-
یه ماه فقط یه ماه صبر کن بره پیش روانپزشک اگر درست نشد فقط رهاش کن وبه هیچی فکرنکن باشه من معذرت میخوام اگه ناراحتت کردم من قبول دارم شوهرت پراز مشکله اونو که الان نمیتونیم درستش کنیم چون وضعش جدیه وبا دکتر درست میشه ولی تو مشکلت فقط افسردگیه خستیه بزار دوره روانپزشکیش تموم شه اگر خوب شد که خداروشکر اگرنه جداشو الانم اگه گفت نمیام روانپزشک بگو پس منم جدا میشم وجدیم بهش بگو که از جدیتت بلرزه فقط موقع درمانش اینده نگری نکنا باشه اگر قبول کرد به درمان دیگه نگو نه درست نمیشه وباهاش راه بیا راست میگی من ناراحتت کردم معذرت میخوام فقط خواستم متوجه بشی شوهرت میخوادت ولی نمیفهمه چیکار کنه شایدم واقعا جداییتون به نفعش باشه به خودش بیاد وتوهم بتونی یکم ارامش بگیری اما فقط صبر کن تکلیف روانپزکش معلوم بشه خانومی من ببخشیا من نفهمیدم موفق باشی
-
نه عزیزم ناراحت نشدم شما لطف دارید
صبر زیاد کردم باشه یکماه هم روش باز کارهای شما رو انجام میدم الانم بعضی مواقعذمیگه برو جدا شو..بعضی مواقع میگه میامدکتر ولی دکتر بیاد چه فایده سهل انگاری میکنه.. الان دکتر معده رفته ولی قرصهاشو نمیخوره
-
سلام بچه ها
چند وقتی یکم زندگیم آرومه و به هم کنار میایم و قرار روانپزشک هم با همسرم گذاشتم برای بعد از امتحاناتش..
الان یک چند روزی از کارش خسته شده میگه کمر شدید درد میکنه و اونجا همش سرپا هستم و درد میگیره البته دیسک کمر داره
در مورد دانشگاه هم به تردید افتاده داره کاردانی میخونه سه ترم خونده و دو ترم دیگه به جز الانی که هست داره
و الان هم فصل امتحاناتشه یکم صبر از دست داده
میگه چه ارزشی داره کاردانی توی این سن لان بخونم و بیخود پول بدم دانشگاه اونم با وضعیتی که شرکتمون داره و سپاه هر آن ممکنه اوندر اختیار بگیره و تعدیل نیرو انجام بشه
موندیم چه کار کنیم دانشگاه ادامه بده و سر کارش نره ..... نمیدونم اگر سر کار نره چه کار میشه کرد .....
اگر بره با کمر درد شدید که داره دیسک داره ... البته خودش هم مقصره نه استخر میره نا ورزش میکنه
-
سلام بچه های عزیز طاعات و عباداتون قبول حق باشه
چند روزیه با شوهرم بحثم شده واونم سر اینکه چرا توی این روزهای عزیز نمازشو نمیخونه حالا به جهنم نخونه چرا یک شب درمیون انتظار داره شال و کلاه کنم باهاش برم قلیون اونم ساعت 11 شب به بعد اون که میدونه صبح زود پامیشیم و با این روزه گی که من روزه میگیرم بهش گفتم ساعت 11 شب وقت خوابه میگه تو مردم به رخ من کشیدی میگم مگه تو میگم نماز بخون میخونی مگه میگم بیا باهم به رختخواب بریم میای پس چرا انتظار داری من بایم با تو شب بیرون
الان قهره کرده شبا دیر میاد صبح هم پاشدم دیدم رفته ماشینو از توی حیاط برداشته و جلوی در خوابیده تو ماشین و نرفته سرکارش منم بی تفاوت به راهم ادامه دادم و رفتم سرکارم...
خیلی اعصابم خورده کاش میشد هر چه زودتر بریم خونه خودمون تا تکلیفمو اساسی باهاش حل کنم ... و الانم دیگه برام خیلی فرقی نمیکنه بره سرکار یا نه .. برام فرقی نمکینه بیاد خونه یا نه ولی نیخوام پیش جاریم اونجور مسایل پیش بیاد نمیدونم صبح همسرمو توی اون وضع دیده یانه ..... حالم از شوهرم با این کارهای بچه گانش بهم خورده
-
خیلی از جاریت می ترسی!!!
خیلی از طرز تفکرش و نگاهش نسبتبه خودت وزندگیت حساب میبری!!!
شما با هممشکل دارید بحث کردید حالا از این ناراحتی که جاریت فهمیده باشه ؟
خب دیده که تو ماشین جلو در خوابیدهو شما هم بی تفاوت رفتی سر کار و اونم تمام روز تو خونه بوده و خوابیده حالا مثلا چی میشه ؟ چه اتفاق بدی میافته؟
تو نوشته هات میبینم که جاریت خیلی برات مهمه
-
جاریم برام مهم نیست مهم عزت و موقعیت همسرم که پیشش داره و باعث میشه احترامشون دیدشون عوض بشه نسبت به همسرم
بعدشم جلوی در همسایه ما آبرو داریم و پیش جاریمهم آبرو دارم چرا فحش میده و اهمیت نمیده وقتی میدونه بهش چیزی نمیگم .... همیشه بهش گفتم نمیخوام بحثمون به بیرون کشیده بشه و دیگران بیان بگن اینطور باش انطوری باش(به شوهرم)
پس یکم رعایت کنه ناراحته خب به جهنم دیر آمدنش برای چیه تو ماشین خوابیدنش چیه سرک ار نرفتنش چیه .....
