سلام خواستم ببینم
بهترین هدیه ای که تا حالا از همسرتون به عنوان هدیه تولد گرفتید چی بوده؟؟؟؟
چه هدیه ای باعث خوشحالیتون میشه:310:؟؟؟؟؟؟
من چه هدیه ای میتونم از راه دور به همسرم بدم که خوشحال بشه:43:[/size][/b]؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام خواستم ببینم
بهترین هدیه ای که تا حالا از همسرتون به عنوان هدیه تولد گرفتید چی بوده؟؟؟؟
چه هدیه ای باعث خوشحالیتون میشه:310:؟؟؟؟؟؟
من چه هدیه ای میتونم از راه دور به همسرم بدم که خوشحال بشه:43:[/size][/b]؟؟؟
شما با اخلاق و روحيات شوهرتون بيشتر اشنا هستين شما بايد بدونين چي بيشتر خوشحالش ميكنه اون را براش بخريد
ممنون عزیزم میدونم میخواستم بدونم بهترین هدیه ای که تاحالا همسرتون به شما داده چی بوده؟
بهترین هدیه ای که من از همسرم گرفتم: اولین هدیه ای بود که چند وقت بعد نامزدیمون بهم داد؛ هیچ وقت یادم نمیره؛ وقتی رفتیم سفارش دادیم خیلی فکر نمی کردم برام مهم باشه؛ اما وقتی بعد از چند وقت اومد خونمون و پیش مامانم اینها انداخت گردنم؛ احساس کردم بهترین هدیه ی روی زمین رو گرفتم. یه گردنبند طلا بود به اسم خودش!
بعد از اون همیشه فکر می کردم من متعلق به کسی هستم که اسمش همیشه گردنمه!:43::46: و باید تا آخر عمر بهش متعهد باشم.
اما چند وقت بعد از ازدواجمون چون دائما گردنم بود؛ نمی دونم چرا شیطون رفت توی جلدم و من هم که به یه چیزی کلید کنم؛ ول کن نیستم؛ به همسرم گفتم که باید بریم و این رو بفروشیم؛ خسته شدم ازش؛ بریم یه گردنبند جدید بگیریم؛:163: حالا بگو، دختر تو که یه سرویس جدا داری، این رو بذار کنار بعدا بنداز!
چه اشتباهی کردم!:302: اون روز همسرم که کلی از این بابت ناراحت بود؛ و به روی من هم نیاورده بود! بهم چیزی نگفت! اما هنوزم که هنوزه خودم وقتی یاد این کاری که افتادم می افتم؛ کلی غصه ام میگیره و فکر می کنم هیچ هدیه ای به اندازه ی اون هدیه برام ارزشمند و گران قدر نبوده که هنوز که هنوز شاید نداشته باشمش اما ته دلم عاشقشم!:72:
[align=justify]سلام،:72:
تو این 2 سالی که از ازدواجمون می گذره، فراوون از شوهرم هدیه گرفتم. اما قشنگترین هدیه ای که بهم داده، یه گردنبند طلاست: یه زنجیر با تو گردنی حضرت زرتشت (نماد زرتشت رو خیلی دوست داره) که روز زن بهم هدیه کرد. اون موقع هنوز زیر یه سقف نرفته بودیم. شب اومد خونه مون و جلوی مامانم اینا دادش به من. :43:
اون شب فکر می کردم چیزی واسم نخریده. آخه هر وقت میومد دیدنم، برام کادو می خرید و همون اولش بهم می داد. :46:ولی اون شب هیچی دستش نبود. ته دلم ناراحت شدم که روز به این مهمی رو فراموش کرده، ولی وقتی بعد از شام همه دور هم جمع شدیم، با هدیه اش حسابی منو خوشحال و غافلگیر کرد. :310: [/align]
