معنا در رنج
فرانكل از قول گدي(1) مي گويد:
" هيچ مخمصه اي وجود ندارد كه ما يا با عمل كردن و يا با تحمل كردن نتوانيم به آن شرافت ببخشيم" (فرانكل ، 1955).
بعضي مردم ميتوانند رنج ها را تحمل كنند و به اين وسيله توانمندتر و قوي تر مي شوند . اگر چه كه مردم ممكن است قرباني سرنوشت شوند ، ولي در عين حال مي توانند اراده ي دروني خود را تقويت كنند تا موقعيت سخت را به سطحي از كمالات انساني تبديل كنند.
(2- نلسون،2001)
انسان وقتي با وضعي اجتناب ناپذير مواجه مي گردد، و يا با سرنوشتي تغيير ناپذير روبروست، مانند بيماري درمان پذيري و يا مبتلا به بعضي از انواع سرطان ، اين فرصت را يافته است كه به عاليترين ارزشها و به ژرفترين معناي زندگي يعني رنج كشيدن دست يابد.
درد و رنج بهترين جلوگاه ارزش وجودي انسان است. و آنچه كه اهميت بسيار دارد ، شيوه و نگرش فرد نسبت به رنج است و شيوه اي كه اين رنج را به دوش مي كشد. يكي از اصول اساسي لوگوتراپي (معنادرمانی) اين است كه توجه انسان ها را به اين مساله جلب مي كند، كه انگيزه اصلي و هدف زندگي، گريز از درد و لذت بردن نيست، بلكه معني جويي زندگي است كه به زندگي مفهوم واقعي مي بخشد.
به همين دليل انسانها درد و رنجي را كه معني و هدفي دارد با ميل تحمل مي كنند. البته بديهي است كه نيازي به يادآوري نيست كه رنج معنايي نخواهد داشت اگر ضرورتي نداشته باشد. مثلا بيمار حق ندارد سرطاني را كه با يك جراحي بهبود مي يابد چون «صليب خويش به دوش بكشد» و رنجش را تحمل كند. زيرا اين يك «خودآزاري» بيمار گونه است تا يك تحمل قهرمانانه.