RE: ازدواج ، به چه امیدی ؟
سلام Blue عزيز
احساسات در زندگي خيلي مهم است اما در جامعه اي كه ما داريم همه(و بيشتر آقايان) مجبورند به موقعيتهاي بهتر كاري،تحصيلي و پولي فكر كنند و ناچارند پا روي احساسات بگذارند. به قول قديمي ها كه مي گفتند: عشق واسه آدم نون و آب نمي شه.
اگر ايشان فكر مي كردند كه اگر بمانند و با شما ازدواج كنند، به طور حتم بدانيد كه در آينده اي نه چندان دور پشيمان شده و هميشه تصور مي كردند كه با شما خيلي از موقعيتها را از دست داده اند و شما عمر و شانسهاي ايشان را به هدر داده ايد. خانم عزيز خوشحال باشيد كه يك عمر سركوفت نخواهيد خورد.
مي توانيد با او صحبت كنيد و ببنيد كه آيا او قصد برگشت و ادامه زندگي با شما را خواهد داشت؟ اما صبر كنيد تا مدتي از رفتن ايشان بگذرد چون همان اول ابتدا در كشور ديگر او هم هنوز خود و اعتماد به نفسها و توانايهايش را نسبت به جامعه اي كه هست نشناخته و هنوز جوابهاي قاطعي نمي تواند به شما بدهد.
ضمناً اين چيزها پيش مي ياد.زياد خودتو اذيت نكن عزيزم. مدتي بعد وقتي دست در دست همسرت باشي، اين اتفاقات تلخ حالا برايت فقط خاطره هستند.
RE: ازدواج ، به چه امیدی ؟
سلام عزیزم
تو نباید ناراحت باشی باید خیلی هم خوشحال باشی
این دوره آشنایی هم واسه همین بوده که همو بشناسید حالاهم شما اونو شناختی زود هم شناختی
خدا دوستت داشته که این راهو پیش پاش گذاشته تا اون خودشو نشون بده
RE: ازدواج ، به چه امیدی ؟
سلام SHAD
من زنگ بزنم چی بگم ؟، اون زنگ بزنه چی بگه؟
باور میکنی 7 سال
RE: ازدواج ، به چه امیدی ؟
بلوی عزیز :72: درکت می کنم می دونم که برات تحمل این جریان سخته، اما میخوام بهت یه چیزی رو بگم؛
اون بعد از 7 سال شما رو گذاشته و رفته، اما شما دوستش دارین و هیچ کاری هم نکردین که سزاوار این جدایی باشه.
حالا اینطوری فکر کن:
شما کسی رو از دست دادین که به پای شما نمونده و همراه شما تا آخر راه نبوده..
و ایشون کسی رو از دست داده که واقعا دوستش داشته و تا آخرین لحظه همراهش بوده...
حالا کدومتون ضرر کردید؟
بلوی عزیز خدا رو شکر کن، کسی که بعد از این همه مدت انقدر راحت همه چیزو زیرپا گذاشته، فرد قابل اعتمادی برای زندگی نبوده
RE: ازدواج ، به چه امیدی ؟
سلام
عزیزم ناراحت نباش این اتفاق برای 80درصد ما خانمها می افته چون احساسی عمل میکنیم وشاید ازاقایون کمی صادق تر تو عشقمون باشیم به منم گفته بود که بدون تو هیچم بی تو دیگه نمیتونم ادامه بدم به قول خودش 2سال دنبالم دویید تا تونست دلمو بدست بیاره اما بعد از 3ماه فقط 3ماه یه روز خیلی راحت تو چشمم نگاه کرد و گفت فردا شب بله برونم باورم نشد عشقمونم عشق خیابونی نبود نزدیک به 4سال همدیگرو بعنوان همکار میشناختیم حالا هروز میبینمش خیلی راحت جلو من از خانمش تعریف میکنه اینکه چیکار کردیم چی گفتیم برو خداروشکر کن همینجا تموم شده عزیزم منم ماه اول خیلی ناراحت بودم گریه میکردم به زمین وزمان بدو بیراه میگفتم حالا که یه مدت گذشته ناراحت هستم اما خدارو شکر میکنم بهم نرسیدیم چون الان که به چشم یه عشق بهش نگاه نمیکنم میبینم هیچ وجه تشابه یا تفاهم نداریم که هیچ از نظر خانواده و........ اصلا بدرد هم نمیخوردیم ولی ته قلبم هنوز یه کمی دوسش دارم شاید حکمتی بوده خدا اینطور برات خواسته صبور باش تنها راهشم اینه ایمانتو تقویت کنی مثلا هروز غسل صبر کن صلوات زیاد بفرست تاثیر داره تو روحیتم اثر میذاره تا بعد ببین چی پیش میاد خیلی پر حرفی کردم فعلا
RE: ازدواج ، به چه امیدی ؟
Shad ازت ممنونم
حرفت روی من اثر داشت ،فکر کنم باید خدا را شکر کنم که الان این اتقاق افتاد.