-
با سلام و احترام،
کاربران محترم، ارسال پستهای بسیار و بمباران مراجع با سؤالهای گوناگون کمکی به حل مشکل مراجع نمیکند.
لطفا اجازه دهید تا مراجع، پاسخ پرسشهای پستهای اول را بدهد، سپس در صورت باقی ماندن ابهام، پرسشهای جدید خود را مطرح کنید.
همچنین صرفا به مشکل مراجع بپردازید و او را راهنمایی کنید. بحث با دیگر کاربران و نقد نظرات اعضا، کمکی به حل مشکل مراجع نمیکند. اگر پستی را مخالف قوانین تالار میدانید، به مدیران گزارش دهید.
تعدادی از پستهای این تاپیک، به دلیل نقض قوانین همدردی حذف یا ویرایش شدند.
-
-
سلام
ببخشيد با تاخير جواب ميدم. مسئله اينجاست كه اينجا كسي منو درك نميكنه و من هم نميخوام مشاوره حضوري برم چون فكر ميكنم فقط باعث ميشه كه من از مسائل خصوصي ام براي كسي فاش و بازگو كنم و در نهايت اون مشاور هم به من به ديده يك كيس جالب نگاه ميكنه و بيشتر موضوع براش جالبه تا اينكه بخواد منو راهنمايي كنه.
يك خواستگاري دارم كه خيلي خوب منو درك ميكنه و من اين مسئله رو باهاش در ميون گذاشتم، حتي به ايشون هم گفتم كه ما قصدمون ازدواج مجدد بوده ولي در كمال تعجبم ايشون پاي همه چيز ايستادند و ميگن منو همراهي ميكنند و ميگن هر چي در گذشته من بوده براي ايشون مهم نيست و مهم اينه كه از اين به بعد فقط با ايشون باشم. اين خواستگار مجرد هستند. ولي از نظر خودشون منو همسر خودشون مي دونند.
اما من فكر ميكنم اصلا نبايد ازدواج كنم چون احساس ميكنم خيانت ميكنم، اول از همه به مردي كه تا الان باهاش بودم، دوم به اين خواستگار و سوم به خودم. من هميشه خودم رو فقط متعلق به يك نفر ميدونم و از نوجواني خودم رو از هر رابطه دوستي حفظ كردم تا فقط پاكي روحم رو به همسرم هديه بدهم. من تو عمرم اصلا با كسي نبودم ولي اگه الان بخوام با اين خواستگار مجرد ازدواج كنم اونوقت عذاب وجدان ميگيرم كه من قبل از ايشون با فرد ديگري بودم و از طرفي آقاي متاهلي رو كه تا الان با هم بوديم رو براي هميشه از دست ميدم و چون دوستش دارم هميشه براش نگران مي مونم كه الان حالش چطوره و كلي از اين قبيل فكرها.
ولي اين خواستگارم كلي به من اميد ميده كه همه چيز درست ميشه و ميگه بعد از ازدواجمون اصلا نميذاره من غصه چيزي رو بخورم. ايشون هم خيلي مهربان هستند و من فكر نميكردم كه تا به اين حد من رو همراهي كنند.
از جهتي آروزي قلبي آقايي متاهلي كه تا الان با ايشون بودم اينه كه خوشبختي منو ببينند و خيلي براشون مهمه كه من زندگي خوب و راحتي داشته باشم و به آرامش برسم، ايشون هم خيلي مهربونند و ميگن همين كه من به آرامش برسم، انگار ايشون هم به آرامش مي رسند و حتي اگه با فرد ديگري ازدواج كنم. ايشون هم الان راضي هستند كه من با فرد ديگري ازدواج كنم. ولی من ایشون رو خیلی دوست دارم و طاقت جدایی از ایشون رو ندارم.
از طرفي خانواده ام هم خيلي دلشون ميخواد كه من ازدواج كنم. ما يه خانواده صميمي هستيم و پدرم به گسترده شدن خانواده اش خيلي علاقه داره و همه فاميل از صميميت روابط ما تعريف ميكنند.
