من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
:302:
دیگه خسته شدم
همش ادعای خوب بودن میکرد همه عالم فکر می کنن چه معصوم وپاکه این مادر شوهر من همش نماز شب میخونه
خودمم فکر می کردم همینجوریه خوبه گله پاکه
ولی نه نیست نبود تا دلت بخواد غیبت می کنه:163:
تو زندگیمون دخالت می کنه اما یواشکی
در عوضش میگه تو از روز اول وقتی میرفتی خونه مامانت رنگ و روت عوض میشد
یعنی مامانم بهم یاد میداد بد اخلاق باشم
برای اولین بار چند روز پیش با شوهرم دعوای حسابی کردم
بعد دو سال دیگه بعد دعواهامون کم نیاوردم نگفتم ببخشید
تا عصبانی میشد بخواطر شدت عصبانیتش که به خودش آسیب نزنه و سکته نکنه ساکت می شدم
هر چی دلش خواست از روز اول بار من و خانوادم کرد و من احمق بهش اجازه دادم
دو ماه دو ماه خونه مامان من نمیومد
باید کلی گریه میکردم تا یه سر میرفتیم اونجا
یا تا دم در میومد انقدر بهش اصرار میکردیم که بیاد تو حیاط
هرچی بگم کم گفتم
همین آدم به من میگه مامانت و خواهرت از روز اول می خواستن زندگی ما رو بهم بزنن
در صورتی که مامانش با ما زندگی می کنه
میگه من به هیشکی اجازه نمیدم تو زندگیم دخالت کنه
در صورتی که مامانش با ما زندگی می کنه و "من" اجازه ندارم هیچ تصمیمی بگیرم
دیگه چی بگم
داره برای مادرش میمیره
ولی من حق ندارم مادرم رو ببینم
چکارش کنم از مادرش جدا بشم ؟
تو رو خدا کمکم کنید
:316:
تا دلتون بخواد خرشون شدم سواری دادم حالا تا زه بعد این حرفهای مادر شوه فهمیدم داشتم با خودم ومامامنم چکار می کردم؟
کمکم کنید نمیخوام کوتاه بیام
بدبختی و خریت بسه
کمکم کنید
اخه من اصلا نه به خودش نه به مامانش بی ادبی کردم
از مامانش وسط هم چرت و پرت هایی که تحویل من ومامانم میداد پرسیدم تا حالا به تو و بچه هات ( که همشه خونه ما هستن ) بی ادبی کردم
خودش میگه نه
دارم دیوونه میشم علاقه شدیدی هم به شوهرم دارم
میدونم اگه از مامانش جدا بشه صد برابر بهتر از اینی که هست میشه
میدونم دنیا برام گلستون میشه
یه مسافرت تنهایی نرفتیم از دست مادر شوهر راحت باشیم
لطفا کمکم کنید
لطفا راهنماییم کنید
چطور میشه از مادر شوهرم جدا بشم
شوهرم خیلی براش مهمه که آبروش نره و همه متوجه نشن نمیشه با مادرش زندگی مرد
RE: من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
سلام مامان فاطمه:72:
یه چندتا سوال داشتم؟
اول اینکه وقتی همسرت اومد خواستگاری تو می دونستی با مادرش یه جا زندگی می کنی؟
دوم اینکه الان تو یه طبقه زندگی می کنید؟
سوم اینکه بچه داری؟ و چند ساله ازدواج کردی؟اگه میشه سن همسرت و خودتم بگو تا دوستان راهنمایی کنند؟
RE: من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
سلام
مرسی
بله میدونستم
تو یه واحد با هم هستیم
دارم 9 ماهشه مادر شوهرم از بچه م نگهداری می کنه و مادرم تا چند وقت قبل حق نگه داری از بچه م رو نداشت !
2 ساله ازدواج کردم
25 سالمه و شوهرم 33 سالشه
RE: من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
دوست عزیز شما می دونستید و بله گفتید.
خوب حالا یه چیزی بگم ببین منم مثل تو هستم و خیلی رو مادر شوهرم حساسیت دارم و این حساسیت های بی خودی کارو به جاهای باریک می کشونه و الان به خاطر همین یک ماهه خونه بابام هستم.
می دونی چیه اقایون رو خونوادشون تعصب دارن و حاضر نیستن کوچکترین حرفی در مورد خانوادشون مخصوصا مادرشون بشنون.
عزیزم بهتره رو مادرشوهرت تمرکز نکنی.با سیاست باش.
با حرف زور کاری نمیشه کرد.
به جز اینکه زندگیت پر میشه از نق نق.
حساسیت زیاد عصبیت می کنه و به مرور زمان مریض میشی که چه سودی واسه خودت داره؟
من به عنوان یه خواهر بهت می گم راهی که من رفتمو نرو.بشین با ارامش و با محبت به همسرت زندگیتو بکن.
زمان خودش همه چیرو حل می کنه.و به خدا توکل کن.
عزیزم بزار شوهرت خودش متوجه بشه که اذیت میشی
RE: من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
شما چرا خونه ی باباتی؟
مادر شوهرم خیلی مظلوم نمایی میکنه
همه ی کار های خونه رو اون انجام میده نه که من نیستم و تمام نه ماه بارداریم رو استراحت مطلق بودم هر کاری می کنم کار های خونه م رو واگزار نمی کنه بهم
دلم نمی خواد اون همه کاره باشه
گاهی از ازدواجم هم پشیمون میشم
دیروز هر چی تو دهنش بود به مامان من گفت
همه کار برای شوهرم می کنه لباسهاش رو میشوره
چای براش میزاره
تو سفره هی خورش میکشه براش
قربون صدقه ش میره
جایی واسه من نمی زاره
انقدر هم مظلوم نمایی می کنه و پسرش رو مثل موم تو دستش داره
شوهرم به من اجازه اظهار نظر نمی ده حتی حق ندارم بگم بریم خونه مامانم و بابام میگه هر وقت من گفتم میریم
در صورتی که خواهر و برادرش همیشه اینجان
:323:
خواهش می کنم کمکم کنید یه زندگی آروم داشته باشم
آخه چطوری باید مثل بقیه زندگی کنم حق زندگی عادی رو هم ندارم
اگه ندارم پس شما هم بگید تا حداقل بدونم خواستم اشتباهه
بگید اشتباه می کنم یا درسته حق دارم بخوام یا نه ؟
اگه حق دارم چطوری ؟
دیگه تو روی مادر شوهرم هم نگاه نمی کنم !
یه بار مادرم بهش اعتراض کرد چرا پسرت خونه ی ما نمیاد به من میگه برو طلاق بگیر !!!!!!!!!!!!!!
به مادرم میگه دم در آوردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گاهی فکر می کنم خودم رو بکشم دلم برای مادرم میسوزه
RE: من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
آرامشت را حفظ کن ! مدیریت شما خیلی مهم است! که باید خوب از پس ان برآیی! اگر با مادرشوهرت خوب باشی همه چی درست می شود!
[size=large]از محبت کردن به همسرت دریغ نکن !
با مادرشوهرت هم مبارزه نکن!
هر چقدر ارتباط عاطفی ات را با مادرشوهرت بیشتر کنی همسرت شمارا بیشتر دوست می دارد!
اگر مادرشوهرت به همسرت می رسد اشکالی ندارد مادرش است و حتی می توانی از او تشکر و قدردانی هم کنی ان هم در قبال همسرت تا اینطوری همسرت هم نسبت به تو محبت کند !
پس چه خوبه که همسرت از مادرش حرف شنوی دارد تو هم می توانی از طریق مادرش همسرت را دردستت بگیری و فقط باید سیاست زنانه ات را بیشتر یاد بگیری![/size]
مهم همسرت می باشد که تو را دوست می دارد و با یکسری از تغییر رفتارهایت بیشتر دوستت می دارد!
RE: من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
دوستم داره ولی حقی برام قائل نیست!
برای زن به قول خودش حقی قائل نیست زن فقط باید بگه چشم
مشکل اصلی من شوهرمه
که خواهراش و خواهر زاده ش که زن هستن حق رانندگی دارن
حق مهمونی زنانه رفتن رو دارن
ولی من نه
میخواد تسلط کامل داشته باشه رو من
اگه یه بار به حرفاش بگم نه قاطی می کنه تا میگم چشم انقدر زندگیمون زیباست که نگو ونپرس باورتون نمیشه تا بگم "مامانم" قاطی می کنه چکارش کنم؟
RE: من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
دوست عزیزم سلام
به همدردی خوش اومدی
شما مادر شوهرت رو رقیب نبین.اگر دیدت رو عوض کنی خیلی اوضاع فرق میکنه.میدونم خیلی سخته اما باید کنار بیای
به دید یه مادر ببین که داره به بچه اش (هرچند بیجا) محبت میکنه
بهترین راهکار نزدیک شدن شما به همسرته
توجه کن در هر صورت برگ برنده دست شماست.چرا که هرچقدر هم مادرش براش خورش بکشه...و محبت کنه جای مهم ترین چیز در زندگی یعنی روابط زناشویی رو نمیتونه بگیره
پس شما در خلوت خودتون اهمیت زیادی به همسرت و خواسته هاش بده
تغییر دادن محیط شاید سخت باشه اما تغییر دادن خودت آسونه
سعی کن کمی صبوری کن یو اعتماد شوهرت رو بدست بیاری تا کم کم همسرت هم دیدش به شما تغییر کنه و مشکلاتتون یکی یکی حل بشه
راستی خانومی دعواتون سر چی بود؟
الان شما ماردت رو نمیبینی؟
همسرت از لحاظ مذهبی چطوریه؟
RE: من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
خانمی دلیلی نداره به خاطر محبت های مادر شوهرت به پسرش ناراحت بشی .بلاخره اون مادره .همچنین چون پیش شما زندگی میکنه شاید یجور ایی خودش احساس بدی داره و سعی می کنه با این کارا و محبت کردن به پسرش جای خودش رو حفظ کنه .پس شما ناراحت نشو و بهش حق بده .
پس معلومه ندیدی مادر شوهرایی که با پسرشون زندگی می کنن و دست به سیاه و سفید هم نمی زنن و توقع همه چیز هم دارن .این بنده خدا که همه تلاششو داره می کنه تو خونه همه کار میکنه .فکر می کنم هم بیشتر به خاطر اینه که موذبه که پیش شما زندگی میکنه و هم این که با این کارا می خواد جبران کنه .پس به خاطر هر کاری که می کنه ازش تشکر کن هم در غیاب همسرت و هم در حظور همسرت .به همسرت هم اصرار نکن به خونه مادرت بری .مردها رو این موضوع حساسن .بزار از سکوت تو خودش شرم کنه و بگه برو پیش مامانت اینا .فقط کلیدش محبت به همسر و تشکر و محبت به مادر شوهرته .هنوز ندیدی که شوهرایی که به خاطر مادرشون همسرشونو کتک می زنن تا بهش بفهمونن که بی احترامی به مادرم عواقبش اینه .هیچ وقت نزار کار به اون جاها بکشه .
RE: من نمیخوام تو یه خونه با مادر شوهرم زندگی کنم!
مامان فاطمه جان
تو که دختر به این قشنگی با این اسم خوشگل داری
آرووم باش عزیزم
خوب مادر شوهرت تو خونه تو همه کار میکنه وبچه تو نگهداری میکنه
خیلی خوبه که زحمتشم گردن مامانت نمیافته
فقط خیلی آرووم زندگیتو بگیر دستت مثلا میخواد برای شوهرت چای بریزه بگو مامان من میریزم شما خسته ای بشین
بعد خودت برای هر سه تون چای بریز
یا موقع غذا بگو بچه بغل مامانیشو میخواد و بفرست بچه رو تا مادر شوهرت بش غذا بده بعد خودت برای شوهرت غذا بکش
موقه عصرونه یا میوه خوردن بشین کنار مادر شوهرتو روبروی شوهرت بعد برای هر سه تون میوه پوست کن و همش به شوهرت لبخند بزن و.... نه مادر شوهرت میبینه چون کنارشی هم شوهرت کلی غرق لذت میشه
ریز ریز پیش برو
مثلا اگه اهل نماز هستین به شوهرت موقع نماز اقتدا کن( یعنی دو تایی نماز جماعت بخونید) خیلی تاثیر داره
آرایش کن تو خونه ... زیاد ...
همین نکات ریز تاثیر زیادی میزاره
یا میخوای بری خونه مامانت بگو دلشون برای بچه تنگ شده یه سر برم بیام
یادت باشه تو جذابیت زنانه داری برای شوهرت و خیلی خیلی راحت میتونی از این راه وارد شی و البته بچه هم که داری
از قدیم گفتن یه مادر 20 سال برای پسر زحمت میکشه یه زن یک شبه اون مردو برای خودش میکنه( البته احترام بزرگترها واجبه پس با سیاسیت)
مامان باباتو خواهر برادرتو میخوای چی کار همون سالی دو بار ببینیشون برات بسته تو الان یه مادر و یه همسر و مسئولیت یه خانواده به عهدته ... حالا اصلا شوهرت نیاد بهتره که بعد بیاد هی میخوای گیر بدی که چرا اینو گفتی چرا اونو نگفتی و فلان و بهمان...
با توجه به اینکه من خودم میدونم مرد برای زنه نه برای مادر
و اسلامم گفته اگه مردی زن و مادرش از گرسنگی در حال مرگ بودن و اون مرد فقط به اندازه یه نفر غذا داشت باید اونو به زنش بده
و نکته مهم من هر کسیو تو خانواده و فامیل دیدم که یهو رشد مالی کرده کسایی بودن که تو یه دوره ای به پدر و مادر توجه زیادی کردن و حتی زندگیشونو وقف اونا کردن
یادت باشه همه رفتارهاتو دخترت میبینه و به عینه برای خودت تکرار میکنه
و موقعیتت الان واقعا استثنایی به دید یه امتحان الهی بش نگاه کن
میتونی ازش نهایت استفاده رو کنی
همین که اون آدم تو خونه شما نماز شب میخونه نورر نمازهاش برای شما باقی میمونه
گاهی اگه خسته میشی از مادر شوهرت میتونی با سیاست نه دعوا!!! اونو بفرستی مثلا یه هفته خونه دخترش
اینطوری هم یه نفسی میکشی هم کلی میتونی خودت به همه کارا برسی
:43::72:
جمع بندی: 1. مادر شوهرت یه موقعیت استثنایی برای تو برای استفاده درست و بهینه ازوجودش تو خونه و برای آینده ...گاهی مجبوریم خودمونو با شرایط وقف بدیم
2. با سیاست زنونه هر کاری رو انجام بده و محبت شوهرتو جذب کن
3. اصلا اصلا شوهرت رو به مساله ای حساس نکن چون در اون صورت بیشتر به اون مساله گیر میده