درمانی... مثل لیتیم و داروهای ضد سایکز....و برای درمان این نوسانات خلقی یک سری جلسات روان درمانی هم وجود داره ولی دوره ی درمان بلند مدت هست...
اما شما با این شرایطی که توضیح دادید نگرانی این هست که سلامت جانی شما و پسرتان در معرض تهدید باشه...شاید در صورت جدایی از نظر روحی روانی آسیب ببینید و بعد از مدتی خودتون رو با شرایط وفق بدبد اما در صورت موندن شما کنار این آقا آیا مطمئن هستید که امنیت جانی دارید شما و پسرتون؟
حتما باید با یک روانشناس بالینی مجرب و یک روانپزشک مشورت کنید..مشاوران خانواده در این مورد نمی تونند کمک چندانی به شما بکنند...
به نظر من بدون اینکه به منزل آقا برگردید و تصمیمی بگیرید برای بازگشت ایشون رو نزد روانشناس ببرید و بعد از اینکه دوره ی درمان شروع شد و درمان اولیه و مهار اولیه بیماری صورت گرفت برای بازگشت تصمیم بگیرید...
به هر حال شما هنوز ایشون رو دوست دارید و نمی شه شمارو سرزنش کرد اما با بازگشت عجولانه ممکنه به خودتون با فرزندتون آسیب بزنید...
امیدوارم با شرایط جدیدت زودتر کنار بیای و این جام زهری که نوشیدی گاهی خودش می تونه بهترین مرهم هم باشه...:72:
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
من منكر نقش شما در روند بهبود همسرتون نيستم اما به نظر من شما تا ابد و در هر شرايط مسئول بهبود ايشون نيستي كه الان عذاب وجدان گرفتي...شما تا حدي كه وظيفه ات بوده در اين سالها كمكش كردي اما اگه ادامه بدي به خودت و بچه ات لطمه زدي...شما نه پزشكي نه روانپزشكي و نه مسئول درمان و تربيت و ....همسرت!!!
تو الان يه مادر هستي كه بايد وجود فرزندت رو در تصميمات و انتخابت لحاظ كني اگه تنها بودي شايد ميشد با از خود گذشتگي(در بهترين حالت و اگه خيلي خوشبين باشيم) همسرت رو درمان نسبي(نه قطعي)كني اما حالا پاي يه بچه در ميونه كه نبايد قرباني بشه...
مثل هميشه :
يه پايان تلخ بهتر از تلخيه بي پايانه
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
سلام
من در مورد بیماری شوهرت هیچ نظری ندارم چون تخصصی در این زمینه ندارم .فقط وارد تاپیکت شدم که برات در مورد این ترسی که از طلاق داری بگم ..
منم دقیقا همین طور بودم .سالها این ترس از طلاق عین یه بیماری وسواس توی وجودم بود ..هر کسی باهام در مورد طلاق صحبت می کرد تنم می لرزید ..بدنم سست می شد و گوشهام هیچی نمی شنید !!! همیشه فکر می کردم توانایی اینکار رو ندارم ..همه کاری می کردم اما طلاق واقعا به قول تو برام عین یه جام زهر بود ..13 سال با خودم کلنجار رفتم ..بارها و بارها مشاوره رفتم و حتی یک نفرشونم بهم نگفتن به این زندگی ادامه بده ..ولی بازم می ترسیدم ...یه ترس کودکانه..
خیلی طول کشید تا عزممو برای طلاق جزم کنم و تصمیم بگیرم ..این ترست کاملا طبیعی هست .به این دلیله که نمی دونی بعد از این مرحله از زندگی چه اتفاقی قراره برات بیفته و همیشه ما آدمها از چیزی که تجربه ای ازش نداریم گریزان هستیم ..
خیلی سریع تر از اون چیزی که فکر کنی می فهمی که چقدر این ترست کودکانه بود .به اون روزهات می خندی..
