-
الآن داشتم تاپیک یکی از عزیزان که از کاربرهای قدیم هستند و از همه مهم تر مادر هم هستند رو می خوندم با خط به خط نوشته شون اشک می ریختم هنوز هم حالم خرابه...
واقعا صبرشون تحسین برانگیزه...خداوند چقدر دوستشون داشت که تونستند این همه سختی ها رو تحمل کنند و مقاوم بمونند
برخی ناپیک ها آدمو دگرگون می کنه با دیدن برخی چیزها آدم به خودش میاد...
من برای این مادر از ته دلم آرزوی سلامتی و آرامش می کنم و از خداوند می خوام که به خواسته ی قلبیش برسه به حق خانوم فاطمه ی زهرا...
خیلی اذیت شدند اما نزد خدا چند برابر اجرش رو می بینند
وقتی تاپیک رو خوندم از ته دلم گفتم خدایا شکرت واسه ی تمام نعمت هایی که دارم واسه ی آرامشی که دارم واسه ی همسر خوبی که دارم واسه ی اینکه هر روز می تونم روی پدر و مادرم رو ببینم واسه ی فرزندی که در آغوشش می گیرم...
خدایا شکرت...
-
دقیقا در تایید حرفای دوست خوبم ارام عشق مینویسم....
یه مدت بود خیلی غصه میخوردم که چرا سیر زندگیم اینجوری شد...که چرا منی که از همه چیز گذشتم روزگار انقدر سیلی سنگینی بهم زد.....یکروز با یک تلنگر به خودم اومدم و فهمیدم اگر خدا بخواد به خاطر ناشکریم یه گوشمالی کوچیکم بده برای هفت نسل بعد و قبلم بسه !
فهمیدم فرصتام کمه....فهمیدم که چشم بهم بزنم روزام میگذره.....میدونم که در همیشه رو یه پاشنه نمیچرخه و همیشه هم زندگی قرار نیست روی تلخ و سختشو بهم نشون بده....فهمیدم که خیلییییییییییییییی چیزا واسه شکر کردن دارم......پس چرا همش نفرین و ناله ؟چرا همش شخم زدن گذشته.....
گذشته برای من شد تجربه و اینده بدون شک موفقیتهایی رو برام رقم میزنه که همه کسانی که سعی در به زانو دراوردنم داشتن انگشت حیرت به دهن بگیرن و بگن این همون مریم ضعیف و شکننده و بی دست و پا بود...؟! که وقتی میزدیم تو سرش منتظر ضربه دوم بود!
نتونستم ببخشم و نمیبخشم ...حلال نکردم و نمیکنم....اما سپردم به خدا تا انطور که شایسته و بایسته است، خودش قضاوت کنه....مادربزرگ خدا بیامرزم همیشه میگفت اگر کسی رو بسپری به خدا، به جای ناله و نفرین کردنش، یعنی بیچاره اش کردی چون خدا بهترین قاضیه و بدجوری حق ظالما رو میذاره کف دستشون......
-
باز دعوا فرمودم :18:
عرضه ندارم حتی دعوا کنم. تو وجودم باز داره خشم میاد. خشمی که چند سال پیش خیلی زیادبود و مدتها طول کشید که تا ارومش کنم
همدردی هم از تنهایی میام! بهتره نیام دیگه. البته راهنمایی هایی هم که گرفتم کامل نکردم هنوز.
خوب. من باز اعتماد به نفسم رفت کف زمین :))))))))) عالیه
دوست داشتم بدجنس بودم. بدجنسی یه جور هوشه یه جور قدرتمندیه
یا حداقل دوست داشتم حداقل جیغ جیغ می کردم حساب ازم می بردن
همه میدونن یه پفک به دردنخورم. هر کی هر کار می خواد می کنه همش من باید خودمو بکشم کنار.... حقوقم رو ندارم و هنوز با این سنم نمی تونم بگیرم
همه چی رو به راه :72:
-
مینوش جون من قبلا یک تاپیکتو خوندم چرا اینقد منفی بافی می کنی؟؟مشکلاتتو فقط خودت می تونی درست کنی
بهت پیشنهاد می کنم یک مدت کتابهای روانشناسی بخونی خیلی توی روحیه تاثیر داره
-
کلی سرچ کردم و خوندم این سال که گذشت. هنوز هم حداقل 5 تا کتاب باید بخونم. بعدش هم بیشتر. خسته شدم چقدر بخونم اخه؟
بله. فقط خودمم که می تونم سعی کنم مشکلاتمو درست کنم. فعلا هم زنده ام. تا وقتی زنده ام باید تلاش کنم.
:47:
-
خوببببببببب.......... ارومم بی غیرتم :)))) خوبم
روزای خوبی داشته باشید
وقت خالی داشتین واسه منم دعای خیر کنین
:72::43:
-
روز مادر را دوست ندارم.
وقتي روز مادر ميشود دلم ميگيرد براي تمام فرزنداني که مادرشان سفر کرده به جايي دور.جايي که نميشود ديدشان،بوسيدشان و در آغوش کشيدشان.
دلم ميگيرد براي تمام زناني که هيچ گاه نميتوانند لذت مادر شدن را بچشند.هيچ خاطره اي از بوي فرزندشان ندارند.و هيچ دستي نيست تا دور گردنشان حلقه بندد و مادر خطابشان کند.
دلم ميگيرد براي تمام مادراني که فرزندشان از خاک سفر کرده اند.تمام مادراني که ديگر نميتوانند فرزندشان را ببوسند و گرماي وجودش را حس کنند.
آخر ميداني مادر فرق دارد.رابطه اش،احساسش،وزن حضورش و شور بودنش با هر آنچه خوب ميدانيم فرق دارد.
جنس نگاهش را در هيچ نگاهي نميبيني و بخشش بي دريغش را در هيچ کس سراغ نداري.
مادر يک موهبت است که سنجش قدرش ممکن نيست.
یاحق
-
دیشب داشتم دو تا لباسمو بالاشو بند و تور می زدم اندازه می خواستم بزنم جلو اینه اندکی به نق زدن افتاده بودم. که چرا هیچکسو ندارم اون موقع که بیاد کمک کنه پشتشو برام اندازه بزنه!!!! بالاخره حین نق نقم راه پیدا کردم براش اسون هم بود. اما از اوضاعم خوشم نمیاد!!!!!!!!!!!
از اینکه تلاش می کنم تغییر کنم خوشحالم اما از اینکه در حد مورچه است قدم هام اصلا خوشحال نیستم.
از اینکه تنهام خوشحال نیستم.
از اینکه بیس فکریم خیلی متفاوت بود با ادمای اطرافم و به خاطر همین هم مدت ها سالها طول کشید تا بفهمم یکمی اونا رو خوشحال نیستم.
از مدت های عمرم از سالهای تلف شده ی عمرم خوسحال نیستم.
باید خوشبخت شم. خیلی زور داره با اینهمه ازمون خطا خوشبخت نشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هم عشق می خوام هم رفاه هم ارامش می خوام هم شادی. منم ادمممممممممممممم. تلاش می کنم. اما متاسفانه مورچه ای قدم هام
:43::72:
-
سلام.
در اقدامی بسیار نادر قران خوندم!
نه اینکه قبلا نخونده باشم....البته خیلی کم شاید 10 بار نشده.تو ختم مادربزرگ پدریم (مسلمان) قران میدادن منم برداشتم و خوندم.ترجمشم خوندم....خوب بود.حرف حساب میزد.
(من طبق شرع خودمون دینم از مادر گرفتم چون تز خون مادر تغذیه شدم)
بنابراین من در ختم قران یه مسلمان شرکت کردم.خیلی احساس خفن بودن میکنم.....!!!!!!:-))))))
-
سلام عزیزان
خوبین ان شاء الله!!
پست فرشته مهربان عزیزم ، انگاری یه سیلی محکمی بود تو گوشم تا به خودم بیام اولش خیلی ناراحت شدم اما زودی متوجه شدم که خیر وصلاح من رو می خوان کاملا انگیزه پیدا کردم تا دوباره پیش دکترم برم...خدا پشت و پناه فرشته جون باشه
دکترم داروهامو عوض نکرد دوباره همون فلوکستین 20 و ریسپریدون 1mgرو برام نوشت گفت اگر فقط شب ها اذیتت می کنه مشکلی نیست یه مدت بگذره به دارو عادت می کنی جدا از تجویز دارو باهام صحبت هم کرد.
نمی خوام از حال و احوالم بگم !! صرفا جهت اطلاع خواستم بگم بازم رفتم دکتر از همین امشب هم شروع به مصرف دارو کردم
ممنونم از همه ی شما که که برام وقت گذاشتید و معذرت می خوام اگر کسیو دلخور کردم و خسته ش کردم
لطف و محبت شما فراموش شدنی نیست...خدا خیرتون بده
میشه یه خواهشی بکنم !!! اگه میشه برای مادرم خیلی دعا کنید...