خوب ميدونم كه خبر ازدواج من خيلي باعث خوشحالي و شادماني دل همه ميشه ولي انگار اين وسط فقط دل من براي كسي مهم نيست.
من واقعا اين وسط موندم. با اين حس عذاب وجدان و اينكه در آينده چه خواهد شد؟
من دارم دق میکنم از بس گریه کردم، آخه من طاقت جدایی ندارم
-
فارهه جان ، هر کدوم از ما ها با داستان های زندگی هامون برای خودمون کیس های منحصر به فردی هستیم .
اما اگه بریم بیرون دایره ای که خودمون رو در اون حبس کردیم به تحقیق متوجه می شیم که خیلی از آدم ها خیلی از لحظات رو مثل ما تجربه کردند .
پس بدون حست برای خیلی ها قابل درکه.
اگه کسی توصیه ای بهت داره یه لحظه به این فکر کن اگه تو الان وسط ماجرایی و حب و عشق را دراین سطح داری تجربه می کنی اون افراد این مرحله رو رد کردند ودارن تو را به صورت رایگان از نتیجه رفتار مشابهشان آگاه می کنند.
الان 2 راه در پیش داری یا خودت تجربه کنی و در آینده به نتیجه دوستان برسی و یا اینکه سعی کنی بهترین بهره وری رو از این محیطی(تالار همدردی) که خدا سر راهت قرار داده،داشته باشی.
اگه قصدت بر این شد که بهترین آینده رو با کمک دوستان برای خودت رقم بزنی عزمت رو جزم کن و بیا بگو.
بیا بگو تا همه با هم ابعاد مختلف این رابطه رو چه ادامه با اون آقای متاهل وچه حتی ادامه با این آقای خواستگار رو روشن کنیم و با آگاهی کامل قدم در مسیری که قطعا خودت انتخاب خواهی کرد بگذاری.
برات آرزوی خوشبختی و آرامش می کنم.
-
ببین فارهه تو یک تعریف ازعشق داری وخودت روبه اون تعریف پای بند کردی که میتونه توروبه وضعیتهای ناخوشایندی بکشاند..
یک فردمتأهل در عقدو عهد همسرش هست طبیعی که همه به این تعهد وفادارند پس اونایی که خیانت میکنند اینطور نیست که از دندوناشون خون بچکد خیلی ظریف اون عهد روزیرپامیذارن این توجیه وعهد شکنی رو اون چیزی که اونا اسمشو عشق گذاشتن ایجادمیکنه
این حس زیباوجذاب اینقدر دلنشین هست اینقدرخوب انسان رو هیپنوتیزم میکنه که اصلا دردورنج قلب همسرش روزمانی که داشته باتو صحبت میکرده متوجه نمیشه.متقابلاشماهم متوجه نشدی که داری به اون خانم بدی میکنی.با این جملات خودت روگول زدی "اون مردانسان خوبوفهمیمی هست"اون خاص ولایق زندگی بهتریه"
۱_هرگونه صحبتت با اون فردمتاهل باعث شعله ورشدن احساساتت میشه وبیشتربه توآسیب میزنه همچنین او و همسرش هم آسیب می بینند
۲_این فرددوم الان میگه هیچی مهم نیست حتی اگه باهات ازدواج کنه جلو چشاش که بازشد اونوقت به احتمال زیاددچارمشکل میشیدکه توقبلا رابطه داشتی وحالاقابل اعتماد نیستی...ضرر دومش درگیرشدن احساست بافرد دوم قبل ازاینکه خوب بشناسیش هست موارد زیادی قبلا مثل شما اومدن تالار.تازه معلوم نیست دومی تورو برای ازدواج بخاد..هنوزمعیارهات برای زندگی مشترک مشخص نیست این تایپیک روملاحظه کن:
http://www.hamdardi.net/thread-17296.html
ی بار حین رانندگی به دوتابچه کوچک که صندلی عقب بودن گفتم کمربندهاتون روببندیدمدتی بعد عقب رو نگاه کردم دیدم هرکدوم کمربندش روبسته و گوشه ای ازصندلی خودش وگردنش روکج کرده دستاش هم گذاشته رو پاهاش اصلاتکون نمیخورن اول خندم گرفت بعدش یاد بعضی وقتای خودمون افتادم که خودمون رواسیرمفاهیمی مثل عشق درغیرجای خودمیکنیم وزیراین مفاهیم کج میشیم وچقدرخودمون رواذیت میکنیم الان تو این وضعیت روبرای خودت درست کردی واقعاحوصله داری دخترخوب؟.
-
سلامببینید فارهه خانم شما جواب سوال هیچکدوم از دوستان رو ندادید باید چندتا موضوع روشن بشه اگه همسر این آقا هیچ مشکلی نداشته و این آقا باشما رابطه برقرار کرده پس بیاید اسم عشق رو بخاطر هرکس و هرچیز خراب نکنیم پس این آقا بخاطر هوس به شما نزدیک شدن و گرگی هستند درلباس میش و و با احساسات لطیف یه دختر که حس میکنه وقت ازدواجش دیر شده و لازمه الان به هرطریقی ازدواج کنه و اگر همسر این آقا راضی به ازدواج مجذشون هستند باید دلیلشو بدونید شاید خودشون میدونند که اگرموافقت نکنند ممکنه همسرشون برن پنهونی ازدواج کنند و اینطوری خودشونو توجیح کردند ولی شما به خودت نگاه کن چی کم داری ¿ داری میگی مجردم پس اگر مشکلی نداری چرا باید با یه فرد متاهل ازدواج کنی و اونم بشی زن دوم و بشی هووی یکی دیگه که مطمینا نه تو نه هیچ زن دیگری نمیتونه شوهرشو با کسی قسمت کنه و فقط همسرشو برای خودش میخاد پس مطمین باش درصورت ازدواج با اون آقاهم بعد ازدواج باهمسرش به مشکل برمیخورید وشماهم که الان از شدت احساسات یا مسایل دیگه این حرف رو میزنید بعدا نمیتونید تو زندگی با این موضوع کناربیاید و همسرتونو قسمت کنید. شما مجردید و حق دارید با یه فرد مجرد مثل خودتون ازدواج کنید چرا متاهل؟ و فکر نمیکنم به این سرعت نامزد کردن شما کار درستی باشه شما باید کاملا موضوع قبلی رو فراموش کنید و از ذهن و زندگیتون پاکش کنید بعد به رابطه جدید و درست و به دور از احساسات و بخاطر فرار از مسایل نباشه و در شروع رابطه جدید بنظرم دلیلی نداره راجعبه رابطه قبلیتون توضیحی بدید . ضمنا از کجا میدونید که این آقا از روی احساسات این حرفها رو به شما نزدن و بعد از ازدواج و در زندگی همین حرفا باعث سرکوفتتون نشه لطفا همه چیز رو بسنجید بعد عمل کنید تابعدا پشیمونی به بار نیاره احساسات رو فعلا بذارید کنار
-
شما دو پست نوشتین، تو هیچ کدوم از دلیل خودتون و همسر این آقا درمورد ازواج مجدد و انجام این عمل صحبت نکردین.
من متوجه دلیل شما نشدم، میشه بیشتر توضیح بدین
چرا با یک مرد متاهل میخواین ازدواج کنین؟
چرا همسر این آقا راضی هستن، آیا اجباریست؟
چرا این آقا قصد ازدواج مجدد دارن؟
دلیل منطقی ای وجود داره؟ یا فقط یک حس دوست داشتن و همین و بس
یعنی مشکل جدی ای تو زندگیشون وجود نداره؟
فکر نکنین جواب این سوال اصلا بشما مربوط نیست، چرا مرتبطه.
بخاطر اینکه اگه خدایی نکرده مرد تنوع طلبی باشن و بدون داشتن مشکل جدی ای بخواین ازدواج کنن، این براشون میشه عادت و ممکنه فردا بفکر ازدواج سوم و چهارم بیوفتن، این برای شما مشکلی نیست؟