اینا رو گفتم نه به این دلیل که بگم ترست بریزه و همین فردا بدو برو دادگاه !!! نه گفتم که بدون اون ترس تصمیم بگیری ..برای طلاق زمانی اقدام کن که توی دلت و پیش وجدان خودت راحت و آروم باشی که همه تلاشها رو برای اصلاح زندگیت کردی ..همه راهها رو رفتی و همه درها رو زدی .فکر نکنم هنوز به اون حد رسیده باشی .
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
بهترین این حالت اینه که به این موضوع فکر کنی که این دوره خوب بودنش که مصادف شده با طلاق شما موقتی ایه و دوباره وارد مود بدش میشه. من نمی دونم که آیا در طی زندگی با ایشون ..ایشون رو درمان می کردید در بعضی مواقع باید حتما بستری بشن. ممکنه این حالت شما ناشی از این باشه که فکر می کنید که کم کاری داشتید در درمان ایشون؟ یعنی بیشتر یه عذاب وجدان باشه که برای درمانشون اهتمام لازم رو نکردید؟
اگه شما تمام تلاشتون رو کرده باشید در زندگی اتون ...دیگه وقتشه که به فکر خودتون و فرزندتون باشید..من با بایپولارها تماس داشتم. همکار سابقم اینگونه بود و واقعا در بعضی مواقع خشونتش غیر قابل کنترل میشد که منجر به اسیب به همکار دیگرم شد و حتی یکبار خودش رو داشت از پنجره شرکت پرت می کرد پایین. باید به فکر ایمنی فرزندتون باشید. الان دیگه تو این موقعیت بحث عشق و عاشقی مطرح نیست..اینو در نظر بگیرید که حالت عصبی بگیرن و بخوان به فرزندتون اسیب برسونن.
من خودم حالت دلسوزی شدید به همسر سابقم داشتم.. بعد از طلاق هی نگرانش بودم که نکنه سیگار زیاد بکشه دوباره شروع به خوردن مشروب کنه. دوباره بیکار بشه...واقعا یک دوره حالم خیلی بد بود ..مشاور خیال من رو راحت کرد که من مسئول زندگی اون نیستم دیگه و اون باید راه خودش رو خودش پیدا کنه.
ولی اگه فکر می کنید که به ایشون در درمانشون کمک نکردید یا سهل انگاری کردید....می تونید باهاش شرط بذارید که یه مدت بیمارستان بستری بشه ...تحت درمان باشه..قرصا شو قطع نکنه...شما کم کم باهاش رابطه داشته باشید ببینید که چه جوریه ...
بازهم با مشاور یا روانشناس مشورت کنید..فقط یه توصیه زیاد حرص نخورید ...شوهر شما زندگی خودشو کرده ...به یه سن مشخصی هم رسیده...الان شما باید به فکر فرزندتون باشید تا بتونید با تربیت درست اونو برای اینده آماده کنید.
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
سلام دوستان
ممنونم از همه
نقل قول:
پیش روانپزشک رفتین؟شوهرتون بیماریش رو قبول داره؟
بله شوکای عزیز قبول داره بیماره اما فقط الان ازش شنیدم اونم زمانی که در دوره اول بود وقتی بد میشه همه چیز و انکار میکنه .
درباره تلاشم برای درمان ایشون فقط این رو بگم که من خیلی خیلی بیش از حد تلاش کردم و اگر خیلی زودتر از این جا میزدم هیچ کس من رو سرزنش نمیکرد اما باز ایستادم و تلاش کردم
نقل قول:
حتما باید با یک روانشناس بالینی مجرب و یک روانپزشک مشورت کنید..مشاوران خانواده در این مورد نمی تونند کمک چندانی به شما بکنند...
به نظر من بدون اینکه به منزل آقا برگردید و تصمیمی بگیرید برای بازگشت ایشون رو نزد روانشناس ببرید و بعد از اینکه دوره ی درمان شروع شد و درمان اولیه و مهار اولیه بیماری صورت گرفت برای بازگشت تصمیم بگیرید...
پیش روانشناسان حاذقی رفتم که به دلائلی نمیتونم اسمشون رو بگم اما همه گفتن درمان شدنی نیست و اگر هم باشه چند سال طول میکشه و اصلا برای من و خصوصا بچه ام خوب نیست و این راهی که گفتید رو هم امتحان کردم و اینکه گفتم حالت های عصبیش هنوز مشخصه در همین موضوع بود دوست عزیزم :72:
نقل قول:
اینا رو گفتم نه به این دلیل که بگم ترست بریزه و همین فردا بدو برو دادگاه !!! نه گفتم که بدون اون ترس تصمیم بگیری ..برای طلاق زمانی اقدام کن که توی دلت و پیش وجدان خودت راحت و آروم باشی که همه تلاشها رو برای اصلاح زندگیت کردی ..همه راهها رو رفتی و همه درها رو زدی .فکر نکنم هنوز به اون حد رسیده باشی .
از اقدامم به طلاق که یکسال میگذره (قبلا دویدم و رفتم بقول شما:311:) انشالله به زودی جدا میشم اما دلیل اینکه اینجا مشکلم رو مطرح کردم این هست دوستان : فکر کنم خودمم دچار مشکل روحی شدم ، احساس میکنم ناخوداگاه همه بدیهاش یادم میره و بطور غیر قابل قبولی خوبی هاش رو جلوی چشمم بزرگ میکنم
این ترس من نشونه کمبود تلاشم نیست خودم حس میکنم نشونه یه جور مشکل روحی باشه که از شدت فکر و خیال پیدا کردم و حالا میخوام انشالله با کمک دوستان حلش کنم :72:
نقل قول:
من منكر نقش شما در روند بهبود همسرتون نيستم اما به نظر من شما تا ابد و در هر شرايط مسئول بهبود ايشون نيستي كه الان عذاب وجدان گرفتي...شما تا حدي كه وظيفه ات بوده در اين سالها كمكش كردي اما اگه ادامه بدي به خودت و بچه ات لطمه زدي...شما نه پزشكي نه روانپزشكي و نه مسئول درمان و تربيت و ....همسرت!!!
تو الان يه مادر هستي كه بايد وجود فرزندت رو در تصميمات و انتخابت لحاظ كني اگه تنها بودي شايد ميشد با از خود گذشتگي(در بهترين حالت و اگه خيلي خوشبين باشيم) همسرت رو درمان نسبي(نه قطعي)كني اما حالا پاي يه بچه در ميونه كه نبايد قرباني بشه...
مثل هميشه :
يه پايان تلخ بهتر از تلخيه بي پايانه
این حرفیه که همه بهم میزنن و عقلم هم بهم حکم میکنه میخوام چشمام و ببندم و محکم باشم اما از تنهایی و غم بعدش میترسم گرچه الانم تنهام ...!
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
دوستان عزیز کمی احساس مسئولیت بد نیست.
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شب نم
دوستان عزیز کمی احساس مسئولیت بد نیست.
:104::104::104::104:
البته ايشون دارن ميگن تلاششون رو كردن ...
RE: بعد از یکسال زحمت و انتظار، حالا طلاقم شده جام زهر!!
دوستان عزیزم خواهش میکنم این وسواس فکری من و دلسوزیم برای همسرم رو تشدید نکنید
من خیلی بیش از حد تلاشم رو کردم روزی که به خونه پدرم میومدم گریه میکردم و اونا به زور من رو میاوردن
از هر راهی استفاده کردم که شوهرم رو برگردونم حتی مادر شوهرم !! بهم گفت بسه دیگه برو به زندگیت برس شاید بدون اون خوشبخت شدی !
بعد از متارکه ام هر مردی من رو میدید میگفت کاش زن ما هم مثل تو بود حتی خود همسرم هم اعتراف میکنه که من هر کاری کردم اما درست شدنی نیست هر بار هم بد تر از دوره های قبلیش میشه
و پدر مادرم هم گفتن اگر این بار بری دیگه نباید برگردی
خواهش میکنم به همه جوانب توجه کنین
من میخوام فقط این وسواس فکری و ناراحتی بی جا م رو درمان کنم ، انگار معتاد شدم به دلسوزی برای شوهرم یک روانشناس بهم میگفت شخصیت مادرانه دارم و بیش از حد دارم خودم رو هلاک اون میکنم