چرا درسشو ول کرده به خاطر اینکه پدرش بنایی میکنه و اعصاب بنایی نداره آخه این عاقلانه است وووو به همچین آدمی میشه اعتماد کرد
-
سلام چند وقت بودم نبودم اوضاع خوبی نداشتم
امیدوارم دوستان عزیز حالشون خوب باشه
الان 14 روز رفتم خونه جدید
توی این دو ماه آخر یعتی خرداد و تیر که اقدام و تصمیم گرفتم خونمون عوض کنم و از پدر شوهرم اینا جدا بشیم خیلی سختی کشیدم دنبال خونه بودم و بعد از کلی گشتن یک خونه پیدا کردیم
و شروع کردم به اثاث کشی و جا به جا شدن توی این چهارده روز شوهرم چهره واقعی خودشو بیش از پیش نشون داد
تمام اثاث کشی که با کارگرا بود و غر غر و فحش کاریش با من... بماند که خونمون یکسری تمیز کاری داشت اونا انجام میداد ولی همش غر و دعوا دیگه کم آودم تا اینکه خونمون چیده شد ولی هنوز یک مقدار کار دارم
و خونه خودمون که دادیم رهن تمام کارای مستاجرمون با خودم بود ایفونشو درست کنم تلفنش درست کنم .....
بیش از پیش فهمیدم که شوهرم فوق العاده ضعیف و سست و بی دست و پاست .........
دیگه درمونده شدم از وقتی که رفتم خونه جدید خانواده شوهرم هیچ سراغی ازم نگرفتن این کلی اذیتم میکنه نه زنگی نه پرسو جویی
هم پدر شوهرم هم برادر شوهرم با همسرش.....
خیلی ناراحتم ....
از همه بدتر که به یقین رسیدم ادامه زندگی با همسرم به صلاحم نیست
چون تمام مسئولیتم به صد رسیده و حالا چطور میخوام بچه داشته باشم......
دیگه کامل خسته و درمونده حس میکنم تنها هستم ...... و دیگه نمیتونم به فحاشی های شوهرم بی تفاوت باشم به اینکه همه کارم رو باید اینو و اون برام انجام بدن یا برای پول یا برای رضای خدا.... خسته شدم
تصمیم دارم توی خونه جدید اقدام به جدایی کنم ...... تا بتونم راحت ادامه زندگی بدم الان دوست دارم بچه بیارم ولی مجبور میشم که از کارم اخراج بشم چون اینجا قبول نمیکنن و همسرم که اصلن کاری درستی نداره یعنی کار داره نه حقوق میدم الانم دیسکش زده بیرون نمیتونه کار کنه درمونده شدم.......درمونده نمیدونم
ایا رفتن از خونه پدر شوهرم به صلاحم بود یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آیا باید به این رویه زندگی ادامه بدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:54:
-
درود بانو :72:
از نظر اقتصادی الان در چه وضعیتی قرار دارید یعنی الان با چه منبع درامدی دارید زندگی میکنید حقوق خودتان یا شوهرتان؟
بهتر نیست تایپیک جدید بزنید چون فاصله زیادی وجود داره بین نوشته های شما و اکثرا خاطره نویسی هستش بنظرم اولین کاری که باید انجام بدید اینکه آرامش خودتان را حفظ کنید خیلی داری این در و اون در میزنی یه لحظه صبر کن و آرام باش بشین قشنگ فکر کن ببین واقعا تصمیمت برای این زندگی چیه شوهر شما در همین وضعیت قرار دارند و اینجور که مشخصه علاقه ای هم به تغییر کردن ندارند می مانید شما که تصمیم دارید این زندگی را بسازید و یا اینکه جدا بشید که در هر دو صورت نیاز دارید روی خودتان کار کنید لطفا تصمیم قاطعانه بگیرید و برطبق آن برنامه ریزی داشته باشید.
اگر بخواهید ادامه بدهید وضعیت بکلی فرق میکنه
1.ایشون را با همین وضعیت بپذیرید
2.بار مسئولیت زندگی به دوش مرد خانه هستش و یک زن مسئولیت اصلیش بوجود آوردن محیطی آرام و بامحبت در منزل است
3.از دیگران انتظار و توقعی نداشته باشید بانو مقاله زیر را مطالعه بفرمائید.
http://www.hamdardi.net/thread-22541.html#post208270
4.شما مسئول گفتار ور فتار شوهرتان نیستید لطفا این را بپذیرید بانو ایشون به سنی رسیده اند که تشخیص بدهند نتیجه صحبتی که میکنند و یا رفتاری که دارند چیست
5.به اندازه توانت مسئولیت قبول کن مسئولیت شوهر شما بر دوش شما نیست اجازه بده خودش انجام بده ایشون مرد خانه هستند بزارید متوجه جایگاهی که دارند بشوند صبور باشید بانو
در مورد جدایی هم نیاز به پیش ضمینه دارید
1.آرامش خودتان را حفظ کنید و نتیج مثبت و منفی این اقدام را بسنجید
2.از نظر اقتصادی برای خودتان پس انداز جمع کنید
3.اعتماد بنفس خودتان را افزایش بدهید
4.فعلا اقدامی برای بچه دار شدن نکنید چون منبع درامدی شما همین شغل شماست
در هر صورت مسئولیت های زندگی مشترک خرج منزل و انجام کارهای مربوطه بر عهده شوهرتان است کم کم پای خودتان را کنار بکشید اجازه بدهید خودشان اقدام به انجامشان بکنند اگرم مقداری طول کشید مهم نیست صبوری کنید