باورتون نميشه ولي بهترين هديه اي که من از نامزدم گرفتم يه گل خشک بيابونيه که مثل توپه و پر از خاره!!!اسمشو نميدونم ولي خيلي خشگله....جريان از اين قرار بود که داشتيم يه جا با هم قدم ميزديم و يه دفعه من اين گل رو ديدم و خواستم که بچينمش ولي از اونجايي که خار داشت داشتم خيلي با احتياط اينکارو ميکردم که يه دفعه نامزدم گفت داري چيکار ميکني خار ميره توو دستت!!؟؟ و گفت برو کنار تو دست نزن خودم برام ميچينمش....و دستشو برد که بچينتش خيلي محکم بود و کنده نميشد گفتم بيخيال شو اصلاً پشيمون شدم نميخوام دستات زخمي ميشه ولي اون گفت نه چون تو دوستش داري بايد برات بچينمش....خلاصه بعد از کلي کلنجار رفتن بالاخره اون گل رو برام چيد و داد دستم و اون موقع ديدم که داره از چندجاي دستش خون مياد و .... با اين کارش بهم ثابت کرد که واقعاً براي انجام خواسته هاي من هر چند کوچک..حاضره هر کاري بکنه:72::43:
دوست عزيز
شوهر من اصلا رمانتيك نيست شش ساله ازدواج كردم اما تا حالا نشده خودش به ميل خودش برام يه كادويي بخره و اين هميشه منو ناراحت ميكنه
فقط يه بار چند روز به تولدم ميموند كه بهش گفتم تولدم نزديكه چون اصلا تاريخ تولدم را حفظ نيست روز تولدم ديدم يه دسته گل برام خريده تنها اون به ياد موندنيه
والسلام
خوش به حال همه كساني كه شوهرشون رمانتيك تشريف دارن
[color=#FF0000]یعنی هیچ هدیه ای که باعث شادیتون بشه نگرفتید:163:یا اصلا هدیه ندادن بهتون!!!!!!!!!!!
خب پس حق میدم اگه دلخور بشین از همسرانتون:163:
اقایون و خانم های عزیز اگه هدیه ای تا به حال از همسرانتون گرفتید که خوشحالتون کرده بگید تا شاید بشه فهمید که درصد توقع هرکس چقدره هرچند که خانم های عزیزو بزرگوار به کوچکترین هدیه ام رضایت میدهند :310:اما مثل اینکه توی تالار هیچ کسی هدیه ای دریافت نکرده یا اگر هم کرده خوشحالش نکرده؟!!!!!!!!!!:311:
شوهرمن هم اصلا اصلا رمانتیک نیست و من هم یه جورایی عادت کردم طوری که الان ۳ سال ازدواج کردیم هیچ گًل و هدیهای به عنوان تولد ،روز زن یا .....نگرفته :302:
ولی همیشه هر وقت حس کنه که دیگه خیلی کلافم و دلم برای خونوادم تنگ شده بدونه اینکه من ازش بخوام بلیت میگیر تا بیام ایران خونوادم رو ببینم حتا اگه ۶ ماه قبلش از ایران اومده باشم و فکر میکنم این برای من بهترین هدیه است :43::43::43::227::227:
نه بابا مثل اینکه خبری از هدیه هدیه دادن نیست :163:
خانم های عزیز توقعات و بیارین پایینتر یه شاخه گلم هدیه است:72: یه بوسه پر از عشقم هدیه است:46:
نکنه اصلا کسی هدیه نمیگیره :163:شماهم هدیه نمیدین؟:311:خب موفق باشید در زندگی اگه هدیه ام نگرفتین بدونید وجود همسرانتون بهترین هدیه است یا اگه هدیه ندادین وجود پر عشق خودتون تو زندگی بزرگترین هدیه است
:310::227:
در عرض شش سال دوره نامزدي يه پلاك كوچيك خريد و يه بار هم يه تي شرت ارزون گيرش اومده بود خريده
منم دلم ميخواد كادو بگيرم :302::302:
سلام به همه دوستان:
بحث مورد علاقه من کادو....:311:
خب ..من هم از همسرم زیاد کادو گرفتم از گل تا طلا و نقره ....ولی من بهترین کادویی که از همسرم گرفتم در زمان نامزدیمون بود..همه عالم می دونن که من عاشق عروسک هستم و تمام اتاقم سرشار از انواع عروسکه...هیچ چیز به اندازه عروسک منو به وجد نمیاره...
