-
مادر شوهر محترم
سلام
من 3 ساله که ازدواج کرده ام و همراه با خانواده شوهرم در یک خانه در شهری بسیار دور از خانواده و خویشاوندانم زندگی میکنم. مشکلات من بیشتر به خاطر خانواده شوهرم هست مخصوصا مادر شوهر محترمه.
قبل از ازدواج ما،مادر شوهرم گفت که پسرم فقط 2 ترم دیگه به تموم شدن درسش مونده و ما دو ماه بعد از اینکه شما عروسی کردید ما برایتان خونه میخریم و کمکتون میکنیم تا درس پسرم تموم بشه.
ولی شوهرم صادقانه گفت که من معلوم نیست که درسم کی تموم بشه و کی برم سر کار.
من با اعتماد به حرفهای مادر شوهرم که متاسفانه قبل از ازدواج خیلی قبولش داشتم عروسی کردیم ولی از روز اول خانوم سر ناسازگاری با من داشت و تا الان هم داره .
هر حرف یا حرکتی که از شوهرم ببینن که به مذاقشون خوش نیاد همه رو از چشم من میبینن.حتی اگر شوهرم شوخی میکنه که اونا خوششون نیاد فورا میگن از وقتی زن گرفته پسرمون بد اخلاق شده و زنش پرش میکنه و با من بد رفتاری میکنن و میگن از خونه ی ما برو بیرون.من حتی از بعضی ماجراها بیخبرم ولی به اسم من تموم شده.ایا جواب بی احترامیهاشون رو بدم یا نه؟مادرشوهرم هر چیزی که ازشوهرم بشنوه فرداش به من میگه چرا پسرم با من این برخوردو کرد پسر من تا قبل از ازدواج بهترین بوده ولی تو خرابش کرده حتی طرز غذا خوردنه پسرشو هم از چشم من میبینه و میگه پسرم قبلا بهتر غذا میخورد .هر چقدر که من به شوهرم التماس میکنم که هر چی خانوادت میگن قبول کن و رو حرفشون حرفی نزن میگه من زیر بار زور نمیرم و میگه من نمیتونم بی احترامیهای خانوادمو ببینم و باید حتما جوابشون رو بدم .و میگه من از کسی نمیترسم.خداشاهده 90 درصد مواقع حق با شوهرمه ولی من میگم برو به خاطر من ازشون عذر خواهی کن ولی شوهرم میگه اونا چون میخوان با تو بد باشن همش ایراد میگیرن و میخوان تورو اذیت کنن وگرنه من همیشه رابطم همینطوری بوده.
واقعا نمیدونم چه کار کنم ما تا وقتی که شوهرم لیسانسش رو نگرفته و سر کار نرفته ازنظر مالی شدیدا به خانواده شوهرم وابسته هستیم و من هر چه به شوهرم التماس میکنم قبل از اینکه درست تموم بشه لااقل برو سریه کار,قبول نمیکنه و متاسفانه تنبلی میکنه شدیدا.
خانواده ام از مشکلاتم با خبرن ولی میگن به خاطر حفظ آبرو تحمل کن ولی من دیگه نمیتونم.
یکی دیگه از مشکلات ما اینه که مادر شوهرم از خودش حرف در میاره و وقتی باهاش حرف میزنیم همیشه غلط فکر میکنه و میخواد حاظر جوابی کنه و دل آدم رو بشکنه
من نمیدونم واقعا چه کار کنم مشکلات من خیلی بیشتر از اینهاست.خیلی تهمت ها و بی احترامیها دیدم که هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه.
سوال من اینه که چه طوری با این خانواده شوهر زندگی کنم و چه رفتاری داشته باشم.?
و بدلیل بی مسئولیتی و تنبلی شوهرم فکرمیکنم برای همیشه باید با خانواده محترم شوهر زیر یک سقف باشم
به من بگویید چه کنم.
-
RE: مادر شوهر محترم
نجمه عزيز به قول خودت چون فعلا شوهرت بيكاره بايد مطيع باشين و با احترام باهاشون برخورد كن فك كن پدر مادر خودته اينجوري راحتري
براي رهايي از وضع موجود شوهرت را تشويق كن تا حداقل ايه كار نيمه وقت پيدا كنه نميشه كه با عرض معذرت پول لباسهاي زيرتون را هم اونا بدن
در شوهرت انگيزه رفتن به كار ايجاد كن
موفق باشي
-
RE: مادر شوهر محترم
سلام دوست عزیز
به تالار همدردی خوش اومدی:72:
در مورد مادر شوهرت خیلی سخت نگیر همین که شوهرت پشتت هست جای شکرش باقیست. تو فقط احترام بگذار و مدام ازشون پیش شوهرت گله نکن که کم کم حوصله همسرتم سر بره و طرف اونا رو بگیره.
تو خوب باش و با خوبی و مهربونی باهاشون رفتار کن گذر زمان خوب بودن تو رو به اونا ثابت می کنه این و مطمئن باش.
مدام ار همسرت نخواه که عذر خواهی کنه به خاطر کاری که نکرده. فقط دوشا دوش همسرت باش و به خاطر اینکه فعلا از نظر مالی به اونا وابسته هستی هوای اونا رو نداشته باش و همسرت و محکوم نکن. بلکه چه الان که از نظر مالی وابسته اید چه بعد ها همیشه پشت همسرت باش و در عین حال با یک سیاست خوب و عالی خانواده شوهرت و هم نگه دار. اصلا باهاشون بحث نکن. گاهی لازمه به حرفاشون فقط بخندی. البته خودت و هم کوچیک نکن که هر چی خواستن بتونن بهت بگن. تعادل داشته باش.
اما در مورد کار نکردن همسرت: باید تشویشق کنی به کار کردن چون اگه او به همین رویه عادت کنه چند سال دیگه بلند کردن اون و فرستانش سر کار از عهدت خارجه.
اون و الان باید تشویق و مجبور به کار کنی حتی شده کار پاره وقت. اینقدر که تنبلی نکنه درامدش مهم نیست. جوهره مرد کارشه.
موفق باشی:72:
-
RE: مادر شوهر محترم
نجمه عزیز
به نظر من در رابطه بین شوهرت با مادر و خانوادش دخالت نکن بذار هر طور دوست داره رفتار کنه شما که میگی هر کار کنی بازم آدم بده شمایی پس برای چی دخالت می کنی
همین که همسرت باهاته و طرفدار شماست خیلی عالیه تصور کن همسرت هم طرف خانوادش رو میگرفت دیگه مشکلات ده برابر بود پس بازم جای شکرش باقیه که همسرت آدم منطقی هست
برای کار هم با همسرت با آرامش صحبت کن که اگه از الان کاری رو شروع کنه زودتر مستقل میشید و دیگه این نگرانیها توی زندگیتون نیست میتونی با این پیشنهاد که خودت میری سر کار کاری کنی همسرت تحریک بشه برای کار کردن یا حداقل متوجه بشه که شما از این وضع تا چه حد ناراحتی و مصمم بودنت برای اینکه زودتر استقلال مالی پیدا کنی
فقط تمام اینها رو بدون تنش و با محبت بهش بگو خیلی هم گیر نده چون در مردها با توجه به تجربه شخصیم اثر عکس داره
فقط با محبت بهش کاری کن که حمایتش رو از دست ندی از خانوادش هم بدگویی نکن
امیدوارم زودتر به خواستهات برسی
-
RE: مادر شوهر محترم
نجمه خانوم،
همانطور که بقیه دوستان گفتند مشکل شما مادرشوهر نیست، شوهر است.
شما اگر با مادر و پدر خودتون و همسرتون توی یه خونه زندگی می کردید هم حتما مشکلاتی داشتید. زندگی کردن چند نفر با اخلاقها و رفتارهای مختلف اون هم از دو یا سه نسل متفاوت در کنار هم کار آسونی نیست. این قسمت تا حدودی طبیعی و اجتناب ناپذیر است.
مشکل شما همسرتان است که به قول خودتان بی مسئولیت و تنبل است. روی این قسمت تمرکز کنید که دنبال کار و درآمد و استقلال باشند.
چند سالتونه؟ همسرتون؟
تحصیلات و وضعیت اشتغال خودتون؟
-
RE: مادر شوهر محترم
سلام دوستان ممنون از راهنمایی های خوبتان.
من25 سالمه و شوهرم 26 ساله.من لیسانسم رو گرفتم ولی شوهرم به دلایلی دیرتر از من فارغ التحصیل میشه.خود من در حال حاضر کار نمیکنم.شوهرم اوایل ازدواجمون به مدت تقریبا یکسال کار میکرد ولی دید که درس خوندن و کار کردن خیلی مشکله بنابر این کارشو گذاشت کنار.
من فکر میکنم مادر شوهر عزیزم فقط میخواد منو ناراحت کنه و همش میگه ما دیگه نمیخوایم به شما کمک کنیم در صورتی که خودشون به ما قول دادند که همه ی هزینه های ما رو تا تمام شدن درس شوهرم بپردازند.من فکر میکنم اونا میخوان بهانه ای برای بیرون کردن ما پیدا کنن.و بارها به من گفته اند که از خانه ی ما بروید بیرون .ایا اگه دوباره من این حرفها رو شنیدم بمونم یا کلا قهر کنم و بروم ؟(چون من بارها این حرفو ازشون شنیدم بدون هیچ دلیل خاصی.به عنوان مثال اگر شب من توی اشپزخونه ظرف بشورم و به صورت تصادفی یک ظرف از دست من رها بشه و سروصدا ایجاد کنه فرداش به من میگن ما رو از خواب بیدار کردین پس از خونمون برید بیرون.یا اگر به مهمونی دوستاشون دعوتن اگه ما دوست نداشته باشیم بریم میگه شما به حرف ما گوش نکردین از خونه ما برید بیرون.فقط به خاطر اینکه ما داریم باهاشون با هزار منت و دعوا زندگی میکنیم خون ما رو کرده توشیشه و میخواد ما همه جوره تابع باشیم و اگر خلاف میل او کاری کنیم شایسته ی هر گونه بی احترامی و توهین هستیم.)
و دوم اینکه وقتی که مادر شوهرم به من این حرف رو بزنه چه حرکتی بهتره که من انجام بدم؟ایا سکوت کنم مثل همیشه یا اینکه بگویم میروم.من توی این مدت فقط به خاطر اینکه درس شوهرم تموم بشه تحمل کردم ولی میبینم که حرفهای اینا تموم بشه نیست و هر روز من ماجرای تازه ای دارم.
تصمیمی که در حال حاظر دارم اینه که به مدت چند ماه به خانه ی پدرم بروم و تا روشن نشدن تکلیف قول و قرارهاشون برنگردم.ایا تصمیمم صحیح است یا خیر؟
در این مدت سه سالی که ازدواج کرده ام همیشه حرکات و تهمت های اونا جلو چشممه و اصلا نمیتونم از یاد ببرم.
-
RE: مادر شوهر محترم
یعنی همسر شما از دو سال پیش تا حالا هنوز اون دو ترم رو نتونسته تموم کنه؟ چند ترمه بودن اون زمان؟
قبل از اینکه به قهر و دعوا بکشونی خودت وضعیت همسرت رو ارزیابی کن ببین واقعا توان اینکه یک خانه مستقل بگیره را داره؟ و یا آیا خانواده هم وسع مالی و هم تمایل برای کمک به ایشون رو دارند؟
بعدش هم بشین خیلی جدی با همسرت صحبت کن شاید ایشون هم رفتن جزو برنامه اش باشه منتها الان شرایطش رو نداشته باشه.
اینکه میگی اونها قبل از ازدواج قول دادند، این قولها را خیلی ها میدهند برای اینکه عروسی را راه بندازند. باید همون زمان عروسی را به بعد از اجرایی شدن قولها موکول میکردی، یا شرط بله گفتن را خانه مستقل میگذاشتی. حالا یه خورده سخته و متاسفانه اگر همسرتون توان مالی نداشته باشه و بر همین اساس نخواهد کاری کنه با قهر فقط مشکلاتت رو بیشتر میکنی.
به نظرم ابتدا قضیه را با همسرت بطور جدی مطرح کن و به جای گلایه های ریز ریز از خانواده اش، سعی ات را بر حل کردن این نیاز اساسی (خانه مستقل حتی اگر اجاره ای باشد و در حد یک اتاق) معطوف کن.
ضمنا یک سری فعالیتهای بیرون از خانه و از همه مهمتر برای خودت شغلی دست و پا کن یا به ادامه تحصیل فکر کن یا چه میدونم فعالیتهای فرهنگی و ورزشی و...که اینقدر دم دست مادر شوهر و خواهر شوهر نباشی که هی پرتون به هم گیر کنه. والله من اگه قرار باشه سه سال یکسره توی خونه مادرم هم زندگی کنم فکر نمیکنم شرایطی بهتر از الان شما داشته باشم. این کنتاکتها بالاخره به خاطر نزدیکی زیاد پیش میاد. از قدیم گفتن:
دوری و دوستی.
-
RE: مادر شوهر محترم
اونا به ما دروغ گفتن چون شوهرم ترم دوم درسش بود .همسرم دو سال پشت کنکور بودند و بعد از ورود به دانشگاه بعد از 4 ترم بدلیل علاقه نداشتن به رشته انصراف داده و وقتی که ما ازدواج کردیم ایشون ترم دوم رشته مورد علاقشون بودند و انشاالله زمستان امسال فارغ التحصیل میشوندو اینها رو من بعدا متوجه شدم .شوهرم هم از زندگی کردن با خانوادش راضی نیست ولی سختی کار و درس رو هم نمی پذیره و میگه نمیتونم هم کار کنم هم درس بخونم.
-
RE: مادر شوهر محترم
سلام به نجمه خانم
دوست خوبم تنها چیزی که به ذهن من می رسه اینه که هر تصمیمی برای ترک خانه می گیرید تنها نباشه به هیچ عنوان تنهایی خانه پدر و یا هر جای دیگه نروید با شوهرتون بروید. این که شوهر شما از شما حمایت می کنه بسیار عالیست و سعی کنید که همینطور حفظ کنید . من اگه جای شما بودم این مدت که صبر کردم این 6 ماه دیگه رو هم تحمل می کردم (به قول معروف شال رو که ساختید ماه رو هم بسازید) ولی اگه تصمیم گرفتید که بروید خانه باباتون به هیچ عنوان تنهایی نروید اصلا این کار رو نکنید همیشه همیشه از شوهرتون حمایت کنید و تنهاش نگذارید . در جواب مادر شوهر تون هم سعی کنید احترام بگذارید و حرمت ها رو شما حفظ کنید اشکالی نداره که حفظ احترام یه طرفه باشه البته در این شرایط شما. موفق باشید.
(به قول معروف سال رو که ساختید ماه رو هم بسازید)
-
RE: مادر شوهر محترم
سلام دوست من .یه پیشنهاد چرا شما خودت دست به کار نمیشی یه کاری هرچند با درامد کم واسه خودت جور کن برو سر کار وخرج خودتون روبدید.ببخشیدها اما اوناهیچ وظیفه ای در قبال شما ندارن.هرکس خودش باید به فکر خودش باشه این که شما بشینی وبگی که اونا قول دادن وحالا باید سر حرفشون وایسن فقط استقلال زندگیتونو از شما میگیره.وروزای خوبی که باید داشته باشی وواست تلخ میکنه.فکر میکنم اگه شما مستقل بشی دیگه زیر بار حرفاشون نمیری میتونین یه کم پول از خونواده خودتون قرض بگیرین ویه جای نقلی رو هم واسه خودتون اجاره کنین.وبعد که همسرت سره کار رفت واست جبران کنه.به نظرم شما به جای اینکه دنبال این باشی که دیگران چی ازت میخوان باید ببینی خودت چی میخوای موفق باشی گلم.:72: