خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
سلام.میدونم الان همه میگن من خیلی حساسم.اما توروخدا بیاین به من بگین چیکار کنم؟دو هفته مونده به عروسیمون و هنوز خرید نکردیم و سفره عقد و لباس عروس هم انتخاب نکردیم چون مادرشوهر عزیزم باید تشریف بیارن شهر ما اما تشریف نمیارن.دیشبم با همسر بنده تماس گرفتن که ما شاید هفته دیگه بیایم چون قراره واسه آبجیت خواستگار بیاد.بیان و بریم خریداشون رو بکنیم و عقد کنن بعد میایم که جهیزیه تورو بخریم و بعد خریدایه عروسی و لباس عروس و....
اینا همه در حالیه که به شوهرم اجازه نمیدن حتی بیاد با هم دو نفری بریم لباس عروسی که منه بدبخت میخام بپوشم رو انتخاب کنیم به شوهرمم گیر دادن که تو هم باید بیای اینجا و تو همه جلسات باشی اما دریغ از یک تعارف که خانومتم بیار.حالا باز شوهر جان هم میخاد بزاره و بره.دیگه کلافه شدم.میخام مراسمم رو بهم بزنم چون مراسمی که با اینهمه عجله و بی میلی برگزار بشه معلومه چی میشه.دیروز به شوهرم گفتم عروسی رو کنسل کن همین هفته یه سفر میریم و بعدش میریم خونمون شاکی شد و گفت نه مگه به حرف توئه؟من چیکار کنم؟واقعا نرم با شوهرم چون نگفتن بیا؟بزارم بره؟واسه خرید چیکار کنیم؟طاقتم داره تموم میشه.خیلی خیلی خونسردن
RE: خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
سلام شارلوت جان
زمان عروسی آدم مضطرب و حساس میشه.همه آدمها اینجوری هستن مخصوصا وقتی از دو شهر مختلف باشن راهها دور باشه همینطور هم فرهنگها...
به نظر من نظرت رو مستقیم و با کمال آرامش به شوهرت بگو.بگو لباسها رو رزرو میکنن و شاید خیلی نزدیک به عروسی لباس مناسب پیدا نکنیم به نظرت باید چه کار کنیم.یا بهش بگو بیا بریم حداقل از مزون ها بپرسیم ببینیم چه مدت قبل باید لباس رزرو کرد چون اونها هم باید لباس رو سایز من بکنن و این کار زمان بره برید بپرسید شوهرت خودش وقتی ببینه قضیه از چه قراره مادرشو راضی میکنه ولی با قهر و تهدید هیچ کاری از پیش نمیبری...
در مورد خانه مادر شوهرت رفتن بازهم با شوهرت مشورت کن.بهش بگو به نظرت من هم بیام یا نه؟اگر مجلس خیلی خصوصی باشه احتمالا خودش میگه بهتره نیای و اگر هم خصوصی نباشه که بهت میگه اگه دوست داری بیا.اگر اینجوری گفت حتما برو و مطمئن باش مادرشوهرت خوشحال هم میشه.اگر هم رفتی تو مراسمشون سعی کن مثل دخترشون بهشون کمک کنی و با محبت برخورد کنی...
راستی شارلوت جان این رو در نظر داشته باش که مراسم شما به هرحال برگزار میشه فقط نذار دلخوری پیش بیاد.
محکم باش و صبور...
RE: خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
ممنون فکور عزیز که همیشه همراهیم میکنی با راهنمایی های مفیدت
من تهدید نمیکنمش.همین الان پرسیدم ازش میخای بری؟گفت معلوم نیست.هنوز یک هفته نشده از روزی که تنها رفت و منو گذاشت.وقتی اومد دید چقدر بهم ریختم تو اون یک هفته قول داد دیگه هیچوقت تنهام نزاره.الان گفتم قول دادی تنهام نزاری.گفت بخایم بریم با هم میریم.اما وقتی دعوتم نکردن چطور برم؟مادرشوهرم به همه گفته بجز من.کم کم دارم به این نتیجه میرسم هرچی با مردم صمیمی تر و زلالتر باشی کمتر تحویلت میگیرن.منم ظاهرا باید مثل بقیه عروساشون پشت سرشون تا میتونم حرف بزنم . ببخشید آدم حسابشون نکنم تا احترامم رو نگه دارن(اما من هیچوقت تو عمرم به کسی بی احترامی نکردم و نمیکنم)
هروقت مهمونی داشتن پا به پاشون کمک کردم از آشپزی و شستن ظرف و پذیرایی.همیشه رو سرم جا داشتن حالا باید همه رو دعوت کنن جز من؟اونم من که با دخترشون تو یک شهر دانشجوییم و همیشه کمکش میکنم و میرم پیشش تا تنها نباشه و واسه اونم غذا و تنقلات میبرم(چون ازش بزرگترم احساس مسئولیت میکنم)
RE: خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
عزیزم دعوت نکردن چون نیازی نیست چون تو رو از خودشون میدونن.
اما در مورد مراسم عروسیت بهتره تو بری سفره ، لباس ارایشگاه و ... رو بپسندی
بعد که اونا اومدن رزرو کنی.
شوهرت هم که گفته بدون تو نمیره این یعنی به تو اهمیت میده.
RE: خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
گلنوش جان به عروسا و داماداشون که تو شهر خودشون هستن و در جریان همه چیز قرار دارن مخصوص زنگ زدن و برای امشب دعوت کردن اما من که راه دورم نه
RE: خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
شارلوت جان
من یادمه قبلا گفته بودی توی مراسمی که داشتن شرکت نکردی (مادرت مریض بود) خوب شاید در جریان دقیق مریضی مادرت نبودن و احساس کردن مایل نیستی که بری.به نظر من اگر شوهرت گفت با هم بریم حتما برو چون اگر دلخوری هم باشه برطرف میشه که توی مراسمت همه با روی باز بیان.
ضمنا هر وقت کاری برای کسی انجام میدی اگر میتونی بدون توقع متقابل انجام بدی این کار رو بکن و در غیر این صورت انجام نده.مثلا اگر به مادر شوهرت کمک میکنی بعد به جاش انتظار داری بهت خیلی زنگ بزنه و یا خیلی هوای کارت رو داشته باشه این کارو نکن.اگر کاری برای کسی میکنی بدون توقع تلافی باشه.(در حد معقول کمک کن و ضمنا یادت باشه زحمت بزرگ کردن شوهرت رو همین آدما کشیدن)
اگر بقیه پشت سرشون حرف میزنن مطمئن باش یک روز این قضیه لو میره و قدرتو میدونن.ماه پشت ابر نمیمونه.به هر حال غیبت و دورویی دل آدم رو سیاه میکنه اگر هم فعلا قضیه لو نره مطمئن باش روی احساس خوشبختی خودشون اثر داره کسی که غیبت میکنه باید دائم استرس داشته باشه که نکنه به گوش طرف مقابل برسه و ... خودش آرامش نداره.
برای آرامش خودت هم که شده بهشون احترام بذار و غیبتشون رو هم نکن.مطمئن باش گذشت زمان شخصیت شما رو نشون میده و آدمهای دورو هم مشخص میشن.بهت قول میدم.
RE: خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
انتظار ندارم بهم زنگ بزنن یا خیلی تحویلم بگیرن اما در حد بقیه باهام رفتار کنن.باور کنین از عید تا حالا یکبار مادرشوهرم بهم زنگ نزده و فقط من زنگ زدم.اما همیشه شوهرم میگه تو کم زنگ میزنی
RE: خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شارلوت
سلام.میدونم الان همه میگن من خیلی حساسم.اما توروخدا بیاین به من بگین چیکار کنم؟
با سلام
اگر همه هم نگویند. بنده بهت می گویم:
«شما خیلی حساسی»
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شارلوت
سلام.میدونم الان همه میگن من خیلی حساسم.اما توروخدا بیاین به من بگین چیکار کنم؟دو هفته مونده به عروسیمون و هنوز خرید نکردیم و سفره عقد و لباس عروس هم انتخاب نکردیم چون مادرشوهر عزیزم باید تشریف بیارن شهر ما اما تشریف نمیارن.دیشبم با همسر بنده تماس گرفتن که ما شاید هفته دیگه بیایم چون قراره واسه آبجیت خواستگار بیاد.بیان و بریم خریداشون رو بکنیم و عقد کنن بعد میایم که جهیزیه تورو بخریم و بعد خریدایه عروسی و لباس عروس و....
اینا همه در حالیه که به شوهرم اجازه نمیدن حتی بیاد با هم دو نفری بریم لباس عروسی که منه بدبخت میخام بپوشم رو انتخاب کنیم به شوهرمم گیر دادن که تو هم باید بیای اینجا و تو همه جلسات باشی اما دریغ از یک تعارف که خانومتم بیار.حالا باز شوهر جان هم میخاد بزاره و بره.دیگه کلافه شدم.میخام مراسمم رو بهم بزنم چون مراسمی که با اینهمه عجله و بی میلی برگزار بشه معلومه چی میشه.دیروز به شوهرم گفتم عروسی رو کنسل کن همین هفته یه سفر میریم و بعدش میریم خونمون شاکی شد و گفت نه مگه به حرف توئه؟من چیکار کنم؟واقعا نرم با شوهرم چون نگفتن بیا؟بزارم بره؟واسه خرید چیکار کنیم؟طاقتم داره تموم میشه.خیلی خیلی خونسردن
شارلوت گرامی
بنده شما را درک می کنم.
اما بیا از خودت بیرون و از بیرون به زندگیت نگاه کن.
هر زندگی یک جسم و کالبد داره و یک روح
شما آنقدر نگران کالبد و جسم این زندگی هستی که عالی باشه، که حواست نیست داری خفش می کنی. داره روح زندگیت از کالبدش رها می شود.
معمولا افراد حساس با تمرکز بر جزئیات زندگی، اصل و کل زندگی را به خطر می اندازند.
من نمی گویم این جزئیات مهم نیستند. می گویم به اندازه روح و اصل زندگی مهم نیستند.
اگر بنا باشد زندگی حفظ شود، اول باید روحش حفظ شود. بعد به جزئیاتش رسید.
هر دو نیاز هست.
اما جسم تا آنجا مهم هست که به روح زندگی آسیب نرسد.
روح زندگی از خودگذشتگی هست. سهل گیری هست. سعه صدر هست. ارتباطهای سازنده با دیگران به خصوص اقوام هست.
روح زندگی گاهی بی تفاوتی به بعضی خرده ریزهای بی شمار زندگی هست.
اگر ضعیف و ظریف باشی. زود خواهی شکست. آنهم نه به خاطر اینکه زندگی بدی داری ، یا اقوام همسرت بد هستند.
بلکه به خاطر اینکه زیادی حساس هستی.
خودت هم در اول تاپیک خودت مشکلت را درست حدس زدی ، آفرین! آنجا که از زبان دیگران خودت را خیلی حساس معرفی کرده ای.
عروسی، خرید، مهمانی، لباس، رفت و آمد و .... همه وسیله های برای لذت بردن بیشتر از زندگی هستند. نه بهانه هایی برای تخریب زندگی
این اسباب تا وقتی که وسیله خرسندی و شادمانی هستند صحیح و لذت بخش هستند. اما اگر بخواهند خودشان هدف قرار بگیرند و شیرینی زندگی صرفا با اینها معنا یابد، واقعا مخل آرامش هستند.
روح زندگیت را فدای زیر و بم ها و ریز و درشتهای وسایل و امکانات و موقعیت ها نکن.
هر کس زندگی شیرینی دارد این پیام مرا با گوشت و خون خود باور دارد و انجام می دهد.
RE: خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
سلام و خیلی خیلی ممنونم از مدیر همدردی عزیز که همیشه با لطفشون منو همراهی کردن.
یک سوال دارم.من واقعا دلخورم از مادرشوهرم چون اصلا منو آدم حساب نکرده تو خواستگاری دخترش(سعی میکنم مهم نباشه واسم و تو رابطم با همسرم تاثیر نذاره)اما واقعا دلم نمیخاد واسه نامزدیشون برم.دلم نمیخاد بهشون بی احترامی کنم اما دوست دارم یه طوری بفهمن که کار بدی کردن که حتی در حد اینکه بگن در جریان باش هم بهم نگفتن.چیکار کنم بفهمن؟
RE: خواستگاری خواهر شوهرم درست دو هفته مونده به عروسیه من
من نمیدونم نظرم درسته یا نه ولی من اگر جای شما بودم در عین حال که سعی میکردم برخورد اطرافیان هیچ تاثیری بر روابط من وهمسرم نذاره با همسرم به حالت نظرخواهی صحبت میکردم.بهش میگفتم به نظرت صلاحه من توی مراسم باشم احتمال نداره چون صلاح نبوده اسمی از من نیاوردن آخرش هم میگفتم نهایتا در این زمینه خودت میدونی چون خانواده تو هستن و شرایط رو بهتر میدونی اگر تو صلاح میدونی میام ولی اگه صلاح نیست نیام.
خود شوهرت کار رو درست میکنه (باشون صحبت میکنه و اگه عمدی در حقت اجحاف شده باشه ازت دفاع میکنه) فقط گفتم به حالت نظرخواهی باشه و نه پرخاش و انتقاد که برخورد عصبی همسرت رو تحریک کنی...
فعلا تمرکزت روی رابطه خودت و شوهرت باشه و هیچ حرکتی که ممکن باشه رابطه رو ضعیف کنه انجام نده اهمیتی نداره دیگران چه جوری فکر یا عمل میکنن.اگر شوهرت ازت بخواد بری حتما برو حداقل توی این شرایط حساس (دو هفته به عروسی مانده) زمان مناسبی برای ابراز دلخوری و حل مشکلات اینچنینی نیست بذار برای بعد...