روز والنتاین سال قبل وقتی بعد 10 ماه نامزدم باز با ابراز عشق اومد خواستگاریم و اولین والنتاین ما بود..دوستانی که تاپیکمو خوندن می دونن من کادوهای اونو تو همون شناخت اولیه که مشکل رخ داد به زور پس دادم..یکیش یک عروشک خوشگل بود که خیلی دوسش داشتم..والنتاین پارسال بعد 10 ماه وقتی تو ماشین کادومو باز کردم دیدم همان عروسکیه که به زور پسش داده بودم..چقدر تو ماشین گریه کردمو عروسکمو بوسیدم بماند ...بیشترین چیزی که خوشحالم کرد این بود که بعد این همه مدت نگهش داشته بود تا دوباره به من بده..می گفت همیشه جلوش بوده تا دوباره اون عروسکو تو بغل من ببینه ...جالبه بچه ها که الان به اون عروسکه همش حسودی می کنه!!:311::43:
*************************
** حالا یک راهکار امتحان پس داده!!
من بعد عقد دوستان دیدم همسرم البته به خاطر مشغله زیادش به من کادو کم میده و من بیشتر میدم..منم خیلی کادو دوست دارم ..قیمتش برام مهم نیست حتی یک شاخه گل ولی می دیدم اون کمتر از من هدیه می خره ..یا من می خرم بعد اون می خره..من با فرشته مهربان مشورت کردم و ایشان راه خوبی بهم نشان دادند که با اجازه فرشته جونم:46: منم به شما می گم..
من به فرشته گفتم نازنینم کادو می خره ولی نه زیاد و من عاشق کادو هستم و این جوری ناراحت می شم..ایشان به من گفت وقتی باهم خوبید براش یک فانتزی ذهنی طراحی کن..یعنی همان طور که تو بغلشی مثلا بگو داشتم فکر می کردم تو از در میای تو..من برات یک میز قشنگ شام چیدم و تو به من یک گل رز قرمز کادو میدی...
من شروع کردم به طراحی فانتزی تو ذهنم و بعد برای همسرم اجرا کردم..بار اول جواب نداد ولی وقتی دو سه بار براش فانتزی تهیه کردم دیدم داره اجرا می کنه و بعد که رفلکس منو میدید خوشش اومد و هی به امید رفلکس های شادی بخش من این روندو تکرار می کرد و من در مقابل اینکه فانتزیمو اجرا کرده بهش چند برابر محبت می کردم و قربون صدقه اش می رفتم..این طور اون در کارش ترغیب شد جوری که به جون خودم!!! دیروز بهش گفتم بسه دیگه باید پول جمع کنیم دیگه کادو نمی خوام بابا!!!
من پیشنهاد می کنم دوستان تو اموری که می خوان خیلی ظریف فانتزی تهیه کنند جوری که مصنوعی نباشه و بعد بازخورد عالی بدهند تا ترغیب بشه ..من که جواب گرفتم...امیدوارم شما هم بگیرید..
موفق باشید...:72:
يه راه كار ديگه هم من ميخوام بدم براي كساني كه همسرشون بهشون كم كادو ميده البته از جايي خوندم ولي يادم نيست كجا؟
يه روز به همسرتون بگين: "عزيزم خيلي وقته با سليقه ي تو هيچي نخريدم دوست دارم (مثلا) يك لباس با سليقه ي خودت برام بخري :72:"
و به اين ترتيب با هم به خريد ميريد اين كار دو مزيت داره :
1- اين كه براتون لباس يا خلاصه هر چيزي كه دوست داريد رو هديه ميگيره
2- به اومدن خريد با شما عادت ميكنه و شما مجبور نيستين براي خريد تنها تشريف ببرين
البته نكته ي بسيار مهمش اينه كه هر چيزي كه همسرتون پسنديد رو 100% قبول كنين و ازش تعريف هم بكنيد (حتي اگه دوست نداريد) و حتما گاهي از اون هديه استفاده كنيد تا تو ذوق همسر محترمتون نخوره و با عصبانيت نگه :
برو بابا من ديگه باتو خريد نميام.
سلام ...موضوع خیلی جالبیه ...
شاید دوستان زیادی منو نشناسند ....من مجردم و متشفانه هنوز مزدوج نشدم ولی خوشحالم که این موضوع پیش امد تا بتونم براتون چیزیو تعریف کنم که کسان زیادی نمیدونند ...
زمانی که تولد ۱۹ سالگیم بود که تموم کرده بودم و میرفتم تو ۲۰ سالگی ..
من تو شهرستان دانشگاه درس میخوندم و همزمان تازه ۵ ماه بود با ماهی ۹۰ هزار تومن تو رستوران به عنوان ظرفشور به کار گرفته شده بودم ( همه کار میکردم تو اونجا ..سعی میکردم خرجمو با بدبختی در بیارم)و شب تولدم تو ماه سرد زمستون اسفند بود و من هم تنها بودم و کسی قرار نبود بیاد ..یعنی اصلا جشن تولد نگرفته بودم و برف امده بود ...
هیچ وقت فراموش نمیکنم...از سر کار با بدبختیو خستگی داشتم بر میگشتم (ساعت ۷ شب بود ) تو میدان اصلی شهر چراغونی شده بود و مخصوصا مغازه های طلافروشی چشم گیر بود ..نور زرد از همشون بازتاب میشد ...به خودم گفتم یه نگاه بندازم بهش ...باورتون نمیشه ...پشت ویترین که وایساده بودم چنان احساسات درونم موج میزد که نگو .. یه حس خیلی خاصی داشتم ..اصلا نمیتونم توصیفش کنم ... به خودم گفتم ببین تورو خدا شب تولدمونه و کسی رو نداریم بهمون از روی محبتو عشقش تبریک بگه ... چه دورانیه تو رو خدا ...!!!!
همینطور که نگاه می انداختم ...برف شروع کرد به ارومی و گوله گوله باریدن ...پشت ویترین یکی از مغازه ها که طرف هم مشتری رستورانی که توش کار میکردم بود و منو دیده بود وایستادم و شروع کردم نگاه انداختن به جواهرات... تو دل خودم میگفتم کاش دلبری داشتم براش از این جا هرچی میخواست میخریدم....کاش یه همدم داشتم براش سوپرایز میکردم با یه هدیه تو شب تولد خودم که به اون بدم و بگم که چقدر وجودش برام ارزش داره ...
تو همین حالو هوا بودم که نگاهم افتاد به یه گردنبد طلا که گردنیش یه قلب توپول بود ( یعنی درشت بود ) طوری که واقعا به زیبایی تراش داده شده بود و زنجیرش گره مانند بود ...تو دل خودم چنان ذوق کرده بودم که نگو ...به خودم میگفتم چرا الان این حسو دارم ...چرا اون نیست تا براش جبران محبت کنم ...خلاصه خیلی تو این فکرا بودم که دیدم فروشنده که اشنا بود منو شناخت و گفت بیا داخل که با اصرارش رفتم ..بعد از حال احوال گفت ...حالا اینورا ..که گفتم اره همینطوری بود که چشمو این گردنبندت گرفت ...از ویترین برام اوردش و با زنجیر تو دستم گرفتم ...دوستان باورتون نمیشه همون لحظه دیدم که این رو هدیه دادم و دارم دور گردن عزیزم میندازم ...به قدری احساس خاصی داشتم که نمیتونم بیان کنم ...به خودم اولش هی گفتم چه بدشانسی هستی و از اونورم چنان این گردند بند قشنگ بود که نمیخواستمش از دست بدم ...
در نهایت با غرور به خودم گفتم الان کسی رو ندارم اما احساسشو که دارم پس میخرمش به یاد این روز یکروز با نهایت عشقم بهش میدم...و میگم تو همیچین دورانی به فکرش بودم ...و میگم که چقدر دوسش دارم از همون دوران که نمیشناختمش ...
میدونید چند خریدم ؟؟ ۳۷۵ هزار تومان یعنی کل پسندازمو که جمع کرده بودمو دادم بابت این هدیه ...!!! ولی دیگه برام مهم نبود چون احساسی درونم داشتم که دیگه تو زمین نبودم ...چنان ارزشی برام داشت که گفتنی نبودو نیست ...و انونو هدیه کرد و با خوشحالی امدم بیرون به سمت خونه ...
(به خاطر همخونه های بد مجبور شده بودم خونه تنها بگیرم ) ...وقتی داشتم برمیگشتم خونه وقتی رسیدم خونه دیدم همه چیز عادیه ولی تا درو باز کردم دیدم یه سری چیز تو هوا ترکیدو چراغا روشن شودو همه شروع کردند تو بغلم پریدن ...( خانوادم با خانواده دختر خالم اینا بودند ) منو میگی از همه جا بیخبر .. کلکا همه چیزو اماده کرده بودند ...خونه رو تزیین کرده بودند وحتی کیک هم گرفته بودند ..نگو از بعدظهری بدون اینکه به من بگن امده بودند ...خلاصه حسابی غافلگیر شدم ..حسابی جا خورده بودم ...وقتی کادوهاشونو باز میکردم همشون چنتا چنتا بران گرفته بودند (اخع عاشق کادوم ) خیلی خوشحال بودم ...اونجا به خودم گفتم اینا واقا این راه دورو امدند دسته جمعی برای من ...مخصوصا ماردم که مریض احوال بود به خودم گفتم بهتر کادویی رو که گرفتمو بدم به مادرم ..بعدا برای عزیزم میخرم ...و اونجا که یهو همه ساکت بودند یه نطق کوچیک کردم و با عشق تمام به مادرم اون کادو رو دادم...!!!
وقتی مادرم بازش کرد داشت اشک میریخت ..البته همه تحت تاثییر فراوان قرار گرفته بودند ...از جمله خودم ..!! بابام میگفت کار این پسر درسته نگفتم به همتون ...مادرم سریع فهمید و گفت تو که نه دوست دختر داری ...!!!! نه نامزد ..!!! پس چرا اینو خریدی ...و من کمو بیش براشون تعریف کردم که چه طور شد که خریدم ...حرف من که تموم شد چنان تو بغلش منو گرفته بود گریه میکرد و قربون صدقم میرفت که نگو ...داشتم له میشدم ..میگفتم زشته ..میگفت چی زشته ....بعدش مادرم همونجا گردنبندو گذاشت تو جعبش و از من خیلی تشکر کرد ولی گفت این متعلق به من نیست ...اینو برای عشقت خریدی و اگه اجازه بدی این امانت میمونه نزد من تا زمانی که با کسی وصلت کردی ...بهش بدی و بگی چطور شد خریدی ...
هر چی ما گفتیم برای شما ..برای اون میرم میخرم ...مادرم گفت این حرمت داره و پشتش احساسو عشوق خوابیده ...اصلا نمیتونم بندازم ..منم که جواهرزیاد دارم ...ارزش کارو تو رو هم که همه دیدندو به خودم میبالم که همیچین فرزندی دارمو از این حرفا ولی ایت میمونه برای عزیزت ...
از اون روز ..هر سری میگم حالا بیارش یه بار بنداز ...سریع میگه به هیچ وجه ...نمیشه ...حتی یه بار ....
این یکی از هدیه های بود که برای دلبرم خریدم ...که تو اون زمان واقا جالب بود و هنوزم اینکارم ادامه داره ...
ببخشید زیاد شد ...امیدوارم خست نشده باشید از خوندنش ...
مامان...:54: ياد حال و هواي خودم افتادم تو خوابگاه.... :54: تو اتاقمون همه ي دوستام نصفه شب با دوست پسراشون حرف ميزدند ولي من هيچكيو نداشتم حتي با خانواده ي خودمم خيلي صميمي نيستم و مادرم هفته اي يكبار 5 دقيقه زنگ ميزد و تموم حرفش اين بود كه سرما نخوري و...نقل قول:
نوشته اصلی توسط iMoon
نه اصلا... اينقدر قشنگه كه ميتوني بدي مجله اي جايي چاپش كنند.نقل قول:
نوشته اصلی توسط iMoon
آقایون معمولا از وسایل الکترونیکی و دیجیتالی و کلا آخرین تکنولوژی خیلی خوششون می آد و به قول معروف باهاش حال می کنند.
گوشی، آی پد، آی پاد، اگه اهل عکاسیه دوربین ... یه چیزی تو این مایه ها خوشحالش می کنه. فقط باید حواست باشه بگردی آخرین مدلش را بگیری و زود هم به دستش برسونی وگرنه تا هفته بعدش یکی دیگه می آد و مدلی که خریدی قدیمی می شه.
:310:
یاسا یعنی الان اوضات بهتر شده مثلا؟؟ :227:
آی مون گفته این یکی از هدیه هایی بود که ........... خوش به حالش. یعنی هنوز نیومده کلی هدیه واسش انبار کردی؟؟؟ این هم یه مدلشه. یکی واسش هدیه جمع می کنه. یکی هم مثل تسوکه انواع و اقسام دستورالعمل ها رو ... :311:
امروز مامانم اومد خونه مون از کنار تختم رد میشد که پاش خورد به سبدم که کنار میز ارایشم بود سبد افتاد روی زمین ازش یه انار کوچولو اومد بیرون یاد قبل از عروسیم افتادم 3,4روز مونده بود به عروسیم همه در تدارک عروسی من بودن منم که بی خیال داخل اتاق خودم نشسته بودم جلو میز ارایش دیدم یکی صدام میزنه شمیلا شمیلا :324:
خوب گوش دادم دیدم اره همسر عزیزم گفتم جانم اومد داخل اتاق یه چیزی پشتش قایم کرده بود گفتم چیه عزیزم؟
ببین یه چیز خوشگل اوردم نگاه کردم 3دونه انار کوچولو بود یکیش اندازه یه بند انگشت بود یکی دیگه یه خورده بزرگتر و دیگری از همشون بزرگتر بود نشست کنارم :228:3تا انار و به ترتب چید و بعد انار بزرگ و نشون داد گفت این منم اینم تویی شمیلا اینم بچمونه:311::311::311::58:
منم که تا به حال از عزیزدلم همچین حرکتی ندیده بودم اول با تعجب نگاهش کردم بعد زدم زیر خنده حالا نخند کی بخند خودشم ازاین کارش خنده اش گرفته بود امروز انار و دیدم گفتم این بهترین هدیه ای بوده که خوشحالم کرده
من هدیه دوست دارم اما اگه غیر منتظره باشه واقعا خوشحال میشم
فوق العاده بودiMoonنقل قول:
نوشته اصلی توسط iMoon
این هدایا بهترین خاطره ها رو برای همسرت خواهد ساخت.....
یه پیشنهاد برات دارم...
برا هر کدوم تاریخ بزن و حال و هوای اون روزت رو مختصر براش بنویس...تا وقتی روزی این هدایا رو بهش دادی تاریخ و نوشته ها رو هم ببینه و بخونه...
ببببببله!معلومه! درسته كه هنوزم از عشق مشق خبري نيست (خواستگارهم اگه بياد بيشتر آدمو نااميد ميكنه از زندگي) ولي در عوض ديگه خبري از دوستاي دوست پسردارنيست :227:.الان برگشتم خونه كه اعضاي اون عبارتند از :نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
1- مادرم كه صبح تا شب قرآن مي خونه يا هيئته
2- بابام كه صبح تا شب داره ترشي و سير و خيارشور و... ميندازه
3-برادرم كه صبح تا شب خونه نامزدشه
4- خودم كه صبح تا شب تو اينترنتم (نه واسه ولگردي خداي نكرده ها! نه... همونطور كه مشاهده مي كنيد به شددددت مشغول كار روي پايان نامم هستم!)
ساراجون؛ میشه لطف کنی یه کمی بیشتر در مورد فضاسازیهای ذهنی برای همسرت؛ برامون بگی؟
لطفا یه مورد مثال واضح بزن؛ آخه! من هم آی کیو ام؛ هم گیر؛ خیلی متوجه نشدم که چه جور شد؟!
پس سارا! لطفا! این دستور حاکم بزرگ میتی کومانه!:311::72:
سلام:
چشم حاکم بزرگ..اطاعت میشه ..فقط جون من به اون داداش کایکو بگو کار به کار من یکی نداشته باشه ها!!:311:
آفرین دل عزیزم...
جونم خدمت دل خودم بگه که:
مثلا:
یک بار با همسرم کنار رور زیبای شهرمون نشسته بودیم ..شب بود و خیلی فضا رمانتیک بود..یک ماه شب چهارده تابان..بوی خوش..و صدای رودخانه!!
خیلی رمانتیک شد نه..!!http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...9d2c69a78d.gif
اونم دستشو گذاشته بود پشت من و منم گاهی خیلی لطیف نگاهش می کردم و اون پاسخ می داد..
گفتم..عزیزم داشتم فکر می کردم یک روز که از کشیک میای من بهترین لباسمو برات می پوشم و غذایی که دوست داری برات آماده می کنم که تو از راه می رسی....من درو برات باز می کنم و می پرم می بوسمت ..تو میری لباساتو در میاری و میای تو آشپزخونه که باهم غذا بخوریم که یک دفعه از پشت منو بغل می کنی و بهم یک گل رز قرمز کادو میدی...بعد سکوت می کردم..اونم رفلکسی که داد این بود که چقدر تصویری که ساختی جالب بود...منم دیگه ادامه ندادم و تو سکوت گذشت....
بعد از اون چند بار این کارو تکرار کردم لباس قشنگ پوشیدم و غذای مورد علاقشو درست کردم و طبق فانتزی ذهنم رفتار کردم که اون گلی نیاورده بود:302:..من خم به ابروم نیاوردم که دیدم یک بار یک گل رز خوشگل آورد و من در بازخورد این که فانتزیمو ساخته براش یک شب رویایی درست کردم....
دیدم دفعه بعد حتی من آماده نبودم اون گل اورد و منم همان بازخوردو دادم..و اون که عاشق کودک درون شاد و شلوغ منه و بازخورد عالی منو می دید سعی می کرد هربار که نه ولی بیشتر اوقات با یک سورپرایز بیاد..
هرچند سورپرایز کوچک..
من کم کم این رو به همه چیز تعمیم دادم ..براش فانتزی می ساختم و اخیرا اون برام فانتزی می سازه من اجرا می کنم..خیلی زندگی جالب میشه..با اینکه گاهی هردومون خیلی خسته ایم ولی این کار به زندگیمون هیجان داده..
راستی من برای کنترل اون حس زجر آورم هم از این حربه چند بار استفاده کردم طوری شده که الان فکر کنم 6 هفته ای میشه من از هیچی ناراحت نشدم..هیچی...
فانتزی ذهنی در واقع ما رو نباید غرق تخیل سازی بکنه..و نباید فکر کنیم اگر فانتزی ساختیم باید همسرمون انجام بده..در واقع ما با فانتزی رویاهامونو غیر مستقیم به همسرمون انتقال می دیم که اگر تخیل پردازی کنیم میشه همان زودرنجی و....اگر مستقیم بگیم که دیگه اون کار ارزش خودشو از دست میده..در واقع خیلی لطیف و زنانه در موقعیت رمانتیک که همسرومون پذیرش بالایی داره از رویاهامون در غالب داستان رمانتیک براش حرف می زنیم..یا عمل می کنه که خوش به حالمون میشه یا نه که بهر حال ما یک شب رکانتیک با بیان آرزوهامون داشتیم..از هر طرف سوده به شرطی که غرق رویا پردازی و خیال بافی کاذب نشیم و انتظاراتمونو بالا نبریم...:43:
نمی دونم واضح بود یا نه؟:227:
سلام بچه ها مرسی که از روشهای جدید هدیه دادن صحبت کردین که ما مجردا هم ایشالا در اینده ازشون استفاده کنیم :72::72::72:
راستی در مورد فانتزی هایی که سارا گفتش من میگم شما که ازش استفاده کردین به نظرتون بعد یه مدت دیگه تکراری نمیشه؟برای اینکه تکراری نشه چیکار میکنین؟کلا برای اینکه هدیه دادن تکراری نشه بهتره که نوع هدیه عوض شه و چیزای متفاوتی باشه یا اینکه نحوه ای که هدیه میدیم فرق کنه؟اخه در مورد اقایون که من فکر میکنم که زیاد تنوعی در نوع کادو نیست ...
راستی سارا جان گفتی که برای احساس زجراورتم که گفتی از این استفاده میکنی یعنی چه جوری ؟مثلا در مورد چیزی که ناراحتت هم میکنه فانتزی میسازی؟میشه مثال بزنی اونم حتما جالب میشه
سارا جان میخاستم اینجا بهت بگم که اگه میشه حتما به تاپیکم یه سر بزن به کمکت خیلی احتیاج دارم چون تو این تجربه رو داشتی:72:ممنمونم:46:
http://www.hamdardi.net/thread-11993-post-130194.html#pid130194
سارای عزیزم؛ ممنونم!
خیلی عالی و فوق العاده و رمانتیک و خوب توضیح دادی! آفرین! :46:
حالا همه ی بچه ها واسه ی سارا خانوم دست می زنیم! هوراااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااا سارا!:104::104:
این گل رو هم تقدیم میکنم به فرشته ی مهربون تالار که مثل همیشه معلم همه ی ماست!:72:
خانمهای عزیز، وجود همسرتون خودش بهترین هدیه است که خدا بهتون داده، پس دیگه سخت نگیرید.
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است: ( احتمالا مایه ی مباهات زنانشان )
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه میبرند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمیمذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت میکند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامیکه هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج میشدند بسیار تماشایی بود.
می دونم که باید منبع را ذکر می کردم. اما این را با ای میل دریافت کرده بودم و توی نت هم به منبع درستی نرسیدم. حالا شما به همین بسنده کنید که نقل قول است.
سلام به بچه های گل ...
خداییش حیف این تاپیگ قشنگ نیست که خوابیده و کسی نمیاد از خاطرات قشنگ و کادوهایی که گرفته رو بگه !!!
درسته این تالار .. فضایی هست که دوستان میان مشکلاتشونو بیان میکنند و به نوعی دنبال رهایی از انها هستند ولی توجه داشته باشید عزیزان ...حتی
عزیزانی که با همسران خود مشکلات فراوان داشتند ولی باز هم میتونند یه گذری به خاطرات زیبا و هدیه هایی که ردوبدل کردند بزنند تا حداقل لبخندی از خوشی روی لبانشون نقش ببنده تا یادشون بیاد که چقدر خوشبخت هستندو شایدم خودشون نمیدونند ...!!!
خب دوباره خودم بگم ..
خب دوستانی که منو میشناسند میدونند که بنده هنوز مزدوج نشدم ..ولی از اونجایی که عشق درونم موج میزنه و نمیتونم سرکوبش کنم ...پس راهشو میگیرم و ادامه میدم ... گفته بودم که هدیه میخرم براش هر سری ..
این سری رفته بودم ۴ روز شمال ( استان گیلان ) اب و هوام که خیلی خوب بود ...با خانواده داشتیم تو شهرهای مختلف گشت میزدیم ..مغازه ها رو میدیدم که یه مغازه شالهای خیلی قشنگی داشت ... دیگه همه داشتند میدیدند که من دست گذاشتم روی یکی از اون شالها ..که از قضا خوشگلترینشم بود ..مادرجان میگفت این برای کیه ؟ میگفتم بابا برای خودم ..یه نگاه خنده کردو گفت بابا تو کشتی مارو ..خوب بگیر ... ولی از اونجایی که خواهرخانوم چشش گرفته بود میگفت من میخوام بخرمش ولی در کشمکش زیاد چون اول من دست گذاشته بودم روش بنده خریدمش و اون مجبور شد مدلی دیگه انتخاب کنه ...
حالا رفتیم خونه یکی از فامیلای دامادمون ..اونجا ورداشتن خریدارو دارند نگاه میکنند یهو یکیشون میگه این شال قشنگه برای کیه ؟ برای کیه ؟ سرها همه بر میگیرده به منه بنده خدا ...خلاصه کمی سرخ شدم ( خالی بندی ) ولی بدش کلی خندیدیم ...
اینم شد یه هدیه دیگه ...ولی خودمونیم خیلی شالش قشنگه :227:
لاقربطا:82: